کاندوم سیلیکونی (۲)

1402/07/21

...قسمت قبل

قسمت دوم: علنی کردن رابطه

روحی پول پیش ده روز ویلای تک خواب رامسر رو پرداخت کرد و با اینکه منو مامان این کارش رو عاقلانه نمیدونستیم ولی اعتراضی نکردیم ،
مامان با لباس خواب شب بخیر گفت و به سمت اتاق خواب رفت که روحی گفت منم میام ،
روز سومی که روحی و مامان کنار هم میخوابیدن با چیزهایی که روحی می گفت راضیم کرد که بگم از تنهایی خوابیدن خسته شدم منم میام کنارتون بخوابم ،
روحی گفت چه اشکالی داره تو هم بیا ،تختخواب جای سه تاییمون رو داره ،اصلا اومدیم مسافرت که کنار هم باشیم،
مامان حرفی برای گفتن نداشت و روحی با تن پوش و شورتک خواب و من با رکابی و شلوارک دنبالش راه افتادیم و مامان رو وسط انداختیم ،
ده الی پانزده دقیقه گذشته بود که روحی شروع کرد به پچ پچ کردن در گوش مامان ،

مامان به آرومی داشت روحی رو بیخیال میکرد که روحی با مالوندن سینه هاش خارج از دید من مجبورش کرد به سمتش بچرخه و بعد از گذر چند لحظه صداشون قطع شد ،
این بازی بود که روحی از یک ماه قبل شروع کرده بود ،
طبق برنامه قبل از اینکه مامان متوجه جابجاییم بشه و فرصت پوشاندن سینه هاش رو داشته باشه در یک لحظه روی بازوی مامان خیمه زدم و صحنه خوردن سینه‌های مامان رو دیدم و بعد از گفتن شما چکار میکنید گفتم به به مادر و دختر خوب خلوت کردید ،
مامان در همون لحظه عجولانه سینه هاش رو پوشوند و در حین بستن دکمه های پیرهنش چرخید تا منو توجیه کنه که قبل از اون روحی معترضانه از مامان خواست که نچرخه و همراه با چرخیدن مامان نیمی از بدنش رو روی مامان انداخت و دستاش رو برای باز کردن پیرهنش روی سینه‌هاش گذاشت ،
مامان گفت عطا این دختر دیوونه شده که روحی خطاب به من گفت چیه مشکلی داری ؟ممه های مامان خودمه دوست دارم بخورمشون ،
مامان که حرف ناتمومش رو روحی تکمیل کرده بود رو به من گفت میبینی ؟
من نگاه روحی کردم و گفتم اگه اینجوریه مامان منم هست و منم ممه میخوام ،
مامان از دعوای منو روحی بر سر سینه هاش خندش گرفته و با کلافگی پوزخندی زد که روحی گفت باشه تو هم بخور ، اصلاً یکیش مال تو یکیش مال من ،
با گفتن باشه برای گرفتن سینه مامان خیز برداشتم که همین که تنم به تن مامان چسبید مامان جلوی دستام رو گرفت و گفت بس کن عطا ،
در حالت عادی باید از این اخم مامان میترسیدم ولی به روحی قول داده بودم که پا پس نکشم و گفتم چیه مامان مگه منم پسرت نیستم ؟چرا بین بچه هات فرق میزاری؟
روحی نزاشت مامان صحبت کنه و گفت درست میگه مامان عطا هم پسرته ،
مامان اخمش رو پنهون کرد و رو به روحی گفت آخه عطا مردِ و فرق داره ،
منو روحی جوری با نگاه تحقیرآمیز نگاه مامان کردیم که مامان از افکار کهنش خجالت کشید و با اینکه دیگه توجیهی نداشت روحی به من گفت اصلاً حرف زدن فایده ای نداره اون دستش رو بگیر ،
وقتی میخواستیم دست و پاهاش رو زیر بدنمون قفل کنیم مامان با ی کم زور زدن از حرکتمون خندش گرفت و زورش رو کم کرد،
یک پای من برای مهار روی پای مامان بود ولی پای روحی درست لای پای مامان بود و جفت دستاش زیر بدنامون گیر کرده بود و با وجود اعتراض ضعیف مامان روحی تمام دکمه های پیرهنش رو باز کرد ،
سینه های بزرگ مامان با اینکه به سلیقه من از سینه های هفتاد روحی جذاب تر نبود ولی خوش فرم و خوردنی بودن ،
با گره شدن دستام دور سینش روحی گفت میبینی ممه هاش چقدر نرمن ؟
با ذوق گفتم آره خیلی خوشگل و نرمه، آدم دلش میخواد گازشون بگیره ،
روحی گفت خب بگیر ،
برای گاز گرفتن سرمو پایین بردم که مامان گفت نه نگیر ،
با گاز گرفتن آروم کنار سینش سرمو بالا آوردم و با نگاه به صورت خجالتی مامان گفتم آهسته میگیرم ،
مامان نتونست چشماش رو باز نگه داره و با پلک های سنگین سعی کرد دیگه نگاهم نکنه و سرش رو بالا گرفت تا گازهای بیشتری بگیرم،
روحی گفت نوکشون رو بخور آخه خیلی خوشمزه‌ترن ،
برای مزه کردن نوک سینش اقدام کردم و با فشار دستم سینش رو بالا آوردم تا هم باهاش ور رفته باشم هم خورده باشم ،
مزه سینه هاش با آب دهن روحی قاطی شده بود و باعث بوی دل انگیزی شده بود ،
مامان که دید اسیر بچه هاش شده با ی جمله مادرانه رضایتش رو نشون داد که جفتمون با قربون صدقه رفتنش بالاتر رفتیم تا با بوسه های متعدد جواب لطفش رو بدیم ،
جفت سینه هاش توی دستامون بود و دستای مامان که رها شده بود پشت گردنمون حلقه شد تا اونم با بوسه ای به لپامون مهربونیش رو ثابت کنه ،
روحی گفت منم همیشه آرزوی همچین خانواده ای رو داشتم که بتونم باهاشون صمیمی باشم ،
مامان که انگار درمان روحی رو در این میدید گفت چطوره از این به بعد هر وقت تنهاییم کنار هم باشیم ؟

روحی با چشمای گرد شده ذوق زده گفت انصافاً همچین دهنی بوسیدن نداره ؟
همین که من گفتم آره وولا روحی لباش رو روی لبای مامان گذاشت و بوسه ای کوتاه به لباش زد ،
مامان از کار روحی خندش گرفت ولی به خاطر روحی اعتراضی نکرد که روحی به من گفت چیه نمیخوای مامانتو ببوسی ؟
منو مامان با تعجب روحی و همدیگه رو نگاه کردیم که گفتم چرا که نه ؟
وقتی من تأیید کردم مامان هم با مهربونی یا شاید به ناچار لباش رو برای بوسیدن غنچه کرد و با سیاستی که روحی به خرج داد به همین راحتی لبم رو روی لبای مامان گذاشتم و با عشق لباش رو محکم بوسیدم ،
همه لبخند روی لب داشتیم که روحی گفت عطا پس من چی ؟
مامان لبخند روی صورتش محو شد که روحی گفت بیا دیگه ،
بالای چشمای مامان لبای خیسمون رو به هم چسبوندیم که روحی در برگشت مقدار کمی لب پایینیم رو با لباش کشید و بلافاصله روحی بوسه به گونه مامان زد و گفت میبینی مامان چقدر خوبه که با هم راحت باشیم ،
مامان لبخندی به لباش دوخت و گفت هر جوری که شما خوش باشید منم خوشم ،
روحی مامان رو توی مشتش داشت و مامان امیدوار بود این داستان به خیر بگذره ،
روحی با بوسه بارون کردن مامان گفت من که دلم میخواد این مامان مهربون رو بخورم ،
طوطی وار گفتم منم که روحی گفت پس چرا موندی ؟
مامان با خندیدن شروع کرد ولی وقتی همراه با نوازش آروم سینه هاش شروع به خوردن گوش تا گردنش کردیم در دو مرحله عاجزانه خواست که تمومش کنیم و با سکوت مامان و بسته شدن دهنش و شنیدن صدای تند نفس هاش از دماغش روحی آروم آروم پایین رفت تا پای خودش رو حسابی روی کصش جا بده ،
مامان سرش رو به سمتی که روحی بود خم کرد که شاید من بیخیالش بشم ولی به دنبالش رفتم و از ی جایی به بعد دیگه رغبت فرار نداشت و توی دهنش صدای لذتش رو میشنیدم که دیدم مامان با پاهاش پای روحی رو وسط پاهاش قفل کرده و روحی در همون حالت سعی در عقب و جلو کردن پای خودش روی کصش رو داره ،
مامان به جای نوازش روی شونم شروع به فشردن شونم کرد و من داشتم وحشیانه یک نقطه از گردنش رو تا مرز کبود شدن مک میزدم که مامان با تکونی مدت دار ولی کم ریشتر زلزله ای در بدنش ایجاد شد و آخرین صداشو بلندتر از توی دهنش داد و آروم آروم خودشو رها کرد ،

همین که مامان چشماش رو باز کرد روحی خودشو بالا آورد و با خنده گفت ای جانم چه خوشگله ارضا شدن مامان قشنگم ،
مامان قیافش رو جدی گرفت و برای اینکه فرصتی بده که روحی حرفش رو تصحیح کنه گفت چی میگی؟
من گفتم آره مامان داشت منو میکشت توی ارضا شدنش ،
مامان به من نگاه نکرد و گفت چرت نگید ،بلندشید من برم ،
مامان در حال بلند شدن بود که روحی گفت آخه ارضا شدن که خجالت کشیدن نداره! منم دلم میخواد ارضا بشم،
وقتی حرف روحی بی جواب موند در آخرین لحظه ای که مامان اتاق رو ترک می کرد روحی گفت به نظرم شورت خیستو عوض کن ،
وقتی مامان از دستشویی برمیگشت صدای ناله روحی فضای خونه رو گرفته بود و همین که مامان جلوی اتاق رسید دید که در پوزیشن داگ استایل دارم توی کص روحی تلمبه میزنم ،
مامان یک قدم به سمت ما برداشت و با مکث کوتاهی برگشت و گفت روحی خانم من که فردا برمیگردم خونه ،
برام خیلی جالب شده بود که روحی با همچین نقشه ای رابطمون رو علنی کرده ،
تمام سلاح مامان یک روز قهر کردن بود و دیگه واکنشی نداشت ولی روحی بعد از گذر چند هفته شروع به رفت و آمد کردن با دوستاش کرد و سکسمون رو به حداقل رسوند که دو هفته آخر تابستون رو دیگه اصلاً سکس نداشتیم ،
دو روز قبل از شروع مدرسه ها بود که بابا خواب بود و من و مامان تا ساعت یک و نیم شب منتظر خونه اومدن روحی بودیم و به درخواست مامان تمام داستامون رو مو به مو براش تعریف کردم ،
برام جالب بود که وقتی گفتم روحی باکره نبوده مامان هیچ واکنشی نشون نداد و وقتی خودمو مقصر این جریان میدونستم انگار که اتفاقی نیفتاده بود و براش درک حال و روز این روزای روحی آسون بود ،
احساس میکردم دیگه میتونم با مامان راحت باشم و اواخر حرفام بلند شدم و گفتم چند لحظه وایسا و وقتی برگشتم با ی کاندوم سیلیکونی یکبار مصرف شده کنارش نشستم و به سمتش درازش کردم و گفتم این دیگه به دردم نمیخوره ولی شاید به کار تو بیاد ،
کاندوم توی دستم مونده بود که مامان با نگاه غریبی به کاندوم گفت نه نمیخوامش ،
گفتم کش میاره کوچیک نیست که پوزخندی زد و گفت نه بابا لازمش ندارم ،
این حس راحتی با مامان رو دوست داشتم و برای ادامه این رابطه گفتم پس حداقل برام نگهش دار که وسوسه نشم،
مامان با لبخند گفت باشه و از دستم گرفتش و با چند لحظه برانداز بلند شد و شب بخیر گفت ،
احساس میکنم بشه…

نوشته: عطا


👍 43
👎 16
63701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

952578
2023-10-13 23:51:41 +0330 +0330

دیگه این دنیا جای موندن نیست 😂😂😂

3 ❤️

952666
2023-10-14 15:34:21 +0330 +0330

قسمت قبلی بد نبود ولی این یکیو ریدی توش کیرم تو مغزت دیگه ننویس

1 ❤️

952682
2023-10-14 20:50:43 +0330 +0330

بعضی داستانها اینقدر چرت و پرت و حوصله سر بر هست که نصفه نیمه رهاش می‌کنی میری سر وقت نظر دادن ، این داستانم یکی از همون داستان های کصشعر هست.

1 ❤️

952694
2023-10-14 23:50:38 +0330 +0330

داستان جوری پیش میره که بابات داییته و مامانت عمه ات

2 ❤️

952803
2023-10-15 13:52:44 +0330 +0330

عالی بود منتظر ادامش هستم لطفا بی غیرتیش نکن فقط همین سه نفر باشن فقط. زودی بنویس

0 ❤️

953471
2023-10-19 20:44:26 +0330 +0330

👎

0 ❤️

953647
2023-10-21 00:23:08 +0330 +0330

والا از من دیوث تر نیست ولی من جرأت اینکه به خواهر تجاوز کنم و به مادرم نگاه کنم خایه نمیکردم این حرفها چی میزنی کوص کش

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها