بالاخره به زحمت با بدنی خیس عرق و لرزون به ماشین مارال رسیدم ، دائم نگاهم به اطراف بود و هر لحظه آماده بدترین اتفاق ممکن بودم ، وقتی رسیدم بغل ماشین مارال مکث کردم ، من به اون نگاه میکردم و اون به من ، بالاخره تمام توانمو جمع کردم و با صدایی لرزون گفتم :
_ سلام آرمین ،سوار شو
بی درنگ سریع سوار ماشینش شدم، تنها هدفم اون لحظه دور شدن از محدوده دانشگاه بود ، وقتی نشستم توی ماشینش حرکت کرد ، یکی دو دقیقه بعد توی راه گفت :
_ لاغر شدی
چیزی نگفت ، حالا که دور شده بودیم از محدوده دانشگاه مغزم کم کم داشت کار میکرد ، دقیق تر به مارال نگاه کردم ، قیافش مثل همیشه سرحال نبود ، یکم بهم ریختگی داشت ، دو ماه بود ندیده بودمش رنگ موهاش عوض شده بود ، بعد از ده دقیقه رانندگی بغل خیابون روبروی یه کافه پارک کرد و گفت بریم اونجا صحبت کنیم ، تعجب کردم ، دیگه مطمئن شدم که با پلیس نیومده و از اون بابت خیالم راحت شد ولی هنوز ترس داشتم که مارال چی توی سرشه ، پیاده که شدیم مارال یه مانتوی جلو باز تنش بود با یه ساپورت و کفشای پاشنه بلند و یه کیف بزرگ دستش ، با اینکه اوایل بهاربود ولی هوا هنوزانقدری گرم نبود که مناسب همچین پوششی باشه ، وارد کافه شدیم و نشستيم ، بهم نگاه میکردیم ، بالاخره مارال صحبت رو شروع کرد و گفت:
_ از همه جا بلاکم کردی که بی معرفت
_ چند روزه دم دانشگاه منتظرتم ، بالاخره امروز دیدمت ، راستش نمیدونم از کجا شروع کنم آرمین
_ هفته قبل خواهرم بهم زنگ زد ، انگشترمو از توی اسباب بازی ها و خرت و پرتای خواهر زاده ی پنج سالم پیدا کرده ، گویا خواهر زادم از زرق و برقش خوشش اومده بود و جای اسباب بازی برش داشته بود بدون اینکه کسی خبردار شه
از حرفای مارال حسابی گیج شده بودم و گفتم :
_ دو سه روز قبل از اینکه احمد بره سفر و تو بیای خونمون اونا اومده بودن ، آرمین وقتی انگشترمو گم کردم انقدر عصبانی و گیج بودم که اصلا به فکرم نرسید کار اون بچه باشه ، حتی خود خواهرمم نفهمیده بود و کاملا اتفاقی پیداش کرده ، از هفته قبل که فهمیدم اصلا خواب و خوراک ندارم ، تو هم که بلاکم کرده بودی و موبایلت همش خاموش بود تا امروز که دیدمت
با تک تک کلماتی که میگفت توی وجودم ترس داشت جاشو با خشم و عصبانیت عوض میکرد ، بعد مارال از توی کیفش یه جعبه در آورد که توش یه آیفون دوازده پرومکس بود و گفت :
_ اینم به عنوان معذرت خواهی، میخوام اتفاقات گذشته رو جبران کنم برات
_ آرمین میدونم تو این مدت اذیتت کردم ، گوه خوردم ، خوبه ؟ میگم گوه خوردم ( با صدای نسبتا بلند )
صدای مارال یکم بلند بود باعث شد دختر و پسری که میز بغلیمون نشسته بودن صدامونو بشنون و با تعجب نگاهمون کنن ، دیگه از شدت خشم رنگم داشت قرمز میشد و گوشام داغ کرده بود ، اون لحظه دیگه به آستانه فروپاشی روانی رسیده بودم
_ بزار بشنون ، میخوای داد بزنم بگم ببخشید گوه خوردم ؟
آستین دستمو دادم بالا و جای بریدگی های دستمو نشونش دادم و گفتم :
مارال با دیدن زخمام یهو ماتش برد و زبونش بند اومده بود ، بعد از جام بلند شدم و ورق قرصهای ضد افسردگی و اعصابم رو از جیبم در آوردم ریختم روی میز و گفتم :
از شدت خشم و عصبانیت کادویی که مارال روی میز گذاشته بود ورداشتم و با تمام قدرت ممکن پرت کردم تو صورت مارال، دیگه اون لحظه هیچی واسم مهم نبود و فقط خشم بود که تصمیم میگرفت برام ، مارال دستاشو آورد بالا و تا از صورتش محافظت کنه که جعبه موبایل خورد تو دستش و یکم خراش روش انداخت ، دیگه مغزم کار نمیکرد ، کارکنان کافه و مشتریا متعجب نگاهمون میکردن، با سرعت از کافه زدم بیرون، مارالم سریع خودشو جمع جور کرد و بعد از معذرت خواهی از صاحب کافه افتاد دنبالم و توی خیابون همش صدام میکرد
_ آرمین وایسا، تو رو خدا یه لحظه وایسا
مردم نزدیک داشتن زیر چشمی نگاهمون میکردن و احتمالا از این متعجب بودن که همچین دختر سکسی و خوشگلی چرا افتاده دنبال یه پسر سن پایین و داره التماسش میکنه ، سعی کردم صدای خودمو کنترل کنم و گفتم
_ بکش ، اصلا هر بلایی میخوای سرم بیار ، آرمین باور کن نمیدوستم چه بلایی سر خودت آوردی ، هر بلایی که سرم بیاری حقمه ، بیا بریم تو ماشین صحبت کنیم مردم دارن نگاه میکنن،
اینو گفتم و سریع از اونجا رفتم ، شب از شدت عصبانیت خوابم نبرد ، چند روز دانشگاه نرفتم و همش تو فکر اتفاقات گذشته بودم ، باید انتقام میگرفتم ، هر چقدر سعی میکردم بلاهایی که مارال سرم آورده بود رو فراموش کنم و از زندگیم حذفش کنم نمیتونستم ، بالاخره بعد از کلی فکر کردن و کلنجار رفتن با خودم به این نتیجه رسیدم که بهترین راه اینه که با پنبه سر ببرم و خیلی نرم و آروم بلایی سرش بیارم که خودشم نفهمه چی به چیه ، چند روز بعدش مارال رو از بلاک در آوردم ، نیم ساعت بعدش پیام داد ، فکر کنم روزی چند بار چک میکرد که ببینه هنوز بلاکه یا نه ، شروع کرد به خایمالی و معذرت خواهی و توجیه، دوباره پرحرفیاش شروع شده بود ، بالاخره بعد از چند روز دوباره همو دیدیم و گوشی رو بهم داد و بازم کلی معذرت خواهی کرد ازم ، چند روز بعدشم شوهرش رفت مسافرت و قرار شد شبش برم خونش ، وقتی درو برام باز کرد محکم بغلم کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن ، به خیال خودش میخواست خرم کنه ولی خبر نداشت چه نقشه ای واسش دارم ، بعد از کمی صحبت وقت شام رسید و مارالم حسابی سنگ تموم گذاشته بود ، غذاش انصافا خوشمزه بود ولی چند قاشق که با بی میلی خوردم گفتم:
_ وا عزیزم مشکلش چیه ؟
_ ولی مثل همیشه پختم
با این حرفم حسابی خورد تو ذوق مارال و ناراحت شد ولی چیزی نگفت ، وقتی گوشیمو از جیبم درآوردم دید همون موبایل قبلیمه و نه اون آیفونی که خودش کادو داده دیگه نتونست خودشو نگه داره و گفت :
_ هنوز قهری آرمین؟ نمیخوای از کادویی که بهت دادم استفاده کنی ؟
_ ولی اون هدیه بود ، یه یادگاری رو که نمیفروشن
_ نه عزیزم، حالا چرا ناراحت میشی ، اصلا هر جور خودت صلاح میدونی اون هدیه مال تو بود
شام رو که آوردن و مشغول خوردن بودیم موقعیت رو مناسب دیدم و گفتم :
یهو متعجب نگاهم کرد و گفت:
_ چه فیلمی ؟ آرمین مگه من جندم ؟ فیلمارو شوهرم یا آشناهام ببینن که بدبخت میشم ، این چه فکریه دیگه ؟
با این حرفم حسابی ماتش برد ، اصلا انتظار نداشت همچین حرفی بزنم
نمیدونم بخاطر عذاب وجدانش بابت کاری که باهام کرده بود بود یا بخاطر عشقش بهم بود ولی به هر حال بعد از کلی اصرار قبول کرد و گفت:
_ اوکی، چیکار باید بکنم
بعد از شام بهش گفتم :
_ نمیتونم آرمین، اونموقه بخاطر کوکائین نعشه بودم ، الان که نمیتونم
مارال از حرفام بغضش گرفته و توی چشماش کمی اشک حلقه زده بود ، گفت :
_آرمین تو که اینجوری نبودی ، این حرفا از کجات میاد ، من که هزار بار گفتم غلط کردم و گوه خوردم چرا هنوز نبخشیدی منو ، دیگه چیکار باید کنم واست ؟
توی دلم گفتم جوری مادرتو بگام و با پنبه سر ببرم که خودتم نفهمی و از شدت حقارت خودت حالت از خودت بهم بخوره
لخت شدیم و من کمربندمو باز کردم و انداختم دور گردنش و بعد فیلمبرداری رو شروع کردم و گفتم :
مارال با خجالت و شرم گفت :
_ارباب آرمین شما ارباب من هستید و منم مارال سکس اسلیو و اسباب بازی جنسی شما هستم هاپ هاپ
چهار دست و پا اومد به سمتم و شروع کرد به بوسیدن پاهام، اینبار دیگه مثل سری قبل حشری نبود و معلوم بود داره زوری نقش بازی میکنه ، یکی زدم پس کلش و گفتم:
مارال بخاطر پس گردنی که بهش زده بودم بهتش برده بود ولی سریع خودشو جمع جور کرد و اینبار با حس بیشتری کارشو ادامه داد ، پاهامو یکی یکی میبوسید، منم هر از گاهی انگشتای پامو میکردم تو دهنش تا میک بزنه ، بعد از چند دقیقه شلوارمو در آوردم و گفتم ساک بزنه ، شروع کرد به لیسیدن کیرم و بعد از چند بار لیسیدن شروع کرد به ساک حلقی زدن، خواستم یکم اذیتش کنم و وقتی کیرمو تا خایه میکرد تو دهنش با دستم سرشو محکم نگه میداشتم و بیشتر فشار میدادم سرشو به کیرم تا عوق بزنه ، بعد از چند بار تکرار اینکار گفتم حالا کونمو بلیس سگ خوب، پاهامو کمی بالا داد و شروع کرد به لیس زدن کونم ، منم با دستم کمربندمو که مثل قلاده انداخته بودم گردنش رو نگه داشته بودم و هر از گاهی میکشیدیم سمت خودم ، با اینکار سرشو میآورد بالا و شروع میکرد به لیسیدن شکمم و سینه هام بعد برمیگشت و کیر و کونمو لیس میزد ، از اینکه داشتم مثل سگ باهاش رفتار میکردم حسابی داشتم لذت میبردم و از طرفی هم قشنگ معلوم بود مارال با تک تک اینکارا داره خورد و تحقیر میشه ، یکم که ساک زد خسته شدم و گفتم بسه ، قلادشو گرفتم توی دستم و راه افتادم، مارال هم چهار دستو پا داشت دنبالم میومد ، وقتی متوجه شد دارم سمت در خروجی میرم یهو وایساد و با چهره ای بهت زده گفت :
_ آرمین تو رو خدا اینیکی رو بیخیال
یه چک محکم زدم زیر گوشش و گفتم:
_ ارباب تو رو خدا هر کاری دوست دارید باهام بکنید ولی این یکی رو بیخیال خطرناکه، ممکنه کسی ببینه ، اصلا بیاید بریم توی حموم بشاشید تو دهنم، میدونم که اینکارو دوست دارید، سگتون میخواد روش بشاشید
بعدم بی اهمیت به حرفاش قلادشو کشیدم و به سمت در حرکت کردم ، مارال که فهمیده بود تصمیمم جدیه دیگه مقاومت نکرد و فقط با بغض دنبالم راه افتاد ، ساختمون مارال اینا راه پله اضطراری داشت که با در از راهرو جدا شده بود و چون همه با آسانسور و راه پله اصلی جابجا میشدن خیالم راحت بود که کسی نمیاد توی راه پله اضطراری ، وارد راه پله که شدیم از پله ها رفتم بالا و مارالم جلوم داشت چهار دست و پا راه میرفت در حالی که قلادش دستم بود ، یهو همونجا نگهش داشتم و بصورت داگی کیرمو خشک خشک کردم تو کص مارال، مارال نفسش بند اومده بود و بزور خودشو نگه داشته بود که جیغش در نیاد تو راهرو، بعد از بیست سی ثانیه تلمبه زدن کصش خیس شد و منم تلمبه هام سنگین تر شد ، تو اون لحظه یه فکری به سرم زد و صورت مارال رو چسبوندم کف زمین و کف پامو گذاشتم روی صورتش و شروع کردم بصورت داگی گاییدن مارال در حالی که با یه دستم قلادشو گرفته بودم و با دست دیگمم مشغول فیلم برداری بودم، مارال بخاطر چسبیدن صورتش به سنگ سرد و همینطور تلمبه های من و فشار پام روی صورتش حسابی داشت تحقیر میشد و درد میکشید ولی صداش در نميومد از ترس اینکه همسایه ها بشنون ، اون لحظه بقدری برام لذت بخش و شهوتناک بود که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و تو کص مارال ارضا شدم، کیرم جوری داشت توی کص مارال نبض میزد و آبکیر پمپاژ میکرد که انگار قصد تموم شدن نداره ، بالاخره بعد از سی چهل ثانیه پمپاژ آبکیرم توی کصش بالاخره قطرات آخر آبم وارد کصش شد و وقتی کیرم توی کص مارال خوابید کشیدمش بیرون ، به مارال نگاه کردم، نصف صورتش که به زمین چسبیده بود بخاطر سرما کمی قرمز شده بود و نصف دیگشم رد کف پام مونده بود ، ولی توی چهرش میشد خوشحالی رو از این بابت دید که چون ارضا شدم قراره برگردیم خونه ، قلادش رو گرفتم و دوباره به سمت پشت بوم حرکت کردم، مارال یهو با تعجب به آرومی گفت:
_ آرمین مگه الان ارضا نشدی ؟
با کف پام یکی زدم تو سرش و گفتم:
_ ببخشید ارباب حواسم نبود ، بریم خونه براتون جبران کنم
_ ولی ارباب شما الان ارضا شدید حالا حالا ها آبتون نمیاد ، بریم خونه تا کسی ندیده .
دوباره با کف پام زدم تو سرش و قلادشو کشیدم و به سمت پشت بوم حرکت کردم ، مارال وقتی دید قصدم جدیه دیگه مقاومت نکرد و راه افتاد ، به پشت بوم که رسیدیم متوجه یه قسمت شدم که دیوار بلندی داشت و گوشه بود و از هیچ جا دید نداشت و با خیال راحت میتونستم کارمو کنم اونجا ، هوا بهاری بود و بر خلاف دفعه قبل سرد نبود و با خیال راحت میتونستم به کارم برسم، به مارال گفتم:
مارال کیرمو که خوابیده بود کرد توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن، جوری کیرمو میک میزد و توی دهنش زبونشو دور کیرم میچرخوند که سی ثانیه ای دوباره شق شد کیرم تو دهنش، هر از گاهی هم سرشو میبرد پایین تا تخمام و سوراخ کونمو بلیسه ، بعد از دو سه دقیقه بلندش کردم و تکیه دادمش به دیوار و شروع کردم به سرپایی گاییدنش در حالی که مارال دستاشو به دیوار تکیه داده بود منم مشغول فیلمبرداری و تلمبه زدن بودم ، هر از گاهی هم موقع تلمبه زدن انگشت شصتمو میکردم تو کون مارال که حسابی دردش میگرفت و بزور خودشو نگه میداشت که صداش در نیاد ، ده دقیقه که تلمبه زدم دیدم حالا حالا ها قرار نیست ارضا شم ، از طرفی هم یکم سردم شده بود و بخاطر تاریکی هوا هم کیفیت فیلم توی پشت بوم زیاد جالب نمیشد ، زانو های مارالم بخاطر چهار دست و پا راه رفتن روی ایزوگام پشت بوم حسابی قرمز شده بود ، به مارال گفتم بسه بریم خونه ، وقتی این حرفو شنید انگار دنیا رو بهش داده باشن ، سریع برگشتیم خونه ، مارال گفت:
_ آرمین اینجوری نمیتونم بزار یکم مشروب بخوریم حس بگیرم
وقتی مشروب رو آورد و ریخت توی پیک بهش گفتم صبر کن و لیوانش رو گرفتم جلو کیرم و شاشیدم توی مشروبش و گفتم :
با ناراحتی و بغض بهم نگاه کرد ، اشک توی چشماش حلقه زده بود ولی چیزی نگفت و مشروب آمیخته با شاش رو سر کشید، اینکارو یبار دیگم تکرار کرد و دوباره شاشیدم توی لیوانش و سر کشید وقتی خواست پیک سوم رو بریزه گفتم:
_ ولی آرمین دو پیک خوردم کلا ، این منو نمیگیره اصلا
قصدم هم این بود که مارال رو توی هوشیاری کامل باشه تا از تک تک لحظاتی که تحقیرش میکردم و به بهونه فیلم مثل حیوون باهاش رفتار میکردم لذت ببرم ، رفتیم توی اتاق و روی تخت ، من سر پا وایسادم و مارال هم جلوم زانو زده بود ،
_ نه آرمین تو رو خدا اینجا نه ، بریم حموم ، اینجا کثیف کاری میشه
بی اهمیت به حرفای مارال شروع کردم به شاشیدن تو دهن مارال، مارال هم از ترس اینکه بریزه زمین سریع شاشمو قورت میداد تا دهنش خالی باشه ، وقتی دید اینجوری زیاد فایده نداره کیرمو کرد توی دهنش و شروع کرد به میک زدن کیرم که در حال تخلیه ادرارم بود ، این کارش لذت بشدت زیادی داشت و حسش مثل حس ارضا شدن بود ، حدودا بیست ثانیه طول کشید تا مثانم تو حلق مارال تخلیه شه ، بعدش خوابیدم روی تخت و به مارال گفتم بیا روی کیرم صد و هشتاد باز کن پاهاتو و بشین روش ، در حالی که مارال روی کیرم بالا پایین میشد منم سینه هاشو فشار میدادم که مارال برای اولین بار از شروع سکسمون اون شب ارضا شد ، بخاطر حجم زیاد آب کصش کل کیرم و شکمم خیس شد و مارال هم در حال لرزش های غیر ارادی بود ، وقتی یکم حالش جا اومد موهاشو گرفتم و سرشو به کیرم نزدیک کردم ، متوجه منظورم شد و شروع کرد به لیس زدن آب کصش از روی کیرم و شکمم، یکی دو دقیقه حسابی لیس زد تا تمیز بشه ، وقتی خوب کیرمو لیس زد خوابوندمش به پشت و شروع کردم به تلمبه زدن تو کصش، بقدری محکم تلمبه میزدم که صدای برخورد بدنم به بدن مارال کل خونه رو پر کرده بود ، احساس کردم میخوام ارضا شم و بدون اینکه نظر مارال رو بپرسم همونجا توی کصش خالی کردم خودمو، بعد از اینکه ارضا شدم رفتیم حموم و همو شستیم ، بیرون که اومدیم ویبراتور رو کردم تو کص مارال و خودم کمی استراحت کردم ولی مارال بخاطر ویبراتور نمیتونست استراحت کنه ، تا فرداش ساعت نه صبح اجازه نمیدادم مارال استراحت کنه و یا میکردمش یا وقتی خسته میشدم خودم استراحت میکردم و ویبراتور رو میکردم تو کص مارال و لرزیدنش رو تماشا میکردم ، صبح که شد مارال دیگه پدرش دراومده بود و گفت :
_ وااااای آرمین بخدا دیگه کسمو نمیتونم حس کنم ، تو رو خدا بسه ، از دیشب یه لقمه غذا هم بهم ندادی و فقط گاییدی ، بخدا دیگه کصم و پاهام زخم شده و دارم از گشنگی میمیرم ، باید برم سرکار مریض دارم امروز
_ آرمین از دیشب سه بار ارضا شدی دیگه آبی تو کمرت نمونده که بخوام بیارم ، یه ساعت دیگه باید تو مطبم باشم بزار برم بیام تا اونموقه تو هم حسابی استراحت کن تا آبت عمل بیاد و کرمی و غلیظ شه ، قول میدم وقتی برگشتم حسابی به کیرت خدمت کنم و کیرتو عبادت کنم و بپرستمش
_ آرمین مگه ارضا نشدی ، بده همونو بخورم برم کار دارم
_ آرمین بیخیال دیرم شده
مارال که در حال لیسیدن کونم بود شروع کردم به شاشیدن توی لیوانی که آبکیرم توش بود ، وقتی کامل تخلیه شدم به مارال گفتم:
_ خدا بگم چیکارت کنه ، زود بدش من تا دیرم نشده
سریع لیوان رو یه نفس سر کشید و سریع رفت دوش گرفت و رفت سرکار ، منم رفتم تا وقتی مارال برگرده خوابيدم چون شب قبلش کلا بیدار بودم ، مارال که برگشت ولو شد روی تخت و خوابید ، خلاصه چند روزی که اونجا بودم انواع و اقسام بلا ها رو سرش آوردم ، همیشه وقتی میرفتم خونشون نهایت سه روز میموندم ولی اوندفعه دو هفته کامل موندم و تا دو روز قبل از برگشتن شوهرش هر بلایی که فکرشو بکنید سرش آوردم ، نمیدونم بخاطر عشق بود یا بخاطر عذاب وجدان ولی مارال هیچ مخالفتی با کار هایی که باهاش میکردم نمیکرد ، انقدر به کونش چک زده بودم که کبود شده بود و تو این دو هفته هر بار میخواستم بشاشم کارمو توی دهن مارال انجام میدادم و هر جور که میتونستم تحقیرش میکردم ، بعضی وقتا وقتی بغض و اشک های حلقه زده مارال توی چشماش رو میدیدم بخاطر شدت تحقیری که میشد حتی خودمم بخاطر کارهایی که باهاش میکردم ناراحت میشدم و از خودم حالم بهم میخورد ولی وقتی یاد بلاهایی که سرم آورده بود میوفتادم دوباره به فکر انتقام بیشتر میوفتادم و بلا های بدتری سرش میاوردم توی سکس ، مطمئنم کارایی که توی اون مدت یا مارال کردم حتی جنده پولی ها و پورن استار ها در قبال پول هم حاضر نبودن انجامش بدن ، سه ماه کامل کارمون این بود و حتی وقتایی که شوهرش بود با ماشین خودش میرفتیم بیابونی های جاده قم یا فرعی های فشم و جاده دماوند که پشه هم پر نمیزد و اونجا توی ماشین خودش میکردمش ، حتی یبار توی ترافیک خیابون فرمانیه پشت چراغ قرمز گیر کردیم و انقدر دستشویی بهم فشار آورد که نتونستم خودمو نگه دارم و همونجا زیپمو کشیدم پایین و بدون اینکه از مارال چیزی بپرسم سرشو گرفتم و کیرمو کردم توی دهنش ، مارال هم وقتی فهمید موضوع چیه و دید راه فراری نداره کل شاشمو قورت داد جوری که حتی یه قطره هم از دهنش بیرون نریخت ، البته بخاطر شیشه های دودی و ارتفاع ماشین مارال نسبت به بقیه ماشین های اطراف هیچکس ندیدمون ، توی سه ماه دیگه بقدری مارال رو خورد و تحقیر کرده بودم که خودمم خسته شدم ،بعد از سه ماه دیگه کم کم در برابر عشق و محبت مارال نرم شدم ، هر بلایی که سرش میاوردم بدون مقاومت قبول میکرد ، واسه همین دیگه تونستم ببخشمش و کم کم تونستم مصرف دارو های ضد افسردگی رو قطع کنم هر چند سکسامون هنوزم خشن هست و مارال هم این رو قبول کرده ولی توی بقیه مواقع همو دوست داریم و رابطمون معمولی و رمانتیک هست ، توی اون سه ماه از هر بلایی که سر مارال آورده بودم فیلم گرفتم و بخاطر کیفیت بالا و کارایی که مارال میکرد به پول خوبی رسیدم ، الان که این خاطره رو مینویسم هنوز با همیم و شاید در آینده بقیه خاطراتم رو با مارال یا سکسم رو با دختر همکلاسی دانشگاهم که هیجده سالش هست رو نوشتم ، دوستان این مجموعه به پایان رسید و تمام چیزی که نوشتم واقعیت بود بجز اسامی ، امیدوارم مورد پسندتون واقع شده باشه و اگر اشکالاتی داشت به بزرگی خودتون ببخشید،
با تشکر
نوشته: یک فرد درونگرا
سلام دوستان
بالاخره قسمت آخر آپلود شد و امیدوارم مورد پسندتون واقع شه
سعی کردم واقیعت رو توی این داستان بی کم و کاست بنویسم پس اگه داستان مشکلی داشته به بزرگی خودتون ببخشید
اومده بودی تبلیغ فیلمت بکنی !
ته سادیسم و مازوخیسم بود جفتتون به دکتر مراجعه کنید ادرار تو دهن کدوم خانم سالمی این کار تحمل میکنه
نشد دیگه هر داستانی ک خوب شروع میشه چرا تهش خراب میکنه
فیلمارو معلوم نی کجا فروختی راحت تر از اینجا ک همه دنبالشن
بعدم دیگه اینجا هم ساقی فیلم سوپرن یعنی تو هر فیلم سوپریو بگی رندوم یکی از بچه ها اینجا دیده
ریدی قسمت آخرو
گوهم نخورد واقعی هم نبود داستانت
یه آیه در این زمینه هست که میگه ًًالخاطرات الشخص والجقی. حالا بگید آمین یا جق العالمین
لانا رودز پورن استار رنک ۱ دنیا یه بار شاش خورد افسردگی گرفت از پورن خداحافظی کرد
تا حد خیلی زیادی غیر طبیعی بود داستانت اصا از شروع ماجرا که یه پسر بدون اعتماد بنفس و بدون هیچی بتونه مخ یه شاه کصو بزنه. حالا این باز نظر منه بهرحال موفق باشی
با فانتزی ارباب برده مشکل ندارم ولی با خشونتی که خرج دادی واقعا فقط از یک ادم مریض که خودشم نمیدونه از زندگی اطرافیانش چی میخواد بر میاد
ادم این داستانت میخونه به جای این که حشری بشه فقط اعصابش خورد میشه که واقعا همچین ادمهای مریضی وجود دارن به همون خودکشی کردنت برسی هنوز مفید تری تنها کار مفیدی که تو کل عمرت میتونی بکنی همون خودکشی بقیش فقط عذاب اوره
دوستان نظرات منفیتون به تخمم هم نیست
من برای اثبات حرفام عکس و فیلم گذاشتم پس اصلا برام مهم نیست که باور کنید یا نه ، بعضیاتون از بس توی زندگی حقارت بارتون جق زدید و هیچ گوهی نبودید که حتی نمیتونید تصورشو بکنید که من چه کارهایی توی سکس انجام دادم
هیچ غلطی نکردی حس میکنم از اولش فقط یه داستان تخیلی با چاشنی عقده بود
واقعا عالی بود داستانتون ارباب کاش منم زیر پاهاتون تربیت بشم و یه جنده شخصی بشم براتون و زیر پاهاتون نوکری کنم التماستون میکنم منم به بردگی بگیرین ارباب هاپ هاپ هاپ
قسمت آخر خوب نبود هم خیلی طول کشید هم مثل قبلیا قوی نبود ولی درکل دمت گرم
دوست عزیز من کاربه راستی ودروغیش ندارم.اما بازم گفتی نظرات منفی به تخمم.عزیز دل یه نگاه کن شما اصلا نظرمثبتی هم هست؟
گیرم کاملا واقعیت نوشتی.اما این اتفاقات که تعریف کردی عامه پسند نیست ودریک سایت سکسی بیشتر خواننده ها باخوندنش عصبی میشن تاتحریک.مگر تعدادمحدودی که به لحاظ فکری باشماهم عقیده باشن.بهتر بود این قسمت رو اصلا ننویسی.امابیشتر خواستی بگی بله منم میتونم وکسی بهم بدکنه بدترسرش میارم.اما اشتباه کردی چون ادم ضعیف اینطورانتقام میگیره.وتمام عقده خودش رو ازکل زندگی سریک نفر که بخاطر علاقه اش یا جبران اشتباهش پات ایستاده درمیاره.
البته جمع نبند وقتی داری فحش میدی.واز جقی بودن وتوی کف بودن وتصورنکردن زندگی سکسیت میگی.
اینجاکم نیستن ادمایی که صرفابرای مطالعه میان وباتمام این عکساوداستانات پیششون دیده نمیشی منتهی نمیان داستان کنن وبنویسن واشتراک بزارن،یکیش شخص خودمن.
شما حال روحیت خیلی خرابه.نمیدونی باخودت چندچندی.
اگرمیخوای نویسنده باشی باید نقدپذیر باشی،اشتباهتوقبول کنی.هرچی هم خواننده گفت شما نبایدتوهین کنی.گاهی سکوت بهترین جواب هست.وبرای اثبات خودت به بدوبیراه پناه نیار بلکه درداستان ونوشتن بعدی باکارخوبت خودتواثبات کن.هروقت تونستی زیرنوشته ات کامنت مثبت ببینی و منفی وجودنداشته باشه.اونوقت اثبات شدی.
کل داستان فانتزی ذهنی بود آخه یکم به شعور دیگران احترام بزار
ادامه بده لطفا برای گرایش اس ام داستان نداریم اصلا تو الان نعمتی برلی ما
چرا انقدر هی کس میگی که واقعیته؟
مجبوری مگه آخه؟
رفیق منم عاشق ی زنی بود بش پانمیداد و وقتی میومد پیش من میگفت ی روزی بالاخره بهم پامیده و این فانتزیارا روش پیاده میکنم ک اخر کیرم دستش نداد حالا این داستانم نقل جریان رفیق ماست دستش ب طرف نرسیده اومده اینجا فانتزیاشو نوشته!
روابط bdsmاز نظر بقیه همش توهم و ساخته ذهنه ولی از اونجایی ک ۶ساله خودم داخلش هستم تجربه دارم همه حرفاتو باور میکنم اگه هم دیدی کسی مورد پسندش نبود باور نکرد ناراحت نباش چون از نظر بقیه همچین چیزایی غیر ممکنه
ب کارت ادامه بده
جوان من دانشجو روانشناسیم خودشم به این رشته علاقه دارم و میدونم چی به چیه…خودم داستان ارباب برده مینویسم…دیگه سر هرکی شیره بمالی برا ما نه دیگه…
از این داستان یه چنتا چیز فهمیدم:
اولا تو سنت خیلی کمه…16 یا 17 یا کمتر.
دوما با این داستان میخوای انحرافتو درمان کنی که اشتباه میکنی اگه میخوای انحرافی چیزی درمان کنی با تلقین نمیشه باید یه کار اساسی براش بکنی.
درمورد داستان نویسی هم این پیشنهادهارو بهت میکنم:
زوری ننویس…ینی هر وقت دلت خواست بنویس هرچی دلت خواست بنویس
دوما هر وقت تصمیم گرفتی یه کرکتری یه کاری بکنه اول ببین با شخصیت کرکتر تناقض که نداره… مثلا تو پایان داستان هیچ دلیلی وجود نداشت که زنه به کرکتر اصلی اینقدر مدیون و تسلیم باشه…باید یه چیز دیگه بود مثلا با فیلماش میتونست زنه رو تحدید بکنه.
سوما دیالوگ که مینویسی همیشه به این فکر بکن که کرکترا دارن به چی فکر مییکنن که اینن حرفو میزنن.
و در آخر اینم بگم که هیچ ایرادی نداره که داستانت واقعی نباشه…اگه واقعا یه داستان درست و حسابی با پلات و کرکترای بدرد بخور و پر کشش داری مطمئن باش داستانتو میخونن وبهش لایک میدن. اینجا ملت برای خوندن داستانت اومدن نه برای شنیدن خاطرات یه معتاد سکس…که مطمئن باش بکناش نمیان چهار پنج قسمت کصتان بنویسن…نوشتن مال نویسندست مال داستان نویسه از خودت نا امید نشو به نوشتن ادامه بده.
به منتقدا حمله نکن…به جاش حرفاشونو بشنو و داستان هات رو بهتر کن.
قسمت های قبلی خوب بود ، ولی این قسمت کاملاً مزخرف بود طوری که فقط چند تا پاراگراف خواندم که بفهمم چی به چیه ، از اول هم معلوم بود که انگشتر را پیدا میکنه و میفهمه کار آرمین نبوده ، ولی چیزی که خیلی توی ذوق میزد حقارت و عقده خیلی زیاد بود.همین و بس
این قسمت برخلاف قبلیا میشه گفت مزخرف بود فقط خواستی بنویسی که داستانت تموم شه ولی درکل خسته نباشی
کس کش ریدی تو تاپیک مازوخیسم همش کسشر بود دیگه نه؟
فوقالعاده عالی بود . لطفا داستان برده ۱۸ ساله ت رو هم بنویس . بی صبرانه منتظرم . دمت گرم .
دانشجوی روانسناسی هستی بعد تهدید رو مینویسی تهدید؟
چنان میگی دانسجوی روانسناسی هستم نمیتونی سر من رو سیره بنالی
انگار یکی از بزرگترین اساتید علم روانشناسی هستی
برو بابا پلشت
هرچی تو قبلیا خوب بود داستانت تو این یکی ریدی. کسکش هر چیزی حد و اندازه داره. کیرم تو این قسمت داستانت
اولین قسمت بود خوندم
تا این جا) _ارباب آرمین شما ارباب من هستید و منم مارال سکس اسلیو و اسباب بازی جنسی شما هستم هاپ هاپ(
اصلا حال نداد و نتونستم ادامه بدم.
در کل خوب یود خسته نباشی ولی این اخری خیلی فانتزی بازی بود