گل فروش (۳و پایانی)

1402/03/16

...قسمت قبل

رفتار سرد و عادی امیرحسین توی گل فروشی درست بعد دیشب ، که عشقمو بهش ابراز کردم ، خیلی توی ذوقم زد و ناراحتم کرده بود. عصر مامانش با یه دختر بچه هفت و هشت ساله اومدن در مغازه.
-محمد میشه پول رو بهم برگردونی
+بیا کارتمو بگیر ، بابا صبح رفته بانک و همه رو ریخته به حسابش
-ممنون
+امیرحسین
-جان
+توش پول هست ، بیشترم شد از حقوقت کم میکنم نگران نباش
با یه لبخند شیرین دوید بیرون مغازه و با مامان و آبجیش توی جمعیت از دیدم کنار رفتن.
اونقد درگیرش شدم که نمیتونم از فکرش رها شم ، تا برگشتنش چشمم به جمعیت بیرون بود ، دل و دماغ کار نداشتم ، سر شب که برگشت کارت و چندتا رسید بهم داد.
-اینم رسید خریدا
+بابا ما قبولت داریم این چه کاریه
-یکم بیشتر شد ، ببخشید
+طوری نیست
شب دوباره جیم زده و چند دقیقه ای بعد با دوتا شیرکاکائو داغ و دو تا اسلایس کیک برگشت ،
+این چی چیه؟
-یه تشکر کوچیک واسه کارتی که بهم دادی تا جلوی مامان و خواهرم کم نیارم
-بزنش پا حساب همون ساندویچی که کمش نکردی
+پول نقد نداشتیم تو مغازه
-افتضاح دروغ میگی
هرچه زمان میگذشت رابطه مون بهتر میشد و من به خودم میگفتم چی میشد اگه همون اول باهاش دوست میشدم ، چرا از بابا میخواستم اخراجش کنه ، حالا میدونستم اون فقط به رابطه من و بابا حسادت میکرده و میخواست به خیال خودش حرصشو خالی کنه اما من چی به روزش آوردم ، این پشیمونی تا ابد باهام میمونه.
+امیرحسین یه چی بپرسم ناراحت نمیشی
-اگه درباره اون موضوعه نپرس
+عععععععه ، نمی تونم ، تو رو خدا
+چرا به کسی نگفتی؟ چرا نرفتی؟
-به کی میگفتم ، کجا میرفتم
-به مادرم میگفتم که همه امیدش منم یا پدرم ، که همیشه منو مقصر میدونه حتی مقصر حال بد و خماریاش ، اصلاً کی باور میکرد شاخ شمشاد آقای نادری چنین کاری بتونه باهام بکنه اونم چند بار.
-کجا میرفتم ، که به یه نوجوون ۱۶ ساله کار بدن ازش بیگاری نکشن ، حقوقش بتونه گره گشای زندگی کورمون بشه ،اگه میرفتم ، اگه میخواستی ، نمیتونستی با فیلمی که داشتی از اون سر دنیا برگردونیم
کاملاً لال شده بودم ، برای اولین بار توی زندگیم بغض راه گلومو بسته بود و جوابی برای حرفاش نداشتم.
اوایل اسفند سال ۹۱ بود که دانشگاه واسه دانشجوهای پسر تور کویر گذاشت ، به اصرار یکی دوتا از بچه ها اسممو نوشتم و چند ساعت قبل تور رفتم مغازه تا دخل بابا رو خالی کنم
+سلام
*سلام عزیز دلم ، خسته نباشی ،دانشگاه خوب بود
-سلام محمد
+بابا یکم پول میخوام
*بسلامتی ، این بار چی شده؟
+هیچی دانشگاه تور کویر گذاشته ، با اجازت اسممو نوشتم
*خب بسلامتی ، هر چقدر لازم داری بردار
+اگه لطف کنی بزنی به کارتم که عالی میشه ، اومدم در اصل کسب اجازه کنم
*دیگه صاحب اجازه این
-شب کویر باید خیلی قشنگ باشه ، نه!
+آره ، دانشگاه واسه همین شب نجوم جزء برنامه هاش گذاشته ، هوا هم که هنوز خیلی گرم نشده کویر قابل تحمله
*خب امیر بابا ، چرا نمیری باهاشون
*محمد میشه امیرم باهاتون بیاد
+چی بگم والا ، میخوای تا بپرسم
-نه من، فقط کنجکاو بودم بخدا
*بپرس باباجون
+فقط امشب حرکته ها
+اکیه ، میپرسم خبرش میدم
نذاشتم امیرحسین مخالفت کنه و از در مغازه خارج شدم ، به مسئول دانشجویی تور که یکی از سال بالاییا بود زنگ زدم و در مورد اوردن امیرحسین سوال کردم.
*جا که داریم داداش ، فقط گفتی دانشجو نیست این کارو سخت میکنه والا برا من که فرقی نمیکنه اما میترسم مسئولین دانشگاه نذارن سوار شه
*نادری جان یه لطف کن یه کارت دانشجویی از رفقات بگیر حدالامکان شبیه به خودش ، بعدش بگو اسمشو بنویسیم
+قربونت پس یه جا واسم رزرو نگه دار
*روچشمم داداش
+جبران میکنم
رفتم خوابگاه کارت یکی از بچه ها که نمی خواست بیاد و یکم شبیهش بود و گرفتم ، زنگ زدم به سال بالاییمون اسمشو گفتم و توی لیست تور واردش کرد و پول تور رو به کارتش واریز کردم
لعنتی یک ساعت دیگه حرکت بود من هنوز به گل فروشیم نرسیده بودم
+سلام دوباره ، جمع کن بریم
*خب خداروشکر مث اینکه درست شد
-برم خونه لباس جمع کنم
+دیوونه همینجوریش از اتوبوس جا نمونیم هنر کردیم
*شما برین ، نگران نباش پسرم ، خودم با بابات تماس میگیرم و اطلاع میدم بهش
-ممنونم آقای نادری
+خیلی دوست دارم بابا
لحظه آخری به اتوبوس رسیدیم و چون دیر کرده بودیم حتی مسئول دانشگاه کارتامونم نگاه نکرد و سوار یکی از اتوبوس ها شدیم.
یه صندلی دو نفره اول اتوبوس خالی بود همونجا نشستیم ، مسئول دانشگاه هم داشت برنامه این چند روز توضیح میداد و تذکرات لازم میداد امیرحسین تمام شب سرشو به شیشه تکیه داده بود و خوابید ، من محو تماشاش تا صبح بیدار نشستم البته خواب نرفتنم تو اتوبوس مزید بر علت بود. صبح حول حوش ۵ رسیدیم ، یه بوم گردی رو برامون رزرو کرده بودن با سه چهارتا اتاق سوله مانند خشتی گلی، قرار شد تو هر اتاق ۲۰ الی ۳۰ نفر بمونن
منو امیرحسین و چنتا از همکلاسیام یه گوشه از اتاقی که از همه کوچکتر بود اشغال کردیم سعی کردیم یکم دراز بکشیم تا خستگی راه از تنمون در بره برنامه های صبحشون مزخرف به تمام معنا بود و با سخنرانی چند ساعته یه آخوند و یه سری سوال از اون افاضات و بعدش نماز در حضور حاج آقا، کلا خستمون کرده بودن ، بعد ناهار و استراحت عصر رفتیم سمت کویر حاج آقا که انگار نمی خواست تموم کنه توی کویرم رفت روی منبر و شروع کرد چرت و پرت گفتن، اما دم سال بالاییا گرم ، با زدن ساز و رقص و تشویق ، حاج آقا رو از برق کشیدن ، بعد ناراحتی و قهر حاجی ، تازه میشد از کویر و قشنگیاش لذت برد. دیگه کاملاً تاریک شده بود و بعضیا داشتن آتیش درست میکردن تا دورش بشینیم از سردی شبای کویرم لذت ببریم.
نیم ساعتی میشد امیر حسین با بچه ها ی نجوم دانشگاه ستاره ها رو میدید و تلسکوپ هر کدوم از بچه ها رو یه امتحانی میکرد ، خسته که شد اومد کنارم نشست ، رو بهش کردم و گفتم: چی دیدی؟ همین که شونه هاشو بالا انداخت خندمون بلند شد انگار برای لحظاتی هردومون فراموش کردیم چی بینمون گذشته. ساعت یک بود که اکثر بچه ها با مسئولین دانشگاه برگشتن بوم گردی تا بعد نماز که میخوایم راه بیفتیم چند ساعتی خوابیده باشن
حالا که اون همهمه تموم شده بود من میخواستم بیشتر بمونم و یکم این آسمون توی تاریکی مطلق و سکوت اطرافمون نگاه کنم ،امیرحسین باهام هم نظر بود و کنارم دور آتیش نشست. تعدادی که مونده بودن کمتر از بیست نفر می شدن و هرکی سرگرم کار خودش بود ، خیلی زود تعداد بچه ها به انگشتای دست هم نمیرسید و آتیشم داشت خاموش میشد.
*خب آقایون ، حالا که جمع کاملاً خودمونیه و همه رو میشناسم ، میدونم جاسوس نداریم ، یه سورپرایز ویژه واستون دارم
*از قدیم گفتن گر صبر کنی ز غوره مشروب سازی
یکی از همکلاسیام بود و با در آوردن یه بطری عرق از کیف سازش حال همه رو کوک کرد ، خودش ساقی شد و واسه همه به نوبت پیک میریخت
*بفرما
+دستت طلا
پیک عرق بالا کشیدم و پیک بعد واسه امیرحسین ریخت
*پسر خالت عرق میخوره؟به بچه ها به عنوان پسر خالم معرفیش کرده بودم
پیک عرق سمت امیرحسین گرفت ، نظر ندادم و گذاشتم خودش تصمیم بگیره ، امیرحسین زد روی دستش و پیک سر کشید
حالا امیر حسین داشت باهام مست میکرد و پیک میچرخید و به هر کدوم دو سه باری رسید ، به اندازه مستی نبود و سرمون گرم شده بود ، دستامو پشت کمرم روی شن گذاشتم و بهشون تکیه دادم و آسمون نگاه میکردم
امیرحسین هم به تبعیت از من دستاشو حائل بدنش کرد ، خودشو به عقب خم کرد
با انگشت اشارش بدون اینکه توجه دیگران جلب کنه آروم شروع کرد دست منو نوازش کردن ،من چشمامو بستم و تمام حواسمو به این نوازشا دادم.
به بوم گردی که رسیدیم همه خواب بودن ، توی اتاق برا من و امیرحسین دم در فقط جای خواب بود دیگه نمیشد کاریش کرد ، لباسامو عوض کردم و یه ست گرمکن هم به اون دادم
+بیا لباساتو عوض کن
-نمیخوام ، راحتم با همینا
+بگیر بابا ، بوی گند عرق و دود آتیش میدی
من دراز کشیدم و امیر حسین بالای سرم لباساشو عوض کرد ، حالا انگار تازه فهمیده بود باید کنار من بخوابه ، چند دقیقه ای قفل کرده بود ، بالاخره مجبور شد کنارم دراز بکشه.
خسته تر از اون بودم که به موقعیتمون فکر کنم سریع به خواب رفتم و صبح با سر و صدای بچه ها بیدار شدم .
امیرحسین چرخیده بود و سرشو توی سینم جا کرده بود ، قبل اینکه بیدار شه ، بلند شدم تا معذب نشه ، اتوبوس که راه افتاد ، امیرحسین که انگار هنوز خسته بود سرشو گذاشت رو شونم و خوابش برد.
حدودای سه ظهر رسیدیم دانشگاه و ماشین برداشتیم و به اصرار من رفتیم یه رستوران ، توی رستوران انگار تازه میدیدمش لباسای من توی تنش زار میزد و خیلی خنده دار شده بود.
-چرا میخندی
به ظاهرش اشاره کردم ، با خنده من دوباره اونم خندید
رسوندمش دم خونشون
-دمت گرم ، خیلی خوش گذشت
-تا حالا مجردی سفر نرفته بودم
+باشه توهم ، چقد تشکر میکنی
+تو هم مث این همه دانشجو ، تازه من باید تشکر کنم که تنهام نذاشتی
-لباساتو میشورم و برات میارمشون
+لازم نکره ، دوست دارم عطر تنت رو داشته باشن
کل دوران قبل عید سال ۹۲ رو من و امیرحسین گل فروشی چرخوندیم ، حالا به عنوان تشویق از بابا و مامان اجازه یه سفر مجردی با بچه های دانشگاه رو گرفتم ، بابا مث همیشه هوامو داشت و اجازه مامان رو هم گرفت
*خب بسلامتی کی میرین شمال؟
+۲۳ و ۲۵ فروردین تعطیله احتمالاً اون موقع
+بابا دوست دارم امیرحسین هم باهامون بیاد
*چقد خوب
+اما خب خونوادش؟
*نگران نباش ، با تو باشه خیالشون راحته ، اجازشو واست میگیرم
*فقط تمام خرج سفرشو میدی ، فهمیدی؟
+به روی چشم و جیب بابام
بابا ماجرای سفر به امیرحسین گفت ، اونم با حالتی که نمی خواست خوشحالیشو نشون بده و یکم ناز ، بالاخره قبول کرد
*خب پس من با پدرت صحبت میکنم و اجازتو میگیرم
-خیلی ممنونم
*من برم بچه ها، کاری با هم ندارین؟
با رفتن بابا و خلوت دوتاییمون امیرحسین صدا زدم تا باهاش حرف بزنم
+امیرحسین یه لحظه بیا
-بله
+میخواستم در مورد سفر بهت بگم
+راستش نمیدونم چطوری بگم که ناراحت نشی ، از دستم عصبانی نشی
-اگه اصرار بابات بوده واسه بردن من ، نمیام ، یه بهونه جور میکنم
+بزار من حرفمو بزنم
ساکت با چشمایی که نگران میزدن نگام میکرد ، طاقت دیدن چشماشو نداشتم ، سرمو پایین انداختم
+راستش قرار نیست کسی بیاد
-یعنی کنسله
+ای بابا ، بزار حرفمو بزنم
+نه منظورم اینه که
+بگیر دیگه
+خودمو خودت
بدون هیچ حرفی برگشت سر کارش و گلا رو مرتب میکرد ، اینکه مستقیم نه نگفت یعنی کورسوی امیدی هست.
شب بهش پیام دادم و گفتم: نگفتی آماده شم یا نه؟
-میام ولی
+خیالت جمع ، آدم شدم بخدا
عصر ۲۲ ام بعد کلاس رفتم دنبالش و دم در خونشون مامانش با آینه و قرآن بدرقمون کرد
اوایل سفر کاملاً ساکت بود و حرف نمیزد ، اما کم کم شیطونیاش شروع شد ، گوشیشو وصل کرد و آهنگایی که دوست داشت گذاشت ، دستش برده بود بیرون تو هوا میچرخوند و با بعضی آهنگا میخوند. تا اون جا اگرچه باهام کم حرف زد اما هرچی بیشتر میرفتیم بیشتر شادی رو توی صورتش میدیدم. بالاخره به منطقه جنگلی نور رسیدیم ، یه کلبه ساده روستایی گرفتم که فاصلش تا دریا زیاد بود ، بعد خوردن ساندویچ های مامان ، شب به اصرار امیرحسین با اینکه هوا هنوز گرم نشده بود روی ایوون خوابیدیم ، فاصلشو جوری تنظیم کرد که میشد وسطمون یه جاده کشید. صبح زودتر از من بیدار شده بود و چشمامو که باز کردم دیدم جاشو جمع کرده و رفته داخل ، تازه متوجه نم نم بارون شدم تو جام نشستم و بارون نگاه میکردم ، با دوتا لیوان چای اومد سمتم و یکیشو بهم داد. داغی گرمای لیوان دستامو گرم میکرد و بخارش به صورتم میخورد ، روی تشکم نشست و کمرشو به شونم تکیه داد ، نمیدونم چی شده بود اما حس میکردم شاید اون هوا یکم ملایم ترش کرده. -برا صبحانه هیچی نداریم ، خدا خیر من بده که چای کیسه ای برداشته بودم +مامان سفارش کرد بهت خوش بگذره و همش بیرون غذا بخوریم و چیزی واست کم نذارم
-ایول به حاج خانوم، فقط من
+از حقوقت کم میکنم
-مث تمام بارایی که میگی کم میکنم ، نمیخوام
تا ظهر خونه موندیم و هر چقدر اصرار که بریم بیرون حریف من نشد
بعد ناهار رفتیم ساحل و تا شب همونجاها ول چرخیدیم ، برای شام طبق هوس آقا ، چیزبرگر خوردیم و توی راه برگشت به کلبه یه جا گفت نگه داشتیم.
شروع کرد خرید کردن ، یه چیزایی واسه صبحونه برداشت و سریع حسابشون کرد و حریفش نشدم ، برای ناهار فردا هم دو تا ماهی گرفت و یه سری خرت و پرت دیگه.
ذوقش وقتی میگفت ماهی کبابی بهت بدم که هیچ جا نخورده باشی نمیتونستم نادیده بگیرم.
خدایا این پسر زیباترین و مهربانترین مخلوق توئه ، چجوری میتونه با من اینجوری رفتار کنه.
شب که دوباره جاها رو توی تراس انداخت ، جمعشون کردم و اومدم داخل
+لامصب دیشب از سرما سگ شدیم
+همینجا می خوابیم تو روبروی در بخواب تا حیاط ببینی
هیچی نگفت و رفت دوش بگیره ، منم تشکا رو بهم چسبوندم و خودمو زدم به خواب
همین که از حموم اومد شروع کرد باهام حرف زدن و از دریا و قشنگیاش گفتن
-با تو ام آ
-عه ، خاک بسرم ،خوابی؟ منو بگو دو ساعته دارم با کی حرف میزنم
چراغ خاموش کرد و اومد که بخوابه ، تازه متوجه تشکش شد
-ههههه ، خیلی ناکسی
آروم جملشو گفت و دراز کشید و لحاف رو روی خودش کشید
-اگه کار دستمون ندی باید خداروشکر کنیم
+باشه درو ببند سرما نخوری ، تنت خیسه
یه جیغ نصفه نیمه کشید و خنده منو که دید شروع کرد با بالش به سر و صورتم ضربه زدن.
منم بلند شدم دستاشو گرفتم یکم باهاش گلاویز شدم تا روی تشک خوابوندمش ، هردومون نفس نفس میزدیم ، به وضعیتم که نگاه کردم روش خیمه زدم بودم و هر دستشو جدا گرفته و بالاتر از سرش نگه داشته بودم.
قبل اینکه بخوام تصمیم بدی بگیرم ولش کردم و روی تشک خودم خوابیدم ، سقف چوبی کلبه رو نگاه میکردم و نفسای عمیق میکشیدم
اونم خودش جمع کرد و به زیر لحافش پناه برد
انقدر خواستنی بود واسم که اگه یه ثانیه معطل کرده بودم حتماً متوجه شق شدن کیرم می شد ، اونوقت تمام پلایی که بینمون ساخته بودم خراب میشد. صبح که بیدار شدم به پهلو سمت اون خوابیده بودم و امیرحسین روی شکم دراز کشیده بود و ساق پاش بین پاهام بود دستمو روی شونه هاش گذاشته بودم.این نزدیک ترین تجربم به آغوش کشیدن اون بود و نمیخواستم خرابش کنم حتی اگه بین دستم و تا تن اون یه لحاف سنگین قدیمی فاصله انداخته باشه. چشمامو بستم و دوباره سعی کردم بخوابم ، نمیدونم چقدر گذشت که با تکون خوردن اون بیدار شدم اما چشمامو باز نکردم ، پاشو از میون ساق پاهام بیرون کشید به پهلو چرخید ، یکم نزدیک تر شد و دستشو پایین تر از دستم روی دنده هام گذاشت. مطمئن شدم اونم بیدار و فقط نمیخواد بلند شه ، یه نفس عمیق کشیدم و با دستم که حالا پشت بدنش بود کشیدمش جلو تا کاملاً توی بغلم قرار بگیره. گرمی نفساش به صورتم میخورد و حالمو دگرگون میکرد ، احتمالاً اونم حال بهتری از من نداشت ، بین تنمون فقط دو تا لحاف فقط فاصله انداخته بود.بیدار که شدم ازش خبری نبود ، صداش که زدم ، جوابمو از حیاط داد.
-بیا پایین ، اینجام
روی زمین یه جا که تقریبا سیمانی و خشک تر بود ، یه فرش انداخته و صبحانه چیده بود ، هر چی دیشب خریده بود رو با همون بسته بندی و پاکت توی سفره گذاشته بود ، بعد صبحانه راهی منطقه جنگلی شدیم و یکم راه رفتیم تا از بقیه گردشگرا دور شیم.
حالا تو سکوت جنگل روی زمین نشستیم و به صدای باد بین برگها و صدای آواز پرنده ها گوش میدادیم از کوله ای که با خودش آورده بود و یکم خوراکی دراورد شروع کردیم خوردن
+عجب جایی پیدا کردیم
-آره خدایی قشنگه ، من تا حالا شمال نرفته بودم
+خب پس واسه تو قشنگ تره
-آره ، هوا میطلبه
+مشروب؟!
با خنده و تکون دادن سرش جوابمو داد تا نزدیکای ظهر میون درختا چرخیدیم ، وقتی رسیدیم کلبه دیگه تقریبا عصر شده بود.
سریع با چند تا آجر یه منقل ساخت و ماهی رو با یه توری گذاشت روی ذغال ، منم سعی میکردم با تکون دادن یه تکه کارتون ذغالا رو باد بزنم.
+خدایی عجب چیزی شده بود ، دمت گرم
+ترکیدم خدااا
-نه اونقدر خوب نشده بود، فلفل یادم رفته بود
دیگه غروب شده بود و برای تماشای غروب آفتاب باهم تو ایوون نشسته بودیم که یهو مثل جن زده ها پرید و رفت توی اتاق.
گوشی رو برداشتم به بابا و مامان زنگ زدم و برای چندمین بار توی روز آمار همه چی رو دادم.
امیرحسین با یه رول گل که تو هوا تکونش میداد ، سمتم اومد و منم دستمو دراز کردم که بگیرمش ، دستشو کشید عقب و گفت: جاش چی بهم میدی؟
+کون خوبه!
-اگه مث اون دفعه ست نمیخوام
+خب بوس!
-نمیخوام ، بجاش بریم مشروب پیدا کنیم اینجا
+ول کن تورو خدا ، کسی نمیشناسم
-وای از دست تو ، خب پیدا میکنیم
+حالا تو بیا ، یکم بکشیم حالمون خوب میشه بخدا
-خب بقیشو نمیدم بهت
+مگه چقدر گرفتی؟
با انگشتاش دو رو نشونم داد و من نفهمیدم چی میگه ، رول آتیش زد و بعد سه کام شروع کرد سرفه زدن و حالا نوبت من بود که امتحان کنم و همون کام اول گلوم آتیش گرفت و سرفه زدم. آخرای رول بود و شده بودیم کرکر خنده و بخاطر سردی هوا رفتیم داخل تا بخوابیم. امیرحسین لحاف و تشکارو پهن کرد و مثل دیشب چفت هم انداختشون ، خودم انداختم روی تشک و دستامو باز دوطرفم گذاشتم ، امیرحسینم چراغ خاموش کرد و اومد سرشو گذاشت روی دستم. بازم فکر سکس باهاش دیوونم کرده بود و به سمتش چرخیدم و با دست دیگم موهاشو نوازش میکردم. خیلی آروم دستش حرکت داد تا به جلو شلوارم خورد یکم خودمو عقب کشیدم ، بعد چند ثانیه کمرم باز برگردوندم کنار دستش. با انگشتاش کیرمو نوازش میداد و مطمئنم متوجه راست شدنش شده بود و سرم خم کردم به موهای سرش بوسه زدم. سرشو بالا اورد و تو چشمام نگاه میکرد و برق تو چشماش ماتم کرده بود که لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد بوسه های کوچیک به لبم زدن. خیلی طول نکشید که افتادم به جون لباش و زبونش میک زدم حالا داشت آشکارا کیرم از روی شلوار میمالید.
یکم بعد ، دستشو برد داخل شلوارم و سعی داشت کیرمو توی دستش بگیره ، مچ دستشو گرفتم و لبامو جدا کردم و گفتم: مطمئنی؟ بدون جواب دادن دستشو هل داد توی شلوارم ، کیرمو فشار میداد و سعی میکرد واسم جق بزنه. طاقت نیاوردم و لباشو به دندون گرفتم شروع کردم به خوردنشون ، هلم داد تا روی کمر بخوابم حالا ابتکار عمل دست اون بود ، شروع کرد پایین رفتن و بوسیدن چانه و گردنم. تیشرتمو بالا داد و چند تا بوس روی شکمم کرد و با دوتا دستش شلوار و شورتمو سعی داشت پایین بکشه. کمرمو بالا دادم شلوار از پام در اومد ، چند تا بوسه به سرش زد و آروم کیرمو فرستاد توی دهنش. چشمامو بستم و خودمو به دستش سپردم ، تمرکز روی صدام یا نفسام نداشتم و نهایت لذت از ساک و جقی که واسم میزد میبردم. توی اوج لذت بودم و اون با زبونش و میک های محکمش دیوونم کرده بود ، بلند شدم هلش دادم تا میونه تشک به شکم بخوابه. لباسشو از تنش کندم و بوسه ای به کنار لبش زدم و تا گوشش ادامه دادم و این دفعه صداش فرق میکرد و شهوتی ناله میکرد ، گردنشو بوسه بارون کردم و از گردنش تا نزدیک کش شلوارش موج وار کمرش بوسه زدم ، شلوار و شورتشو پایین کشیدم به روی باسنش هم بوسه زدم.
-شستمش آههه ، نگران نباش آههه
زبونمو که روی سوراخش گذاشتم مث ماهی وول میخورد و شروع کردم لیسیدن سوراخش ، بالاخره انگشتامو داخلش کردم و سعی کردم کمی گشادش کنم.
-محمد نمیخوام ، آآخ ، فقط ، آآخ ، بکن توش
به حرفش توجهی نکردم و به کارم ادامه دادم
دستشو اورد عقب و دستم گرفت: محمد الان میخوامش ، درد میخوام
تف دیگه ای روی سوراخش انداختم و کیرم توی سوراخش کردم و بدون معطلی شروع کردم تلمبه زدن ، انگار درد داشت و ناله هاش با آخ و اوخ همراه شده بودن.
-بیشتر
کیرمو تا جایی که میشد دادم داخل و تلمبه میزدم
-محکم تر
حالا با قدرت تلمبه هامو ادامه میدادم
-آآآآآخ
با چنتا لرزش و تکون خوردن و منقبض شدن سوراخش فهمیدم ارضاء شده
میخواستم تمومش کنم که نذاشت و گفت: ادامه بده حالا تلمبه ها رو محکم ترین شکل ممکن میزدم ، صدای برخورد بدنمون اتاق پر کرده بود و اونم ناله هاش رها کرده بود.
نزدیک ارضام بود که با موافقت خودش توی کونش ارضا شدم. روش کامل دراز کشیدم و گرما و عرق تنش حس میکردم ، نفسامون با هم هماهنگ شده بود و با هم نفس میکشیدیم و باهم خالی میکردیم یکم که حالم جا اومد از روش بلند شدم و چرخوندمش تا به کمر بخوابه
سرمو پایین بردم کیر خمیدشو توی دهنم گذاشتم و شروع کردم واسش ساک زدن ، سرمو با دستاش گرفت و سعی میکرد حرکات سرمو کنترل کنه ، خیلی زود برای بار دوم توی دهنم ارضا شد. سرمو بالا اوردم توی تاریکی تو چشماش لبخند زدم ، دستاشو دو طرف گردن گذاشتم منو به سمت خودش کشید و شروع کردیم لب گرفتن ، سرمو روی سینش گذاشتم و با آهنگ ضربان قلبش خواب رفتم. صبح بیدار شدم ، دیدم کنار هم خوابیدیم و به پشت کشیدمش توی بغلم و حلقه دستامو دورش تنگ کردم و با چندتا بوسه به پشت سر و گردنش بیدارش کردم
-صب بخیر
+صبح توام بخیر جونم
دستشو اورد پشت کمرش و کیرم لمس کرد : با این بودم زودتر صبح بخیر گفت
کیرمو کامل چسبوندم به کونش و گفتم : هم با ادبه ، هم دوست داره
رفتیم حموم و حرکت کردیم تا قبل از عصر برسیم خونه.


-حالا میفهمم چرا به گل فروشی اینقدر حس داری
-هر وقت میری بوی بهشت میشنوی
+نه هیچ موقع اون بو و عطر مث اول تکرار نشد
-یعنی هیچ موقع دیگه بوی بهشت نشنیدی؟
+فقط یه بار دیگه
-کی؟
+بعد دومین سکسمون ، شب بوت روی ملحفه تخت مونده بود
-حالا داری چیکار میکنی؟
+خاطراتتو مرور میکنم تو ذهنم
-چرا؟
+اخه امسال عاشقیمون ده ساله شد
-واقعاً؟
+و حسرتم هزار ساله

این مریض تازه از اورژانس پذیرش شده دکتر ، محمد نادری.

آها ، میشناسمش ده ساله میاد و میره ، هر سال تو همین بهار اپیزود دپرشن و سایکوزش عود میکنه ، یه چند ماهی درگیره.
از معدود مریضایی که هیچ دارویی روش جواب نمیده حتی الکتروشوک ، انگار چیزی فرای تصورمون آزارش میده ، شاید تصادفی که باعث مرگ رفیقش شده.
دستور خاصی نیست ، همون داروهای مصرفیش ، فقط حواستون باشه سابقه طویلی داره برای خودکشی.

-توجه نکن
-من اینجام ، کنارت
-فقط به من نگاه کن
+میدونم ، دوستت دارم
-منم
-داری چه آهنگی زیر لب زمزمه میکنی؟
+گل فروش فریان رو

نوشته: محمد


👍 59
👎 3
31901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

931668
2023-06-06 00:08:33 +0330 +0330

بازم از محبتاتون ممنونم ، و بخاطر تمام کاستی هاش عذر خواهم
چند نکته بگم کامنتتیی که گذاشتین خوندم
سعی کردم علامات نگارشی رعایت کنم ، علامتای گفتگو سه نفر که ذکر کردین ایشالا در داستان های بعد انجام میدم
یکی از دوستان در مورد کاندوم بهم تذکر داده بود هر چقدر هم ، به خودم فشار اوردم نتونستم راضی بشم به استفادش در این قسمت ، چون با کاندوم داشتن محمد ، یجورایی این سفر نشونه عشق نبود بلکه برنامه ریزی برای تجاوز دوباره بحساب میاد ، پس بهتر دونستم محمد همونجوری که لازمه نشون بدم که این سفر فقط بخاطر عشق اومده نه سکس
از کانال gayliki هم میتونین دیدن کنید


931685
2023-06-06 00:58:29 +0330 +0330

آخرش کمی مبهم بود ولی در کل قشنگ بود

1 ❤️

931688
2023-06-06 01:19:06 +0330 +0330

یکی از بهترین داستان های بود که خوندم.‌ لذت بخش و خاص بود .
منتظر داستان های بعدیتون هستم ))

1 ❤️

931689
2023-06-06 01:21:47 +0330 +0330

چرا اخرش اینجوری شد امشب دوتا رومان خوندم جفتش تهش خراب شد جفتشون غمگین تموم شدن ولی خیلی قشنگ بود

2 ❤️

931711
2023-06-06 03:51:56 +0330 +0330

عالی بود دوست عزیز، خسته نباشید
روند داستان جوری پیش رفت که قسمت به قسمت بهتر از شد و واقعا مشخص بود که حسابی روی داستان از ابتدا و تا پایانش کار شده بود، تا قبل از اینکه این قسمت منتشر بشه نظرم این بود که کاش بیشتر از سه قسمت باشه و میخواستم توی کامنت قبلیم بهش اشاره کنم اما الان بعد از خوندنش دیگه بر اون نظر نیستم و می‌بینم که خوب و حساب شده و با برنامه پیش رفت.
امیدورم در آینده ای نزدیک خیلی زود داستان های جدیدی در سبک های مختلفی ازت ببینم Redroger0 جان🌹❤️
و چه پایان دراماتیکی داشت 💔🖤
کدوم خزون خوش آواز
تو رو صدا کرد ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا
به جستجوی شقایق

هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز اما تا امروز
خدا به همرات ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد
راهی که رفتی رو به غروبه
رو به سحر نیست شب زده برگرد

قلمت مانا 👌🏻❤️

3 ❤️

931716
2023-06-06 03:57:52 +0330 +0330

واقعا ناراحت شدم…
سپاس فراوان به خاطر داستانت
ولی اینکه امیرحسین توی تصادف راه برگشت مرده باشه… وایی بهش فکر میکنم مو به تنم سیخ میشه

2 ❤️

931722
2023-06-06 04:15:37 +0330 +0330

آهنگ تهش مکمل داستانه
اصن یه وضعیتی داغونم کرد

4 ❤️

931725
2023-06-06 04:47:21 +0330 +0330

Redroger0 عزیز کیرم دهنت دارم گریه میکنم

7 ❤️

931728
2023-06-06 05:04:07 +0330 +0330

ببین دقیقاً این قسمت که
توجه نکن
-من اینجام ، کنارت
-فقط به من نگاه کن
+میدونم ، دوستت دارم
-منم
دقیقا همین قسمتش منو برد وسط یه خاطره گه و نزدیک ۱۷ سال پیش و چیزایی که با قرص و دارو فراموش شده بودن و باز هم کبرم دهنت

6 ❤️

931729
2023-06-06 05:08:04 +0330 +0330

چگونه
فراموشت کنم
که من عشق را
یکبار با تو تقسیم کردم
و مرگ را بارها…
من در دنیا هیچ ندارم
جز تو و غم هایم

4 ❤️

931740
2023-06-06 06:20:00 +0330 +0330

خیلی خیلی ممنون از اینکه به این زیبایی شوکه کردی منو و اشکهایم را جاری مرسی

1 ❤️

931764
2023-06-06 10:02:20 +0330 +0330

داستان زیبایی بود. تبریک میگم. کلا داستان ها، فیلم ها و سریال های با قهرمانان همجنسگرا یا تلخ تموم میشن یا پایان باز دارن مثل زندگی واقعی.

1 ❤️

931769
2023-06-06 10:46:09 +0330 +0330

کثافت…از مردنش واقعا شوکه شدم
ناخودآگاه یهو دیدم دارم اشک میریزم

2 ❤️

931771
2023-06-06 11:21:47 +0330 +0330

نميدونم چرا، هیچ وقت عادت ندارم داستان دنباله دار را فقط قسمت آخر رو بخونم،باز میگم نمیدونم چرا خوندم، چند سال میشه خاطره ای را با زور دارو و کار و سرگرم کردن خودم یک مقدار فراموش کرده بودم، اون خاطره تنها مورد عشقی من بود که بیش از یک دهه طول کشید،همه میدونستن و ما رو یک زوج میدیدن و هیچ کم و کسری نداشتیم هیچ مشکلی درگیری ناراحتی، این رابطه اینقدر زیبا بود که تصمیم ب رسمی شدنش گرفتیم و دوران نامزدی که داشتیم قبلش ،درسته رسمی نبود ولی قشنگ بود، عقد ما قرار بود بعد از ظهر پنج شنبه خونده بشه همه چیز هم داشت درست پیش میرفت چهارشنبه ظهر یک اتفاق یک موضوع که هیچ دخالتی ن از طرف من ن اون نه هیج بنده خدایی نبود و مقصر هم کسی نبود ((یک مورد واقعا استثنایی بود که بماند)) این عقد رو نزاشت انجام بگیره، روز جمعه آخرین بار دیدمش تو راه رفتن ب فرودگاه و با چهره ای که داد میزد خدا چرا رفت و تا همین لحظه دیگه ندیدیم همو دو سال بعد ازدواج کرد خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم بعدها فهمیدم شش ماه بیمارستان اعصاب بستری بود و من خودم کامل از داخل داغون شدم، ای وای داستان نوشتم ببخشید حرف تو دلم مونده بود ، وقتی اون قسمت بیمارستان رو خوندم جوری فشار بهم وارد شد که گریه امونم نداد ، بندرت اشکم پایین میاد دو یا سه بار کلا گریه کردم شاید. حالم خیلی خراب شد.
اما خوشحالم خاطراتم رو دوباره مرور کردم،
خسته نباشی قشنگ بود درسته گی بود ولی عاشقی قشنگه خیلی خصوصا وقتی دو طرف از اعماق وجود همو بخوان،
. 🌹 😞

5 ❤️

931772
2023-06-06 11:26:14 +0330 +0330

اگر عاشق نشدی،
بدون کل عمرت را بیهوده گذروندی
اگر عاشق شدی و نرسیدی بدون راه درست رو رفتی ،
هر وقت تونستی خوشحالی عشق سابقت رو با تمام وجود قبول کنی بدون تو یک عاشق واقعی هستی،
اگر روزی شد و ازدواج کردی بدون بزرگترین خیانت را ب خودت و اون عشق درونی خودت کردی این نظر شخصی من هست برای اون خانم ن، چون هنوز تو مملکت ما یک دختر بندرت پیدا میشه بتونه مخالفت کنه با ازدواج و تو روی خانواده وایسه، اما
من که عاشق شدم باید ثابت کنم عاشق بودم و هستم و خواهم ماند… به خودم منظورم بود این ثابت کردنو، حرف و حدیث مردم واسم یک ریال ارزش نداره هر چی میخوان بگن،
هنوز هم دوسش دارم شاید بیشتر از روز اول شاید کمتر از فردا . عاشقش شدم . عاشقش بودم . عاشقش هستم . عشق ابدی من خواهد بود

هنوز تمام پسوردهای، مهم من شماره شناسنامه یا اسم یا فامیلیش هستند. 😪

4 ❤️

931774
2023-06-06 12:08:03 +0330 +0330

افرین.
از یه شروع تکراریو خسته کننده یه پایان دور از انتظارو زیبا ساختی.
ماکه لذت بردیم.

1 ❤️

931776
2023-06-06 12:18:28 +0330 +0330

@End Again
عزیزم منم بواسطه داستان کوتاه و غم بار شما اشک ریختم
عشقی که در سکوت میسوزه ، غمگین ترین نوا رو داره

3 ❤️

931796
2023-06-06 12:46:23 +0330 +0330

وای که دلم ترکید .نباید میخوندمش😑

3 ❤️

931803
2023-06-06 13:52:10 +0330 +0330

محمد جانم ،خیلی عالی بود
پسر عاشقش شدم
ولی چرا
امیرحسین چرا تنهاش گذاشت
محمد گناه داشت
بعد اینهمه تلاش
چرا رفت
نمی‌دونم چی بگم
نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم
مرسی که بهم فهموندی عشق فراتر از حرفه

1 ❤️

931807
2023-06-06 14:34:47 +0330 +0330

خییییییلیییی قشنگ بود

1 ❤️

931808
2023-06-06 14:35:42 +0330 +0330

Redroger0 عزیز مجدداً کیرم دهنت از دیشب حالم بده
ولی خوشبختانه فعلا دیگه گریه نمیکنم

3 ❤️

931831
2023-06-06 17:34:28 +0330 +0330

Sexiroos عزیز، بخدا نگی هم میدونم
ظرفیتم برا امروز تکمیله ، سیر شدم

2 ❤️

931836
2023-06-06 19:52:59 +0330 +0330

@Redroger0
‌ الهی همیشه اشک شادی باشه دوسی.
لطف دارید. 🙏

1 ❤️

931904
2023-06-07 03:22:47 +0330 +0330

در رابطه ای که با کینه و بدون رضایت شروع و با ارعاب ادامه پیدا کنه، چیز مثبتی بوجود نمیاد. اون هم با یک پسری کم سن و سال که پدرش از فقر و نداری، اطمینان کرده یا نکرده فرستاده کار کنه تا بلکه پول موادش در بیاد و مادر بیچارش هم منتظره پولی عایدش بشه غذایی درست کنه و خانواده را نگه داره… از یک پدر معتاد نباید لزوما انتظار داشته باشی که پسرش رفتار درستی داشته باشه و تو سعی کردی که بخاطر کینه با انتقام، حقارت خودت را جبران کنی. بعد چند تا رابطه اون هم با یک فردی که مشخصا به بلوغ فکری نرسیده، فکر کردی عاشق هم شدید یا یک رابطه رومانتیک شکل گرفته؟ بهتره بگیم دراماتیک!

من به کاری به واقعیت داستانت ندارم. ممکن است همش زاده تخیلاتت باشه، که در هر صورت مشخصا یک کودک آزار هستی. من الان سالهاست که ایران زندگی نمیکنم ولی متوجه شدم چقدر خلق و خوی مردم عوض شده. لایک ها و ساپورت هایی که در داستانهایی با تم تجاوز، سکس با محارم و زنهای شوهردار و غیره. سکس بدون کاندوم هم که تقریبا مشکلی نداره.
حرف بیشتری ندارم.

2 ❤️

931938
2023-06-07 08:59:57 +0330 +0330

عالی بود.اخرشم دراماتیک تموم گردی

1 ❤️

931939
2023-06-07 09:00:06 +0330 +0330

اولین داستانی هست که از خوندنش همه احساسات خوب بهم دست داد،،حتی بغص و کمی خیس شدن چشم،،کاش میشد فرای لایک چیزی‌بهت بدم که لایق حس پاک و قشنگت باشه،هزاران قلب تقدیم تو باد ای عاشق❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

1 ❤️

931944
2023-06-07 10:03:17 +0330 +0330

واقعا عالی بود. در حدی که دیگه امروز نمیخوام چیزی بخونم. مبادا حس خوبی که گرفتم از بین بره ❤️

1 ❤️

931957
2023-06-07 13:10:56 +0330 +0330

دمتگرم. حس خوبی داشت و بغض و یاد عشق قدیمی

1 ❤️

931980
2023-06-07 17:20:05 +0330 +0330

فکر نمی کردم یه داستان گی‌ که تجاوز هم موضوع اصلیشه منو درگیر کنه.
اما یه جوری از این نوجوون تعریف شده و جوری به داستان پر و بال داده شده که ناخودآگاه حس عشق به امیرحسین رو به منم منتقل کرد.
هر چند میدونم داستان زاییده‌ی ذهن نویسنده‌شه و واقعی نیست، اما آخرشو دوس نداشتم و به نظرم فیلم هندی شد.
آخرای داستان اون حس‌هایی رو برام دوباره زنده کرد که سالها مرده بودن و فکر نمیکردم دوباره ملاقاتشون کنم.

1 ❤️

932001
2023-06-07 21:05:02 +0330 +0330

Pesarkirkoloftkunkon عزیز:
نمیدونم کجا زندگی میکنی اما اینجا ایرانه!
من خودم سر قسمت اول این داستان گفتم تم تجاوزو و فیلم گرفتنو اینا کثیفترین کار ممکنه اما تا وقتی هدف ترویج اون رفتار باشه که خب هدف نویسنده رو فهمیدیم و بهمون فهموند که از اون تجاوز تا اخر داستان عذاب وجدان داشته!
قرار نیست هرچی میخونیم داستانای کلیشه ایو تکراری باشه، نمیدونم فلان روز رفتم کافه با یه پسر بور اشنا شدم تهش سکس کردیمو تا اخر باهم موندیم!
موضوع باید چیزی باشه که منه مخاطبو میخکوب کنه و یا حداقل مجابم کنه تا اخر داستان بخونم.
درمورد سکس با محارم نظری ندارمو حق باتوعه و خیلی مزخرفه که همیشه چارت برگزیده مختص سکس مادرو پسره. من خودم حتی یه داستان گی با تم پدرو پسرم نوشتم تا ببینم ایا مثل مادرو پسر ازش استقبال میشه یا نه که خدارو شکر گی ها معمولا به این چیزا فکر نمیکنن.
در اخر خوشحال میشم داستانای منم که تو بیوم لینکشون هستو بخونی و نظرتو بگی.

3 ❤️

932013
2023-06-08 00:19:57 +0330 +0330

من هیچ کدوم از داستان ها با تک گی رو نمیخونم… دوس ندارم… تا حالا هم هیچ وقت کامنتی نزاشته بودم… ولی لطفا بیا بگو تو همون سفر شمال تصادف نکردین…
یه ملت و یاد شکست عشقیاشون که مثل سگ جون کندن واسه فراموشیش انداختی پسر

2 ❤️

932064
2023-06-08 04:03:46 +0330 +0330

رفتیم حموم و حرکت کردیم تا قبل از عصر برسیم خونه.
چرا داستان ناگهان کات شد
-حالا میفهمم چرا به گل فروشی اینقدر حس داری
اینکه ناگهان داستان خود را کات کنید نمی شود لایک داد چون خواننده دارد داستان را در ذهن خود بازسازی می کند اما ناگهان به موضوع جدیدی می رسد
باید داستان را تا تصادف پیش می بردید بعد کات می کردید که اینجا ارتباط خواننده با داستان خود را برقرار می کردید
در داستان های قبلی هیچ اشاره ایی به کاندوم و استفاده از آن در روابط جنسی نبرده اید
وقتی یک نوجوان یا جوان داستان را می خواند فکر می کند استفاده نکردن از کاندوم امری عادی است
ولی نمی داند که استفاده نکردن از کاندوم نتها باعث انتقال ایدز یا همان hiv به بدن می شود بلکه تمامی بیماری های شخص فاعل نیز به مفعول منتقل می شود
داستان بد نبود ولی جای کار زیاد دارد
من لایک نمی دهم و آن به دلیل بکار نبردن از نام کاندوم در داستان خودتان است

1 ❤️

932067
2023-06-08 04:17:39 +0330 +0330

آن شخصی که در مورد عشق ناتمام خود نوشته باید بگم
من عاشقی دختری فوق العاده شدم که با هم ازدواج کردیم سال ها با هم بودیم و بچه دار شدیم و با هم زندگی بیسار عالی را تشکیل دادیم ولی حیف وقتی که آن تاریخ و آن هواپیما از زمین بلند شد نمی دانستم که دیگر دریک سانحه پرواز اون را برای همیشه او را از دست می دهم
فقط و فقط بهترین راه سکوت است که به دل من آرامش می دهد

5 ❤️

932091
2023-06-08 08:50:13 +0330 +0330

B1A2B4 عزیز ، تسلیت منو پذیرا باشید بخاطر فقدان عزیزانتان ، کات شدن یهویی داستان به دلیل ذهن مریض محمد است که نمیخواهد باور کند امیرحسین را از دست داده است ، نه اینکه ارتباط شما با داستان قطع شود
محمد فقط خاطرات امیرحسین را مرور میکند ، وگرنه اگر تصادف برایش حل شده بود که اکنون در بخش روان بستری نمیشد

2 ❤️

932627
2023-06-12 02:03:15 +0330 +0330

B1A2B4 سلام بزرگوار
تسلیت عرض میکنم ، واقعا اگر جریان ما مشکل بود این جریان شما فاجعه هست، اصلا نمیتونم بش فکر هم کنم، خدا صبر بده بشما و فرزندانت.
امضا:اینجانب

3 ❤️

932633
2023-06-12 02:12:29 +0330 +0330

Redroger0 عزیز بر اون داستان چند روز قبل B1A2B4 عزیز همون جریان برا تو
الان علاوه بر مصیبتای خودم برا تو ام دارم گریه میکنم
کیر تو من که هی میام زیر داستان دردام تازه میشن

3 ❤️

932649
2023-06-12 03:11:05 +0330 +0330

خیلی بیشعورییییییی 😭 😭 😭 😭 عالی بود

1 ❤️

933029
2023-06-14 15:28:57 +0330 +0330

چقدر قشنگ بود…

1 ❤️

933072
2023-06-14 19:52:50 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود خیلی زیاد…
اهنگ اخرشم که تکمیلش کرد قشنگ
ای کاش عشقشون بیشتر دووم میاورد🥲

1 ❤️

933389
2023-06-16 19:02:20 +0330 +0330

یکی از بهترین داستان های بود که خوندم

1 ❤️

933468
2023-06-17 04:01:47 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود🥺🥺
کاش همچین عشقی نسیبم شه🥺🥺

1 ❤️

933909
2023-06-20 00:09:00 +0330 +0330

جالب و عاشقانه

1 ❤️

934201
2023-06-21 19:59:54 +0330 +0330

چطور بگم ، خیلی قشنگ بود ، خیلی :)💔

1 ❤️

934527
2023-06-23 23:00:53 +0330 +0330

عالی همه چی تمام اونا که واقعا گی باشن متوجه حس حالی که داستان به ادم میده میشه من خودم از یکجایی به بعد دیگه کنترلم از دست در رفت و اشک از چشام سرازیر میشد

1 ❤️

936933
2023-07-10 02:21:21 +0330 +0330

درود به شما تویسنده توپ
حساب کن داستانت منو بعد این همه سال که شهوانی رو دارم وادار کرد واسه کامنت گذاشتن حساب بازکنم
اول‌که خیلی حال کردم محمد به عشقش رسید چون من خودم هنوز دارم حسرت نرسیدن به عشقمو میخورم ، اما رفیق من این چه کاری بود با پایان داستانت باما کردی
جدن ضدحال خوردم
نمیدونم شاید سینای منم این کامنتمو بخونه و بفهمه هنوز به یادشم

1 ❤️

939937
2023-07-30 03:50:31 +0330 +0330

کاش نتفلیکس از روش سریال بسازه…

3 ❤️

945688
2023-09-04 10:08:09 +0330 +0330

وایی. من که اشکم در اومد اگه واقعی بودخیلی عالی تعریفش کردی

1 ❤️

948073
2023-09-18 04:34:24 +0330 +0330

قلمت مانا خیلی زیبا نوشتی فقط ای کاش آخر داستان به این شکل تموم نمیشد

1 ❤️

958828
2023-11-20 02:37:30 +0330 +0330

با خوندنش خاطره خودم برام زنده شدبدجوردلتنگش شدم وبی اختیار گریم گرفت هنوز بعد چند ساعت از خاندن داستان نمیتونم جلوی اشکمو بگیرم .خودم باور دارم که جدایی یکی از شکنجهای هست که روزگار به ما تحمیل کرد ودست ما نبود اما دلم هنوز بعد از سالها انتظارشو میکشه .انتظار کسی که اخرین نفسهاشو تو اغوش من کشید وبا تما سختیها خاریها بی عدالتیها یی که بهش رواداشتن پیروز شد اما فرست شادی برای پیروز شدنش نماند .این بیشتر ازدوریش وندیدنش قلبمو بدرد میاره . .عالی بود ❤

1 ❤️

961774
2023-12-12 01:34:32 +0330 +0330

خدا بگم چیکارت نکنه ،البته کرم از خودمه هااا هربار میدونم آخرش حالم خراب میشه ولی باز میخونمش🌹🌹🌹
یه جایی از داستانت روزمرگی خودمه💐💐 فقط شرمنده تا امشب یادم نبود لایک کنم🤣🤣🤪🤪

1 ❤️