کلبه جنگلی و سکس در خواب

1401/04/14

نادیا هستم یه خانوم متاهل ۳۰ ساله با اندام معمولی اما باسن درشت که به چشم میاد . اسم همسرم امیده .
امید کارمنده و توی اداره اش یه همکاری داره به اسم مهدی که اونم متاهله و اسم خانومش نگار هست .
ما با مهدی و نگار رفت و آمد زیادی داشتیم و تقریبا هر آخر هفته رو باهم می گذروندیم . وضعیت پوشش من و نگار هم راحت بود و حتی گاهی وقتا کمی راحت تر . با هم خوب جور بودیم و مشروب و استخر و ویلا و مسافرت رو معمولا داشتیم توی برنامه هامون . مهدی اندام خوبی داشت و نگار اما لاغر و کشیده بود . من و نگار گه گداری از سکسمون با همسرامون با هم حرف می‌زدیم . نگار می‌گفت که مهدی عاشق کون گنده اس و می‌گفت کیرش خیلی بزرگه و همیشه اذیت میشه . کیر امید نرمال بود سایزش واسه همین من باهاش مشکلی نداشتم . از سکسم با امید راضی بودم و کم کسری احساس نمی‌کردم فقط اینکه من داغ تر از امیدم و بیشتر اوقات من درخواست سکس میکردم و امید رد نمی‌کرد.
با این که ما جلوی شوهرامون راحت بودیم اما اونا هیز بازی نمی‌کردند و حواسشون بود .اما چند وقتی بود احساس میکردم مهدی گاهی وقتا باسنمو دید میزنه . با خودم میگفتم مهدی پسر خوبیه و من دارم اشتباه میکنم اما تصمیم گرفتم مطمئن بشم واسه همین آخر هفته که اونا مهمون ما بودن یه لگ سفید خیلی چسب و کمی نازک پوشیدم با یه نیم تنه . امید که تیپمو دید یه اسپنک در کونم زد و گفت جوووون عجب کونی مواظب خودت باش .منم با گفتن یه اخ لب امیدو بوسیدم و گفتم همینجوری پوشیدم عشقم . خلاصه مهدی و نگار اومدن . نگار توی آشپزخونه بهم گفت خوش به حالت عجب کونی داری نادی انگار امید خیلی ماساژش میده و گنده تر شده منم گفتم نه عزیزم این لگ بزرگتر نشونش میده . حواسم به مهدی بود متاسفانه حدسم درست بود و مهدی خیلی بیشتر کونمو دید میزد . یه ذره عصبانی شده بودم و واسه اینکه بهش ضد حال بزنم یه ذره غذا ریختم روی لگم و بهونه کردم و عوضش یه دامن گشاد و بلند پوشیدم . کاملا مشخص بود تو ذوق مهدی خورده بود . احساس پیروزی می کردم طفلی رو خوب تنبیه کرده بودم . شب بعد از رفتنشون توی تخت خوابم نمی‌برد و به این فکر میکردم که چرا این کارو کردم با مهدی وقتی نگار میگه که مهدی کون گنده دوست داره راستش یه ذره خوشم هم اومده بود ازین که مهدی عاشق کون من شده بود و امشب تونسته بودم اینو مطمئن بشم . چند وقت گذشت و من دیگه اهمیت نمی‌دادم و از فکرش در اومده بودم .
مهر ماه رسید و ما هم به رسم هرساله برنامه مسافرت شمال رو با مهدی و نگار چیدیم. امید و مهدی یه کلبه وسط جنگل رزرو کرده بودن که منو نگار غر می‌زدیم چرا ویلا نگرفتن اما وقتی رسیدیم دیدیم چه جای با صفاییه خوشمون اومد .جای بکری بود و کلبه خیلی خوشگل بود فقط به اشکال داشت و اون اینکه اتاق نداشت . آروم با چشم غره به امید گفتم این که اتاق نداره کجا باید سکس کنیم ؟ حتما جلوی چشم اینا !! امید با خنده گفت تو هم همش به فکر دادنی بابا زیبایی رو ببین . بعدشم نگران اون نباش راهشو پیدا میکنیم . نگارم همین اتاق نداشتن رو ایراد گرفت و غرغر کرد . خلاصه مستقر شدیم و برنامه چایی و …رو راه انداختیم .واقعا خیلی عالی بود و خوش می‌گذشت و کلا متفاوت بود از ویلا . شب که شد برای خواب منو نگار گفتیم خب حالا چه کنیم با این بی اتاقی ؟؟؟ امید و مهدی گفتن مشکلی نداره که شما اون ور بخوابین ما هم اینور .من سریع گفتم من باید بغل شوهرم بخوابم نگارم گفت منم . امید با لحن شوخی گفت حالا چند روز جدا بخوابین چی میشه مگه؟ منم سریع جواب دادم اصلا نمیشه مهدی حرف بیخودی نزن من باید بغل امید بخوابم . نگار گفت میبینی مهدی یاد بگیر . مهدی ام گفت به گمونم تو باید یاد بگیری از نادی نه من و همه خندیدیم . منو امید با فاصله تقریبا هفت هشت متر از اونا روی زمین خوابیدیم . واسه من که عادت داشتم همیشه با شورت و لباس راحت بخوابم سخت بود . تازه بیشتر اوقات دست امید روی سینه هام بود موقع خواب اما حالا نمیشد و باید مراعات میکردیم . همه زود خوابشون برد اما من بیدار بودم و چون جام عوض شده بود و لباسم راحت نبود خوابم نمی‌برد امید اما غرق خواب بود . کلافه شده بودم. یادم اومد یه ملحفه برداشتم با خودم .فکرم این بود دامن بپوشم و شرتمو در بیارم و ملحفه رو بکشم رو خودمون شاید اینجوری احساس راحتی میکردم و خوابم میبرد بالاخره از شلوار بهتر بود . یه نگاه به مهدی و نگار کردم و دیدم خوابن انگار . پاشدم آهسته و دامن و ملحفه رو پیدا کردم . اما جا برای عوض کردن نبود تصمیم گرفتم برم توالت که اونم بیرون کلبه بود . ناچارا تصمیم گرفتم همونجا عوض کنم . یه نگاه به مهدی کردم که ببینم خوابه یا نه . نور کلبه کم بود و زیاد مشخص نبود اما احتمالا خواب بود فقط میشد دید روش به طرف منه . چاره ای نبود خیلی سریع شلوارمو در آوردم و دامنمو که تا جای زانو بود پوشیدم شورتم رو هم سریع درآوردم و گذاشتم توی ساک . و با کشیدن ملحفه روی خودم کنار امید دراز کشیدم به امید اینکه خوابم ببره . پشتم به نگار و مهدی بود . راحت تر شده بودم اما بازم خوابم نمی‌برد حسابی کلافه بودم و چشامو بسته بودم بعد یه ساعت هنوز من بیدار بودم اما چشام گرم شده بود . یه صداهایی از پشت سرم می‌اومد که احتمال میدادم حتما مهدی یا نگار ازین شونه به اون شونه میشن که خب موقع خواب طبیعیه . کلبه خیلی ساکت بود و صدای جیرجیرک فقط بیرون از کلبه بود که احساس کردم مهدی یا نگار پاشده و صدای پا میاد و و صدا داره به سمت ما نزدیک میشه . تکون نخوردم و چشامو بستم و گوشامو تیز تر کردم .چرا باید حالا هر کدومشون که باشن بیان سمت ما ؟
صدای پا نزدیک من شد و ایستاد . کاملا حواسم بود و یه عالمه سوال برام درست شده بود که مهدی پشت سرمه یا نگار و چرا ؟ میخواستم برگردم اما یه چیزی بهم می‌گفت تکون نخور و ببین چی میشه ؟ چند دقیقه ای صدایی نمی‌اومد و منم هزار فکر میکردم و حتی یه ذره ترسیده بودم . تا اینکه احساس کردم نشست کنارم قلبم ضربان گرفته بود اما سعی میکردم خودمو طبیعی نشون بدم تا سر در بیارم چی میخواد . چند دقیقه ای گذشت که گرمی دستی رو روی ساق پاهام که لخت بود احساس کردم .شوکه شده بودم و برام سخت بود که تکون نخورم از سفتی و بزرگیش میشد فهمید دست یه مرده ، آره مهدی بود . دستشو خیلی آروم در راستای ساق پاهام تا جای زانو میکشید و پاهامو لمس میکرد اما چرا مهدی به خودش جرات چنین کاری رو داده بود و ریسک به این بزرگی کرده بود ؟ هم عصبی بودم و هم هیجان و یه ذره قلقلک شهوت داشتم . توی همین فکرها بودم که یادم اومد شورت پام نیست . آخه چرا من همچین کاری کردم اگه مهدی دامنمو میداد بالا چی ؟؟؟
احتمالا موقعی که شلوارمو درآوردم مهدی بیدار بوده و دیده ،شاید همین کارم توجهشو جلب کرده و حشریش کرده.حسابی گند زده بودم . مهدی دستشو از روی دامن کشید روی کونم و گردیشو قشنگ لمس میکرد .خیلی با احتیاط و با حوصله کارشو جلو میبرد . یه ربعی بود که می‌مالید منو . ترس و عصبانیت منم کمی کمتر شده بود و لذت شیطنت بیشتر . میخواستم ببینم تا کجا پیش میره . کاری که نباید شد . مهدی دامنمو آروم داد بالا و احتمالا کوس منو لای پام دید از صدای نفس عمیقش میشد اینو فهمید . چند لحظه بی حرکت موند . ضربان قلب منم روی هزار بود تا حالا غیر امید هیچکی منو حتی لمس سکسی نکرده بود چه برسه به اینکه حالا کوس و کون لختم جلوی دوست شوهرم خودنمایی میکرد . همچنان بی حرکت بودم و سعی میکردم طبیعی خودمو به خواب بزنم . یهو گرمی انگشتاشو روی لبه های کوسم حس کردم حسابی شهوتی شده بودم .مهدی شروع کرد خیلی آروم مالیدن کوسم .وااای خیلی سخت بود برام و پر از لذت . منی که چند دقیقه قبل عصبانی بودم حالا دلم میخواست کارشو ادامه بده و این برام عجیب بود . چند دقیقه کوسمو مالید و باز متوقف شد برای چند لحظه بعدش گرمی نفسهاشو روی کوسم حس کردم .چه جراتی پیدا کرده بود یعنی میخواست کوسمو بلیسه ؟ گرمی و خیسی زبونش رو روی کوسم حس کردم رسماً داشت کوسمو می‌ لیسید . داشتم ارضا میشدم و خدا خدا میکردم بی خیال بشه . خوشبختانه انگار که ارضا شده باشه سرشو کشید عقب و نفس نفس زد. دامنمو برگردوند سرجاش بعدش صدای پا اومد و چند لحظه بعد صدای در کلبه . رفته بود دستشویی احتمالا . از همین فرصت استفاده کردم و چون خیلی نزدیک بودم با مالیدن کوسم منم ارضا شدم . حالتمو مثل اول کردم قبل اینکه برگرده . از شدت خستگی بعد از ارضا و بیدار بودن تا وسطای شب خیلی زود خوابم برد . نزدیک ظهر با صدای حرف زدن بیدار شدم . نگار و امید داشتن حرف میزدن که من پاشدم .امید گفت چه عجب بیدار شدی . بلند که شدم امید گفت تو کی دامن پوشیدی ؟ منم یهو تمام دیشب اومد جلو چشمم و کمی جا خوردم . هم خجالت داشتم از امید و هم پکر بودم . سریع از مهدی پرسیدم که نگار گفت رفته از شهر نون بگیره . خوشحال شدم که نیستش . خودمو سریع جمع و جور کردم و با برداشتن شورتم رفتم توالت تا بپوشمش و سوتی نداده باشم پیش امید . توی توالت بودم که صدای ماشین اومد .قلبم باز ضربان گرفت چون راننده این ماشین دیشب کوس و کونمو مالیده و لیسیده بود . خجالت می‌کشیدم باهاش رودرو شم واسه همین وایسادم تا بره داخل کلبه . توی توالت سعی کردم به خودم مسلط بشم چون نباید شک میکرد که من دیشب بیدار بودم . خلاصه بعد چند لحظه منم رفتم داخل کلبه و به مهدی سلام کردم . مهدی با لبخندی خاص جواب سلامم و داد . ینی فهمیده بود که من بیدار بودم ؟ دست و پامو گم کردم و به بهونه چیزی آوردن از داخل ماشین زدم بیرون از کلبه . نمی‌تونستم به خودم مسلط بشم . چند دقیقه نفس عمیق کشیدم و تونستم به خودم بیام . خیلی عادی رفتم سر میز و چایی خوردم . مهدی هم کاملا عادی بود مثل همیشه . ادامه دارد …

نوشته: نادیا


👍 88
👎 6
140501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

883180
2022-07-05 01:48:55 +0430 +0430

دوم😅

0 ❤️

883188
2022-07-05 02:23:23 +0430 +0430

من عاشق کتگوری جنگل و فضای بازم ، البته فقط دوست دارم شیرم رو هول بدم بکنم تو کونش

1 ❤️

883265
2022-07-05 14:15:50 +0430 +0430

همه چی نچرال به نظر میومد

1 ❤️

883267
2022-07-05 14:35:29 +0430 +0430

کیر کسی میخاد بیاد پی وی

1 ❤️

883296
2022-07-05 19:10:51 +0430 +0430

جنده این.فقط همین

0 ❤️

883301
2022-07-05 20:41:49 +0430 +0430

چند نفر از نظر دهنده ها بغیر از کلمه جقی هستی چیزی بلد نیستن بنویسن .
ماشالله ادم حس میکنه تو انجمن نویسندگان داره کامنت میخونه همشون کاملا تخصصی و صاحب نظر .
در کل خوب بود لایک

1 ❤️

883513
2022-07-07 00:49:44 +0430 +0430

بنظرم دیگه نمیشه با دوستان خودمون راحت باشیم چون که اولا از هر لحاظ چنین مسایلی ممکنه پیش بیاد و یکی اینکه باید کسی مثل این مهدی و گرفت چون و کمی زنش و جر داد ت بفهمه که چشمش به ناموس رفیق خودش نباشه ‌ چه معنی داره بیاد بایسه ولی کار و تموم نکنه برود ؟

0 ❤️

883770
2022-07-08 10:44:48 +0430 +0430

خزعبل نوشتی،الافمون کردی با این داستانت.کلبه ساکت بود و صدای جیرجیرک هم نمیومد ولی مهدی تخم کرد بیاد کس و کونت رو بماله و بعدشم درحالیکه کست رو میخورد ارضا شد و رفت بیرون؟!!!وجدانا ادامش رو ننویس.

0 ❤️

883843
2022-07-08 21:30:39 +0430 +0430

بالأخره‌ بعد از مدتها یه‌ داستان قشنگ رو خوندیم
لگفا ادامه‌ بده‌ عالی بود جریانش

1 ❤️

884370
2022-07-11 03:36:39 +0430 +0430

داش فرزادم زیرهرداستانی هست و هرموضوعی باشه داستان میگه من عاشق این کتگوریم.داداش نمیدونم چندجا وچندباراماهرجا رفتم این عاشق کتگوری…هم ازت بود.ازکجا یادگرفتی این کلمه رو بابابکش بیرون

1 ❤️

885007
2022-07-14 22:28:26 +0430 +0430

جالب بود ممنونم از تعریف داستانتون و همین طورنثرروان و خالی ازغلو کردن.منتظر داستان های دیگتون هستم.

0 ❤️

885448
2022-07-17 10:25:24 +0430 +0430

عالی بود ادامشو بذار 😍

0 ❤️

886730
2022-07-24 02:06:36 +0430 +0430

ناموسا با داستان نذارید یا حداقل هفته ای یکبار قسمت بعدیشو بذارین
این چه کاریه

0 ❤️

892348
2022-08-27 05:13:47 +0430 +0430

کاش بقیشم مینوشتی

0 ❤️

910486
2023-01-13 10:34:30 +0330 +0330

خوب بود…همین که حس ادم و موقع خوندن خراب نمیکنه عالیه…اوناییکه میگن جقی و اینا خودشون انگار سلطانن این وسط
بابا ماهم ۱۰۰ تا کص زدیم زمین انقد ادعا نمیکنیم هیجابه یکی بد نگفتیم

0 ❤️

917697
2023-03-05 14:14:45 +0330 +0330

دلم خاسسسسسسسسس اخ ک صفاداره کس حروم کنی

0 ❤️

975625
2024-03-18 06:59:50 +0330 +0330

فکر کنم واقعی بود .فدای کونت بشم

0 ❤️