گریبان هیچ زنی همیشه بوی شیر نمی‌دهد

1402/06/11

[هشدار: کمی طولانی و نامناسب برای یک خود ارضایی سریع]
بدنی که هیچگاه مثل روز اول نخواهد شد. شنیدن این جمله با حس کردنش با پوست و استخوان زمین تا آسمان فرق دارد. بعد از چند ماه جرئت کرده‌ام که جلوی آینه بایستم، وظیفه پوشاندن زخم و رد با کرم ضد ترک را این چند وقت کورکورانه انجام داده‌ام. اما حالا که آثار زایمان تمام قد در برابرم حاضرند کرم را با وسواس بیشتر و شاید اندکی خشونت بر روی شکمم می‌مالم. به همین سرعت دست دیگرم که با آن تیشرتم را بر روی سینه نگه داشته بودم از شیر خیس شده است. کرم‌مالی تمام است و مأموریت بعدی آن است که لباسم را عوضم کنم، به محض آن که بالا تنه‌ام از شر آن پارچه‌ی خیس رها می‌شود، چشمانم محسور پستان‌هایم می‌شوند که از پیش درشت‌تر شده‌اند و تک قطره شیری که در حال چکیدن از نوک سینه سمت راستم است بر این سحر می‌افزاید. این بار با دقت بیشتری به خودم نگاه می‌کنم شکمی که زایش آن را بر آمده کرده‌ است آنقدرها هم چندش‌آور نیست اگر بخواهم مثبت اندیش باشم همه‌ این تغییرات سکسی‌ترم کرده‌اند. تولد بچه زندگی را زیر و رو می‌کند و آن چند ماه اول آدم اسم خودش را هم به خاطر نمی‌آورد. امروز پس از مدت‌ها بارقه‌های حشر را در خودم حس می‌کنم. نمی‌دانم در این مدت بر حسین چه گذشته است آیا این گریه‌های شبانه میل جنسی او را هم به قهقرا برده بوده است؟ خوبی‌اش آن است که حدود یک هفته‌ای می‌شود که تمرین‌های آموزش خواب جواب داده و می‌توان گفت که بچه تا صبح خواب هفت پادشاه را می‌بیند. چرا با فکر بیهوده وقتم را تلف کنم وقتی که می‌توانم به راحتی پاسخ بگیرم؟ می‌روم جلوی آینه با یک دست گوشی را نگه می‌دارم و با دست دیگر سینه‌هایم را جوری می‌پوشانم که تنها قسمت بالایی هاله‌ی قهوه‌ای رنگ یکی از آن‌ها مشخص باشد‌ بلافاصله برای حسین می‌فرستمش همراه یک ایموجی چشمک. فکر می‌کنم پیام به اندازه‌ی کافی گویا بوده باشد‌. به پنج دقیقه نمی‌کشد که سین می‌کند و ایموجی صورتک شیطانی را می‌فرستد و می‌پرسد “امشب؟” بی‌درنگ پاسخ می‌دهم “آره”. روی تخت دراز کشیده‌ایم، یکی از دستانش را تکیه‌گاه سرش می‌کند جوری که بتواند صورتم را به طور کامل ببیند و با دست دیگرش بازویم را نوازش می‌کند. پس از چندی گونه‌ام را می‌‌بوسد. ته ریش‌هایش در پوستم فرو می‌روند، سوزشی لذت بار. در پاسخ صورتش را ثابت می‌کنم و لبش را می‌بوسم، این بوسه کش می‌یابد. می‌آید پایین‌تر می‌داند که چقدر روی گردنم حساسم می‌خورد و می‌بوسد و با دستش سینه‌هایم را مالش می‌دهد. ناگهان متوقف می‌شد نگاهی به دستش می‌اندازد و متوجه می‌شود که مرطوب است حالا او هم به کنه آن که چقدر عوض شده‌ایم پی می‌برد. دستش را نشانم می‌دهد و لبخند روی چهره‌ی جفتمان می‌نشیند. نیم خیز می‌شوم و تن صدایم را عوض می‌کنم و با ناز می‌گویم “دوست داری بچشیش؟” انگار که گر می‌گیرد. کمکم می‌کند که لباسم و سوتین بارداری را به طور کامل در بیاورم. نخست با بوسه‌های ریز شروع می‌کند و سپس شتاب می‌گیرد و حالا از مکش استفاده می‌کند و بالاخره به نوک خیس سینه‌ام می‌رسد اول لیس می‌زند اندکی قلقلکم می‌آید دستم را می‌گذارم زیر چانه‌اش و به چشمانش نگاه می‌کنم و می‌پرسم “چطوره؟” با خماری می‌گوید “شیرین” کمی دیگر به خوردن پستان‌هایم ادامه می‌دهد و سپس سفر بوسیدن و مکیدن و چشیدنش را دنبال می‌گیرد تا به شکمم می‌رسد از بابت جای زخم و شل شدن پوستم اضطراب دارم می‌ترسم که شاید این من جدید را دوست نداشته باشد اما وقتی با دقت و ظرافت تمام زخم‌ها و ترک‌هایم را غرق در بوسه می‌کند همه شک و اضطرابم جایش را به عشق، اعتماد و صمیمیت می‌دهد. از روی شورت خیسم کسم را در دهانش فرو می‌‌برد این کار حشری‌ترم می‌کند پاهایم را جمع می‌کنم و سرش را در آنجا حبس می‌کنم، نفس‌های داغش لذتم را عمیق‌تر می‌کند. شرتم را با دقت از پایم در می‌آورد. از نزدیکی زانویم تا انتهای رانم چند بار به صورت رفت و برگشت می‌بوسد و هر بار در نزدیکی کس متوقف می‌شود. طاقتم طاق شده است سرش را با دست به سمت پایین هول می‌دهم شروع می‌کند به لیسیدن از سوراخ کونم تا بالا. زبانش را در سوراخ کسم فرو می‌برد با حرکات مکشی لبه‌های کس و کلیتوریس را در دهان فرو می‌برد. این تماس بعد از چند ماه آستانه تحملم را پایین آورده است با ناله می‌گویم “دارم میام” اما دهانش را کنار نمی‌کشد و مقداری از مایع منی را قورت می‌دهد، بدنش را بالا می‌کشد، من موهای اون را که به پیشانی‌اش چسبیده کنار می‌زنم و او هم طره‌ای از موهای مرا پشت گوشم می‌برد. از هم لب می‌گیریم. در حالی که هنوز به چشم‌هایم خیره شده سوال می‌کند برای امشب تموم؟" جواب می‌دهم “نه” می‌گوید " آخه نمی‌خوام اذیت بشی" تک بوسه‌ای بر لبانش می‌زنم و می‌گویم “می‌خوام حست کنم” برای آن که مطمئن شویم این اولین هم آغوشی پس از زایمان بی هیچ دردی پیش می‌رود از روان کننده استفاده می‌کنیم. کاندوم را خودم روی آلت برانگیخته‌اش می‌کشم. هر دو کمی می‌ترسیم. حسین با ملاحظه و آرامی کیرش را اول کمی روی کسم می‌کشد و سپس به آرامی فرو می‌برد. “خوبی؟” دستم را روی کمرش می گذارم و به پایین می‌فشارمش و متوجه می‌شود که این یعنی آره. گایش را به آرامی آغاز می‌کند و از روی ناله‌های سرشار از لذت من می‌فهمد که می‌تواند تندش کند. با فاصله‌ی کمی از هم ارضا می‌شویم. برهنه، پوشیده با عرق و خسته هم از سکس و هم از والد بودن باز کنار هم دراز می‌کشیم و سفت یکدیگر را در آغوش می‌گیریم. دم گوشم زمزمه می کند “دلم خیلی برات تنگ شده بود!”

نوشته: Niji


👍 5
👎 1
10001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

945447
2023-09-03 01:00:32 +0330 +0330

فقط خط اولشو خوندم
شاید بعدا بخونمش

1 ❤️

945546
2023-09-03 17:23:25 +0330 +0330

آفرین👍👍

0 ❤️

945547
2023-09-03 17:23:45 +0330 +0330

همون نوشته هشدار رو خوندم

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها