یک هفته عشق (۴)

1400/12/13

...قسمت قبل

(قسمت چهارم)
سلام به همه دوستان امیدوارم که روز خوبی داشته باشین داستان شاید یکم طولانی باشه امیدوارم که خوشتون بیاد و هیچ اجباری نیست به خوندنش
این یه داستان گی هست پس کسایی که خوششون نمیاد لطفا نخونن که بعدا تو کامنتا بی احترامی کنن✨
❗اول اینو بگم که من داستانو زود به زود میذارم اما خب چون سایت شهوانی خیلی شلوغه طول میکشه تا داستان آپلود بشه❗
منو محکم چسبوند به خودش طوری که کیرامون به هم چسبیده بود همینطوری که تو بغلش بودم منو برد سمت تخت منم خوابوند رو تخت رفت اروم اروم درو قفل کرد که مثل همیشه سر و کله یه فضول پیدا نشه برینه تو داستان
دوباره اومد سمت من تیشرتشو دراورد نشست کنار تخت سرشو اورد نزدیک صورتم و دوباره لبامو بوسید منم که داشتم همراهیش میکردم،
احساس میکردم لبام داره کنده میشه و مثل لبو سرخ شده
دستشو برد پایین لباس منو دراورد با دستاش بدنمو نوازش میکرد و روی تمام بدنم میکشید بلند شد شلوارشو دراورد منم انقد داغ بودم که فقط دلم میخواست زود همه چی انجام بشه رفتم رو لبه تخت نشستم اونم رو به روی من وایساده بود اول از روی شورت کیرشو مالش دادم تا سفت سفت شد شورتشو اروم اروم کشیدم پایین کیرش مثل فنر پرید بیرون با دست گرفتمش(چون قبلا یه بار دیده بودمش خیلی تعجب نکردم😂) گذاشتمش روی لبم و با زبون سرشو خیس کردم اروم اروم کیرشو کردم توی دهنم زانو هاش شل شد معلوم بود که داره لذت میبره کیرشو حسابی براش خوردم خودمم شلوارمو دراوردم و همچنان به خوردن ادامه دادم که کیرشو کشید بیرون دوباره اومد لبامو خورد نمیدونم این چی از جون لبای من میخواست دستشو گذاشت رو سینم و منو خوابوند رو تخت خودشم اومد که کنارم بخوابه من به پهلو خوابیدم که شاید جا بشه ولی خب تخت یه نفره بود اونم که هیکلش ورزشکاری بود دوتامون جا نمیشدیم داشت خودشو به زور جا میکرد که قل خورد و از تخت شوت شد پایین حالا شما خودتون تصور کنید که لخت لخت بود و همینطوری افتاده بود پایین تخت منم از شدت خنده نمیتونستم خودمو کنترل کنم😂 و داشتم تو تخت پر پر میزدم انقد خندیدم که اشک تو چشمام جمع شده بود اشکامو پاک کردم که مثلا برم ببینم زندست یا مردست از جام بلند شدم پایین تختو نگاه کردم وقتی دوباره با اون حال دیدمش دوباره خندم گرفت و انقد خندیدم که خودمم افتادم پایین کنارش دیگه خودمو جمع و جور کردم تو چشماش نگاه کردم همیشه چشماش ارومم میکرد دستشو گذاشت زیر سرم من همچنان ریز ریز میخندیدم ولی این که تو بغلش بودم حس خیلی خوبی بهم میداد خودمو تو بغلش بیشتر جا کردم سرمو اوردم بالا و گردنشو بوس کردم با دستمم کیرشو مالیدم (بنده خدا کیرش خوابیده بود انقد که من خندیدم بهش😂)
رفتم دستشوی کارمو انجام دادم و برگشتم روی تخت دراز کشیده بود روی شکمش نشستم و خودمو بهش سپردم… و باهم یه سکس عالی داشتیم که هیچ فقط فراموشش نمیکنم وقتی هر دوتامون ارضا شدیم دونه دونه رفتیم حموم و برگشتیم تو اتاق دوباره از هم لب گرفتیم.
تصمیم گرفتیم اون شب کنار هم بخوابیم برای همین تشک روی زمین پهن کردیم،،همدیگرو بغل کردیمو خوابیدیم

صبح با حرکت یه چیزی روی موهام بیدار شدم وقتی که چشمامو باز کردم دیدم داره با لبخند موهامو نوازش میکنه یه نگاه به ساعت روی دیوار انداختم ساعت هفت بود.
منتظر بود که من یه چیز عاشقانه بهش بگم ولی برخلاف تصوراتش گفتم:افشین میشه این کارو نکنی
بیچاره لبخند روی لبش خشک شد با تعجب گفت چرا؟
من:حالا درسته دوستت دارم ولی این دلیل نمیشه که هفت صبح منو از خواب نازنینم بیدار کنی ،،بعدم پشتمو بهش کردم و خوابیدم یه لحظه دلم براش سوخت دوباره برگشتم سمتش گفت شوخی کردم (در اصل کاملا جدی بودم ولی چون میخواستم دلش نشکنه گفتم شوخی کردم🤦‍♂️😂)
لباشو بوس کردم و دوباره خوابم برد چون دیشب خیلی خسته شدم و خودتونم که بهتر از من میدونید بعد حموم چقد خواب میچسبه
از خواب که بیدار شدم ساعت ۹:۳۰ بود افشین تشک خودشو جمع کرده بود که اگه کسی اومد تو اتاق نفهمه کنار همدیگه خوابیدیم.
رفتم سر چمدونم یه هودی طوسی نازک پوشیدم چون هوا یکم خنک شده بود با همون شلوار مشکیه که روز اول پوشیده بودم موهامو هم مرتب کردم رفتم پایین دیدم بلههه همه دوباره ریختن تو ویلای ما(حالا انگار صاحبش من بودم😂) نمیدونم چرا همش اینجا پلاس بودن البته دستشونم درد نکنه همیشه صبحانه رو اماده میکردن و من میومدم فقط میخوردم کسی هم چیزی نمیگفت
به همه سلام کردم، یه نگاه هم به افشین انداختم و یه چشمک کوچولو انداختم که کسی نبینه.
نشستم یه چایی ریختم یه کره و یه تیکه نون بربری هم برداشتم
داشتم صبحونمو کوفت میکردم که یهو فادیا گفت:محمد چرا گردنت کبوده؟
(این فادیا همیشه فضولی میکنه)
همه برگشتن به گردن من نگاه کردن افشینم با اون چشمای گردش داشت منو نگاه میکرد منم لقمه گوشه لپم بود و مونده بودم چی جواب بودم همزمان که داشتم لقمه میخوردم داشتم به این فکر میکردم حالا چه غلطی بکنم و چی جوابشونو بدم اما هیچ جوابی به مغز نُخودیم نمیرسید.🤦‍♂️
لقمم رو خوردم و گفتم اها این،،این هیچی من کمبود ویتامین (k) دارم برا همین حتی اگه یه ضربه کوچیک به بدنم بخوره کبود میشه و دوباره خودش خوب میشه.
خدارو شکر همه باور کردن ولی فادیا باور نکرده بود منم داشتم با چشمو ابرو بهش علامت میدادم که خفه شه و تو دلم بهش فحش میدادم😑😂
خلاصه که به خیر گذشت، ظرف های صبحانه رو جمع کردیم، میخواستیم بریم بیرون دوباره عکاسی تمرین کنیم اما چون هوا یکم سرد بود و نور افتاب نمیخورد قرار شد که برای ظهر بریم
منم به یه بهونه الکی رفتم تو اتاق افشینم چند دقیقه بعد اومد،درو بست و جلوی من وایساد با مشت زدم تو بازوش گفتم: برا چی گردن منو کبود کردی حالا این همه جا تو باید گردنمو کبود کنی؟ اگه نمیپیچوندم که بدبخت میشدیم
افشین:خب الان منتظر تشویقی؟
چقددد پرو بود این بچه😐بجای معذرت خواهی تازه طلبکارم هست منم گفتم برو بابا و خواستم از اتاق بیام بیرون که دستمو گرفت منم دستمو از دستش کشیدم بیرون و رفتم پیش بقیه.
الان بهترین وقت برای انتقام بود 😈برای همین رفتم پیش سجاد نشستم افشین وقتی مارو باهم میدید چشماش قرمز میشد قشنگ میشد فهمید که اگه دستش بهم برسه پارم میکنه اما خب چکار کنم دوست داشتم حرصش بدم خیلی حال میداد😌 یه چند ساعت گذشت و دیگه کم کم همه لباس پوشیدن و اماده رفتن بودن منم رفتم تو اتاق دوربینمو برداشتم یه کتونی سفید مشکی هم پوشیدم و دم در منتظر افشین خان موندم.
بلاخره با اخمای توهم رفته و اون اخلاق سگیش اومد نشست تو ماشین منم درو بازکردم نشستم دقیقا یاد روز اولی که دیدمش افتادم.
همه حرکت کردن که بریم دریا،، تو مسیر اهنگ آروم جونم از امیر خوشنگارو گذاشته بود
(برین همین الان گوشش بدین که تو هوای رمان قرار بگیرد و حس اون لحظه رو کاملا درک کنید😊)

اهنگ داشت میخوند و افشینم به من نگاه کرد دوباره تو چشماش ذل زدم چشمای خیلی قشنگی داشت درسته که رنگ خاصی نداشت اما ارامش داشت.
یه دستشو از فرمون برداشت و دست منو محکم گرفت برد سمت لبش و پشت دستمو بوس کرد،،کلا فازش معلوم نبود یه بار خیلی سگ میشد ولی بعضی وقتا خیلی مهربون میشد .
دقیقا دوتامون تو حس رفته بودیم که رسید به اخر اهنگ و ورژن گیتار اهنگ شروع شد منم که خدای چل بازی شروع کردم خوندن و رقصیدن افشین خندش گرفته بود انقد که من دیوونه بازی دراوردم😂
منم که خجالت حالیم نیست به کار خودم ادامه دادم تا اهنگ تموم شد، میخواست اهنگو رد کنه که من یکی محکم زدم پشت دستش بیچاره پشت دستش سرخ شد اما هیچی نگفت البته غلط میکرد چیزی بگه ولی خب دلم سوخت براش
رسیدیم لب دریا منم که عاشق دریا بودم اهنگ لب کارونو میخوندم و تند تند میرفتم سمت دریا بقیه هم که پایه بودن همراهی میکردن
یکی با دست رو سقف ماشینش ریتم اهنگو میزد چند نفر دیگم دست میزدن و اهنگو همراه من میخوندن منم رقصم گرفته بود دلم میخواست قر بدم ولی خب حرمت استادو نگه داشتم وگرنه همونجا بندری میرقصیدم😂
همه از ماشین پیاده شده بودن اقا افشینم افتخار داد و پیاده شد که خیر سرش دوباره مدلمون بشه یه جوری راه میرفت انگار مثلا چند ساله کار مدلینگ انجام میده.
یه پیرهن سفید خط دار پوشیده بود که خطای پیرهنش طوسی بود و تقریبا با لباس من ست شده بود یه شلوار و یه کتونی مشکی هم پوشیده بود
نور افتاب که به دریا میخورد خیلی صحنه عکسو قشنگ میکرد و واقعا تونستیم عکسای خوبی بگیریم داشتم با خودم فکر میکردم یه موج بیاد افشین ببره ته دریا از دستش راحت شم ولی همون لحظه پیشمون شدم🥴
با خودم این فکرارو میکردم که یه موج زد زیر پاهاش و هم کفشش هم پاچه های شلوارشو خیس کرد
خرس گنده نارحت شده بود که چرا پاچه هاش خیس شده حتما توقع داشت مثل این بچه کوچیکا به خاطر این که شلوارش خیس شده برم دریارو دعوا کنم😑😂
استاد هم گفت بسه دیگه به اندازه کافی تمرین کردین(یک ساعت و نیم تمرین کردیم فک نکنید تنبلی کردیم😎)
دوربین هامونو گذاشتیم سر جاش و میخواستیم بریم اما من کرممو هنوز نریخته بودم،رفتم سمت دریا یه مشت اب برداشتم و پاشیدم به سجاد اونم یخ زد بدبخت
دنبالم کرد و با دست بهم اب میپاشید منم به اون میپاشیدم
انگار همه خوششون اومده بود چون دونه دونه میومدن وسط دریا و اب پاشی میکردن😂شما تصور کنید یه گله ادم ریختن تو دریا دارن اب بازی میکنن
طبق معمول همه اومدن بجز افشین ،رفته بود به ماشینش تکیه داده بود و مارو نگاه میکرد قشنگ معلوم بود دلش میخواد بیاد اما غرورش اجازه نمیداد
خلاصه جاتون خالی انقد اب بازی کردیم که همه سر تا پا خیس بودن خیر سرمون قرار بود بریم رستوران اما با این وضعیت لباسامون فک نکنم کسب مارو راه میداد تو رستورانش😅
استاد با یکی از بچه ها رفت که مرغ و ذغالو این چیزا بخرن که همون گوشه موشه ها اتیش کنیم جوجه بسازیم بخوریم تقریبا چهل دقیقه بعد استاد با چنتا پلاستیک بزرگ اومد کلی خوراکی خریده بود دمش‌ گرم(البته همه این پولارو از جیب خودش نمیداد بیشترش از اون پولی بود که برای ثبت نام دادیم ) چند نفر اتیش کردنو منم چون جوجه سیخ زدن بلد بودم رفتم کمک بچه ها جوجه سیخ کردم.
تا غذا اماده شد از گشنگی داشتیم میمردیم
یه چنتا زیر انداز پهن کردیم و نشستیم جوجه با نون خوردیم که خیلی چسبیدد بعدشم قلیون اوردن،
تا ساعت شش و هفت اونجا بودیم و خوراکی هایی که استاد خریده بود رو خوردیم
دیگه کم کم بلند شدیم و رفتیم ویلا
اولین کاری که کردم این بود که سریع رفتم حموم یه دوش اب گرم گرفتم و حوله پوشیدمو رفتم تو اتاق، درو که باز کردم افشین دستمو گرفت کشید تو و درو قفل کرد اومد سمتم کمرمو گرفت و منو چسبوند به خودش،،،عصبانیت از چشماش میبارید گفت:تو که میدونی من نارحت میشم وقتی میری سمت سجاد برا چی این کارو میکنی
من:خب تو هیچ وقت پایه نیستی هیچ کاری نمیکنی فقط دوست داری تو خلوت خودت باشی و خیلی مغروری
افشین:من هرچقدرم که بد باشم تورو دوست دارم وقتی میری کنار یه نفر دیگه من حسودی میکنم اعصابم خورد میشه
من:با دستام صورتشو گرفتم اوردم نزدیک خودم ازش لب گرفتم بهش گفتم:منم دوستت دارم ولی خب خیلی حال میده وقتی اذیتت میکنم عصبانی میشی
افشن عصبانی دوست داری؟
من:اره خیلی
کلاه حولمو از سرم برداشت بند دور کمرمو باز کرد و حولرو از تنم دراورد دکمه های پیرهنشو باز کردو شروع کرد لب گرفتن از من.
منم که دیگه شل شده بودم لباسشو دراوردم و رفتیم سمت تخت داشتیم عملیاتو شروع میکردیم که در اتاقو زدن سریع از جام بلند شدم رفتم حولمو پوشیدم و قفل درو باز کردم افشین هم پشت در قایم شد…
فادیایی کثافت بود درو که باز کردم فادیا گفت:چرا درو قفل کردی؟
من:از حموم اومده بودم میخواستم لباس عوض کنم
فادیا: اها اوکی افشینو ندیدی؟
من:نه مگه پایین نیست؟
فادیا:نه نبود استاد منصوری داره دنبالش میگرده
حالا این وسط افشین داشت خودشو از پشت به من میمالید همش فکر میکردم این چیزا فقط تو فیلم پورن هاست😂
اما خب افشین با اون شدت خودشو نمیمالید که فادیا بفهمه فقط اروم اروم کیرشو میمالید به کونم
فادیا رفت و دوباره درو قفل کردم
افشین منو چسبوند به در از گردنم شروع کرد به بوس کردن تا پایین دوباره رفتیم سمت تخت و کامل لباس هاشو دراورد بعد از این که براش ساک زدم پاهمو انداخت روی شونش و شروع کرد…
خب داستان تموم شد خدافظ
نه نه نه شوخی کردم هنوز یه قسمت دیگه مونده😂
قرار بود این قسمت، قسمت اخر باشه اما به خاطر چنتا از دوستان که گفته بودن تا قسمت پنجم بنویس منم هم ادامه میدم که اخر داستانمون جذاب و خوب تموم‌ شه و قسمت پنجم قسمت اخر این رمانه
این رمان که تموم بشه یه رمان دیگه به اسم(دکتر عوضی) مینویسم و تمام سعیم رو میکنم که زود به زود براتون میذارم حتما اونو هم بخونید
اگه خوشتون اومد حتما کامنت بذارین و لایک کنید چون خیلی خوشحال میشم واقعا نظرهاتون خیلی برام مهمه💋❤️

نوشته: پیونی


👍 29
👎 2
10401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

862065
2022-03-04 01:48:04 +0330 +0330

عزیزم اولا این رمان نیس، دوما یه سری جاها که اضافی بود رو نوشتی اما قسمتای شیطنتت رو ننوشتی، اینش عجیبه😂.
ولی در کل خوبه.

0 ❤️

862076
2022-03-04 02:16:48 +0330 +0330

خیلی خوب بود امیدوارم رمان بعدی هم جذاب باشه❤👏

0 ❤️

862101
2022-03-04 05:39:17 +0330 +0330

👍

0 ❤️

862129
2022-03-04 12:08:37 +0330 +0330

لحظه ی سکس تون رو خوب تعریف نکردی،سریع ازش رد شدی

بچه ی بد

1 ❤️

862147
2022-03-04 15:27:10 +0330 +0330

چقدر جو گرفتت به این نیمچه داستان که کیر یه رمانم نیست میگی رمان :/
سکانس سکستون رو خیلی سریع رد کردی
قسمت بعدی بیشتر زوم کن روش

1 ❤️

862149
2022-03-04 16:08:38 +0330 +0330

عالیه
پنجم رو بزار

1 ❤️

862152
2022-03-04 17:29:58 +0330 +0330

فقط یه عن مغز می تونه توی داستان از ایموجی استفاده کنه.

0 ❤️

862155
2022-03-04 19:02:12 +0330 +0330

دوستش داشتم

1 ❤️

862170
2022-03-04 20:46:43 +0330 +0330

منم یکی رو داشتم که عاشقش بودم بهترین بود…بهرین لحظه های عمرمو کنارش بودم ولی رفت…😓

داستانتم عالیه‌فقط یکم‌جزئیتات سکستون‌رو بیشتر کن

0 ❤️

862538
2022-03-06 16:44:43 +0330 +0330

حرف نداشت داستانت 👌
خیلی حس واقعی داره حال و هواش 👌😊
به نظرم که قلمت خیلی خوبه

0 ❤️

862740
2022-03-07 10:36:02 +0330 +0330

هر چی زود تر قسمت ۵ رو بزار حوصلمون سر رفت دیگه خیلی بین قسمت ها فاصله میندازی و طولش میدی

0 ❤️

876368
2022-05-27 20:09:05 +0430 +0430

فهمیدیم تو هم لباس داری.این رل سجادو بیار من بکنم دلم خنک شه

0 ❤️