یک بار دگر، بار دگر، بار دگر...

1402/04/06

...قسمت قبل

قسمت دوم:
در اتاق که بسته شد سمانه رو چسبوندم به دیوار.
جوری لبای همو میخوردیم که یکی ما رو تو اون حال می‌دید قطعا میگفت: با نون بخورید سیر شید. دو سه بار همدیگه رو چسبوندیم به دیوار و کمد تا اینکه پرتش کردم رو تخت.
-چرا هیچی بهش نگفتی محسن؟
لب پایینشو گاز گرفتم
+چی بگم عشقم، اونم غیرتی شده واسه خودش
-من سینه و لبامو واسه تو پروتز کردم این فک میکنه دوس پسر دارم(خنده کشدار)
شرتمو کشید پایین
-قربونش برم، پدرسوخته عینهو سنگ سفته
+اولا که من دوست پسرتم دیگه سکسی! ثانیا، سر به سرش نذار توام.
تلمبه زدن رو شروع کردم. یهو سرشو برد عقب و قفسه سینه ش رو داد بالا
چشاشو بسته بود و حرفشو نیمه تموم گذاشت.
-محسن، عاشقتممم… میشه…بیاریش
+جوون
-محسننن
+جااانم
-آبتو بیار… کُسم آتیش گرفت…آیییی…ایییی…محسنننن کسمو جر دادی
+تو خونه کی دارم میکنمت؟ها؟!
-خونه رضا
+من بهتر میکنمت یا بابا؟
-محسنممم…
+سمانه بهش بگو…بهش میگی سمانه!
-آیییی…آیی…محسن آبتو بیاررر
+بهش بگو سمانه…بگو منو میخوای
-میگم محسنمو میخوام…آیییی…محسن منو گاییده…بهش میگم محسن منو گاییده…
آبم اومد . خالی کردم تو کسش(از مزایای عقیم سازی بعد از بچه اول). به پشت دراز کشیدم. سرشو چسبوندم به سینه م. پیشونی و بعدش دماغشو بوسیدم و اونم با یه صدای خسته و آروم گفت: دوست دارم
+میدونم دورت بگردم
پا شد لباسشو پوشید رفت پایین
مثلا قرار بود بعد از دعواشون با بابا، باهاش حرف بزنم که از خر شیطون بیاد پایین و عمل لیفت باسن رو کنسل کنه. به بابا قول دادم سعی میکنم قانعش کنم تو این سن براش خطرناکه. اینو نمیگفتم جوش آورده بود و بیخیال نمیشد. گفتم برو پایین یه چایی بزن من باهاش حرف میزنم. اونم یه سری تکون داد و در اتاق رو بست و رفت طبقه پایین. البته قشنگ معلوم بود عصبیه. طفلی بی‌خبر از همه جا بره رو سپرد دست گرگ. نمیدونست قراره توی ۱۰دقیقه جوری زنشو بکنم که اسم رضا یادش بره. اینم نمیدونست خودم نوبت دکتر رو واسه مامان گرفتم و مشوق اصلیش خودم بودم، بعد بیام همه چیو کنسل کنم. قبل از پروتز و عمل های ریزی که داشت هم خواستنی بود ولی الان تبدیل شده به سکسی ترین زن محله. این لیفت باسن رو هم بره دیگه هفته ای ۱۴بار میکنمش. اینو به مامان سمانه گفته بودم. خندیده بود و بهم گفته بود: دیگه چی؟! تو کیرت کنده نشه من کسم تاول میزنه.
نمیدونم این زن چی داره ولی حسی که بهش دارمو به هیشکی ندارم. وقتی میخنده نگاش میکنم میمیرم واسه خنده هاش. جوری با همدیگه بهمون خوش میگذره اصلا به مشکلات زندگی فک نمیکنیم. تا یه مشکلی پیش میاد یهو درگیر هم میشیم یادمون میره.
برای مثال همین دیشبش یه اتفاقی افتاد که اصن در حد فاجعه! ساعت ۱۱ شب پرواز بابا فرود میومد و می دونستیم تا ۱۲ خونه س. ۸ تا ۱۰ سکسمونو کرده بودیم. مامان با یه تیشرت سفید و شرت داشت لباسا رو می انداخت تو لباسشویی. منم تازه از حموم بیرون اومده بودم و به ساعت نگاه کردم. دیدم ساعت ۱۱:۲۰عه. گفتم: سمانه بنجب نزدیکه برسه ها. من آب کیرم ریخت رو تخت باید اونم عوض کنی فدات شم.
-نگران نباش عشقم، برش میدارم
آقا چشتون روز بد نبینه. ما بعد حموم رفرش شده بودیم و دوباره کله هامون داغ داغ بود
همینطوری که از هم لب میگرفتیم رفتیم سمت تراس. شرت پاش بود منم دوباره کیرم راست شده بود. اصلا اینکه گفتم هفته ای ۱۴بار میکنمش اغراق نکردم. جوری منو حشری میکنه که میتونم روزی ۴ ۵بار بکنمش. دستمو گذاشتم رو باسنش و پای راستشو آوردم بالا.
همینطوری لبامون قفل هم بود که از گوشه چشم یه سایه رو دیدم که افتاد سمت راست رو دیوار بین دوتا تراس، یعنی تراش ما و همسایه. همسایه بغلی زل زده بود به ما و پشمی براش نمونده بود. سریع مامان رو بغل کردم و در گوشش گفتم: سمانه، بد بگا رفتیم… سعید کاظمی داره نگاه میکنه . رنگ مامانم مث گچ سفید شد. گفتم فقط برو تو خونه برنگرد اصن. منم پشت سرش رفتم. این سعید کاظمی از اون خارکصده های دوعالمه. دیشب بعد از اینکه بابا رضا خوابید سمانه اومد تو اتاق کلی با همدیگه حرف زدیم و مغز همو خوردیم که چیکار کنیم چه استراتژی در پیش بگیریم این چیزی به بابا نگه بگایی شه. ولی بعد سکس امشب کلا همه چی یادمون رفت…امان از سکس. از پله ها که اومدم پایین دیدم مامانم پشت به بابام مشغول شستن فنجون قهوه شه . اومدم نشستم پشت میز ناهارخوری، روبروی بابام.
آروم طوری که انگار میخوام مامان نشنوه گفتم: بابا، من باهاش حرف زدم
عملش ۲ ۳ مرحله بوده که قرار شده بیخیالش شه و فقط چربی های باسنشو برداره و دیگه زیباسازی و کشیدن و قرتی بازیاشو کنسل کنه. فقط به روش نیار دیگه که یوقت لج میکنه و دیوونه میوونه میشه کار دستمون میده. هیچی نگفت ولی مشخص بود ناراضیه کلا. همش حس میکردم که با نگاش میخواد بهم بگه من کم کاری کردم و این چیز خوبی نبود. اینکه فک کنه من طرف اون نیستم و طرف مامانم. چون دوس نداشتم کم کم شک کنه و روی رفتارمون زوم شه. چون در حالت عادتی اونقدر خیالش راحته که حتی ما میتونیم با هم بریم سرویس بهداشتی و همونجا سکس کنیم و بیایم بیرون و بازم اون نفهمه. این آزادی عمله خیلی دلچسبه.
دیدم پاشم از جام بهتره. هر لحظه ممکن بود یه سوالی بپرسه که یه بحث جدید شروع شه و مامان هم سلیطه بازی دربیاره و شام کوفتمون شه. سمانه تو این چن ماهی که از سکس اولمون گذشته، انقدر حشری شده و رو من حساسه که مث یه اسلحه آماده به شلیکه در مقابل هر کی جلوی منافع ما بایسته. منافع ما هم که مشخصه: هفت روز هفته، سکس.
منم نمیتونم ازش بگذرم، واقعا میخوامش. به خودشم گفتم، اگه همین الان دستم رو شه و بابا مچمونو بگیره بهش میگم، ترسی هم ندارم. میگم همدیگه رو میخوایم، باید باهاش کنار بیای. رفتم سمت سینک. بابا داشت با گوشیش ور میرفت. از پشت دستمو گذاشتم رو باسنش طوری که بابا برمیگشت هم نمیدید، چون بدنم جلوی دید رو گرفته بود. گردنشو بوسیدم و گفتم: عشقم حلش کردم، عملت سر جاشه. برگشت نگام کرد. همونطوری که لبخند میزد گفت: مرسی
وقتی لبخند میزنه دندوناش رو نشون میده. جوری که میتونی کامل رضایت رو تو چهره ش ببینی. دید زل زدم بهش. واسه چن ثانیه ظرف رو بیخیال شد و اونم زل زد به من
یهو انگار جفتمون خجالت کشیدیم. یه حال عجیب و غریبی داریم این روزا
انگار دیگه فراتر از زندگی کردن رفتیم. توی همدیگه ایم. سمانه یه کتابه که من غرقش شدم و صفحه هاشو ورق میزنم. یه کتاب که هر چی میخونمش جذاب تر میشه و حالا حالاها پایانی واسش نیست. منم واسش همینطورم. داریم همدیگه رو زندگی میکنیم. برگشتم سر میز.
ادامه دارد…

نوشته: بینام


👍 38
👎 8
153001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935137
2023-06-28 02:40:10 +0330 +0330

فقط نگفتی ورق اول کتابت روچطور گشودی وبعدغرق شدی چون ازجایی شروکردی که کلا غرق در ورق وعرق و …بودین

1 ❤️

935141
2023-06-28 03:31:44 +0330 +0330

بعد از ۵ سال قسمت دومشو نوشتی؟

0 ❤️

935158
2023-06-28 05:41:29 +0330 +0330

شهوانی شده کصخول خونه ، هی پشمک حاج عبدالله چندسال نبودی ، حتما این چندسال هم تو داستانت سانسور کردی و یکراست رفتی آخر داستان ، شایدم نوشتی ؟ یا تو جابجا کردی قسمت یا باز ادمین مقصر .
یه دور خودت بخون ببین چی تفت دادی بعد نظر بده ، مادره که هرزه هست به بابات فهش بده که ننت گایید و تو رو زایید .

2 ❤️

935165
2023-06-28 06:15:03 +0330 +0330

خب چرا انقد دیر آپ میکنی

0 ❤️

935174
2023-06-28 07:36:57 +0330 +0330

خدا انشالله وجودتون را زیر خاک به گه تبدیل کنه
آخه بی پدر ومادرا هر داستانی مینویسید و میگذارید…
با مادر هم شد داستان؟
جز اینکه مادراتون اینکاره بودن خودشون؟ همه کستون خراب عالم وآبادی بودن؟؟
تازه اونا هم بودند،شماها به چه حقی میایید اینا را در خصوص چنین افرادی داستان میکنید؟ مادر وخواهر هم شد داستان و قصه؟؟
خجالت و بی شرمی هم خوب چیزیه
کیرتو قبر برتراند راسل دیوث که اولین بار اومد این تابو را اسمش را مطرح کرد و نظریه اش را بیان کرد تا یک مشت مادرخراب بیان از قصه بسازن…

2 ❤️

935203
2023-06-28 15:23:47 +0330 +0330

کص کش دوباره رفت تا پنج سال دیگه بیاد یه قسمت دیگه آپ کنه خب دیوث سریع آپ کن دیگه

0 ❤️

935413
2023-06-30 02:55:17 +0330 +0330

عالی بود لذت بردم از داستانت ❤️

0 ❤️

961434
2023-12-09 18:21:27 +0330 +0330

من یه سوال دارم.تو ثابت کردی ننت جندس.فقط بگو خودت کجا رفتی پروتز.؟؟؟؟کیرت به وون کص و کون گنده صفا نمیداد.آدرس بده مام بریم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها