سرور دوست داشتنی

1399/09/29

سلام. دوستان ببخشید من بار اوله که داستان مینویسم . اگر غلط املایی داشت ببخشید .
داستانم عین واقعیت هست فقط اسمها مستعار هستن اسمم آرمینه ۳۶ سال سن دارم و حدو چند سالی هست که از همسرم جدا شدم قدم حدود ۱۸۰ و هیکلی رو فرم
چند ماه پیش یعنی حدود برج ۶ سال ۹۹ خواهرم فارغ شد ویه نی نی به جمع خانواده اضافه شد خواهرا وبرادرام همه اومدن وپدر وماددم که اون موقع در قید حیات بود هم رفتن خونه خواهرم از مت هم خواستن که بدم روستا واز یکی از فامیلهامون (آقا حسن) یه گوسفند بیارم که قربونی کنیم .

خلاصه شب من به حسن آقا زنگ زدم وازش خواستم که واسه فردا یه گوسفند اماده کنه که ببرم شهر . قول داد و گفت ازتون یه خواهشی دارم شما که فردا میرید شهر یکی از اقوام همسرم با بچه هاش اومدن اینجا و شوهرش به خاطر کاری زودتر رفته شهر و نمیتونه به این زودی برگرده دنبال زن وبچش اگر امکان داره تو که میری شهر لطف کن واینا رو هم با خودت ببر منم گفتم جهنم و ضرر باشه چشم میام . فردا که رسیدم روستا رفتم و گوسفند رو انداختیم صندوق عقب و چون صبح زود رسیده بودم آقا حسن گفت یه صبحانه بخور تا من اینا رو بیدار کنم . حالا من فکر کردم یه زن مسن با دو سه تا بچه ی شیطون میان الان اعصابم خراب میشه. که دیدم یه فرشته اومد تو هال وسلام کرد منم جواب سلامش رو دادم وبه خاطر فامیلمون سرمو انداختم پایین ولی تو دلم غوغا بود وااای چی میدیدم از بس خوشکل بود با وجود اینکه تازه بیدار شده بود و صورت ادما سر صبح پف میکنه و بی ریخت میشه بر عکس این مث فرشته ها بود . ناز وخوشکل قد بلند حدود ۱۷۵ هیکل درشت و رون درشت وکون تپل سینه ۸۵ و خلاصه توپر ومیزون اسمش سرور بود . همیشه شعری رو دراین مواقع میخونم درست یا غلطش رو نمیدونم و همیشه ورد زبونمه (طوطی جانم سوی لبت بر بوی پسته آمد و بر شکر افتاد) .خلاصه بچه هاش رو بیدار کرد وجم وجور کردن وراه افتادیم . تو راه مشعول صحبت کردن شدیم و بچه ها هم اون پشت خوابیدن توی صحبت هاش متوجه شدم که گوشیش رو چند روز قبل دزدیدن والان یه گوشی ساده دستش گرفته بود . ازش خواستم که اگر اجازه بده من چند تا دوست تو نیروی انتظامی وپلیس فتا واینجور جاها دارم و بزاره که من پیگیری کنم شاید پیداش کنم .خلاصه قبول کرد وشماره هامون رو رد بدل کردیم ومن اونا رو رسوندم دم خونشون وپیاده شدن .

بعد از مراسم قربانی کردن گوسفند وبقیه ی ماجراهای خونه خواهرم شب برگشتیم خونه و من چون مجرد هستم با پدرو مادرم زندگی میکنم . رفتم تو اتاقم و با ترس از اینکه شوهرش خونه باشه بهش پیام دادم .فقط نوشتم سلام که دیدم جواب داد واحوال پرسی وازاین چیزا . گفت گوشی رو پیگیری کردی وخلاصه منم چند تا چرت وپرت تحویلش دادمو ازش خواستم که اگر امکان داره وفرصت شد فردا بهم زنگ بزنه که بدون هیچ معطلی نوشت چشمممم درست به همین صورت یعنی چند تا مممم پشت سر هم نوشت و تقریبا گرفتم که اونم یه جوری چشمش منو گرفته . نمیدومم چند ساعت خوابیدم باورکنید تا صبح به این موضوع فکر میکردم که چی بگم وچجوری بهش برسونم که دلم برایش آتیشه حدود ظهر بود که زنگ زد سلام کردم و خیلی مودبانه جواب سلامم رو داد و ازم خواست که برم دنبال گوشیش که دزریده شده . منم یه قول الکی دادم و چند تا احوال پرس و قطع کردیمصداش اینقده ناز بود که اصلا یادم رفت که بهش بگم آخه لا مذهب دلم ترکید . بعد از ظهر بهش زنگ زدم و گفتم دوستم که توی پلیس فتا هست گفته پیگیری نمیشه باید از خیر گوشیش بگذره و اونم قبول کرد گفت حالا من چیکار کنم با یه گوشی ساده نوکیا و الان هم گوشی گرون شده . منم گفتم عزیز ناراحت نباش من یکی برات میخرم که گفت نه اصلا قبول نمیکنم و از این تعارفات الکی با اصرار من گفتم من میرم و برات میخرم وقبول کرد وگفت پولت رو پس میدم گفتم باشه . فوری پریدم رفتم بازار یه گوشی سامسونگ دست دوم ولی درحد نو خریدم وبهش زنگ زدم که کجا بیارم گفتش که الان شوهرم خونه اس وبزارم یه وقت دیگه قبول کردم و فهمیدم که پایه اس . بعد یکی دو روز بعد پیام داد که شوهرش رفته سر کار و چند روز برنمیگرده شوهرش راننده تریلی بود بار میبرد به جاهای دور . قرار گذاشتیم و من رفتم توی خیابون سوارش کردم و بلافاصله دست دادیم و من فورآ دستش رو بوسیدم . که دیدم هیچ واکنشی نشون نداد راه افتادیم و بهش گفتم از اون روز تا حالا خواب و خوراک رو ازم گرفتی و بدون فکرت شبا خواب ندارم که دیدم اونم همین رو گفت و گفت از شوهرش بدش میاد وچون شوهرش راننده تریلی هست واکثرا تو جاده هست بهش خیانت میکنه و از شوهرش متنفر بود و میگفت که من هم باید جواب خیانت هاش رو با خیانتم پس بدم وبه خاطر بچع هام نمیتونم ازش جدا بشم . همونجور که گرم صحبت بودیم از شهر اومدیم بیرون و رفتیم یه جای خلوت ونشستیم دیگه طاقت نیاوردم بغلش کردم اون از من آماده تر و داغ تر بود اینقد از هم لب گرفتیم که داشت لبامون کبود میشد . دستم رو بردم رو سینه هاش سفت و برجسته و زیبا سینه هاش تو دستم جا نمیشد از لای مانتو و لباساش یکی از سینه هاش رو درآوروم و لیس زدم وااای خدا عجب عطری داشت انگار تو بهشت بودم باور کنید اگر کسی هم رد میشد اصلا نمیفهمیدم . چنان مست خوردن سینه اش شده بودم که هیچ توجهی به اطراف نداشتم صدای ناله ی از سر شهوتش دیوونه ام میکرد دستم رو برد پایین و گذاشتم لای پاهاش ازبس تپل وگوشتی ونرم بود که داشتم از خوشی سکته میکردم دستم رو رسوندم به کوسش که از رو شلوارش داشت خودنمایی میکرد . خیلی نرم وگرم بود .دستم رو بردم زیر شلوار واز بغل شورتش کوسش رو لمس کروم خیس خیس شده و از شهوت زیاد داشت اه وناله میکرد بعد از چند دقیقه مالوندن کوس تپلش دستم رو درآوردم وشلوار وشورتش رو تا زانو کشیدم پایین و اون لحظه بود که اندامش رو دیدم وگفتم خدا شوهرت رو خفه کنه ،بره که برنگرده چطور دلش میاد به تو خیانت بکنه . واقعا بهشت رو داشتم میدیدم فوری صورتمو بردم جلو و با تمام وجودم کوس رو خوردم بی نهایت خوشمزه بود حدود ۵ دقیقه خوردم که دیدم ارضا شد و با صدای بلند گفت دردت بجونم . بلند شد و ازم خواست که شلوارمو بیارم پایین واونم برام ساک برنه . کیرم داشت شلوارم رو جر میداد فوری زیب شلوارم رو باز کرد دستش روبه کیرم رسوند با ولع زیاد کیرم رو تا ته میکرد تو دهنش و لذت میبرد و اون هم منو ارضا کرد چون وسط یه بیابون بودیم و جایی برای سکس درست وحسابی نبود و چون هر دو طرف ارضا شده بودیم لباسهامون رو پوشیدم و اومدیم توی شهر . بردمش نزدیکای خونشون ویه لب کوچولو ازش گرفتم ورفت . دوستی ومنو سرور الان چند ماهه ادامه داره و در داستانهای بعدی اگر عمری باقی بود و کرونا کاری بهمون نداشت داستان سکسهای فوق العاده ام رو با سرور براتون تعریف میکنم .

نوشته: ارمین


👍 5
👎 13
25201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782392
2020-12-19 00:20:12 +0330 +0330

کرونا برای تو زیاده امیدوارم شوهرش بفهمه که جنده ای که به خاطرش جونشو گذاشته کف دستش تو این کرونایی شبو روز تو جاده های نا امن ایران سگدو میزنه چقدر قدرنشناسه سر اونو بزاره رو سینش کامیونشم از پهنا بکنه تو… جنابعالی!!

5 ❤️

782406
2020-12-19 01:11:01 +0330 +0330

تا اون بیتی که نوشتی خوندم.ابله! غلطات که نشونه ی بی سوادی ته ولی نی تونستی یه جست و جو کنی و درست و بدون اشکال شعر رو بنویسی
یاد بگیر:
«روزی نگر که طوطی جانم سوی لبت
بر بوی پسته آمد و بر شکّر اوفتاد
»
پاچه های همون گوسفند حواله ت بادا

5 ❤️

782450
2020-12-19 07:11:03 +0330 +0330

اون گوسفند بیچاره رو اول گذاشتی تو صندوق عقب و بعد رفتی صبحونه کوفت کنی و اونا حاضر بشن.نمیگی آهش میگیرت و کسخلت میکنه میای اینجا جفنگ میگی؟😂😂

3 ❤️

782604
2020-12-20 16:10:00 +0330 +0330

یه رفیق دارم اسمش سروره شوهرشم راننده تریلی. نامرد نکنه داری میکنیش؟😂😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها