تنها (۳)

1402/05/08

...قسمت قبل

هنوز درد داشتم … موقع شستن خودم متوجه شدم که خوشبختانه خونریزی نداشتم.
-میخوای شب نری خونه ؟
با صدای محمود رشته افکارم پاره شد .
-چرا ؟
-همینجوری گفتم … اگه دوست داری شب بیا پیش من
-مگه تو زن و بچه نداری ؟
-نیستن … رفتن شهرستان .
ساعت حدود 9 شب بود . نمیدونم چرا قبول کردم .
کلید انداخت و در رو باز کرد . اومدم داخل خونه . یه آپارتمان 80 متری تو یه ساختمونی که کلا سه طبقه بود و هر طبقه یه واحد .
-میشه من دوش بگیرم ؟
-آره … حتما … برات حوله میارم .
زیر دوش تمام اتفاقات امروز از سرم میگذشت . گریه ام گرفته بود. اینقدر تحقیر نشده بودم تا به حال . خودم و شستم و با حوله ای که پشت در آویزون بود خشک کردم .
لباسی نداشتم جز یه شرت . حوله رو از روی سینه ام بستم و اومدم تو هال .
محمود داشت تلویزیون تماشا میکرد . دراز کشیده بود …
-هر وقت خوابت میومد بگو برات جا بندازم .
-اره …راستش چشام باز نمیمونه …
رفت از اتاق یه تشک آورد روی زمین تو هال پهن کرد . حوله رو از خودم باز کردم و چپیدم زیر پتو . معذب بودم چیزی تنم نبود .
پتو رو کشیدم تا زیر گردنم .
-میشه کنار هم بخوابیم امشب ؟
یه جور التماسی تو صداش بود .
-اختیار دارید …
خودم رو جمع کردم . تشک بزرگی بود . اونم اومد خودش رو جا داد کنارم و حواسش به تلویزیون بود . بهش پشت کرده بودم و داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم . آروم شروع کرده بود دستش رو از پتو به باسنم رسونده بود . شورت بک لس ام کارش رو راحت کرده بود . ولی حرکتی نمیکرد . فقط دستش روی کونم بود .
تلویزینو رو خاموش کرد و پاشد چراغ هال رو خاموش کرد . خودش رو زیر همون پتو جا داد و از پشت خودش رو چسبوند بهم. میدونستم برنامه اش چیه و انتخاب کرده بودم که امشب اینجا باشم . پس باید تا ته مسیر رو میرفتم .
کیرش مثل سنگ شده بود . و کاملا چسبونده بود لای باسنم . دستش رو ازپهلوم رد کرد و با دستاش سینه هام رو تو مشتش گرفته بود . دیگه صدای نفس هاشو میشنیدم دم گوشم .
آروم شروع کرد به خوردن گردنم .
-میشه امشب زن من باشی ؟
سکوت کردم ولی ممانعتی هم نمیکردم از کارش .
-به خدا تو از زنم هم بهتری …
برم گردوند سمت خودش و شروع کرد به خوردن لب هام . منم چاره ای جز همراهی نداشتم . لبامون به هم گره خورده بود . بعد از یه روز پر از تحقیر و دردناک ، نوازش های محمود به دلم مینشست . همراهیش میکردم . روم بود و داشت سینه هامو میخورد . خیلی آروم و با محبت داشت میخورد سینه هامو . از جام بلند شدم و در حالت نشسته شروع کردم با دستم با کیر تپلش بازی کردم .
-زنم میشی ؟
اوهومممممممممم
داشتم کیرش رو میمکیدم . صدای ناله هاش فضا رو پر کرده بود .
-دیگه نمیزارم دست کسی بهت بخوره … از امروز ماااااااااال خودم باید باشی
نمیدونستم حشرش بالا زده بود یا واقعا داشت میگفت . ولی شنیدنش خوشایند بود برام .
-میزاری حامله ات کنم ؟
-اوهوم …
ازم یه لب محکم و طولانی گرفت و برگردوندم با شکم . شورتمو درآورد و لای سوراخم رو باز کرد و …واااااااااااااااااااااای … داشت سوراخم رو لیس میزد با زبون. رو آسمون بودم از لذت . برم گردوند و یه بالشت گذاشت زیر کمرم .
-اجازه هست خانمی ؟
-بکن توم … دارم دیوونه میشم .
پاهامو داد بالا و با یه فشار کوچیک تمام کیرش رو جا داد تو سوراخم . دردی بود که لذت داشت .
-دیگه ماااااااااااال خودمیااااااااااااااااا
-چشمممممممممممم
-قول ؟
-اره به خدا
-چیه منی ؟
-خانمت
-نه … عشقم … زندگیم … نبینم با کسی دیگه باشیا …
-نه به خدا …
برم گردوند و داگی کرد استایلم رو . صدای تلمبه هاش و شکمش که داشت به پشتم میخورد و قربون صدقه رفتنش …
من رو ابرا بودم … بعد مدت های مدیدی داشتم یه سکس عاشقانه رو تجربه میکردم .
-خانمی
-جونم ؟
-اجازه هست باردارت کنم ؟
-میخوای بریزی توم ؟
-اگه اجازه بدی
-راحت باش عشقم … چی بهتر از اینکه از تو باردار بشم ؟
یه آه بلند و نبض های کیرش که آبش رو توم خالی کرده بود . حدود یه دقیقه همون تو نگه داشت و بعد کشید بیرون . بی حال افتاده بودم . برگردوند منو سمت خودش . بوسید و قربون صدقه ام رفت . اون شب جای بالشت سرم روی بازوهای مردونه محمود بود که خوابم برد .

نوشته: هستی زنپوش


👍 8
👎 0
5401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید


نظرات جدید داستان‌ها