آرایشگاه خانم امجدی

1397/07/19

«« درد گردنم عود کرده بود. دستمم دیگه یاری نمیکرد بخوام ناخنای خانم امجدی رو تموم کنم ولی چیکار میشد کرد آرایشگاه مال اونه و من فقط ناخنکارشم. بقیه کارا هم بلد بودم. اصلاً خودم قبلا آرایشگاه داشتم. درسته که خیلی لاکچری نبود ولی بالاخره مال خودم بود. کارگر خودم بودم و ارباب خودم. شوهرم خواست که مغازه رو بفروشیم تا با پولش بتونه مغازه خودشو بزرگ کنه، مکانیکی داشت، مغازه اونم بزرگ نبود ولی حداقل مال خودمون بود، درسته تو شهرستان بود ولی اونجام کرایه دادن، یه طرف زندگی رو فلج میکنه. هی گفتم خب لباس زیر بفروش، خودمم میام وامیستم. گفتم اصلا از بازار لوازم آرایش میاریم و میفروشیم. گفته نههه این کارا زنونه‌اس، کار من مردونه‌اس! همین کارای مردونه‌اس که زندگی زن‌ها رو جهنم میکنه.
انقدر گفت و گفت تا بالاخره خر شدم و مغازه رو فروختم. خونه نشین که شدم بازم بند و ابرو برمیداشتم. شکم دوممو زاییدم که گاومم زایید. اولین بچه‌ام دختر بود. مدرسه که رفت دومی رو حامله شدم. در واقع شوهرم حامله‌ام کرد. مرد خوبی بود ولی رفیق باز بود. شرط کرده بودم رفیق بازیاتو تو خونه نیار. بدمستی و بوی گندشو با خودش میاورد. همون کارای مردونه که همه میکنن!
میدونستم دیروقت میاد. فرانک رو بغل میکردم و براش قصه میگفتم و لالایی میخوندم از اینکه باباش میاد و تمام غول‌های بدجنس قصه‌ها رو میکشه!
اون شبم مثل هر شب غرق خواب بودم که گرمی دستشو رو کونم حس کردم. چنگ مینداخت به کونم. بوی مشروب رو از دهنش میفهمیدم. برگشتم گفتم بیا بریم تو هال. بچه بیدار میشه. بلند شد که بره دیدم لباس تنش نیست. کونش لخت بود. یعنی حتی شورتشم در آورده بود و آماده بود کسمو جرواجر کنه. سکس تو بد مستی‌های یه مرد از اون کارای مردونه‌اس که دردش واسه زن‌ها خیلی زیاده!
با اکراه از جام بلند شدم و لپ فرانک رو ماچ کردم. رفتم تو هال. بالش گذاشته بود زیر سرش و دراز کشیده بود. دامنمو زدم بالا و نشستم رو شکمش. گفت فاطی کیرمو بخور!
بدم میومد به جایی که ازش میشاشه لب بزنم. کس زنا فرق میکنه. مردا همون یه جا رو دارن. اول یکم با دستم با کیرش ور رفتم. نیم خیز شد و تکیه داد به دیوار. پاهاشو یکم وا کرد. کیرشو کردم تو دهنم. نمیشد تا ته بخورمش. کیرش بلند و کلفت بود. موهامو از بالا کشید وگفت فردا رنگ موهاتو تیره کن!
هی موهامو کشید که تندتر عقب جلو کنم. عق میزدم. گفتم :«یکم قربون صدقه آدم بری بد نیستا!جنده‌ات که نیستم رضا من زنتم!» یهو انگار که بهش بر خورده باشه منو زد کنار. خوشحال بودم که دیگه مجبور نیستم کیرشو بخورم. با دیدن چشماش ترسیدم. همچین افتاد روم که نمیتونستم نفس بکشم. جلوی دهنمو گرفتم که صدای نفس نفس زدنم فرانک رو بیدار نکنه.تو دلم آیت الکرسی میخوندم که زودتر آبش بیاد و این شکنجه تموم شه. کیرشو مستقیم کرد تو کسم. هی تلمبه زد…هی تلمبه زد…
یواش گفتم:« رضا آبت نیومد؟فک کنم کسم زخم شد.» چک زد در گوشم. شده بود بزنه ولی نه وقت سکس! کلا کاراش جدید بود. نمیخواستم بچه‌دار بشم. قرار بود همیشه آبشو بریزه رو شکمم. میگفت آب مرد واسه پوست زن خوبه.منم که بعد سزارینم شکمم شده بود نقشه ایران. قرار بود طبیعی بزائم. مادرمم طبیعی زاییده بود. میگفتن سزارین واسه تنبلاس. زایمان مال زنه دیگه. بعد ۱۰ ساعت درد کشیدن سزارینم کردن. گفته بودن شوهرت مرد خوبیه که رضایت داده خیلی مردا رضایت نمیدن زنشون بره زیر تیغ جراحی. بعداً رضا گفت از اول سزارین دوس داشته چون میترسیده کسم گشاد بشه. منم گفتم خب چرا نگفتی که منم درد بکشم؟ گفت خب همه زنای فامیل طبیعی زاییدن…راست میگفت.
اون شب آبشو ریخت تو کسم. زور زدم از زیرش بیام بیرون. نذاشت. پاهامو گرفت بالا. خودشم واستاد بالا سرم. همونجور پاهام بالا بود که اشکی از گوشه چشمم افتاد. اومدم اشکمو پاک کنم که فرانک رو تو درگاهی در دیدم. بچه‌ام بهتش زده بود. گفتم:« رضا! بچه!» از همون شب از رضا بدم اومد.
۳۶ هفته بعدش پسرم به دنیا اومد. تو این ۳۶ هفته یه شب خواب راحت نداشتم. هر دفعه که از اومدن داداش کوچولو با فرانک حرف میزدم حس میکردم دخترم میدونه بچه از کجا و چجوری میاد. مربی مهدش براش از لک‌لک‌هایی که بچه میارن قصه گفته بود. وقتی فهمیدم، بهم گفتن همه مربی‌ها از این قصه‌ها به بچه‌ها میگن. روم نشد به کسی بگم بچه من شب نطفه بستن داداشش من و باباشو دیده.
تو اون اون ۳۶ هفته رضا رو از خودم میروندم. بوی تنش بهم میخورد حالم بهم میخورد. دست خودم نبود که همه زنای حامله به یه سری بوها حساس میشن.
سر اولی هم همینجوری بودم ولی واسه دومی حتی بعد زایمان هم از بوی رضا بدم میومد. از صابون گلنارمون که عوض شده بود و شده بود صابون ترکی دوروو، از شامپوش که گلرنگ بود و شده بود آلپسین ترکیه‌ای، از بوی عطر تندش و ترکیبش با عطر زنونه، از نبودن رد روغن مکانیکی رو دستاش، از عوض کردن مغازه مکانیکی با پوشاک زنونه… هی خودمو زدم به خریت…هی گفتم همه مردا همینن. خب ۳۶ هفته بهش ندادم، اونم مرده حق داره…هی گفتم مرده حق داره، هی همه گفتن مرده حق داره… تا اینکه گفت برم ترکیه جنس بیارم.
رفت که رفت!
دو سال افتادم دنبال طلاق غیابی. اومدم تهران واسه کار. من دست و پا دار بودم. هنر داشتم. گفتن الان ناخن رو بورسه. کار ناخن بلد نبودم، پول دوره‌هاشم نداشتم. گفتم من میشم بند‌انداز سالن، چایی هم میدم به مشتریا، کف سالنم تمیز میکنم، شمام در ازاش بهم کار یاد بدید.
کارو قاپیدم. یه سال نشده از اون سالن زدم بیرون و اومدم یه منطقه بالاتر تو آرایشگاه خانم امجدی. والا دستم یاری نمیکرد بخوام براش سوهان بکشم.»»

حرفای فاطی که تموم شد، ماساژ دادن منم تموم شده بود. اولش که به گردنش دست زدم چغر بود. الان که با روغن زیتون گردنشو مالیدم خیلی نرم شده بود. فاطی واسه زرنگی و دست تندش تو آرایشگاه معروف بود. من نمیدونستم اینا براش پیش اومده، ارزشش تو چشمم چند برابر شد. همیشه از زن‌های قوی خوشم میومد. از زن‌هایی که همش ناله نمیکنن که روزگار بهشون جفا کرده. بهش گفتم:« ظاهرت انقدر شوخ و شنگه کسی نمیفهمه انقدر بلا سرت اومده»
گفت:« سرت سلامت فریبا.»
گفتم:« عجله که نداری؟ مشتری هم که بعید میدونم بیاد! برو رو تخت اپیلاسیون بیام یه صفایی به بدنت بدم!»
گفت:« ای بابا دختر، کس و کون من وقف شورتمه! بعد رضا دیگه دلم با هیچ مردی صاف نمیشه. همه زن‌هایی که اینجوری نارو میخورن این ریختی‌ان. کی منو میبینه آخه؟ اونم با دو تا بچه؟ همون پامو اپیلاسیون کنی بسه. حوصله درد کشیدن واسه کس بی‌مو ندارم. خودمم که با خودم رودروایسی ندارم. کسم مودارم باشه انقدر میمالمش تا ارضا بشم! حوصله آشنا شدن با مردا هم ندارم. چند نفر بودن ولی هیچکدوم به قرار دوم نرسیدن. من یکی رو میخوام هم جسمم باهاش ارضا بشه، هم روحم، هم کمک خرجم باشه.»
گفتم:« یعنی هیچ مردی تو زندگیت نیس؟ باورم نمیشه فاطی! مگه تو چند سالته که خودتو از همه چی محروم کردی؟ من میتونم واست یه کاری کنم! امروز فقط پاتو اپیلاسیون میکنم. بذار موهای کست در بیاد، یکی رو میشناسم فانتزی‌اش سکس با یکیه که کس مودار داشته باشه. یکی که مثل تو خوشگل باشه ولی نجیب و آبرومند هم باشه. پول خوبی هم بابتش میده. فقط قبلش یکی باید تو رو ببینه و تایید کنه…»
دقیق به حرفام گوش میداد. گفت:« من جنده پولی نیستم فریبا! اینجوری بهم نگو که پشیمون میشم از درد و دل باهات! چایی میخوری برات بریزم؟»
بلند شد و به طرف آشپزخونه آرایشگاه رفت. فایل ضبط شده صدای فاطی رو برای «علی» فرستادم. اون بود که با روانشناسی دقیق میتونست تشخیص بده چه کسی برای فاحشگی مدرن در بزرگترین و مخوف‌ترین فاحشه‌خونه ایران مناسبه.

نوشته: اسنیپ


👍 66
👎 8
112879 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

723231
2018-10-11 20:56:10 +0330 +0330
NA

خوب…بعدش؟؟؟

1 ❤️

723232
2018-10-11 21:00:29 +0330 +0330

چرت محض

1 ❤️

723236
2018-10-11 21:12:21 +0330 +0330
NA

بقیه نداره؟؟؟
خیلی کس و شر بود

0 ❤️

723238
2018-10-11 21:15:02 +0330 +0330

حتما ادامه خواهد داشت! امیدوارم داستان همینجوری رها نشه

4 ❤️

723241
2018-10-11 21:18:16 +0330 +0330

زیبا بود و قابل تامل… این داستان به درد مجلوقین دول به دست زیر ۱۸ نمیخوره نخونین بیخود دری وریم ننویسین زیرش

3 ❤️

723243
2018-10-11 21:19:05 +0330 +0330

شیوا بگه جمله آخر دلشو لرزوند و هیجان داشت تمومه !!

1 ❤️

723244
2018-10-11 21:23:04 +0330 +0330

مدرن ترین فاحشه خونه کجاس؟ خونه عمته؟

2 ❤️

723278
2018-10-11 22:25:53 +0330 +0330

داستانت بدک نبود.ولی
گفتی بدم میومد کیرشو بخورم.چون بدم میاد به جایی که شاش ازش میاد لب بزنم.بعد گفتی کس خانم ها فرق داره!!!
معذرت میخام تو دهات شما از کس خانم ها نوشابه میاد؟یا دلستر؟کسخول کسمغز

1 ❤️

723286
2018-10-11 22:46:22 +0330 +0330
NA

آخرشو ریدی
کیر کلفت و سفیدم از این دربند تو کونت

0 ❤️

723289
2018-10-11 22:53:08 +0330 +0330

داستان خوب و پر از شوك بود.
از تصور اين كه فرانك سكس مامان و باباشو ديده مو به تنم سيخ شد! طفلكى…
چقدر مرموز تموم شد. اين كه تگ دنباله دار نداره اعصابمو خورد ميكنه :(

4 ❤️

723300
2018-10-11 23:35:14 +0330 +0330

تو پادگان بجای کافور اگه از این داستان استفاده بشه قطعا نتیجه میده!

3 ❤️

723301
2018-10-11 23:37:00 +0330 +0330

جمله آخرجور همه داستان رو کشید

1 ❤️

723317
2018-10-12 03:02:26 +0330 +0330

لایک ۱۳
داستانت واقعی بود
ی روایت خوب از آسیب های زندگی
منتظر ادامش هستم

1 ❤️

723328
2018-10-12 04:57:52 +0330 +0330
NA

چه خوب بود لعنتی:|
اللخصوص اخرش
منتظر قسمت بعدیشم بی صبرانه

1 ❤️

723334
2018-10-12 05:50:44 +0330 +0330
NA

کونی است.!

0 ❤️

723336
2018-10-12 06:14:35 +0330 +0330

درود ، خیلی خوب بود ، سوپرایز شدم ، امیدوارم ادامه بدی ، تلفیق واقعیت در کنار خط داستانی فانتزی ات ( سبک فانتزی ادبی ) عالی بود …

1 ❤️

723353
2018-10-12 08:03:13 +0330 +0330

داستان خوبی بود یکسری از قسمتهای داستان واقعا ادم رو میترسوند. دیدن سکس توسط بچه یا از درد دل تو دام دچار شدن و تمام دغدغه های اجتماع قسمت اخر واقعا تامل برانگیزه لایک۲۰هم

1 ❤️

723387
2018-10-12 11:03:22 +0330 +0330

خیلی افتضاح بود داستانت

0 ❤️

723395
2018-10-12 11:57:20 +0330 +0330
NA

الان این داستان شبیه اینه که ضریحو ببینی اما بهش دست نزنی،اگه ادامه نداشته باشه کسشره

1 ❤️

723398
2018-10-12 11:59:52 +0330 +0330
NA

امیدوارم مثل مشکلات مملکت داستانو به حال خودش واگذار نکنی

1 ❤️

723424
2018-10-12 15:19:38 +0330 +0330

داستانی با تیپ داستان
اما نه برای ملجوقین

1 ❤️

723429
2018-10-12 15:32:22 +0330 +0330
NA

قسمت بعدی رو کی و به چه اسمی منتشر میکنین؟

1 ❤️

723435
2018-10-12 16:43:02 +0330 +0330

دلخوشی من خواندن چرت و پرتهای بعضی دوستان در پایان داستانها هست.بعضی نظرات خیلی جالب و خنده دار هست

1 ❤️

723442
2018-10-12 17:39:10 +0330 +0330
NA

دوست دارم ادامه اش رو بخونم. لایک

1 ❤️

723465
2018-10-12 20:14:56 +0330 +0330

داستان جون دار و با چهارچوبی بود بخوبی استارت شد و توصیف صحنه ها دیالوگ ها و ریتم مناسب داستان کاملا خواننده رو بجلو میبرد از کسل بودن و پاراگراف های بیدلیل توش خبری نبود در مجموع روون و ساده بدور از قلنبه گویی بود لایک تقدیم قلمت دوست عزیز. قلمت مانا و فکر میکنم سایت به چنین داستان هایی با مضمون اجتماعی بیشتر نیاز داره فکر میکنم بی جی جدید سایت باشی هر چند که باید منتظر داستان بعدیت باشم اما قلمت رو دوست داشتم. ? ?

2 ❤️

723491
2018-10-12 21:13:08 +0330 +0330

كسايي كه مشكل زبان ندارند و داستانهاي سكسي سايتهاي خارجي رو هم مي خونند مي تونند متوجه حرف من بشوند كه علت استقبال فوق العاده از اين داستان بين خواننده هاي اينجا فقط اين هست كه داستان شما در عين بكار بردن لفظ كص و كون اصلا اروتيك نيست

كلا هنوز ذائقه ايرانيها، فعلا ، به داستان اروتيك نمي خوره ، بلكه اين جور داستانها رو مي پسندند

البته اشتباه حرفم رو نگيري ، داستان تو هزار برابر بهتر اون داستاهاي چرت و پرت اجتماعي كه نويسنده هاي گداي محبت و توجه اين سايت مي نويسند و اتفاقا اكثرا هم توسط اين جماعت گمشده ، بعنوان داستان برترانتخاب مي شوند

2 ❤️

723537
2018-10-12 22:42:44 +0330 +0330

عالی بود یه ادبیات قوی ادبیاتی عامیانه و مردمی اما پخته و مدرن.
تمام داستان یه طرف اون جمله آخر یه طرف انگاری یکی از کتابهای جورج اورول رو خوندم.
امیدوارم داستانت ادامه دار باشه چون کشش عجیبی رو در انتها ایجاد کردی.

1 ❤️

723538
2018-10-12 22:42:44 +0330 +0330

چه عجب یه داستان درس درمون خوندیم

2 ❤️

723550
2018-10-12 23:06:32 +0330 +0330
NA

آفرین چه جنده با ایمانی ننویس بی پدر

1 ❤️

723606
2018-10-13 08:51:13 +0330 +0330

یه جورایی ترسناک و واقعی بود ، بنظرم باید یه ادامه دار پر تنش باشه… لایک ۴٢

1 ❤️

723642
2018-10-13 12:46:31 +0330 +0330

كص غزل كه ميگم اين بود

0 ❤️

723748
2018-10-13 22:22:01 +0330 +0330

خیلی داستان تون خوب بود همه چیش با واقعیت میخوند. جمله ی آخرش که گفتید قراره بره فاحشه خونه ناراحتم کرد. اما برای قسمتی که گفتید که بدش میومده که از همون جایی که مرد ادرار میکنه رو بخوره میتونست از شوهرش درخواست ِستِرلیزِیشِن کنه یا بخواد که آلتش رو ِستِرلیزِ کنه که خیال زن از پاک بودنش راحت بشه. به امید داستان های پر قدرت تر. موفق باشید.

1 ❤️

723826
2018-10-14 13:12:37 +0330 +0330

جووون دوس دارم ادامه بده

1 ❤️

724622
2018-10-18 15:16:55 +0330 +0330

بدک نبود. روانشناسی هم نمیخواد صدای خانومه. وقتی اون قدر راحت از کوس و کونش میگه و این الفاظ رو تو دنیای واقعی به کار می بره یعنی جندس.

1 ❤️

724718
2018-10-18 23:33:32 +0330 +0330

عجب دوره زمونه ای شده

1 ❤️

725709
2018-10-23 22:38:54 +0330 +0330

وقتی آقایون خودشون و بجای شخصیت زن داستان جا میزنند و بخاطر ندونستن خیلی چیزا، ترررر میزنند.

1 ❤️

726144
2018-10-25 23:04:41 +0330 +0330

چه خفن بود… حس نقد نیست ولی…

1 ❤️

726227
2018-10-26 11:09:15 +0330 +0330

عجبا
نزدیم رو این یکی توفیق
داستان سنگین رنگینی بود
قلم طلا لایک

1 ❤️

752463
2019-03-06 18:25:04 +0330 +0330

فاحشه خونه ایران کوجاس
یکی هم بما بگه ادرشو

0 ❤️