آدم ذره ذره به بی آبرویی عادت میکنه...

1402/05/31

سلام
این یه داستان کاملا واقعیه و بدون هیچ کم و کاستی میخوام براتون تعریفش کنم(فقط از اسامی مستعار استفاده میکنم)
توی این داستان میخوام از شروع و اوج حس بی غیرتی تا زوال و پشیمونی از این حس رو براتون بگم.
من اسمم سامان هستش و 32 سالمه و در واقع همه چیز از حس فوت فتیش من شروع شد. درست وقتی 14 15 سالم بود و برادرم که اختلاف سنی زیادی با من داشت ازدواج کرد و همسرش که 10 سال از من بزرگتر بود رو آورد خونمون و به مدت 4 سال توی یک خونه زندگی میکردیم. برای منی که تازه با جق آشنا شده بودم و تنها زنی که از نزدیک میدیدم مادرم بود که نسبتا اختلاف سنی زیادی باهام داشت و به شدت هم مذهبی بود و مدام توی جلسات و مساجد حضور داشت حضور یه دختر جوان و فوق العاده زیبا که بخاطر اختلاف سنی زیاد نسبتا راحت توی خونه لباس میپوشید حس متفاوت و عجیبی بود و البته نگاه های شهوتناک من به زن داداشم مدام با حس عذاب وجدان همراه بود.البته به قول کیارستمی آدمها ذره به ذره به بی آبرویی عادت میکنند و میخوام کل داستان رو بر اساس همین جمله پیش ببرم. القصه من نوجوون نگاه های شهوت آلودم کم کم برام تبدیل به لذت و عادت شد و حالا با لذت زیاد از دیدن باسن برجسته و بدن زن داداشم کاملا مخفیانه لذت میبردم.اون زمان ما تازه کامپیوتر خریده بودیم(سال 82 حدودا) با اینترنت دیال آپ و سرعت 5 کیلوبایت بر ثانیه وارد دنیای پورن شدم و کم کم با فتیش آشنا شدم. کامپیوتر رو که خاموش میکردم پاهای عین بلور زن داداش زیبام میزد تو چشمام و غرق لذت و شهوت میشدم و پایه ی ثابت تمام خود ارضایی هام تصور اندام و پاهای زن داداش بود. مدتی گذشت و اینترنت ها پرسرعت شدن یک مقدار گوشی ها پیشرفته تر شدن که من رو اوردم به عکس گرفتن مخفیانه از پاهای زن داداشم که بتونم باهاشون بهتر ارضا شم. اون زمان تازه وارد فیسبوک شده بودم حدودا توی 19 20 سالگیم و دیگه حسی به نام عذاب وجدان نداشتم و عملا داشتم لذت میبردم. توی فیسبوک با یه پسری آشنا شدم به اسم کیوان. عاشق پا بود و با هم سکس چت میکردیم در مورد پا و انواع و اقسام فتیش که با رعایت تمام جوانب احتیاط و کراپ کردن عکسا یک سری عکس های زن داداشمو نشونش دادم و اونم خیلی زیاد عاشق این پاهای ماورایی شد. یکی دو سالی گذشت و دیگه من و کیوانم کاملا به هم اعتماد کرده بودیم و همه چیزمونو به هم میگفتیم. کم کم فهمیدم که کیوان عاشق پای زنای سن بالا ست و حاضره جون بده براشون. برای من عجیب بود. فکر میکنم فهمیدید که چه اتفاقی افتاد بعدش. من تازه اونجا فهمیدم که یک زن دیگه هم توی خونه ما هست که برای خیلی آدما میتونه جذاب باشه. ولی خب این یکی عذاب وجدان خیلی عمیق تری داره. بعد از خیییلی چت با کیوان تصمیم گرفتم یه عکس مخفی از پای مامانم که اسمش گلی هستش و اون موقع حدود 50 سال داشت براش بفرستم. گرفتم و فرستادم اما نگفتم کیه… گفتم عکس نتی هستش. دیدم کیوان دیوونه شد از دیدنش. دقیقا همونی بود که میخواست. پای یه خانوم مسن که یه مقدار تپل و گوشتی هستش و پوست سفید و صافی داره. خیلی کلنجار رفتم با خودم اما در نهایت حقیقت رو بهش گفتم و این بود آغاز رسمی بیغیرتی من. کیوان خیلی با درک بود و در عین حال چرب زبون. من گوشی م شده بود پر از عکس از پاهای مامانم. چت میکردیم و حسابی حشریم میکرد و منم میرفتم توی جلد بیغیرتیم و عکسارو براش میفرستادم ولی بعد از ارضا حس شدید عذاب وجدان باز میومد سراغم.اما آدم ذره ذره به بی آبرویی عادت میکنه… عذاب وجدانه هی کمتر و کمتر شد تا جایی که از همه جای هیکل مامانم برای کیوان رونمایی کردم از سینه های 85 و گردش از کون قلمبه و طاقچه ش از رون کلفتش از شکمش که علیرغم همه اینا گنده نبود و در نهایت به جایی رسیدم که از صورت معصوم و مذهبی مامانم رونمایی کردم. بازم حس عذاب وجدان گه گداری میومد ولی خیلی کمتر. به خودم اومدم و دیدم که حتی خودم هم به مامانم چشم پیدا کردم. یواشکی ازش عکس میگرفتم.با چادر با لباس خونه با حوله ی حموم با دامن کنار رفته وقتی بی خبر از همه جا خواب بود.و در همه چتا با کیوان همیشه این آرزو رو داشت که با کسی مثل مامانم در ارتباط باشه.باز سالها گذشت به همین منوال و من روز به روز بیغیرت تر میشدم. شده بودم سی ساله مجرد جقی و پر از فانتزی جنسی. کیوان گفت شماره مامانتو بده …همین که تو گوشیم سیو داشته باشمش حشریم میکنه.اولش ندادم ولی کیوان زبون چربی داشت و بعد چند روز با میل و رغبت خودم این کارو کردم.اسمشو گلی جون سیو کرد و اسکرین شاتشو برام فرستاد. دیدن این صحنه یهو حجم زیادی خون رو به کیرم پمپاژ کرد.یه شب که خیلی حشری بودیم حسابی عکس بازی کرده بودیم به کیوان گفتم بیا یه سناریو بچینیم و به مامانم توی واتساپ پیام بده. البته قبلش اینو بگم که توی این سالها از شدت مذهبی بودن مامانم خیلی کم شده بود و حتی برای بیرون رفتن دیگه چادر نمیذاشت و مانتوی گشاد میپوشید. سناریو مون از این قرار شد که کیوان بگه فلان روز توی مطب دکتر باباشو برده بوده که مامان گلی رو میبینه و چون مامان خودش فوت شده ازش حس مادری میگیره و موقعی که مامانم داشته شماره موبایلشو به منشی می داده کیوان شماره رو حفظ کرده. درسته از این در وارد شدیم که مامان گلی رو از نظر عاطفی تحریک کنیم. چون کیوان توی واقعیت مامانش زنده بود. خیلی طول کشید تا متقاعد شیم واسه انجام این کار و فقط داشتیم از بازگو کردن این فانتزی لذت میبردیم و مطمئن بودیم در واقعیت احتمال عملی شدن این سناریو نزدیک به صفره. تا این که یه روز به کیوان گیر دادم که انجام بده و اسکرین شات بفرسته. دیدنش منو به اوج شهوت میرسوند. کیوان شروع کرد و در اوج ناباوری مامانم جوابشو داد و کیوان موفق شد حس دلرحمی گلی رو به شدت تحریک کنه.صحبتاشون زیاد و زیادتر میشد.کیوان کم کم شروع کرد صحبت در این مورد که ذلش بغل مامانشو میخواد و موفق شد وارد بغل مامان گلی من بشه.کم کم رنگ و بوی صحبتا عوض شد و نه تنها من بلکه کیوانم باورش نمیشد. مامان گلی من که گوشیش همیشه افتاده بود وسط هال حالا گوشیش رمز داشت و از خودش جداش نمی کرد. به خودش میرسید و عطر میزد. اینجا بود که من آس بعدی رو رو کردم. به کیوان گفتم از مامانم در مورد بابام بپرسه و بحثو به خیانت بکشونه چون بابام سالها پیش یه زنی رو صیغه کرده بود و مامانم از این بابت همیشه ناراحت بود و در واقع فقط به خاطر آبروش بابامو ترک نمیکرد. این سناریو هم جواب داد و کیوان از این در وارد شد که تو هم دل داری باید زندگی کنی و کار شوهرتو تلافی کنی. دیگه تقریبا هر روز چت میکردن منم حس حشرم هزار برابر شده بود و کیوان دیگه رفیق من نبود دوست پسر مامانم بود بهم دستور میداد حین چت برم از مامانم عکس بگیرم که عموما رو مبل لم داده بود. حرفاشون دیگه مادر پسری نبود. کم کم کیوان دلو زد به دریا و بحثو سکسی کرد. و جوابای مامانم کاری کرد دهن جفتمون یعنی هم من هم کیوان باااز مونده بود. بله مامانم پا داده بود. دیگه عملا سکس چت میکردن.مامانم از خودش عکس می فرستاد برای کیوان. اره عکس میفرستاد اونم با صورت و هیچی براش مهم نبود. اینجا بود که من دیگه حس قبلی رو نداشتم دیگه لذت نمیبردم دیگه نمیتونستم تو چشای مامانم نگاه کنم. به کیوان گفتم دیگه بس کنه.کیوان می گفت باشه ولی باز ادامه میداد. اسکرین شاتا بعضی وقتا که حشری بودم حشریم میکردن ولی حشر همراه با خشم. چند بار یواشکی گوشی گلی رو برداشتم و کیوان رو بلاک کردم ولی از بلاک در میاوردش و ادامه میدادن.به کیوان میگفت نمیدونم چرا مسدود میشی. کیوان باهام لج کرد شروع کرد با مامانم حرف از قرار گذاشتن میزد.و میفرستاد برای من.مامانم اوایل میترسید ولی در نهایت اوکی داد. اولین قرارشونو گذاشتن توی یکی از میدونای نزدیک به کمربندی شهر که کیوان با ماشین بره مامانمو برداره. کیوان خودش برام تعریف نکرد که چکارا کردن ولی شبش توی چت مامانم داشت قربون صدقه ی قد و بالای کیوان میرفت و میگفت سینمو که مالیدی خیلی حشری شدم کاش میشد همونجا برات بخورم.از کیوان خواهش کردم تمومش کنه من اینارو نمیخواستم. من به چت راضی بودم ولی کیوان تمومش نمیکرد.دیگه عملا هر شب سکس چت میکردن و کیوان تک تک شونو اسکرین شات میگرفت برام میفرستاد.حتی مامانمو مجبور کرد یه موز برداره بره توی حموم دوربین بذاره جلوی خودش و موز و فرو کنه توی کسش و فیلم بگیره.مامان منم این کارو کرد و حتی ترسی نداشت که صورتش توی ویدیو هست. بله درست حدس زدید کیوان این ویدیو رو هم برام فرستاد.و من متلاشی شدم درست مثل اون موز که توی کس مامانم ترکید از شدت جلو عقب کردن. بعد از اون هم تا همین الان همچنان با هم در ارتباطن. کیوان سوییت اجاره میکنه و مامانم میره باهاش سکس میکنه و من نمیخوام دیگه از هیچ کدوم اینا خبر داشته باشم ولی از تک تک شون باخبرم.
بله … آدم ذره ذره به بی آبرویی عادت میکنه.

نوشته: سامان


👍 25
👎 12
84701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

943706
2023-08-23 00:15:34 +0330 +0330

یعنی اگر با امضای آخوند یا فرمانده بسیج محل این داستان را می نوشتی اینقدر تابلو نبود که داری از آرمان های امام کونی ها دفاع می کنی. جمع کن کس شعر ها رو.

2 ❤️

943721
2023-08-23 01:15:57 +0330 +0330

شاید داستانت واقعی باشه ولی اینکه پشیمونی کاملا دور از واقعیته چون کاملا واضحه که وقتی داشتی از ترکیدن موز تو کص ننه ات حرف میزدی شقِ شق کرده بودی از شهوت داشتی منفجر میشدی اینم کاملا واضحه که کل روز دست به کیری و در حالِ جق.

2 ❤️

943726
2023-08-23 01:28:08 +0330 +0330

ولی بعنوان یه دوست کوچیکتر بهت یه نصیحت میکنم از جق زدن بکش بیرون. عرضه داشته باش مخ بزن (نه مخِ مامانتو یا زن داداشتوهااا).اینهمه دختر و زن پا بِده ریخته توخیابون؛یعنی عرضه نداری مخِ یکیشونو بزنی میری جق میزنی اونم با تخیل مامانت و زنداداشت لامصب؟!!!
حتی عرضه مخ زدنم اگه نداری اینهمه کص پولی هست مگه چقدر هزینشه؟!!! اتفاقا دَمِ دوستت گرم؛ چرا ازش گله میکنی؟اون دمش گرمه که از جق زده بیرون وترتیب مامانتو میده.تو هم برو ترتیبِ مامانشو بده دیگه. عوض گله نداره که

1 ❤️

943744
2023-08-23 02:14:13 +0330 +0330

اون اوائل آشنایی تو با کیوان مادرت ۵۰ سال داشت اومدی جلوتر و چندین سال گذشت حداقل الان ۵۷ الی ۶۲ سال باید باشه مادرت،
ایا کیوان اینقدر بدبخت ه که با داشتن ماشین و فلان و الا و سن نصف مادرت ، ۶۰ ساله میگیم هست
چی دیده از این زن، دو حالت داره
یا تو دروغ میگی
یا
اون دوستت حرومزاده و ببین چقدر بدبخته
و این احتمال رو جدی بگیر
بترس از کیوان و کیوانها چون زیاد حوصله دارنند و ب وقتش تلافی و مرد اینهمه سال رو یکجا میگیره حالا چطور یا چی میگیره نمیدونم

1 ❤️

943752
2023-08-23 02:39:34 +0330 +0330

بشدت مذهبی بودی و وارد دنیای پورن شدی بقیش و نخوندم …چون بشدت کسشعر داری تلاوت میکنی

1 ❤️

943755
2023-08-23 02:59:09 +0330 +0330

حالا خداروشکر که الحمدلله وگرنه استغفرالله

1 ❤️

943760
2023-08-23 03:29:13 +0330 +0330

داداش یه پیام بده خصوصی کارت دارم

1 ❤️

943775
2023-08-23 04:12:42 +0330 +0330

این داستان نشان از عقده ای بودن نویسنده است نویسنده سامان نیست بلکه پیمان است که از سامان عقده دارد .بماند حالا مثلا سامان داستان چیکار کرده به پیمان و مادرش .وپیمان با عرضه مثلا خواسته تلافی کنه ریدی بابا برو همون جقتو بزن خر خودتی

0 ❤️

943836
2023-08-23 13:33:25 +0330 +0330

مشهد بیغیرت روی ناموس نیست پیام بده

0 ❤️

943855
2023-08-23 15:46:22 +0330 +0330

کصشر

0 ❤️

943862
2023-08-23 17:42:08 +0330 +0330

خاک بر سرت

حد اقل تو هم عکس از خواهر و مادرش درخواست میکردی که هم باهاش جق میزدی و هم میتونستی با تهدید قضیه را خاتمه بدی. این کار را نکردی چون همش دروغ بود و قضیه کون کونک بازی تو و کیوان بوده و سناریوهای تخیلی و توهمی که داشتید. شاشیدم توی ذره ذره مرام و مسلک و بند و بساطت.

ها کــُـکا

1 ❤️

943985
2023-08-24 10:41:10 +0330 +0330

بابا کل اروپا مادرها دوس پسر دارن

0 ❤️

948141
2023-09-18 14:39:34 +0330 +0330

عیب نداره با این موضوع مجبوری کنار بیای

0 ❤️