آرزوی غیر ممکن

1397/11/02

این داستان واقعی نیست…

۲۰ سالم بود و من به روح و داستان ها و مطالب مربوط به اون خیلی علاقه داشتم طوری که تمام مقالات رو از هر نوع سایتی پیگیری میکردم.

یه روز به یک مقاله درمورد جابجایی روح ها از بدن ها برخوردم.نویسنده از یه تجربه درمورد جابجا شدن بدن و کالبدش نوشته بود.تجربه ای که اون داشت جابجا شدن بدنش با بدن برادر بزرگترش بود.
من مجذوب مقاله شدم و تا چندین روز فکرم درگیرش بود.درون بدن دیگران بودن چه حسی داره و…

با نویسنده ارتباط برقرار کردم و یه پرسه و کلی کار گفت ک باید انجام میدادم اما روی این موضوع که ممکنه دیگه بر نگردی ب حالت قبل و اینو فقط ۱ بار میتونی تجربه کنی و کار حدود ۱-۲ روز اتفاق میوفته تاکید کرد.منم روی این موضوع خیلی تمرکز کردم و با خودم گفتم که اگه این اتفاق یکبار میوفته پس بذار درون کالبد یک زن بودن رو امتحان کنم و یه موضوع دیگه ای هم ک بود هیچکسی حاضر نیست این کار رو قبول کنه یا حداقل من روم نمیشد به کسی بگم.
اونقدر کنجکاو بودم ک حتی یه لحظه هم به خطراتش فکر نمیکردم.بعد از یک هفته تصمیم رو گرفتم…یه تصمیم خودخواهانه…با فکری ک کردم گفتم ک اون شخص باید خیلی بهم نزدیک باشه ک بلافاصله بعد از اتفاق افتادن بتونم توجیهش کنم و بهش ماجرا رو سریع بگم.جسم مقصد من جسم خالم بود.زنی متاهل٬جوان و با چهره و اندام زیبا. خالم ماشین داشت و شوهر خالم میرفت و شب میومد و به فرصت مناسب بود تا بتونم اونو تو جسم خودم توجیه کنم.
روز موعود یا بهتره بگم شب موعود فرا رسید دلیل اینکه شب رو انتخاب کردم این بود ک خالم تا بخواد بیدار بشه من میتونم برم پیشش یا حداقل اونو بیارم پیش خودم.نویسنده مقاله گفت که ۲_۳ ساعت اولش مثل خوابه و مشکلی نداره اما وقتی یارو متوجه بشه ک خواب نیست و واقعیته دیوونه میشه و حتی خودکشی هم ممکنه انجام بده و اون موقع کارت تمومه.خیلی ترس داشتم تمام کار هایی ک گفت رو مو ب مو انجام دادم و خوابیدم.
(از اینجا به بعد هر وقت میگم خالم اونو توی بدن یه پسر ۲۰ ساله تصور کنین و وقتی میگم خودم منظورم خالمه)

صبح نزدیکای ساعت ۷ بود که شوهر خالم از در خونه زد بیرون و من یهو با صدای در بیدار شدم…گیج بودم…دنیا دور سرم میچرخید گوشی کنار تخت دیدم روشنش کردم و به تاریخش نگاه کردم نوشته بود ۱۹ مرداد…فردا اون شب…یهو ب خودم نگاه کردم دیدم توی یه لباس خواب مشکی هستم جا خوردم رفتم توی آینه نگاه کردم دیدم پروسه با موفقیت انجام شد من الان خالم شدم. من به طور معمول ساعت ۱۱ بیدار میشدم و اون روز خونمون فقط برادرم بود مطمئن بودم ک حالا حالا بیدار نمیشم تازه حدود ۲_۳ ساعت هم وقت داشتم. حس واقعا جالب و عجیبی بود توی بدن یک زن بودن…کنجکاو شدم تمام بدنم رو ببینم تا بیشتر با این وضعیت ارتباط برقرار کنم. به حمام رفتم هنوز لباس خواب تنم بود. اونو درآوردم دیدم ی شورت بندی هم تنمه تا حالا پوشیدن شورت بندی بدون کیر رو حتی تخیل هم نکرده بودم (قبلا پوشیده بودم) جلو آینه رفتم و بدنم رو خوب برسی کردم حشری شدم فک کنم از آثار مرد بودن بود دستم بردم سمت کیرم ک بمالمش دیدم هیچی نیست…یه لحظه ب خودم اومدم…گفتم بذار مالیدن کس چ حسی به زنها میده و تا اونجا پیشرفتم ک گفتم اگه طول کشید یه سکس هم با شوهر خالم انجام بدم…نگاهم به سینه هام افتاد آب دوش رو باز کردم و زیر دوش حسابی خودم رو مالوندم (مثل دوستان بزرگوار توی بخش افسانه های واقعی حرفه ای نبودم.؛))حس خیلی خوبی داشت با جق زدن کلی تفاوت داشت…زمان کمی گذشت تا یکدفعه یاد خالم افتادم…از حمام دراومدم حتی سبک خارج شدن از حمام هامون هم کلی فرق داشت منم دستم گذاشتم روی سینه هام تا زیاد تکون نخورن رفتم توی اتاق خودم رو خشک کردم.خواستم لباس بپوشم ک یادم افتادم اول باید لباس زیر بپوشم کشو رو باز کردم و یه سوتین درآوردم.بوی خیلی خوبی میداد و حتی سوتین پوشیدن هم خیلی بهم حال داد و یه حس حسرت برام پیش اومد ک چرا سینه ندارم…متوجه شدم اینا همش هوس هستن.به خودم اومدم دیدم ساعت ۹ شده زنگ زدم خونه برادر بزرگم گوشی رو برداشت ازش پرسیدم ک مهدی بیدار نشده اونم گفت که خوابه منم خداحافظی کردم و ماشین روشن کردم رفتم سمت خونمون.در زدم داداشم در رو باز کردم رفتم بالا و نشستم داداشم ازم پرسید:
_چی شده؟
مهدی بیدار نشده هنوز ؟
_نه!!!
هیچی خونه یه سری کار داشتم گفتم ک ببرمش کمکم
_اههههه خوب بیدارش میکنم
عصبی شدم…تو دل خودم گفتم لاشی تنبل حیف ک نمیشه وگرنه میبردمت و مث سگ ازت کار میکشیدم
رفت خالم رو بیدار کرد و گیج و ویج بود منم سریع سوارش کردم و بردمش خونه…اصلا حالیش نبود ک چه اتفاقی براش افتاده…ساعت ۱۱ رسیدیم خونه.
یه آب یخش براش درست کردم و نشستم کنارش روی مبل و جریان رو با مقدمه و قدم به قدم توضیح دادم اولش فکر میکرد ک خوابه بعد ک استدلال کردم براش توی بهت فرو رفت.(با مطالعاتی ک من داشتم اگه توی خواب نکته نغض ببینی یا متوجه بشی ک خوابی سریعا از خواب میپری)فکر کنم ک منتظر بود از خواب بیدار بشه.ربع ساعت طول کشید و از هنگ اور دراومد بهم گفت تو چه کار کردی!!!منم بش گفتم اگه آسیبی بهم بزنی ب خودت وارد میشه و من ۱ ساعت توی اتاق تنهات میذارم.

بعد یک ساعت خودش اومد بیرون بهم گفت حالا به خواستت رسیدی؟؟؟ بعدش چی میشه؟ منم تمام پروسه رو براش توضیح دادم…رفت و نشست روی مبل و شروع کرد ب تلویزیون نگاه کردن تا اون رو لعنتی براش تموم بسه اما من از هر لحظش لذت میبردم.زنگ زدم رستوران غذا بیارن. غذا رو خوردیم.من با خودم گفتم اگه باش سکس کنم با رضایت خودش میشه و اگه یادش بیاد کدورتی پیش نمیاد.شروع کردم از احساسات زن بودنم براش گفتن و سعی کردم تحریکش کنم تا طعم مرد بودن رو بچشه.خیلی باش راحت بودم چون هم بدنی ک توش بودم مال من بود و هم اونی ک اون داخلش بود…لخت شدم با لمس کردن تک تک نقاط بدنم و گفتن تفاوت ها تحریکش کنم.گفتم و گفتم و گفتم تا کنجکاویش رو به اوج برسونم تا شروع کرد ب راست کردن.شلوارش رو در آوردم براش مالوندم.کیر ۱۵ سانتیش قد راست کرد.بش گفتم چون تو زنی تحریک کردن خودت واردتر هستی اولش یکم بی میلی میکرد.شروع کردیم ب عشق بازی روی تخت. لب گرفتن٬بغل کردن بوسیدن و لیسیدن بدن.مدت زیادی رو ب عشق بازی پرداختیم یهو وایساد نگاهی ب کسم کرد و الان آماده هستی…حشریت مردونه و زنونه هم کلی فرق داشت کلی حال کردم گام ب گام جلو رفتیم.اون خیلی وارد بود چکار کنه به هر حال بدن خودش بود کلی هم تجربه داشت. منم خیلی کوتاه برای خودم ساک زدم چون فکر میکردم سریع آبم بیاد.اون پوزیشن هارو انتخاب میکرد طوری ک دردم نیاد… سینه هام رو میمکید کلیتوریسم رو ماساژ میداد لب ازم میگرفت…مث اینکه کنجکاوی کار خودش رو کرد و تبدیل به هوس شده بود و احساس میکردم ی مرد حرفه ای رومه…حدود ربع ساعت گذشت ارضا شدیم و کشید بیرون و گذاشت لای سینه هام و چندتا عقب جلو کرد و…‌. از خوردن آب بدم اومد. نفس نفس میزدیم و من اون حسی ک زنها موقع سکس حس میکردن رو تجربه کردم اونم همچین احساسی رو داشت.۲ ساعت توی بغل هم خوابیدیم چون منم نذاشته بودم اون بخوابه جفتمون خیلی خسته بودیم.بیدار که شدیم من رفتم حمام هیکلم رو زیر دوش ورانداز کردم کلی حال میکردم برام تک تک لحظاتش مهم و با ازش بود مث یه ماجراجویی بود. اونم با کیرش ور میرفت.توی خونه لخت بودیم با هم درمورد لذت ها و احساس هامون صحبت میکردیم ساعت ۶ شد و گفت شوهر ممکنه بیاد و لباس پوشیدیم.تو بغل همدیگه بودیم ازم سوال کرد به نظرت امشب به حالت قبلی برمیگردیم منم جواب دادم نمیدونم ولی دوست ندارم تمام بشه رفتم دستشویی و حتی ادرار کردن هم برام جذاب و شیرین بود ک یهو در زد هووی خودتو با دستمال پاک کن.منم گفتم چی!!! گفت ک درسته الان توی بدن من هستی ولی دستت امانته و دلیل نمیشه هر گهی ک میخوای باش بخوری منم خندیدم و گفتم باشه ولی من بلد نیستم اونم گفت بیا خودم برات انجام میدم.

نشسته بودیم یهو گوشیش زنگ خورد شوهر خالم بود. جواب دادم و گفت ک امشب نمیتونه بیاد.خیلی خوشحال شدم چون میتونستیم بیشتر پیش هم و راحت تر باشیم و وجود اون محدودیت برامون درست میکرد شب شد میخواستیم بخوابیم ک من بش پیشنهاد یه سکس دیگه رو برای آخرین بار دادم چون تکلیفمون مشخص نبود حیف بود ک به همین راحتی از دستش میدادم اونم با اکراه قبول کرد.یه سکس با حال تر داشتیم.سکس ک تمام شد رفتم خودم رو شستم اومدم بخوابم پیشش که بهم گفت اگه شوهرش یهو شب بیاد دردسر میشه و من توی اتاق و اونم توی پذیرایی خوابیدم.

صبح شد بازم گیج بودم روز قبلش همش دستم به نوک سینه هام بود…دستم بردم دیدم ک هیچی نیست.‌…اتفاقات دیروز همش مثل خواب بود. داشت کم کم از یادم میرفت و مثل همه خوابا از یادم میرفت. بلند شدم دستو صورتم رو شستم رو به خونه رفتم…

پایان

دوستان عزیز داستان تخیلی بود جو گیر نشین ایراد بگیرین.سعی کردم یه سری مطالب طنز هم داخلش بذارم.

نوشته: دکتر هو


👍 6
👎 3
25594 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

743090
2019-01-22 22:36:54 +0330 +0330

خوبه داستان نویسها یاد بگیرید اول بگید واقعی نیست

1 ❤️

743186
2019-01-23 10:22:18 +0330 +0330
NA

کیرم تو کوس زن ریس سایت شهوانی که نظر منو منتشر نکرد حرام لقنه اینجا جایی هست برای ابراز راحت نظرات کیرم تو کوس ننه جتده ات گیرت بیارم زنتو میکنم دیوث

0 ❤️

743188
2019-01-23 10:25:01 +0330 +0330
NA

مسوول سایت شهوانی نادرجتده حرام لقمه کوتی کوسی بی ناموس کیر تمام نرها تو کوس زنت چرا نظرلت منو منتشر نمیکنی خرام لقمه

0 ❤️

743189
2019-01-23 10:27:05 +0330 +0330
NA

کیرم تو مغز معیوبت

0 ❤️

743190
2019-01-23 10:29:26 +0330 +0330
NA

گه وعن تمام فاضلابها تو مغزت

0 ❤️

743216
2019-01-23 13:12:38 +0330 +0330

جالب بود ارزش خوندنشو داشت
ازفانتزیت خوشم اومد
مرسی

0 ❤️

743217
2019-01-23 13:15:08 +0330 +0330

ی سری سر جلق زدن میان داستان مینویسن … ی سری همینطوری میخوان ی کصشعری بگن ک یعنی اوناهم عضو شهوانی ان… ناموصا از کجاتون در میارین این داستانارو؟؟؟ …

0 ❤️

743247
2019-01-23 17:30:43 +0330 +0330

قشنگ بود ، دمت

0 ❤️

743260
2019-01-23 19:48:47 +0330 +0330

خالت وگایدم کیرم تو مغزت با این افکار کیریت

0 ❤️

743263
2019-01-23 20:27:28 +0330 +0330

خیال پردازی و نوآوری ت جالبه سوژه ت خوب بود گرچه اواخر داستان کمی افت کرد و میشد بهتر بنویسی
پایان ش هم همینطور ، یک سوژه قوی دست نویسنده رو واسه نوشتن باز میکنه …
لایک ،امیدوارم بهتر بنویسی

0 ❤️

743409
2019-01-24 11:30:29 +0330 +0330

میدونی آخر داستان باید چی میشد
همون شب حامله میشدی،باید ۹ ماه صبر میکردی تا میزاییدی ،بعد بتونی برگردی سر جای اولت
تا توباشی از این غلطا نکنی

0 ❤️