پشیمون نیستم (۳)

1400/06/14

...قسمت قبل

ادامه داستان از زبان الهام:
افشین داشت مثل دیونه ها رانندگی میکرد و به هیچ چی توجه نمی کرد حتی جرات نداشتم بهش نگاه کنم چه برسه بگم آرومتر رانندگی کنه،کاش به حرف خاله راحله گوش میکردم و امشبو خونه اونا میموندم،تو عمرم اینجوری تحقیر نشده بودم اگه جلوشو نمیگرفتن، بازم کتکم میزد.چشمام خیس بود ولی میترسیدم گریه کنم ممکن بود دوباره کتکم بزنه.چی کار می تونستم بکنم؟تنها کسی که داشتم برادر نامردم بود که ارث بابامو بالا کشید و کارخونه و هر چی که داشتیم و نداشتیمو فروخت و از ایران رفت…ولی فردا باید باهاش تماس بگیرم ، بهش التماس کنم حداقل یه خونه برام بگیره و یکم پول بفرسته که یه وکیل بگیرم.جز این دیگه چاره ای ندارم.
همین که رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم تو اتاق خواب،افشین طبق معمول رفت رو کاناپه جلوی تلویزیون دراز کشید و تلویزیون نگاه کرد.این بهترین اتفاقی بود که میتونست اون لحظه برام بیوفته حداقل میدونم امشب دیگه باهام کاری نداره. در اتاقو بستم و پنجره رو باز کردم ،هیچ صدایی از بیرون نمیومد انگار من تو این شهر بی در و پیکر تنها بودم،نشستم رو تخت و شلوارمو درآوردم،ساق پام که خورده بود به میز،ورم کرده بود و داشت کبود میشد.ای تو روحت افشین که روزگارمو سیاه کردی.حالشو نداشتم برم لباس خواب بپوشم،لباس و سوتینو درآوردم و با شورت دراز کشیدم.هر کاری کردم خوابم نمیگرفت،یکم با گوشی ور رفتم،احسان آنلاین بود…اصلا انتظار نداشتم اینجوری با خانواده ی زنش دربیوفته،من فکر میکردم یه پسر بچه مثبت و ترسو باشه،ولی نظرم درمودش عوض شد.باید بخاطر اینکه ازم دفاع کرد ازش تشکر می کردم
-سلام. آقا احسان ازتون معذرت می خوام بخاطر من، با خانواده خانمتون درگیر شدین .ازتون ممنونم .واقعا شرمنده شدم
جواب داد:سلام خواهش می کنم کار خاصی نکردم.شبتون بخیر
چقدر خشک و سنگین جواب داد.کاش اصلا بهش پیام نمیدادم.گوشی رو گذاشتم کنار و رو شکمم دراز کشیدم.سعی کردم به هیچ فکر نکنم تا بتونم بخوابم…
با اولین نوازش های تابش نور رو صورتم یه صبح جهنمی دیگه رو شروع کردم،پا شدم و سر و ته خوابیدم تا نور چشامو اذیت نکنه تابتونم یکم دیگه بخوابم.صدای کوبیدن در تو این لحظه از روز تکرار مکررات زندگیم شده بود،نمیدونم این وقت صبح افشین کجا میرفت،هر وقتم میپرسیدم جواب درستی نمیداد.نسیم صبحگاهی تو اولین روزهای پاییز برام آرامش داشت،در اتاقو باز کردم تا هوا بهتر جریان پیدا کنه،شورتمو درآوردم و دوباره دراز کشیدم.باد خنکی که میوزید از نوک پاهام تا گردنم حس میکردم،برخورد باد با نوک سینه هام باعث شد،نوکشون سفت و برجسته شه.با سر انگشتام نوک سینه هامو مالیدم،یه موجی از لذت تو وجودم شکل گرفت،کصم داشت داغ میشد،دست راستمو کشیدم روش و خیسی کصمو همه جاش پخش کردم.چقدر دلم کیر می خواست.کیر یه مرد قوی، مردی که منو تو سینه ستبر و بازوهای قویش بغل کنه،و کیر کلفتشو با تمام وجودش تو کصم فرو بکنه،شهوت و تو چشاش ببینم و نفس هاش مستم کنه.از دوران نوجوانی به دیدن فیلم پورن معتاد شده بودم،vpn رو فعال کردم و اولین فیلمی که اومد،سکس یه مرد قوی هیکل با یه دختر بلوند بود،،هیکل ورزشکاری و کیر کلفت و حجیمش،شهوتمو چندبرابر کرد.خودمو جای دختره تصور کردم و کیرشو تو کوصم حس میکردم که با سرعت داره میده و میاد،کلیتورسم رو با دست راستم ماساژ میدادم،حشرم بیشتر شد،دو تا انگشت وسطم رو دایره وار میکشیدم رو چوچولم،کص خیسم داشت آتش میگرفت،سرعتمو بیشتر کردم و به فیلم نگاه کردم،مرده رو تخت افتاده بود رو دختر،اونم پاهاشو حلقه کرده بود دور کمرش،با همه توانش داشت تو کصش تلمبه میزد.دیگه داشتم به ارگاسم میرسیدم.آآاااااییی این بار خیلی شدید داشتم ارضا میشدم،نفس هام تندتر و عمیقتر شد،غیر ارادی پاهامو تیر کشیدم و عضله های ران و باسنم منقبض میشدن و با یه صدای بلند خودمو راحت کردم…واقعا به ارضا شدن نیاز داشتم،احساس راحتی بعد ارگاسم باعث شد دوباره بخوابم و ساعت ۱۱ اینا بیدار شم.یه دوش گرفتم و اومدم تخم مرغ آبپز بزارم و صبحونه بخورم،تو اون فاصله اینستاگرامو چک کردم،سیما دو تا استوری درمورد نامردی کردن و انتقام و از اینجور چیزا گذاشته بود،بعد نگاه کردم تو پیجش همه عکس هایی که از احسان داشت پاک کرده بود،مثل اینکه اینبار مسئله شون خیلی جدی شده بود.باید تا اونجا که میشد،خودمو از این ماجرا میکشیدم بیرون،خودم کم دردسر داشتم دعوای اونا رو هم می انداختن گردن من!!!تو اون خانواده فقط با سیما یه ذره خوب بودم،یعنی نه من کاری به کارش داشتم نه اون با من.زنگ زدم جواب نداد.بهش پیام فرستادم
-سلام.سیما جان،عزیزم بخدا خیلی ناراحتم از بابت اتفاق های دیشب،الان که استوری که گذاشتی رو دیدم بیشتر دلم گرفت.امیدوارم زودتر این مسائل حل شه،بازم همه چی مثل گذشته شه.ببخش بخاطر من این اتفاق ها افتاد😢😢
چند دقیقه بعد جوابمو داد
+نه الهام جان تو چرا مقصر باشی؟؟؟اولش برادر من دیونه بازی درآورد.بعد احسان اونجوری کرد.راستش تو غریبه که نیستی.ما از همون اول با احسان مشکل داشتیم.نمی تونم دیگه این وضعیتو تحمل کنم.ازدواج ما از اولش اشتباه بود،کاش یکم بیشتر می شناختمش.زندگی اون با من فرق داره.من دیگه نمی خوام ادامه بدم.خیلی وقته می خوام باهاش تموم کنم ولی دو دل بودم
ولی دیگه با رفتار دیشبش،دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم.فردا یه وکیل خوب پیدا می کنم که بره دنبال کارهای مهریه و طلاق.این ازدواج از اولش اشتباه بود،هر چقدر زودتر تموم شه بهتره.من دیگه برم فعلا عزیزم💋💋❤
موندم اخه بیچاره احسان چی گفت که این اینجوری می کنه؟فقط گفت بهم بی احترامی نکنین.بنده خدا از کجا مهریه اینو بده؟!!!اصلا به من چه؟؟من زرنگ باشم خودمو از دست این افشین عوضی خلاص می کنم.اهان یادم افتاد بایدبه داداشم زنگ میزدم.ازش فقط یه شماره واتس اپ داشتم،از واتس آپ،بهش زنگ زدم ج نداد.تصویری گرفتم بازم جواب نداد.خواستم ببینم کی آنلاین بوده؟که دیدم ۲ماهی میشه اصلا نرم افزارشو باز نکرده.ازش ناامید شدم و رفتم یه گوشه ای نشستم.هیچ آینده ای با افشین نداشتم هر طور شده باید ازش جدا میشدم،اون دفعه که کتکم زد گفتم مهریه رو میزارم اجرا و ازت طلاق میگیرم،که بهم گفت مهریه رو میدم طلاقت نمیدم پدرتم درمیارم،یه کاری می کنم خودت همه شو برگردونی به خودم بعد بگی گه خوردم…راستش ازش ترسیدم و خیلی میترسم.نمیدونم با این بشر چی کار کنم؟بهش محبت می کنم،بهم شک‌می کنه.محلش نمیزارم،میگه کی رو زیر سرت داری؟تو سکس براش هر کاری از دستم برمیاد براش می کنم،میگه این کارا رو از کی یاد گرفتی؟تو سکس مثل یه تیکه گوشت میشم،میگه قبل من کی ارضات کرده؟؟؟؟گیر کردم بخدا…این آدم نفهم یه طرف،تنهایی یه طرف!!! ای خدااا دلم آتش گرفت.بابا کجایی؟؟دختر نازت که نمیذاشتی آب تو دلش تکون بخوره ببین چی سرش اومده.بابا دلم برات تنگ شده!!بیا بغلم کن.از ده سالگیم هم مامانم بودی هم بابام،الان بهت احتیاج دارم.چرا تنهام گذاشتی؟؟؟بغضم ترکید،کار هر روزم گریه بود ولی خیلی وقت بود اینجوری گریه نکرده بودم.افتادم رو سرامیک های کف آشپرخونه مثل ابر بهار گریه کردم.آاااخ خدااا چقدر صبرت زیاده.واقعا تو عدالت داری؟؟؟پس کو؟؟؟
لباسامو درآوردم می خواستم برم تو وان دراز بکشم که افشین زنگ زد
-بله
+(مثل دیونه ها داد میزد)حق نداری فیلمو به کسی نشون بدی؟؟؟
-چی؟؟کدوم فیلم افشین؟؟
+به خدا اینبار میکشمت.اگه بخوای با ابروم بازی کنی تکه تکه ات می کنن
-افشین حالم خوش نیست؟؟؟چی میزنی اینجوری میشی؟چی میگی؟؟کدوم فیلم؟؟
چند ثانیه ساکت موند فکر کردم قطع شده
+یعنی؟؟هیچ چی…
قطع کرد
چی میگفت این؟؟گوشی رو نگاه کردم،از گروه ها و کانال هایی که داشتم فقط چند تا فیلم و عکس معمولی اومده بود؟؟دیگه داشتم دیونه میشدم.دلم می خواست برم یکم قدم بزنم.یه آرایش لایت کردم و کفش راحتی و شلوار جین گشاد و مانتو ساده پوشیدم برم دور اطراف واسه پیاده رویی.از پله های لابی ساختمان داشتم میومدم پایین که افشین با ماشینش پیچید جلوم.از ماشین اومد پایین
-کجا میری گوشیتو بده
+افشین چت شده
-گوشیتو بده
+زشته افشین دارن نگاه می کنن
-میگم گوشی رو بده
+بیا اینم گوشی چته؟
رمز گوشی رو زدم و دادم دستش،مثل ندید بدیدا دایرکت اینستا رو باز کرد،بعد گالری رو نگاه کرد،یه نگاه به واتس آپ و تلگرام کرد بعد گوشی رو پس داد وسوار ماشینش شد رفت.چش بود این؟؟این بی حیا هیچ چی حالیش نبود،ابروم پیش همسایه ها رفت،الان فکر میکنن من دارم به افشین خیانت می کنم و آقا مچمو گرفته
دیگه داشتم دیونه میشدم.منوچهر آدم منطقی یا مهربونی نبود،ولی شاید افشین ازش حساب ببره،تو اون لحظه تنها چیزی که به فکرم رسید این بود که برم دردمو بهش بگم.بهش زنگ زد معلوم بود حال و حوصله نداره ولی خیلی بهش اصرار کردم گفت بیا دفترم اونجا ببینمت
یه اسنپ گرفتم و رفتم پاساژ پدرشوهرم.یه پاساژ ۵طبقه بزرگ تو مرکز شهر،دفتر که چه عرض کنم با اون همه کبکبه و دبدبه تو طبقه ی آخر، گوشه پاساژ یه مغازه رو واسه خودش دفتر کرده بود.
وقتی رسیدم دفترش داشت با یه مرد میانسال که پیراهن یقه آخوندی پوشیده بود و نیم کیلو پشم و ریش داشت،با یه انگشتر عقیق گنده و تسبیح، داشت حرف میزد
اونقدر گرم صحبت بودن که منو ندید، بعد اینکه سلام کردم تازه متوجه من شد،اون مرده باچشاش داشت منو میخورد.منوچهر سراسیمه و نگران بود “سلام دخترم.خوبی؟بشین من کارم با حاجی تموم شه بیام” وقتی منوچهر دخترم صدام کرد،مرد حزب اللهی یکم خودشو جمع کرد،رفتن بیرون صحبت کنن.من اولش تو صندلی کنار میز منوچهر نشستم ولی بوی سیگار داشت خفه ام‌میکرد،اومدم رو مبل کنار در نشستم ،باهم بلند بلند داشتن حرف میزدن فکر کنم متوجه نبودن شاید بشنوم.
میدونم چی میگی؟ ولی چی کار می خوای بکنی؟دو دقیقه منطقی فکر کن!! اصلا فرض کن پیداش کردی زدی داغونش کردی پولتم پس گرفتی بعد طرف یه آدم دیونه از آب دراومد،رفت قضییه رو لو داد؟؟
بخاطر ۵ میلیارد این ریسکو با زندگیت نکن؟فرض کن اصلا از ۵ تا پاساژ یکی دو تا از مغازه اش کم شده
-اینجوری هم که تو میگی نیست،چرا اصلا بدم بزنن لت وپاره اش کنن که بعدا شر شه واسم؟!پیداش که کردم ازش شکایت می کنم.اصلا فردا میرم پلیس فتا اقدام می کنم
+منوچهر خان فدات شم تو چند ساله منو میشناسی،میدونی که میتونم راحت برات پیداش کنم ولی من از اون روزی میترسم که طرف کاری که گفته نمی کنم رو انجام بده،اصلا رفتی شکایت کردی،چی می خوای بگی اونجا؟می خوای بگی…لا اله الا الله… جای تو باشم بیخیال این قضییه میشم.بجاش از این به بعد بیشتر دقت کن.برو یه چند روز مسافرتی جایی حال و هوات عوض شه،اصلا بیا مثل پارسال بازم باهم بریم.یه آب قلیونم عوض میکنیم .ببین این قضییه ادامه پیدا کنه شر میشه برات.ببین کی گفتم!!!
-چی بگم حاجی؟؟بدم نمیگی،اونقدر مکافات دارم که دیگه دنبال دردسر تازه نیستم.
از رفتارهای افشین و حرف های اینا،معلومه یه گندی بالا آوردن،ولی هر کثافت کاری می خوان بکنن برام مهم نیست،من می خوام از دست اینا خلاص شم.اون بیرون یکم باهم حرف زدن.مرده با اون قیافه اش سعی میکرد منوچهرو بخندونه و می خواست آرومش کنه.انگار نه انگار که من اینجا منتظرشم.خلاصه بعد شاید ده دقبقه باهام خداحافظی کردن و منوچهر اومد
-ببخشید مثل اینکه بد موقع مزاحم شدم

  • نه خواهش می کنم.اتفاقی افتاده؟چی شده؟
    -آقاجون خودتون که میدونین من کسی رو ندارم.تا حالا هم هر چی شده بخاطر اینکه زندگیم خراب نشه هیچ چی نگفتم،ولی دیگه نمیتونم رفتارهای افشینو تحمل کنم.افشین خیلی باهام بدرفتاری می کنه.چند وقته کتکم میزنه،کاری با مواد کشیدنش که خودتونم میدونین ندارم ،ولی دیگه داره جلوی بقیه خوردم می کنه. دیشب جلو خاله اینا خودتون دیدین چی کار کرد.امروز تو لابی مجتمع ،جلوی همسایه ها سرم داد و بیداد کرد اگه یه دقیقه هم بیشتر میموند همونجا باز کتکم میزد،خوب اگه منو نمی خواد این کارا چیه؟؟گناه من چیه؟؟دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم دستمو گذاشتم رو صورتم بلند بلند گریه کردم.منوچهر یه لیوان آب و دستمال کاغذی داد “بسه گریه نکن‌ دارن نگامون می کنن،زشته.اشکاتو پاک کن بریم خونه،زنگ بزنم افشینم بیاد یه بار تکلیفو مشخص کنیم،سیما میگه امشب اون پسره هم میاد خونه ما،می خواستم بگم فردا بیای ولی از رفتارهای افشین میترسم نمیدونم چشه این بچه؟پاشو بریم”
    تو راه زیاد باهم حرف نزدیم،زنگ زد به افشین که اونم بیاد.رسیدیم خونه ،رعنا با یه شلوار نخی و تاپ سفید تو حیاط نشسته بود،معمولا لباس تیره و گشاد میپوشید که شکم گنده اش کمتر به چشم بیاد.وقتی منو دید یجوری که انگار جن دیده باشه خشکش زد
    -سلام مامان
    +سلام .خوبی؟؟باهم اومدین؟
    ×اره.رعنا بیا اتاق کارت دارم
    چی تو سرش بود نمیدونستم؟!!!
    تو حیاط رو صندلی کنار استخر نشستم که سیما زنگ زد
    -سلام سیما جون
    +سلام چرا تنها تو حیاط نشستی؟دارم از پنجره میبینمت بیا اتاقم
    -باشه
    وقتی رفتم اتاق سیما،حالش اصلا خوب نبود،از چشم های قرمزش معلوم بود از دیروز تا حالا گریه کرده
    -کاش این اتفاق ها نمی افتاد
    +اره کاش از اول اتفاق نمی افتاد.فکر نمی کردم احسان همچین آدم عقده ای و حسود باشه.من اول آشناینون می خواستم فقط باهاش دوست باشم ولی اون اصرار داشت زودتر عقد کنیم.وقتی چشم دیدن زندگی ما رو نداشت نباید بهم این پیشنهادو میداد.این الان داداشمو کتک میزنه و سر من و بابام داد میزنه،چند سال دیگه میشه یکی مثل افشین.ولی امروز آدمش می کنیم.بگذریم… بخاطر کارهای افشین اومدی با بابا حرف بزنی؟؟بی فایده اس.بابا افشینو تو دنیا بیشتر از هر چیزی دوست داره.همین رفتاراش باعث شده اخلاقش اینجوری گند باشه.از همون بچه گی هر وقت با کسی دعوا میکرد بدون اینکه بدونه جریان چیه طرف اونو میگرفت،حتی اگه با من دعوا میکرد
    زنگ در زده شد،از پنجره نگاه کردیم،احسان بود،شلوار جین روشن و تی شرت سفید تنش بود،با اینکه تی شرتش یکم گشاد بود ولی هیکل درشت و بازوهای قویش کاملا مشخص بود
    بعد دو سه دقیقه رعنا اومد اتاقو سیما رو صدا کرد،سیما ازم خواست که منم بیام
    اومدیم پایین احسان وقتی ما رو دید بلند شد و سلام کرد
    یکی دو دقیقه تو سکوت نشستیم که منوچهر سکوتو شکست: من به اندازه‌کافی گرفتاری دارم واسه همین خلاصه اش می کنم،من از اولشم با این وصلت مخالف بودم ولی سیما اصرار کرد که این آقای دکتر پسر خوبیه و این حرفا که نتیجه اش همین شد که همین آقای دکتر دیروز داشت کتکمون میزد.
    احسان خواست جوابشو بده که منوچهر ادامه داد:تا من حرف میزنم هیچ چی نمیگی!!! الانم این آخرین باری هست که اینجا میبینمت،من هیچ فرصتی بهت نمیدم
    همین فردا با سیما میریم مهریه رو میزاریم اجرا و درخواست طلاق میدیم.اگه راه بیای زود همه چی تموم میشه،اگه بخوای کش بدی که طلاق نمیدم و نمیدونم مهریه نمیدم و از این حرفا ،فقط وقت خودت و ما رو تلف کردی تا ریال آخرشم ازت میگیرم،نداری هم‌مشکل خودته تمام.
    احسان: باشه منم مشکلی ندارم بااینکه زودتر تمومش کنیم.ولی شما قبل ازدواجم شرایط منو میدونستین،پس باید بهم فرصت بدین مهریه رو بدم‌خودتونم میدونین من همچین پولی ندارم
    منوچهر:گفتم که اینم مشکل خودته،من از حق بچه هام نمیگذرم(یه نگاهم به من کرد که یعنی تو هم حساب بیاد دستت)
    احسان: خوب دادگاه مشخص میکنه مهریه رو چجوری پرداخت کنم اخرش اینه میرم زندان.الان که همه چی داره تموم میشه اینو بگم من مشکلی با سیما نداشتم اونی که باعث این اتفاق شد،تحقیر ها و زخم زبون های شما بود.من بی احترامی نکردم ولی تا میتونستین منو له کردین
    رعنا: بی احترامی نکردی؟؟داشتی پسرمو با دستات خفه میکردی؟دیگه می خوای چی کار کنی؟
    منوچهر: دامادی که بخواد سر پدرخانمش داد بزنه و برادر خانمش رو بزنه، فردا همین کارو با زن و بچه اش میکنه
    سیما: بابا من نمی خوام ادامه بدم اونوقت تو حرف از زن وبچه میزنی؟؟
    گریه سیما شروع شد.به نظرم منوچهر نیتش این بود که احسان رو دوباره خوردش کنه و کاری کنه احسان به گه خوردن بیوفته و التماسشون کنه،ولی انتظار نداشت که احسان راضی به طلاق باشه
    تو این لحظه افشین در خونه رو باز کرد و بازم مثل دیونه ها شروع کرد به داد زدن: حالا کارت به جایی رسیدی میری شکایت منو به بابام‌ میکنی؟نمیتونی به خودم بگی؟؟
    قلبم تند تند میزد و هر لحظه احتمال میدادم بهم حمله کنه که منوچهر بلند داد کشید رو سر افشین :افشین برو بشین!!!
    اونم مثل یه بچه که ریده تو شلوارش رفت نشست،منوچهر شروع کرد:الهام من این بچه رو بزرگ کردم میدونم دردش چیه.این دیگه به دردت نمیخوره.من میبرمش که اعتیادشو ترک کنه.فقط اینو میتونم بهت میگم که برو وسایلتو و از اون خونه جمع کن برو،اگه می خوای طلاق بگیر ولی من هیچ کمکی بهت نمی کنم،هر چی هم افشین داره به اسم منه،ازش مهریه بخوای هیچ چی گیرت نمیاد،از الان گفته باشم.تمام!!!خونه داشت رو سرم میچرخید نتونستم ساکت بشینم
    آقا منوچهر الان داشتی میگفتی تا ریال آخر مهریه دخترم رو میگیرم،از این طرفم‌ میگی هیچ چی به من نمیرسه؟؟؟من یه زن تنها چی کار کنم؟؟چقدر بی انصافی؟؟
    دیوارهای خونه انگاری داشت میومد رو سرم،فشارم افتاد و یه عرق سرد همه وجودمو گرفت.فقط تونستم از اون خونه پاشم برم.هر چی میتونستم از اون خونه دور شدم.پیاده داشتم از پیاده رو میرفتم ونمیدونستم دارم کجا میرم تو این حس و حال یه ۲۰۶ سفید بوق زد،بهش توجه نکردم رفت جلوتر پارک کرد و از ماشین پیاده شد،اونی که از ماشین پیاده شد، احسان بود که اومده بود دنبالم “الهام خانم اگه میشه با من بیاین حرف بزنیم کار مهمی باهاتون دارم”

ادامه...

نوشته: جبر جغرافیا


👍 65
👎 2
53801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

830237
2021-09-05 01:20:36 +0430 +0430
H&s

عالی

1 ❤️

830243
2021-09-05 01:45:18 +0430 +0430

ادامه بده

1 ❤️

830252
2021-09-05 02:03:28 +0430 +0430

من فکر میکنم آدمی که انقدر پولدار و قدرتمند باشه ، فیلمشم پخش شه تخمشه !!!
بعد میره با همون پولش فتا و‌همه رو باهم میخره که کون احسان رو‌پاره کنن ! دستم بستس ینی چی ! پول باشه دست بسته میشه؟

1 ❤️

830272
2021-09-05 02:45:06 +0430 +0430

کارت بیسته فقط زمان بین اپلود داستانا خیلی زیاده.هر بار مجبور میشم برم ازقسمت اول بخونم

1 ❤️

830278
2021-09-05 03:53:13 +0430 +0430

قسمت چهارمش کی میاد؟؟؟؟😂😂😂😂

1 ❤️

830287
2021-09-05 06:18:34 +0430 +0430

رحم نکنیا با همین الهامم ازدواج کن

1 ❤️

830316
2021-09-05 10:00:40 +0430 +0430

داستانت خيلي متفاوت و جذابه،بازم بنويس

1 ❤️

830318
2021-09-05 10:29:50 +0430 +0430

دمت گرم داستان خوبیه

1 ❤️

830356
2021-09-05 14:59:25 +0430 +0430

عالی…عالی
فقط کوتاه بود یکم
وگرنه که عالی

1 ❤️

830363
2021-09-05 15:21:16 +0430 +0430

به شدت عالی منتظر ادامش هستم
فقط کمی کوتاه بود

1 ❤️

830364
2021-09-05 15:37:28 +0430 +0430

خوب بود ادامه بده

1 ❤️

830400
2021-09-05 23:41:10 +0430 +0430

داداش ادامه بده فقط الان این واقعا هس یا داستانه؟ ب هر حال ادامه بده خوشم اومد از نوشتنت

1 ❤️

830477
2021-09-06 02:18:47 +0430 +0430

تا جایی خوشم آمد اما از این خانواده های بی سرو پا اگر چه هست اما نه دیگه آنقدر سیاه باشه درکل جالب بود

1 ❤️

830506
2021-09-06 06:50:19 +0430 +0430

سلام جالب بود منتظر ادادمش هستم زودتر بزار

1 ❤️

830566
2021-09-06 14:22:57 +0430 +0430

عالی بود دمتگرم

1 ❤️

830577
2021-09-06 15:49:18 +0430 +0430

لایک زدم عالی بود
بزار قسمت چهارمم برات تعریف کنم یکم ریده بهش تو حالت اقای نویسنده
احسان و الهام میرن میشینن باهم درد دل کردن و باهم میریزن روهم که انتقام بگیرن مثلا و مهریه الهام و سیما یر به یر بشه
که احسان مهریه نده بجاش الهامم مهریشو نگیره .قضیه فیلمارو به الهام میگه جفتشون طلاق میگیرن و با 5میلیاردی که از منوچ تیغ میزنن میرن یه زندگی جدید باهم شروع میکنن و از صب تا شب انگولک بازی میکنن…تامام

0 ❤️

830581
2021-09-06 16:42:23 +0430 +0430

مونتانا طلایی
شایدم دو نخ مارلبرو گلد بکشنن به ریش تو بخندن

0 ❤️

830616
2021-09-06 23:36:57 +0430 +0430

افرین داستانت خوبه قسمتهایه بعدی رو زدتر اپلود کن

1 ❤️

830727
2021-09-07 12:21:03 +0430 +0430

الهام خیلی راحت میتونست بره بخاطر معتاد بودن شوهرش ازش طلاق بگیره دیگه اینقدر دنگ و فنگم نداشت

1 ❤️

830783
2021-09-07 19:09:57 +0430 +0430

قشنگ شد ادامه بده

1 ❤️

831122
2021-09-09 09:46:21 +0430 +0430

داستانت قشنگه. نسبت به چرت و پرتای تخیلی که بقیه میتویسن بهتره و توجهمو جلب کرد. زودتر بقیه اش رو بفرست

1 ❤️

831160
2021-09-09 13:57:38 +0430 +0430

جدیدش رو نداشتی عزیز

1 ❤️

833521
2021-09-22 04:30:38 +0330 +0330

سلام اجازه میدید این داستان رو جای دیگه منتشر کنم؟

1 ❤️