یک داستان قدیمی (۱)

1401/11/24

بیست و سوم خرداد هفتاد و هفت ساعت پنج بعد از ظهر یک روز گرم من کنار حوض گرد پارک شفق یوسف آباد عاشق نسرین شدم …دختری ابرو کمون قد بلند و بسیار زیبا …قیافه اش بسیار قاجاری البته نه با آن سبک قدیمی اش بلکه قیافه آیی مناسب روزگار ما را داشت …
یکی از دوستان مشترک من را با او آشنا کرد اصلا جریان دوست شدن و به قول جوونهای امروزی کراش زدن روی یک‌نفر نبود بلکه یک‌اکیپی بودیم که هم من هم نسرین از طریق یک دوست مشترک واردش شده بودیم …

نسرین دختر بسیار نجیب و مهربانی بود …روانشناسی میخوند و عاشق ادبیات بود من اون موقع دانشگاه نرفته بودم ولی اگر تعریف نباشه به قول دوستان آدم با سوادی بودم و سری در تاریخ و شعر معاصر داشتم

خلاصه چند روزی که گذشت عشق به ادبیات فصل مشترکی شد تا ما باهم در گوشه آیی راجع به شاملو و اخوان و تاریخ و از اینجور مسایل صحبت کنیم یک روز به من گفت تو با اینکه دانشگاه نرفتی ولی خیلی تو علوم انسانی حالیت منم که هم خوشم آمده بود ولی واقعا خودم را در سطح این حرفها نمی‌دیدم بهش گفتم بانو جان علم دریای بیکرانی که هر جا حس کردی خیلی می‌دونی اونجا اول نادانیت…

روزها پشت هم میامد و می‌رفت و اون عشق در یک نگاه کاملا خودش را در ذره ذره لحظات ما بسط داده بود و خلاصه کافی شاپی نبود که ما بهش سری نزده باشیم …و هر چه بود این احساسات هم از جانب من هم از جانب نسرین درونی و بسیار مکتوم بود …تا اینکه در اون روز خاطره انگیز من همون طوری که داشتم قهوه ام را هم میزدم و به چشمان کشیده اش نگاهی میکردم…
توی پاکت سیگار تمام شده ام چند خط نوشتم و کاغذ را در جیبم گذاشتم
گفت چی بود اون…گفتم یک چیزی مثل شعر
گفت حتما خطابش من بودم …چیزی نگفتم طپش قلبم خیلی بالا گرفته بود
گفتم آره عزیزم و شعر را برایش خواندم

قطعهایی شعر
تکه آیی عشق
نکته‌ایی شور
این همه هویت نگاه توست،
بعد از زمزمه کردن این شعر میخکوب من شد و بی اختیار دستانم را گرفت که برای اولین بار بود این اتفاق می‌افتاد
گفت تو این همه احساس را تو چشمان من دیدی گفتم آره که دیدم
و اون روز اولین اعتراف به دوست داشتن نسرین انجام شد

بعد از بیان اون احساس دنیای ما تغییر کرد و همه چیز خوب شد…به طرز عجیبی به هم نزدیک شده بودیم و این مواقع دوستان بهتر می‌دانند که هرچه هم‌اهل پرهیز باشی آدم احتیاجات سکسی اش مخصوصا با کسی که حس بهش داری در حال قلیان و تراوش است …

یک روز بهم گفت تو چرا یک خونه مجردی نداری؟؟؟
گفتم به خاطر اینکه بچه‌یک‌کارمند دون‌پایه آمو این خونه آییم که داریم مخصوص همه است و من هم هنوز شغل خاصی نداشتم و تازه دیپلم و گرفته بودم…
گفت خوب من دلم میخواد با تو گاهی خلوت کنم …باهم شعری بخوانیم فیلمی ببینیم من هم نامردی نکردم گفتم سکسی بکنیم
گفت دیگه پرو‌نشو
گفتم چه پرویی پنبه و آتش و نشنیدی داستانش .و خندید و گفت من این حرفها حالیم نیست خسته شدم از بس تو تاکسی و تو سینما اومدم تو بغلت باید یک فکری بکنی…گفتم من شب جمعه هفته دیگه پدرو مادرم میرم پیش برادرم که شمال درس میخونه خونه ما خالی اگه دوست داشته باشی میتونم در خدمت باشیم
مثل اینکه دنیا را بهش داده بودن قبول کرد و من هم روز شماری میکردم تا آخر هفته

این قسمت و بخونید اگه خورد استقبال قرار گرفت ادامه میدم
مرسی که وقت گذاشتین و خوندیم راستش بار اول که می‌نویسم
نویسنده رها.ب

نوشته: رها.ب


👍 3
👎 0
5801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914977
2023-02-13 01:22:10 +0330 +0330

این مسخره بازیها چیه جدیداً راه افتاده ؟ داستان را سه خط مینویسند بعد میگن اگه خوشتون اومد بگید بقیشو بنویسم!
میخوام صد سال سیاه ننویسه کسی که اس ام اس میفرسته ، هر چند جذاب باشه.
لایق دیس هم نیست

1 ❤️

914995
2023-02-13 02:07:25 +0330 +0330

سواد داری ؟
تازه الان که دانشگاه رفتی اینجوری مینویسی دیگه اون وقتا چی بودی؟
تکه ها رو میگی تکه آ
خونه هایی رو مینویسی خونه آیی

0 ❤️

915009
2023-02-13 03:06:02 +0330 +0330

😁 آخه آدم حسابی،این همه صغری کبری کردی که آخرش چی!
خاطره رمانتیک بدی نیست ولی این خاطره خیلی نیاز به چفت و بست حسابی داره.از اونجام که شما اهل شاملویی و یه نموره چپول تشیف دارید 😁 ناراحت نشیا چون شخصا ازین موجود خوشم نمیاد.بهتره که طپش قلب مارو بالا نبری و خاطرات شسکی خود را مکتوم و مبسوط نفرمایید ا

0 ❤️

915032
2023-02-13 07:49:10 +0330 +0330

شنیدم چنین گفت سهراب به اسفندیار که گر مردی کیرتو در بیار.
نسناس دو خط داستان نوشتی اینهمه منت میذاری. گوز بچه

0 ❤️

915591
2023-02-17 00:33:41 +0330 +0330

این چه کصشری بود ؟ ی لحظه احساس کردم اسناد ادبیات دانشگاه داره از سکسش تعریف میکنه

0 ❤️