حموم با مامان (۳)

1401/09/11

...قسمت قبل

کلاس سوم دبیرستان بودم شرایط تغییر کرده بود بزرگتر شده بودم رفتارم با مامانم سرسنگین تر شده بود البته همچنان باهام شوخی میکردیم میگفتیم میخندیدیم جلوی هم راحت لباس عوض میکردیم ولی خب مثل بچگیا چند سالی بود خبری از حموم دو نفره نبود، نمیدونم شایدم بخاطر اینکه به بلوغ رسیده بودم دیگه روم نمیشد اینطور درخواست هایی داشته باشم

ی روز از مدرسه اومدم خونه موقع ناهار خوردن گفتم امروز از پیرهن آرش خیلی خوشم اومد آدرس گرفتم ازش عصر میخوام برم منم بگیرم
بابام که تو حال نشسته بود گفت فقط ی لباس؟
من: اره البته کفشم میخوام
مامان: منم کفش میخوام، منم باهات میام منم بگیرم
بابا: کارتمو میذارم در کمال رحم و مروت برید بخرید
عصر آماده شدیم و رفتیم من لباسی که میخواستم گرفتم موقع کفش خریدن مامانم ی کفش انتخاب کرد که من نپسندیدم گفتم چیه این اون یکی رو بردار، ی کفش سفید اسپرت دخترونه بود، خلاصه پرو کرد و گفت مطمئنی بهم میاد؟
من: اره بهم اعتماد کن خیلیم شیکه
کفشو برداشتیم منم که قبلش کفش انتخاب کرده بودم چند مغازه که جلوتر رفتیم مامانم گفت حالا که کفش واسم انتخاب کردی لباسم انتخاب کن
قبول کردم رفتیم چندجارو گشتیم یجا ی شلوار لی انتخاب کرد گفت میرم پرو میکنم بیا نظر بده
در اتاق پرو که باز کردم واقعا جیگری بود شلواره تنگ و چسبون به تنش بود گفتم ی چرخ بزن
لباسشو با دست جمع کرد یکم گرفت بالا و ی چرخ زد این حرکتشو خیلی خوشم اومد ناف و پهلو پشت کمرش پیدا بود رسما یجوری شدم، خلاصه شلوارو هم برداشت چند جای دیگه رو هم رفتیم چندتا لباس راحتم برداشت یجا ی لباس مجلسی دید گفت این چطوره واسه عروسی پسرعموت
گفتم اینو دیگه سر درنمیارم (ی لباس نارنجی کمرنگ کوتاه بود) باید بپوشی بعد نظر بدم
مامان: خونه میپوشم
قرار بود فقط دوتا کفش و لباس بخریم که کلی خرید کرده بودیم خسته اومدیم خونه
بعد شام که نشسته بودم تو حال یهو مامانم صدام زد وقتی برگشتم واو لباس مجلسی رو پوشیده بود ی چرخ زد گفت چطورم؟
بالای سینش قشنگ از لباس مشخص بود موهاشو ریخته بود رو شونه‌ش بیشتر رون پاهاش لخت بود و البته کفشایی که خریده بودیم خودش خندش گرفت گفت البته این کفش مناسب این لباس نیست ولی نو بود پوشیدم
گفتم نه اتفاقا خوبه ولی این یکم زیادی کوتاه نیست؟
مامان: نمیخوام باهاش برم تو خیابون که
اومد رو به روم نشست رو مبل پاشو انداخت رو اون پاش، از خاطرات بچگی که بگذریم با شرت هی میدیدمش موقع لباس عوض کردن ولی اونا همش در حد چند ثانیه بود و به این نزدیکی هم نبود، نا خودآگاه آب دهنم قورت دادم
قش رفت از خنده زد رو رو پاش و گفت چتهههه؟
ی مکث کردم و گفتم هیچی دیگه واقعا بهت میاد ی سرفه کردم و پاشدم
همونجوری که میخندید گفت اره مشخصه هیچی نیست، اول نفهمیدم منظورش چیه چند قدم که رفتم متوجه کیرم شدم که به طرز تابلویی شق شده بود اونشب قبل خواب حسابی با یاد چیزی که دیده بودم جق زدم
دو روز بعد نزدیکای غروب بود کسی خونه نبود منم ولو رو کاناپه داشتم اینستا رو چک میکردم که یهو در خونه باز شد، مامانم بود ی مانتو مشکی تنش بود با همون شلوار لی که انتخاب کرده بودم کیف تو دست با ی حالت خسته اومد تو
مامان: هوووف مردم از خستگی پاهام دیگه جون نداره
من: سلام چی شده؟
مامان: هیچی با خانوم زارعی رفتیم بازار و…
راستش تا شنیدم در مورد بازاره و دوستاش توجه نکردم چی میگه ولی انگاری چند ساعت تو بازار گشته بودن خسته شده بود
اومد افتاد رو مبل
من: خسته نباشی
مامان: خسته نباشی و کوفت پاشو ی لیوان آب خنک بیار
رفتم اوردم و گفتم بفرمایید مامان خانوم
خودم نشستم و گوشیمو برداشتم
چند دقیقه که گذشت گفت جورابامو دربیار
اصلا علاقه ای به این کار و دست زدن به جورابای کسی نداشتم هنوزم بدم میاد ولی نمیدونم چرا اون روز بدون هیچ حرفی نشستم جلوش و جوراباشو دراوردم
مامان: میشوریشون؟
من: دیگه چی؟ من جورابای خودمم زورم میاد :/
مامان: پاشو، پاشو این همه بچه بزرگ کردم هزار بار واست شستم
با بی میلی پاشدم و گفتم اسیر شدیم و رفتم شستم
گذشت فرداش زنگ سوم معلممون نیومد و زودتر تعطیل شدیم وقتی اومدم خونه کسی خونه نبود داشتم میرفتم سمت اتاقم که صدای ناله مامانمو شنیدم دنیا سرم چرخید! چه خبره اینجا ماشین بابا که دم در نبود این ساعت باید سرکار باشه! کیفمو پرت کردم با عصبانیت رفتم در اتاق مامانینا رو باز کردم و رفتم تو خواستم داد بزنم که شتتتتت! سریع برگشتم بیرون و در بستم حالا من داد میزدم ببخشییییید هیچی ندیدم مامان داد میزد در بزززززن احمق بیشعور این وقت روز چه غلطی میکنی خونه خاله نسترنم جیغ میزد و میگفت آبروم رفت
اوضاع اسف باری بود دوتاشون لخت لخت بودن مامان خوابیده بود خاله نسترنم بین پاهاش نشسته بود داشت کصشو میخورد، البته خاله نسترن خالم نیست دوست مامانمه که من بهش میگم خاله ولی انصافا بدن سفیدی داشت با اون کون گنده
حقیقتا نمیدونستم چیکار کنم یکم که گذشت مامان لباس پوشیده اومد بیرون
مامان: ابرومو بردی وقتی این در وانده بستس مثل دست خر نیا تو
با شرمندگی سرم پایین بود و تو دلم به خودم فحش میدادم خاله نسترنم اومد بیرون یکم چپ چپ نگاهم کرد و گفت پوریا وای به حالت اگه یک کلمه به میلاد بگی ( میلاد پسرش بود هم سن همیم و باهم دوستیم )
من: چشم بازم معذرت میخوام خاله
مامان: البته کار خاصیم نمیکردیم کارای زنونه و شیو و اینا بود بعد با اخم گفت برو تو اتاقت
رفتم تو اتاق ی ساعت بعد مامان صدام زد بیا واسه ناهار
سر میز ناهار بودیم مامان باز خواست ماست مالی کنه گفت من یکم کارای شخصی داشتم به نسترن گفتم اومد خونه فکر بد نکنی
منکه یکم از استرسم کم شده بود با خنده گفتم ولی فکر نکنم واسه هیچ کار شخصی نیاز باشه دوتاتون لخت بشید
مامان با تعجب خیره بهم نگاه کرد و خندید و گفت کثافت اشغال اونش دیگه به تو مربوط نیست
من: اشکال نداره راحت باشید فقط ترسیدم که ی مرد غریبه تو اتاق باشه اگه میدونستم خاله نسترنه درو باز نمیکردم
مامان: نه چی فکر کردی در مورد مادرت
من: دفعه بعد منم در جریان بذار که اینطوری ابرو ریزی نشه
مامان: دفعه بعدی وجود نداره
من: یعنی دیگه شیو نمیکنی؟
مامان: خجالت بکش بچه و خندید
من: پس دفعه بعد به خودم بگو
مامان: نه تو دیگه روت زیاد شده باید به بابات بگم
دوتایی خندیدیم و بحث تموم شد
بعد از این داستان زیاد سر به سرش میذاشتم تا اسم خاله نسترن می اومد میگفتم باز قراره شیو کنید؟ یبارم ازش پرسیدم مامان توام خاله نسترنو شیو میکنی یا فقط اون تورو که گذاشت دنبالم یکم کتکم زد اروم که شد گفتم میشه به خاله نسترن بگی واسه منم شیو کنه که ی دور دیگه گذاشت دنبالم گفتم خب حالا اروم باش به پسرش میگم واسه من شیو کنه
همینطور که میخندیدم و تو خونه دنبالم میدوید گفت شهر نمیخواد خبردار کنی خودم واست شیو میکنم
من: قول میدی؟
مامان: باشه با خنده
من: کی شیو میکنی؟ هم الان میخوام
مامان: خیلی لوسی پوریا
من: من همین امروز به شیو نیاز دارم یا الان یا به میلاد میگم
یکم باز گرفت زدم خندیدیم و گفت برو گمشو تو اتاقت
ی ساعتی نگذشته بود که دیدم مامان با یکم وسیله و ظرف اومد تو اتاق گفتم اینا چیه؟
گفت مگه شیو نمیخواستی
آه تپش قلب گرفتم یعنی جدی جدی میخواد واسم شیو کنه! پشت میزم رو صندلی نشسته بودم اومد اون یکی صندلی رو کشید کنارم نشست صندلی منو چرخوند سمت خودش
ی تاپ سفید تنش بود با ی شلوار ساده مشکی ولی تنگ و چسبون بود موهاشم بسته بود
مامان: آخ مامان دردم میاد آروم نداریما یکم درد داره باید تحمل کنی
از ی طرف فقط شوخی کرده بودم ولی انگار جدی جدی قرار بود با موم موهای دور کیرمو بزنه!
گفت بیا جلوی صندلی
یکم خودمو کشیدم جلو شلوار شرتمو تا نزدیک کیرم کشید پایین و گفت نگهدار شلوارتو
شلوارمو نگهداشتم دم دستگاهم هیچی پیدا نبود ی دست رو موهای بالای کیرم کشید، خیلی بلند نبود ولی گفت چیکار کردی با خودت باید اینارو زودتر میزدی
من: چیکار کنم منکه نسترن خانوم ندارم
ی لبخندی زد و با ی چوب که مثل دسته بستی بود موم مالید رو پشمام
بعد از چند دقیقه اولی رو کند وای که چه درد بدی داشت
دومی رو که کشید دل جیگرم اومد تو دهنم دستمو ول کردم و پاشدم آخ آخ میگفتم که گفت احمق میماله به لباست یهو شلوار شرتمو کشید پایین
از ی طرف درد از ی طرف کیرم افتاده بود بیرون چند سانتی صورتش ی وضعیت کثافتی بود که نگو
سریع نشستم دستمو گذاشتم رو کیرم
خندید و گفت گفتم که درد داره چشمت کور دیگه شیو نخوای رد کن دستتو
من: آخه
مامان: اشکال نداره تو چشاتو ببند
من: تو قراره ببینی من چشامو ببندم؟
مامان: خدایا چشامو ببندم چطوری کارمو کنم رد کن ببینم صد بار دیدمش
دستمو رد کرد و مشغول کندن قبلیا و موم زدن به بقیه جاها شد
منم دیگه چیزی نمیگفتم جز درد و آخ
از طرفی هم چون هی بهش دست میزد اینور اونورش میکرد داشت کاملا شق میشد که گفت فقط یکاری بکن تو چشام نره یکم دیگه تموم میشه تحمل کن
خلاصه تموم شد پاشد و گفت تکون نخور برم افترشیو بیارم
رفت اورد و شروع کرد افترشیو و ماساژ جاهایی که موم زده بود، این قسمتا دیگه کیرم شق شق شده بود هرازگاهی رو خود کیرمم دست میکشید خیلی خوب بود دوتا دستای نرم داغ کیرمو ماساژ میداد تو فضا بودم رسما خیلی خوب بود دوتامون ساکت بودیم و مامان دیگه علنا داشت با ی دست واسم جق میزد که یهو فرت آبم پاشید رو رون پاش
همونجوری هنگ کرد و گفت ی بوقی چراغی چیزی چیکار میکنی!
دستمو گذاشتم رو صورتم و گفتم ببخشید روم نشد بگم
مامان: روت شد بریزی رو شلوارم روت نشد بگی!؟
من: بده خودم میشورمش
دستمال برداشت دستشو پاک کرد بعدم کیرمو پاک کرد و گفت البته که باید بشوری
پاشد شلوارشو دراورد پرت کرد رو پام و گفت تمیز مثل روز اولش تحویلم میدی و مشغول جمع کردن وسیله ها شد
با دیدن اون صحنه پاهای لختش شرت قرمزش باز کیرم شق شد دلم میخواست بپرم کل رون پاشو لیس بزنم گاز بگیرم یا حداقل یکی بغلش کنم
شلوارش هنوز افتاده بود رو کیرم دستم بردم زیرش و با ی لحن مظلومانه گفتم مامان
مامان: نه! هر چی میخوای بگی جوابت نه‌س
وسیله هارو برداشت و رفت بیرون دم در اتاقم گفت پاشو زود بشورش
شلوارو بلند کردم ی فکری زد به ذهنم، این که دیگه کثیف شده بود گفتم بذار قبل از شستن ی جق باهاش بزنم، هنوز حشری بودم خیلی طول نکشید که باز ابم اومد با شلوار مامانم کیرمو پاک کردم و پاشدم که برم بشورمش
بعد از اون طوری رفتار میکرد انگار نه انگار که چیزی شده فردای اون روز دیدم داره داد میزنه پوریااااا
پاشدم رفتم بیرون دیدم صدا از اتاقشون میاد
رفتم داخل گفتم بله؟
مامان نشسته بود رو تخت داشت لباسارو مرتب میکرد شلواری که دیروز شسته بودم دستش بود
مامان: این چیه؟
من: نمیدونم بخدا تمیز شستم
مامان: این لک چرا اینجاسسسس!
من: یعنی خوب نشستم!؟
با دستش زد رو پاش رون پاش لرزید و گفت اون اینجا ریخت اینجا چرا لکه؟
شلوارو بلند کرد لک صاف پشت لباس جای باسنش بود
من: خب پرتش کردی مالیده اونجا
مامان: برو خودتو رنگ کن، منکه اومدم بیرون باهاش جق زدی
سرمو انداختم پایین و گفتم معذرت میخوام
مامان: دیگه اینکارو با لباسام نکن
من: چسب
مامان: برو بیرون، ضمنن دیگه حق نداری جق بزنی
در حالی که ممنوع الجق شده بودم از اتاق اومدم بیرون ولی کی اهمیت میده تو اتاقم دوربین که کار نذاشتن هر موقع دلم بخواد میزنم کیر خودمه و به هیچ کس مربوط نیست و انگار اونقدری که فکر میکردم کیرم مال خودم نبود …

پ.ن
میدونم داستان های با موضوع محارم بای دیفالت ی تعداد زیادی مخالف داره ولی کامنتای قسمت قبلی یکم واسم دلسرد کننده بود شاید دیگه ادامه ندم

ادامه...

نوشته: پوریا


👍 124
👎 7
299801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

905009
2022-12-02 01:42:57 +0330 +0330

داستانت قشنگه داره خوب پیش میره ادامه بده به حرفایی بقیه توجه نکن

4 ❤️

905011
2022-12-02 01:44:41 +0330 +0330

راستی سایز پستونش چند بود ؟ ۹۰؟

0 ❤️

905019
2022-12-02 02:01:32 +0330 +0330

خوبه ادامه بده

1 ❤️

905023
2022-12-02 02:57:54 +0330 +0330

ادامه بده فقط خواهشاً قسمت های بعدیشو زودتر بذار نه هفته ای یکی

1 ❤️

905024
2022-12-02 03:24:55 +0330 +0330

اتفاقا خیلیم خوبه
هرکی دوست نداره میتونه نخونه

1 ❤️

905026
2022-12-02 03:45:47 +0330 +0330

داداش من حال میکنم با داستانت بنویس

1 ❤️

905029
2022-12-02 04:13:05 +0330 +0330

منتظری خایه هاتو بمالن ادامه بدی ، ادامه دادی که میخونیم ندادی ام به کیر مبارک ام یه داستان دیگ

1 ❤️

905030
2022-12-02 04:18:02 +0330 +0330

ادامه بده
به کامنتای منفی توجه نکن
ادامه بده

1 ❤️

905032
2022-12-02 04:41:12 +0330 +0330

ادامه بده تازه داره جذاب میشه

1 ❤️

905048
2022-12-02 09:10:58 +0330 +0330

افرین ادامه بده

1 ❤️

905049
2022-12-02 09:12:49 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

905066
2022-12-02 12:46:16 +0330 +0330

از داستان های هستش که قشنگ نوشته شده و اهمیتی ندارهداوقعی هستش یا نه همین که جوری نوشته شده به شعور خواننده توهین نشه باید بگم عالی هستش قسمت بعدش رو بنویس زودتر

0 ❤️

905078
2022-12-02 15:22:45 +0330 +0330

داستان عالیه ادامه بده

0 ❤️

905080
2022-12-02 15:34:53 +0330 +0330

مامانت کص تشریف داره هماهنگ کن بکنیمش

0 ❤️

905083
2022-12-02 15:44:08 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده👏👏👏👏

0 ❤️

905091
2022-12-02 17:18:00 +0330 +0330

یه عده هر کاری کنی اصلا نمیخونن و کصشر میگن
ولی به جرعت میگم این بهترین داستان این تگ هست و ادامه بده و زود بزار قسمت های بعدو یا حداقل یه روزی رو مشخص کن براش که تند تند مجبور نشیم چک کنیم.

0 ❤️

905092
2022-12-02 17:27:32 +0330 +0330

اخرش میخوادبرسه به سکس بامامانت دیگه توکه تااینجاشوگفتی بقیه اشم بگوخلاص.
درضمن اینقدنازنکن حالاکه داستانت داره جزو برترین های هفته میشه طاقچه بالامیزاری واسمون.

1 ❤️

905094
2022-12-02 18:02:02 +0330 +0330

خوبه

0 ❤️

905101
2022-12-02 19:23:21 +0330 +0330

ادامه بده عالیه

0 ❤️

905102
2022-12-02 19:36:45 +0330 +0330

حتما ادامه بده

0 ❤️

905104
2022-12-02 20:53:57 +0330 +0330

نه خوبه بزار بخونیم

0 ❤️

905105
2022-12-02 20:55:15 +0330 +0330

ادامه بده خیلیییی خوبههههه

0 ❤️

905116
2022-12-03 00:45:56 +0330 +0330

حتما داستانو ادامه بده سریعترم بزار

0 ❤️

905174
2022-12-03 09:45:28 +0330 +0330

حکب بود ادامه بده

0 ❤️

905214
2022-12-03 14:32:18 +0330 +0330

ادمه‌ بده‌ و حرفهای ناچیز اهمیت نده‌

0 ❤️

905263
2022-12-04 00:01:23 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

905339
2022-12-04 13:01:25 +0330 +0330

عالی بود همینجوری ادامه بده ❤

0 ❤️

905429
2022-12-05 01:26:04 +0330 +0330

لذت بردم از داستان ممنونم 😘

0 ❤️

907832
2022-12-23 08:32:49 +0330 +0330

تو به بقیه کاری نداشته باش ممنون پوریا جان عالی هست

0 ❤️

942375
2023-08-15 01:59:27 +0330 +0330

مامانت واسه منم شیو میکنه
جقی توهمی

0 ❤️