پرستاری یا هرزگی (۱)

1401/11/16

این داستان با الهام از یک تجربه واقعی و تغییرات جزئی در آن به رشته تحریر درآمده است!

خسته شدم از بس دنبال کار گشتم، کار بود نه که نباشه، اما یا حقوقش چندرغاز بود یا از خونه ما دور بود و این جور داستانا.
مرتضی که صبح تا غروب میرفت و برای یه شرکت بار پخش میکرد و حقوقش کفاف خرج و مخارجمون رو نمیداد، من حتی قید درس و دانشگاه رو هم زدم، قید لباس جدید و لوازم آرایش و خیلی چیزا، بلکه بتونیم اجاره خونه رو به موقع بدیم و شکممون رو سیر کنیم!

مثل همیشه گوشی رو برداشتم تا توی دیوار دنبال آگهی کار بگردم، از دو سه تا آگهی رد شدم که یه آگهی توجهمو جلب کرد:
به یک نفر خانوم حداقل 28 و حداکثر 40 ساله با صبر و حوصله و آشنا با امور منزل و آشپزی جهت پرستاری پاره وقت از سالمند نیازمندیم.
معطل نکردم و زود گزینه تماس رو زدم، دو سه تا بوق خورد و صدای الو گفتن یه زن تو گوشی پیچید:
+الو سلام بفرمایید
-سلام ببخشید جهت آگهیتون مزاحم شدم
+آهان بله در خدمتم شما چند سالتونه
-من 31 سالمه
+مجردین یا متاهل؟
-متاهلم
+خب منزلتون کدوم مسیره؟
-شهرک هستیم
+من آدرس میفرستم فردا 12 ظهر تشریف بیارین تا حضوری صحبت کنیم
-باشه ممنون
+راستی اسم شریفتون؟
-رضوان هستم
+باشه فردا میبینمتون

شب با مرتضی مطرح کردم و گفت اگر خانواده مناسبی بودن و حقوقش هم خوب بود قبول کنم، فرداش ساعت ده بیدار شدم و دوشی گرفتم و آرایش ملایمی کردم و شلوار مشکی و مانتوی زیتونی پوشیدم و شال مشکی به سر کردم و راه افتادم.
آدرسش جوری بود که شاید بیست دیقه راه بود پیاده تا خونه ما.
جلوی در رسیدم، خونه ویلایی تقریبا بزرگ با در سفید نارنجی و سنگ مرمر سفید رو دیواراش.
زنگ رو فشار دادم و همون صدای دیروزی گفت بله و گفتم رضوانم، در باز شد و داخل رفتم.
استخر کوچیکی تو حیاط بود که معلوم بود خیلی وقته بی استفاده بوده و پر بود از برگ و آشغال.
به در ورودی رسیدم که در باز شد و‌ یه زن تقریبا 45 ساله که لبخند رو لبش بود ازم استقبال کرد و خودش رو معرفی کرد، اسمش شهناز بود و گفت دختر بزرگ زری خانوم(همون سالمند)هستش.

زری خانوم که خیلی ضعیف و لاغر بود، رو یک ویلچر نشسته بود، طبق گفته های دخترش شهناز، نمیتونست صحبت کنه و فقط دارو و غذا و میوه باید میخورد طبق لیستی که دکترش تجویز کرده بود.
شهناز خانوم درحالی که یک سینی و استکانی چای به دست داشت از آشپزخونه برگشت و بعد از گذاشتن سینی چای مقابل من، روبروی من نشست و با همون لبخند رو صورتش صحبت هاشو ادامه داد:
+اون لیست غذاهایی هست که مادرجان میتونه به اندازه ای که نوشته شده همونجا بخوره، داروهاش باید کاملا به موقع داده بشه، بحث سرویس بهداشتی خب از پوشک بزرگسالان استفاده میشه، یخچال با مواد غذایی مورد نیاز پر میشه مرتب، دارو ها به موقع تهیه میشه یا پوشک، شما فقط صبح ساعت 8 میای تا 4 عصر که من از سرکار برگردم خودم، حقوق مد نظرمون هم برای این کار 5 میلیون تومن هستش و چون شما متاهلی باید حتما شوهرتون شخصا بیاد و رضایت بده که فردا مشکلی پیش نیاد، یه سفته هم امضا میکنین که ما خیالمون از حُسن کار شما راحت بشه، حالا دو نفر دیگه هم هستن که درخواست دادن و ما حداکثر تا فردا فکرامون رو میکنیم و تصمیم میگیریم، سوالی داری باز؟
_نه ممنون همه چیز رو واضح و مشخص توضیح دادین

شب برای مرتضی توضیح دادم و استقبال کرد، گفت که حقوقش هم مناسبه و میتونه کمک خرج خوبی باشه، فردا ساعت 3 بعدازظهر بود که شهناز تماس گرفت:
+سلام رضوان جان خوبی؟
-سلام ممنون تشکر
+ببین عزیزم من با بقیه خانواده مشورت کردم و تصمیم گرفتیم مراقبت از مامان زری رو به شما بسپاریم، امشب اگر میتونی با شوهرت بیا تا بقیه صحبت هارو انجام بدیم.
-باشه چشم حتما
شب ساعت 9 بعد از شام با مرتضی رفتیم و مرتضی رضایت خودش رو اعلام کرد و من هم کپی شناسنامه و کارت ملی و شماره حساب رو به شهناز تحویل دادم و سفته هارو امضا زدم و یه دسته کلید بهم داد و توضیح داد که هر کدوم کلید کجاست و قرار شد از فردا صبح شروع به کار کنم.
طبق وعده از صبح فردا رفتم و شروع به کار کردم، کار نسبتا سختی بود، برقراری ارتباط با یه پیرزن که نمیتونست حرف هم بزنه حتی یکم خسته کننده بود، اما با همه سختی هاش بخاطر نیاز مالی مجبور به تحمل بودم.
دو هفته ای میشد که از کارم تو خونه زری خانوم میگذشت، حالا یکم بیشتر عادت کرده بودم و تقریبا اوکی شده بودم و به قول معروف قلقش دستم اومده بود.
ظهر بود، داشتم سوپ رو به زری خانوم میدادم که با صدای یک مرد هول شدم و بشقاب از دستم افتاد، شال سرم نبود و یه تیشرت صورتی رو بدون سوتین پوشیده بودم.
زود خودم جمع و جور کردم و گفتم: تو کی هستی چجوری اومدی داخل برو تا به پلیس زنگ نزدم.
پسره خندید و گفت: آروم باش خانوم، من پیمان هستم پسر زری خانوم و از مسافرت برگشتم.
باورش یکم سخت بود برام، گوشیمو درآوردم و شماره شهناز رو گرفتم:
+سلام خوبی شهناز خانوم ببخشید یه آقایی اومدن میگن پیمان هستن برادر شما
-سلام عزیزم آره راست میگه، اکثر موقع ها اینجا نیست و هر از گاهی میاد دو سه روز میمونه و میره و الانم مثل همیشه‌ سر زده اومده، اگه تو سختت بود برو خونه پیمان خودش حواسش هست به مامان زری.
+باشه خدانگهدار.

سوپی که رو زمین ریخته بود رو تمیز کردم که پیمان بعد از عوض کردن لباس سر و کله اش پیدا شد،
+نمیخواین معرفی کنین؟
-ببخشید نشناختم اولش، ملکی هستم پرستار مادرتون و دو هفته ای هست که میام.
+خیلی هم عالی، سرکار خانوم ملکی از آشناییتون خوشبختم
-همچنین

روز بعد که رفتم سرکار اثری از پیمان نبود تا نزدیکای عصر که اومد و کلی میوه و خوراکی هم همراش بود، سلام و احوالپرسی گرم تری نسبت به روز قبلی با من کرد و از من خواست براش یه چای بریزم و من هم با وجود اینکه جزو وظایفم نبود قبول کردم و یه چای ریختم و آوردم براش.
+پس چرا برا خودتم نریختی؟چای خستگی رو در میکنه رضوان خانوم.
-اسم منو شهناز خانوم بهتون گفته؟
+چه فرقی داره حالا؟

پیمان بر خلاف وعده شهناز که گفت دو سه روزه میره حضورش به روز پنجم رسید، هر روز با من صمیمی تر میشد و کم کم از رشته دانشگاهیم پرسید از اینکه چرا ادامه ندادم، و من هم ناخودآگاه از اون سوال میکردم و این ارتباط بین ما رفته رفته داشت رنگ و بوی جدی تری به خودش میگرفت.
هفت هشت روز که گذشته بود من به حضورش تو خونه عادت کرده بودم، البته پیمان معمولا ظهر و نزدیکای عصر خونه میومد و از صبح که من میرفتم خونه نبود، در کل خوشحال بودم که یه همصحبت پیدا کردم و راحت تر میتونم از این پیرزن نگه داری کنم.
پیمان یه پسر حدودا 30 ساله بود، شیک و رسمی لباس میپوشید، موهای بلند خرمایی رنگی داشت که اکثر اوقات نامرتب بودن و ته ریشی هم روی صورتش بود، بلند قد بود و هیکل تقریبا درشتی داشت، چهره معمولی داشت و نیاز به اغراق نیست که بگم خیلی خوشتیپ بود!
پیمان آدم با سوادی بود و من از این اطلاعات و معلوماتش لذت میبردم، از تاریخ از سیاست از علم و از هرچیزی که صحبت میکردم سررشته ای داشت و یک کتاب معرفی میکرد، چند تا کتاب هم بهم هدیه داده بود، حتی شماره های هم رو هم سیو کردیم و گاهی آخرشب ها پیام بازی میکردیم.
پیمان رو یک دوست خوب میدونستم برای خودم!

روز بعد رفتم سرکار که شهناز زنگ زد و گفت: پیمان رو فرستادم بره دیگه که مزاحمت نباشه و …
نمیدونم چرا ته دلم ناراحت شدم از رفتنش، گوشیمو دراوردم و شمارش رو گرفتم، این اولین بار بود که بهش زنگ میزدم و بعد از دو سه بوق گفت: جانم؟
+سلام خوبین آقا پیمان
-سلام حال شما؟خوبین؟
+تشکر، شهناز جان گفتن رفتین خواستم بگم سفرتون بی خطر
-بله دیگه شهناز مارو بیرون کرد بخاطر شما
+من مشکلی نداشتم واقعا با حضور شما، دیگه شهناز جان خودشون اینجور خواستن
-نه شوخی میکنم خودمم کار داشتم، چند وقت دیگه دوباره میام، شما هم اون دو سه تا کتاب رو بخون تا من برمیگردم
+باشه حتما، موفق باشین

در زمان نبودن پیمان ارتباط ما تو واتس آپ تداوم داشت، بی اینکه متوجه بشم وابسته پیمان شده بودم، دیر پیام میداد من بهش پیام میدادم، مرتضی که خونه نبود بهش زنگ میزدم، استوری هاشو چک میکردم و …
خودمم حالیم نبود دارم چیکار میکنم، یه جورایی از مرتضی برام مهمتر شده بود انگار.
شاید بیست روزی گذشته بود که یه شب پیام داد فردا قراره و بیام و سوغاتی هم گرفتم برات، انقد خوشحال شدم که شب تا صبح خوابم نبرد، صبح بیدار شدم و دوش گرفتم، اینبار بیشتر آرایش کردم، عطر زیادی هم به خودم مالیدم، یه شلوار جین و یه مانتوی طوسی پوشیدم که زیرش تاپ بود، خط چشم پررنگی هم کشیدم و رفتم.
ساعت یک و نیم بود که پیمان با چمدونش اومد،
به استقبالش رفتم و این بار دستشو جلو آورد و منم بهش دست دادم، بعد از خوردن ناهار چمدونش رو باز کرد و سوغاتی هایی که قولشو داده بود که لباس و خوراکی بود رو بهم داد.
کلی ازش تشکر کردم.
مرتضی حتی برای من یه شاخه گل هم نخریده بود تو هشت سال زندگی مشترکمون، یکبار محبت درست و حسابی بهم نکرده بود و حالا انگار پیمان میدونست چطوری خلا های منو پر کنه و منو بیشتر مجذوب خودش کنه.
انگیزم از این کار دیگه دیدن پیمان بود.
جلوش شال نمیپوشیدم یا با تیشرت میگشتم، شوخی میکرد باهام و میگفتیم و میخندیدیم.
از آخرین سکسم با مرتضی بیشتر از 20 روز میگذشت، مرتضی دومینوی خیانت کردن رو برای من چیده بود خودش و من هم با وسوسه های پیمان و آتیش درونم اولین دومینو رو انداخته بودم و به سرعت دومینو ها زمین میوفتادن.

پنجشنبه صبح بیدار شدم و دوش گرفتم طبق معمول، چند روز قبلش اپیلاسیون رفته بودم، اینبار لگ تنگ طوسی رنگ رو پام کردم که باعث میشد پر و پا و باسنم حسابی تحریک کننده به نظر برسه، یه تاپ سفید که بندهای سوتینم از کنارش پیدا بود رو پوشیدم زیر مانتو و آرایش غلیظی کردم و لاک مشکی به ناخن های دست و پام زدم و رفتم.
از در که رفتم انگار زری خانوم هم تعجب کرده بود با دیدن تیپ من که متفاوت تر از همیشه بود.
جوری چشماش از حدقه بیرون زده بود که انگار تو عمرش انقد تعجب نکرده بود!
مانتوم رو درآوردم و شالمو هم از سرم برداشتم و جوراب های کالجی رو هم از پام بیرون کشیدم و کارهای روزمره زری خانوم رو انجام دادم تا ساعت نزدیکای یک شد و پیمان اومد.
پیمان هم با دیدن من تو اون تیپ به اندازه مادرش تعجب کرده بود و گرمتر از همیشه باهام سلام و احوالپرسی کرد.
بهش گفتم چون برای زری خانوم سوپ پختم و میدونستم خوشت نمیاد برات ماکارانی پختم که پیمان حسابی خوشحال شد.
ناهار زری خانوم رو بهش دادم و با پیمان رفتیم آشپزخونه و سر میز خودمون غذا خوردیم،
تو آشپزخونه عمدا میرفتم در یخچال رو باز میکردم و خم میشدم و خلاصه هرکاری میکردم که پیمان بدنمو دید بزنه، نمیدونستم چی داره تو مغزم میگذره و دارم چیکار میکنم، فقط یه سکس داغ تو ذهنم رژه میرفت!
ظرف هارو شستم که پیمان اومد و بهم خسته نباشید گفت، گفتم ممنون خیلی خستم و اگه میشه یکم دراز بکشم من که گفت راحت باش، زری خانوم رو بعد ناهار از ویلچر پایین اورده بودم و رو تختش دراز کرده بودم و خواب بود.
خودم رفتم تو رو مبل دمر دراز کشیدم که کمی بعد پیمان اومد و گفت: ماساژ لازمیاا
منم خندیدم و گفتم: چی بهتر از ماساژ؟
پیمان دیگه منتظر دیالوگ بعدی من نشد و دستاش رو کمرم اومد، چشمامو بستم و انگار منتظر حرکتی از جانب پیمان بودم، پیمان با ظرافت خاصی ماساژم میداد و من فقط حشری تر میشدم!

دستای پیمان کم کم رو باسن گنده من تو لگ طوسی قرار گرفت و من به سختی خودمو کنترل کرده بودم که آهم بالا نره!
رون و باسنمو ماساژ میداد و من چشمامو بسته بودم، موقعیت ما جوری بود که اگه بیدار هم میشد زری خانوم نمیدید مارو.
پیمان هم رو زانوهاش نشست و رو پاهای من قرار گرفت و حالا با جسارت بیشتری کون منو ماساژ میداد و من ذره ذره احساس لذت میکردم.
ده دیقه ای گذشت که کیر کلفت پیمان رو که روی کونم مالیده میشد احساس کردم، داشتم دیوونه میشدم و دلم میخواست برگردم و بهش بگم زودتر بکنه منو اما انگار لال شده بودم و قدرتشو نداشتم!
کمی گذشت که متوجه شدم پیمان کیرشو از شلوار بیرون کشید و به کون من میمالید و ازم پرسید: دوست داری؟خوبه؟
منم با صدایی که ناله های پر از شهوتم توش گم شده بود گفتم آره ادامه بده.
خیلی زود پیمان دست انداخت لگم رو پایین بیاره، خودمم کمکش دادم و پیمان لگ و شورت قرمزمو کمی پایین آورد و کونم از فضای تنگ لگ بیرون اومد و پیمان کیر داغشو رو باسنم میمالید و من حالا آه و ناله هام شروع شده بود.
دو سه دیقه بعد پیمان کیرشو که فکر کنم با آب دهن خودش خیسش کرده بود رو لای کونم برد و خیسی کص من هم کیرشو خیس تر کرد و کلاهک کیرش وارد کصم شد و آه بلندی کشیدم جوری که صدام تو کل خونه پیچید!
پیمان هم قربون صدقم رفت و کیرشو کم کم وارد کصم کرد و آه من بلندتر شد.
کیرش بزرگتر از کیر مرتضی بود و همین چیزی بود که میخواستم، آروم تو کصم تلمبه میزد.
+آخ جوونم آیی محکمتر بزن کصمو پاره کن آره آه…
پیمان کامل روی من افتاد و با سرعت بیشتری تلمبه های محکمش تو کصم فرود میومد و من یه ریز آه میکشیدم و ناله میکردم.

چون فضای کافی نبود از روم بلند شد و منم بلند شدم و تا برگشتم سمتش منو سمت خودش کشید و لبهاشو قفل کرد به لبام.
حین خوردن لبام کصمو میمالید با دستش و دیوونه ترم میکرد، کمی که لب و گردنمو خورد گفت بیا بریم تو اتاق.
وارد اتاق شدیم که پیمان خودش خیلی زود لخت شد و بعد هم لگ و شورت من رو کامل درآورد و تاپ و سوتینم رو بعدش.
من روی تختی که تو اتاق بود افتادم و پاهامو باز کردم پیمان اومد و سرشو بین پاهام برد، زبونش که با کصم تماس پیدا کرد احساس کردم رو ابرام، لبه های کصمو با دست باز کرده بود و کصمو لیس میزد و زبونشو تو کصم فرو میکرد.
کلیتوریسم رو میخورد و تند تند کصمو لیس میزد و کمی هم سوراخ کونمو با زبونش لیس زد.
+بکن توروخدا دارم میمیرم بکن منو آه
پیمان رو تخت اومد و کیرشو جلوی دهن من گرفت، زیاد علاقه ای به ساک زدن نداشتم اما از فرط شهوت کیرشو تو دهنم کردم که حالا مزه کصم رو میداد و چند دیقه ای خوردمش و خایه هاشو مالیدم و پیمان آه میکشید بلند.
کیرشو از دهنم بیرون کشید و رفت دوباره بین پاهای من و پاهامو باز کرد و روی من اومد و کیرشو تو کصم گذاشت و من جون دوباره ای گرفتم و آهی کشیدم.
پیمان سینه های منو میمالید و تلمبه هاش تند تر از قبل بود.
طولی نکشید که ارضا شدم، رعشه ای همراه با لذت رو تو وجودم حس میکردم.
اما عطش سیری ناپذیر من ادامه داشت!
پیمان از روی من بلند شد و گفت: داگی استایل دوس داری قربونت برم؟
گفتم: آره تو فقط منو بکن.
داگی استایل شدم و پیمان کیرشو جا داد تو کصم و اینبار آه و ناله های من دیگه به فریاد تبدیل شده بود، پیمان تا خایه کیرشو تو کصم میکرد و اسپنک هاشو رو کونم میزد و من سوار ابرا بودم.
پیمان همونجوری چند دیقه ای منو گایید و گفت: آبم داره میاد بریزم تو کصت رضوان؟
منم که میخواستم همه جوره از این سکس لذت ببرم گفتم: آه آره کصمو پر کن با آبت.
دو دیقه ای گذشت که ترشح آب داغ پیمان تو کصمو حس میکردم، چند ثانیه بعد کیرش که شل شده بود رو بیرون کشید از کصم و چند قطره از آبش از کصم سرازیر شد.
خندید و گفت: خستگیت در رفت؟
منم گفتم: بله چه جورم
پیمان در حالی که شورتشو پاش میکرد گفت: الاناس که شهناز برسه پاشو خودتو جمع و جور کن عزیزم
با کمک پیمان کصمو پاک کردم و لباسامو پوشیدم، بیرون اومدیم از اتاق و زری خانوم خواب‌ بود همچنان، رو مبل نشستم و داشتم جوراب هامو پام میکردم که صدای باز شدن در اومد و شهناز با ماشینش اومد داخل حیاط.

در صورت رضایت شما مخاطبین عزیز ادامه این ماجرا هم در داستان های بعدی نقل خواهد شد.

ادامه...

نوشته: آقا و خانم خوش دل


👍 138
👎 11
191701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913675
2023-02-05 01:52:16 +0330 +0330

اینکه بگی تحریک شدم و نتونستم جلوی خودم رو بگیرم بهتره تا همسرت رو تخریب کنی


913678
2023-02-05 02:09:48 +0330 +0330

فاصله گذاری و نداشتن غلط املایی و با حوصله تایپ کردن و علائم اختصاری رو خوب رعایت کردی،جدا از اینکه خیانت بده یا خوبه کاری که نجام دادی درست یا علط به من ربطی نداره،اما از نظر نویسندگی لایک کردم،جز معدود داستانایی هستش که مخاطب میخونه و با خودش میگه احتمال واقعی بودنش خیلی زیاده،این یعنی خوب تونستی توصیف کنی،منتظر قسمت بعدی هستم

5 ❤️

913680
2023-02-05 02:20:26 +0330 +0330

دو تا باگ در همون چند پاراگراف اول
اولا اگهی مگه چیز خاصی داشت که نظرتو جلب کرد و فوری زنگ زدی و غیره؟؟
دوم اینکه فاصله خونه شما و اونا 20 دقیقه اس و خونشون هم سنگ مرمر و فلان، پس خونه شما توی همون محله اس و شما نون ندارید بخورید و اونا خونه اشون سنگ مرمر…

موقعی که دارید داستان می‌نویسید یکم مغزتون رو بکار بندازید نه کیرتون رو!

7 ❤️

913688
2023-02-05 02:47:05 +0330 +0330

عطر رو به خود نميمالن 😂 عطرو ميزنن و درست درسترش كه انگليسيا هم استفاده ميكن عطر و ميپوشن ، حالا ماليدى هم زياد مهم نيسن جونوم 😂

2 ❤️

913699
2023-02-05 04:01:49 +0330 +0330

ژوووون خوشم اومد پیام بده کارت دارم

1 ❤️

913726
2023-02-05 10:02:08 +0330 +0330

داستانت خوب بود…ولی از اندامت تعریف نکردی

1 ❤️

913733
2023-02-05 12:04:41 +0330 +0330

چرا همه جنده شدن پس😂؟

2 ❤️

913744
2023-02-05 14:11:49 +0330 +0330

نویسنده آقا و خانم خوشدل؟ من که سر در نیاوردم ولی لایک

1 ❤️

913746
2023-02-05 14:34:43 +0330 +0330

کودک درون شنیده بودیم ولی جنده درون الان شنیدیم .
بیچاره شوهر

6 ❤️

913750
2023-02-05 15:43:19 +0330 +0330

سلام حتما حتما ادامه بده خیلی اروتیک و عالی بود

1 ❤️

913751
2023-02-05 15:45:24 +0330 +0330

حتما ادامه بده😍😍

1 ❤️

913754
2023-02-05 16:38:25 +0330 +0330

خوب بود ولی میتونستی مشکلتو با شوهرت حل کنی

0 ❤️

913761
2023-02-05 18:06:43 +0330 +0330

اره حتما ادامه بده

0 ❤️

913762
2023-02-05 18:10:25 +0330 +0330

با کامنت اول موافقم (جوهر)
برای توجیح خودت لازم به تخریب شوهرت نیست.
از نظر من وقتی زنی داره از شوهرش بد میگه نشوندهنده خوبی خودش نیست.

1 ❤️

913765
2023-02-05 18:57:59 +0330 +0330

خیانت هیچ توجیهی ندارد. با شوهرت مشکل داری یا باهاش حرف بزن مشکل رو حل کن یا ازش جدا شو ، بهم محبت نکرد و … اینا همش حرفه

3 ❤️

913767
2023-02-05 19:08:21 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

913782
2023-02-05 23:45:21 +0330 +0330

خاک تو سرتون ک این همه لایک زدین متنفرم از کسایی ک خیانت میکنن و خیانتشون با ادعای کم محبت دیدن کم داشتن سکس توجیه میکنن شما یک حیوون بیش نیستی

2 ❤️

913790
2023-02-06 00:40:52 +0330 +0330

کوص ننت. ادامه ندی بهتره. چون خیانت اینجوری خوب نیست. کسیکه جون میکنه تا زندگیش رو درست کنه و ناچار تو رو فرساده سر کار،اونوقت تو که اینجوری یهویی دلت وابسته ی ی کیره دیگه میشه،بهتره که بهت گفت جنده ی عوضی.

2 ❤️

913804
2023-02-06 02:14:19 +0330 +0330

اینجا شهوانیه چهدعملی انجام بشه چه نشه هرکس ترواشات ذهنیت خودشو مینویسه اینجا معبد و عبادتگاه نیست مردم را تخطئه و متهم به خیانت میکنید شماهم معلم اخلاق نیستید به همه فحاشی میکنید
لطفا به تکنیک داستان نویسی توجه کنید اونایی که بی ناموسی میکنند لایق فحشند نه داستان نویس ها

1 ❤️

913825
2023-02-06 06:17:00 +0330 +0330

بقول این بالایی من کار به تروشات معبد و ذهن ندارم فقط این می‌دونم تمام زود انزال های ایران تمام کس ندیده های ایران تمام خروسهای ایران همشون منم شما کجایی هستید که سه سوته لنگا می‌ره بالا دو ساعت تلمبه میخورید و میزنید بازم کمه همه هم قد ۱۹۰ به بالا همه ۸۵ همه ۲۵ به بالا. جواب

1 ❤️

913867
2023-02-06 14:21:57 +0330 +0330

عالی بود، منتظر قسمت های بعدی و ماجرا های بعدیت هستیم❤️❤️

1 ❤️

913870
2023-02-06 14:37:40 +0330 +0330
  • استاد خوش دل لینک داستاناتو بیو بزار بخونم.جالب مینویسی.آورین آورین
3 ❤️

913879
2023-02-06 15:53:29 +0330 +0330

میشه زودتر بنویسی

1 ❤️

913881
2023-02-06 15:58:51 +0330 +0330

ادامه بده عزیزم

1 ❤️

913905
2023-02-06 22:23:51 +0330 +0330

تا اینجا را که خوب اومدی ادامه بده

1 ❤️

913960
2023-02-07 04:44:15 +0330 +0330

داستان سکسی خود، میتونه کیر یا کُس آدمو تحریک کنه
و داستان تو کیرمو تحریک کرد و حس خوبی داشتم
آفرین به این قلم، کار نوشتنو ادامه بدید 🌹

1 ❤️

913992
2023-02-07 08:40:01 +0330 +0330

خوشمان آمد.

1 ❤️

914020
2023-02-07 11:56:23 +0330 +0330

جنده هرزه جالب دیگه سرد شدن شوهر شد علت صددرصد جندگیتون ولی یه نگاه به خودتون نمیکنید علت سرد شدن شوهر بدبختنون البته خودتون میزنید به خریت همون جوری که واسه پیمان لباس پوشیدی و عشوه کردی خم شدی واسه شوهرت کن ببینم میکنت یا نه

0 ❤️

914058
2023-02-07 17:29:06 +0330 +0330

باحال بود حیلی خوب نوشتی لذت بردم

1 ❤️

914068
2023-02-07 18:58:57 +0330 +0330

خیلی خوشم اومد از پاهای برهنه لاک زدت برای جلب توجه و تحریک طرف استفاده کردی… امیدوارم کف پاهات هم نیمه چرک و سیاه بوده باشه که سکسی ترین حالته 😍 🤤 🤤

0 ❤️

914080
2023-02-07 20:44:00 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

914089
2023-02-07 23:10:25 +0330 +0330

عاااالی عزیزم

1 ❤️

914208
2023-02-08 13:26:27 +0330 +0330

دمت گرم خیلی خوب بود ادامه بده

1 ❤️

914338
2023-02-09 08:31:09 +0330 +0330

من دوست داشتم

0 ❤️

914595
2023-02-11 05:20:26 +0330 +0330

من میخام نود بزارم میشه یکی بگه چطور میشه عکس یا گیف آپلود کرد ؟

0 ❤️

914783
2023-02-12 01:28:34 +0330 +0330

داستان خوبی بود اما خیانت خوبی نبود حالم بهم خورد

0 ❤️

915104
2023-02-13 19:53:07 +0330 +0330

اوک

0 ❤️

915243
2023-02-14 15:53:05 +0330 +0330

عزیزم شماجنده خوبی هستی منم باپرستاربابابزرگم وقتی تواتاق خواب بودپیلش کردم اونجاندادولی بعدن کردمش که بعدهاگفت اون موقعهاخیلی توکف بوده ولی جلوخودشوگرفته کلن دلیل کیرنخوردن دلیل خوبی برای خیانت نیست ادامشوبنویس ببینم چقدرکرده این پیمان

0 ❤️

915398
2023-02-15 17:51:06 +0330 +0330

مزخرفه بابا اینهه روت زیاد کردی اون شوهر اسکلت زن نگرفته که تو جنده ای بیش نیستی اینکارت میشه خیانت سزاشو هم دیر یا زود پس میدی کیر میخواستی با این روت از شوهرت میخواستی یا که یکی رو بدبخت نمیکردی شوهر نمیکردی

0 ❤️

915409
2023-02-15 19:31:52 +0330 +0330

عالی وبینظیر👏👏👏لطفاادامه بده مرسی

0 ❤️

915424
2023-02-15 22:02:46 +0330 +0330

سکس چت میخوایید @N676790 کوس خوبی دارم

0 ❤️

917360
2023-03-02 23:36:35 +0330 +0330

عالی بود آفرین. من عاشق خانمهای هات و سکسی هستم. خیلی دوست دارم خانم خودمم اینجوری به آدم حسابیا بده. نوشتت عالی بود. به این کسمغزهایی که میان اینجا درس اخلاق در خانواده میدن توجه نکن. اینجا رو با منبر اشتباه گرفتن. جقشونو زدن حالا اخلاق مدار شدن. هیچ آدمی رو نباید قضاوت کرد چرا که اگه شما هم جای اون بودین شاید بیشتر از اون میکردین. از اندام و چهرتم تعریف کن لطفا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها