گرگ و میش (۳)

1401/10/23

...قسمت قبل

نمیدونم چقد گذشت که هنوز توی بغلم بود.عجیب ترین آرامش عمرمو تجربه میکردم.ذهنم خالی از هر فکری بود.یه دستم توی موهاش بود و با دستِ دیگم آروم پشتشو حالت ماساژ دادن میمالیدم.میدونستم عاشق ماساژ گرفتنه.ولی خب نمیخواستم هرچیزی که براش برنامه ریخته بودمو،همشو یه جا رو کنم.دوست داشتم زمان تو این لحظات متوقف میشد و من برای همیشه ازین لحظه لذت میبردم.۶ ماه پیش حتی فکر کردن به این لحظه برام قفل بود،ولی حالا با بیشترین لذت ممکن داشتم ازش کام میگرفتم.
غرق این همه لذت بودم که حس کردم قفسه سینم خیس شده.با تعجب سرمو بالا اوردم و قطرات درشت اشک که داشت از چشمای خوشگل دلارامم میچکیدو دیدم.
با صدایی که به وضوح ازش تعجب میبارید گفتم :
-دلاراممممم چیشده دِتِری؟؟؟؟
هم زمان هم آروم از روی خودم بلندش کردم و روبروی خودم نشوندمش.با نوک انگشتاش اشکاشو پاک کرد.
+نپرس مانی توروخدا نپرس.بهت قول میدم میگم.اما الان نه.ببخشید که ناراحتت کردم.لعنت به من.
انقد دوستش داشتم که حتی حاضر نبودم واس یه لحظه باهاش کل کل کنم.سرمو به سرش چسبوندمو گفتم :
-باشه نگو.ولی دیگه حق نداری به خودت لعنت بگیا.پاشو ،پاشو بریم یه دوش بگیریم.مانی فدای اون چشمای خیست بشه.
یه بوسه هم روی پیشونیش نشوندم.
+انقد خودتو فدای من کردی که دیگه چیزی ازت نمونده.نگو دیگه.خدا نکنه.
دستشو گرفتم و بلندش کردم…

کمی که خودمونو خیس کردیم،ازش فاصله گرفتم تا بتونه راحت موهاشو بشوره.به دیوار حموم تکیه دادم.سوز سردی کاشی های حموم تا عمق وجودم رخنه کرد.چشمام به موهای پر از کف دلارام دوخته شده بود.لحظه ای به خودم لرزیدم که من اینجا،پیش یه فرشته ای که ۱۰ سال ازم کوچیکتره چیکار میکنم.که چرا باید اون اتفاق تلخ تو زندگیم بیوفته ،تا من به اینجایی که الان هستم،برسم.هنوزم باورش برام سخت بود.این تنبیه کدوم کارم یا پاداش چه عملی بود که ازم سر زده باشه!!!این یا یه رویای بی نظیر بود یا واقعیت محشر زندگیم.هرکدوم که بود،فرقی نداشت،فقط باید این لحظه رو زندگی میکردم.حالا چه رویا چه واقیعت و من با تموم وجودم میخواستمش این چند ساعتی که گذشت و ساعتای پیش روم.
خودمو با یه قدم رسوندم بهش و از پشت بغلش کردم.کیر نیم شق شدم دقیقا افتاد لای کونش.لرزیدن اندامشو کاملا حس کردم.بعداز اینکه تموم کف موهاشو شست،برگشت رو به من.بدون معطلی لبامو چسبوندم به لباش.یه بوسه طولانی از لباش گرفتم و دلارامم کاملا با من همراهی کرد.ازم فاصله گرفت و گفت :
+میخوام خودم بشورمت خرس پشمالوی من…
بعد از اینکه خودمونو خشک کردیم،توی اتاقش،روی تختش بودیم.
+برنامه برگشتنت چیه مانی؟
-خب،قرار نبود این همه بهم خوش بگذره،طبق حرفی که قبلاً زده بودیم،من میخواستم ساعت ۱ راه بیفتم،که تقریبا ۵ برسم ساری،فردا صبحم برم ماموریت جنوب.ولی الان کلا همچی کنسللللللل. و تا جایی که میتونستم اینو خریدارانه بیانش کردم.
صدای قهقهه خنده دلارام اتاقو پر کرد.
ادامه دادم : ولی خب اگر تو دوست داشته باشی من امشبم اینجا میمونم،صبح از همینجا میرم اهواز.بعدشم مجبورم برگردم تا دوباره ماشینمو از همینجا بردارم.یه لبخند شیطنت آمیز روی لبام نشسته بود و یه چشمک بهش زدم.
-پس اسمشو نبر چی؟
+اگر راضی باشی،شام بگم مسعود با دوست دخترش بیان اینجا،مسعود باشه همه چی حله.شامم خودم درست میکنم.ناهارم یا بریم بیرون یا سرپایی یکاریش کنیم.
پاشدم همزمان با روشن کردن لامپ گفتم :
-لوموس،اینم از اسمشو نبر.و اما تو برنامه رفتنت چیه؟؟؟؟
و برگشتم بهش نگاه کردم.سرش پایین بود،موهاشو دور انگشتش پیچیده بود و باهاش بازی میکرد.من من کنان گفت:
+دارم تلاش میکنم بندازمش عقب.
-فایده ای داره؟
چیزی نگفت.منم اصراری برای جواب گرفتن نکردم.
طبق برنامه ریزیمون ناهارو یه چیز سبک خوردیم.برای برنامه شبم باهم رفتیم خرید.به مسعود که مدیرم بود و یکی از بهترین دوستام، زنگ زدم و برای شب برنامه ریختم.برنامه شام و دورهمی اونشب یکی از بهترین شبای زندگیمو ساخت.بعد از رفتن مسعود و دوست دخترش،کمک دلارام کردم تا خونه رو تمیز کنه.
ساعت یک ربع به ۱ شب بود.جفتمون تقریبا از ۶ صبح بیدار بودیم.همین که کاراش تموم شد و دستشو خشک کرد از پشت بغلش کردمو و روی دستام بلندش کردم.بعد یه جیغ کوچولو و گاز گرفتن شونم، بردمش وانداختمش رو تخت.رفتم سراغ ساکم و روغن بدنی که برای ماساژش خریده بودمو دروردم.پریدم کنارش روتخت.
چراغ خواب بالای تختو که نورش قرمز بود،روشنش کردم.به پهلو دراز کشید،دستاشو زیر سرش گذاشته بودو بهم خیره شده بود.موهاش نصف صورتشو پوشونده بود.از گوشیم پوشه آهنگ های بی کلاممو پلی کردم.منم همون مدلی کنارش دراز کشیدم.
دستمو گذاشتم رو گونه های صافش و شروع به نوازششون کردم.از عمد سعی میکردم انگشتامو به لبش برسونم تا با هر بار لمس لباش،اونم منو ببوسه.
-مرسی عشقم بابت امشب.خیلی زحمت کشیدی.خستت کردیم.
+کاری نکردم عزیزم،زحمت شامو که خودت کشیدی.بعدشم تا آخرش کنارم بودی و کمک کردی.دوستاتم که خیلی خوبو باحال بودن.خیلی خوش گذشت بهم …
نذاشتم حرفشو تموم کنه،صورتمو بردم جلو و لبای نازشو بوسیدم.ازش خواستم به شکم بخوابه.
با آرامش شروع به کندن لباساش کردم.تیکه به تیکه.موهاشو بالا سرش ریختم و توی گوشش زمزمه کردم که به هیچی فکر نکن.
کمی از روغنو،روی کمرش ریختم و با دستم خوب به همه جای پشتش پخشش کردم.از گردنش شروع به ماساژ دادنش کردم،سعی میکردم هرچی که از ماساژ دادن توی این چند وقت یاد گرفته بودمو،به بهترین وجه ممکن انجام بدم.سانتیمتر به سانتیمتر بدنشو زیر دستام کشف میکردمو مرزهای اندامشو یکی بعد از دیگری رد میکردم.کارمو تا نوک انگشتای پاش ادامه دادم.وقتی که کارم تموم شدلباسای خودمو سریعا دروردم و هرکدومو یه گوشه ای پرت کردم. بدون هیچ مقدمه ای پاهاشو باز کردم و زبونم روی کسش کشیدم.
جونم خیسِ خیس بود.
آهش چنان بلند و گوش نواز برام بود که بدون وقفه ادامه دادم.با دستام دو طرف کونشو از هم باز کردم.زبونمو به همه جای کس و کونش میکشیدم.
کمی کمرشو تاب داد تا خوب همه جای کسش تو تسلط من باشه.تموم کونشو بغل کردم،تا بتونم راحت کل کسشو تند تند بلیسم.همش خودشو بهم فشار میداد.هم زمان با لیسیدن کسش،انگشت اشاره دست راستمو به کسش معرفی کردم.حالا انگشتمم توی کسش جلو عقب میکردم و زبونمم روی کسش جولون میداد.ناله های شهوتناکش حالا به حدی بلند شده بودن که با ترکیب صدای لیس زدن من انگار یه سمفونی دو نفره راه انداخته بودیم…سعی میکردم هرچی که دیده بودم،شنیده بودم و انجام داده بودم تا حالارو برای لیسیدنش استفاده کنم.زبونمو لوله میکردم و همزمان با انگشتم توی کسش میکردم.سعی میکردم تا هرجایی که زبونم میرسیدو،توی کسشُ بلیسمش. هیجانم به قدری بالا بود که صدای ضربان قلب خودمو می‌شنیدم…
+مانی بکن منو،دیگه طاقت ندارم،بکن تو کسم.کسمو پرشششش کنننننن بررراااممم.جووووننمم بکنم همین الان…
به سمت خود کشیدمش.تا جایی که میتونست حسابی کمرشو خم کرده بود.بهترین زاویه داگیو برام درست کرده بود.موهاشو تو مشتم جمع کردم و سرشو کشیدم بالا.هم زمان کیرمو سر دادم توی کسش.انقد خیس بود که خیلی راحتتر از صبح سرش رفت تو.همزمان یه نفس عمیق کشید و کمی بدنشو جمع کرد.
+آخخخخخخخ آرووومممم مانی،آرووووممم
کمی مکث کردم.دوباره کیرمو فشار دادم توی کسش و اینبار تقریبا تا نصفش رفت تو.هم زمان دوتا اسپنک هم مهمونش کردم و تا ته کیرمو توی کسش مهمان کردم.با دستاش ملحفه روی تختو جمع کرد و کشید زیر خودش تا کنار سینه هاش.
+مانی آروم ،جان من آروم بکن.یواششششترررر.
.شروع به کردنش کردم.همزمان هم با هر ضربم دوباره میشردم،یک،دو،سه… و بازم هر ۱۵ تا چند ثانیه مکث…سعی میکردم تموم ضربه هام با یه ضرب آهنگ باشه،دستامو به دو طرف کونش گرفته بودم و ازشون دستگیره عشق ساخته بودم.تموم تمرکزمو گذاشته بودم تا بتونم دوباره بعد اون ارضا بشم.تو این حالت بازم تنگتر احساس می‌شد.
-جوووننننممم.دوست داری کیرمو توی کست؟
+آره عششققممم.جونم،بگا منو.همینجوری بگا منو.
-آخخخخخخخ چقد تنگو داغو خیسی فدات شم.
+بخاطر تو اینهمه داغو خیسم عزیز دلم.
دیگه داشتم به اومدن خودم نزدیک میشدم.واقعا تو سخت‌ترین حالت ممکن بودم که ارضا نشم.کیرمو خیلی آروم کشیدم بیرون.دستامو از روی کونش تا روی شونه هاش کشیدم.دراز کشیدم کنارش،تو گوشش گفتم بیا بشین روی من.
اومدم روم.خم شد و لبامو بوسید.کسشو با کیرم تنظیم کرد.لبای پایینشو گاز گرفته بود.چشماشو بست و میلیمتر به میلیمتر کیرمو توی کسش جا داد.به تهش که رسید زیر لبی یه جوووونننن گفت.موهاش که کاملا روی صورتشو پوشنده بود،با تاب دادن سرش و کمک دستاش ریخت پشت.
+ماننننننننی سینه هامو بگیررررررر.
-به روی چشششممم عشششقققمممم.
دستامو گذاشتم روی سینه هاش و هر دوتا نیپلاشو گرفتم همزمان و هرچی که توی دستامو بودو شروع به نوازش و فشار دادن کردم.
دلارام هم شروع به کردن خودش کرده بود.بالا پایین میشد و کیرمو توی کسش جا میدادو خالیش میکرد.با چنان حرارتی این کارو میکرد که نگران ارضا شدنم شدم.کنترلش دیگه دست من نبود.شدت ضرباتش بالاتر رفته بود و محکم‌تر توی خودش کارشو انجام میداد.صدای آه و ناله جفتمون تقریبا نزدیک به فریاد بود.
-جون عشقم ،خودتو جر بده،خودتو با کیرم بگا
+آره مانی ،دارم میگام،جونننننن،دارم با کیرت خودتو میگام.
-جووونننن عاشقتم دلارم.دوست دارم عزیزممممم.جووووننن آخخخخخ دلارام دیگه نمیتونم خودمو نگه دارما
+صبر کن مانیییی.فقط یکم منم نزدیییککککممممم.آههههههه
چند لحظه بعد دلارام چنگ انداخت به موهای سینم ،تموم تنشو منقبض کرد و با جیغ اسممو گفت و افتاد روم.هنوز کیرم توی کسش بود.تموم کیرم و تخمام و روی جفت رانم خیس آب دلارام بود.شروع کرد گریه کردن بعداز ارضاش.زیاد طول نمیکشید.دستمو کردم تو آبشار خوشگل موهاشو شروع به نوازشش کردم.بعد از اینکه آروم شد دوباره بلند شد ،با یه لبخندی که از ته وجودش، انگار روی لباش نشسته بود،نگام کرد،خم شد روم و یه بوسه محکم روی لبام گذاشت.هم زمان با بوسیدنم شروع کرد بالا پایین شدم روی کیرم.قلقمو گرفته بود.چندتایی که زد ،اومد پایین و کیرمو گرفت توی دستاش و با چندتا ضربه تموم آبمو روی شکمو سینه خودم خالی کرد.
نفسم توی سینم حبس شده بود، توان خارج کردنشو انگار نداشتم.چشمام همچنان بسته بود و غرق آرامش و خلأ درونی خودم بودم.کمی بعد که چشمامو باز کردم دیدم روی صورتم خم شده و تموم موهاش دورمونو، شبیه به درخت بید ،احاطه کرده.با خنده یه بوس طولانی روی لبام گذاشت.منم دستامو گذاشتم دو طرف صورتشو شروع به همراهیش کردم.لذت بخش ترین بوسه عمرمو از لبای شرابیش میگرفتم…

امیدوارم تا اینجا از خوندنش لذت برده باشین.

ادامه...

نوشته: هیپوفیز


👍 6
👎 0
8001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911720
2023-01-22 02:25:40 +0330 +0330

نحوه نگارش داستان به گونه ايه ك خودتو تو اون فضا حس ميكني … مشخصه نويسنده براي نوشتن داستان وقت گذاشته…

1 ❤️