گروپ نافرجام...

1401/03/24

بخشی از داستان واقعی زندگی من…
کوتاه میگم و مختصر،این داستان خلاصه وار و واقعیست و اگر دنبال سوژه برای خودارضایی هستی بهتره وقتت رو تلف نکنی…
اقا هستم و متاهل، ولی مثل خیلی های دیگه شیطونی های یواشکی دارم،سال ۸۴ با زنی آشنا شدم که روال معمول زندگیمو عوض کرد و به مرور عاشق هم شدیم،ولی با حفظ شرایط معمول متاهلیم زندگی مخفی که نزدیک به ۱۲ سال طول کشید را عاشقانه و البته با هزاران مشکل ریز درشت ادامه دادیم،حساسیت‌های شدیدی روی همدیگه داشتیم و اصلا تصور نمیکردیم روزی فانتزی سکسی ما به گروپ ختم بشه،ولی دو سال آخر رابطمون وقتی به ناچار هر کدام در شهر دیگری ساکن شده بودیم و به خاطر رفع نیاز جنسی،سکس تلفنی و یا سکس چت میکردیم،با شنیدن جمله ای از طرف دوست دخترم رابطه ما تعقییر کرد…
وقتی گفت خیلی دوست دارم موقع سکس مادرم ببینه چطور داری دخترشو جر میدی جواب دادم،خوب بگو بیاد ببینه…
این شروع صحبت در مورد سکس گروپ ‌(البته فقط حضور زنه دیگه ای موقع سکس ما )بود…طولی نکشید که شرایط را برای کار آماده کردیم و اولین نفر که زنی حدودا ۳۰ ساله با پوست سفید و تقریبا زیبا و خوش خنده بود وارد حریم شخصیمون شد،همون دفعات اول دوست دخترم خیلی استرس داشت و نگران از دست رفتن رابطمون بود،ولی نمیدونست با شرایطی که برام فراهم کرده حداقل از طرف من میتونه خیالش راحت باشه چون بهترین شرایط را داشتم و نیازی به خیانت نبود و بهترین لذت را در کنار کسی که عاشق بودم میبردم و اگر قرار به خیانتی باشه از طرف خودش پیش میاد که به مرور زمان این حق را برای خودش محفوظ می دونست…(البته باید بگم قبل از این کار شرط کرده بودم که هیچ وقت حرکت مشابهی را از من انتظار نداشته باشه چون من آدم خودخواه و متعصبی بودم)…
بالاخره با کلی استرس و نگرانی گروپ انجام شد و لذت فوقالعاده ای را هر دوی ما بردیم و بعد از چند جلسه رفته رفته خودش تمایلش برای انجام گروپ بیشتر شد تا جایی که پیشنهاد داد خواهرش که متاهل بود را با دادن هدیه یه گوشی موبایل به حریممون وارد کنیم…
و چند روز بعد لذت گروپ با خواهر فوقالعاد زیبا و دلبرش رو چشیدیم،این روند با تعدادی از دوست‌ها و همکارانش و همین طور خواهر دیگه اش ادامه پیدا کرد تا جایی که فانتزی سکس با مادرش به سرمون افتاد و در تدارک ایجاد شرایط بودیم که متوجه خیانتش و رابطش با مرد دیگه ای شدم و این نقطه پایانی بر تمام عشقی بود که بهش داشتم و با وجود التماس‌های زیاد که کرد نتونستم دیگه با خودم کنار بیام و موضوع را فراموش کنم…الان چند سالی از موضوع میگذره و شهر دیگه ای با شوهرش و بچه ای که از شوهرش داره زندگی میکنه و گه گاه تماس‌های فقط تلفنی با هم داریم و یاد خاطرات گذشته اشکمون را در میاره…عذر میخوام اگر داستانم شهوتی تون نکرد و اون لذتی که انتظارشو داشتید نبردید،ولی به عنوان یه تجربه بد نیست که بدونید در کنار عشق و علاقه ها اگر قرار شد لذتی یکطرفه ایجاد بشه ناخودآگاه با وجود تمام شرط و قید ها میتونه زمینه حق به جانبی را برای طرف مقابل فراهم کنه و بهترین رابطه ها را نابود می کنه…

نوشته: رازی از زندگی…


👍 3
👎 4
16701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

879349
2022-06-14 02:29:02 +0430 +0430

حاجی وقتی دوست داری وچندنفرو میکنی باید بقیع هم بکنن اینجاغیرت یچیزه بیخوده . حریمتون وقتی ازدونفر به ۳نفر شکل بگیره دیگه نباید واست فرقی داشته باشه که مذکرباشه یامونث

4 ❤️

879353
2022-06-14 02:36:42 +0430 +0430

داستان بود یا تایپیک؟

0 ❤️

879667
2022-06-15 12:31:56 +0430 +0430

طرف کل اطرافیان دختره رو شخم زده و حالا برا ما درس اخلاقی میده
بخت ما اگر بخت بود، کیر ما درخت بود

0 ❤️