سلام من آرین استم داستان کی مینویسم از سه سال پیش به دختر خالیم اسما جون اس
من در افغانستان زندگی کردیم و نمیتانم مثل ایرانی ها بنویسم لطفآ فحش ندین تشکر
حدود سه سال پیش عروسی مامایم در یکی از قریه های افغانستان بود اون وقت من 16 ساله بودم و اسما 18 سالش بود ما یک هفته پیش از عروسی طرف خانه مامایم رفتیم وقت رسیدیم دیدم خالیم کتی دخترش هم وقت رسیده بود . ما تمام ما یکجا رفتیم در اطاق بابا کلانم نشستم و ناهار آورد من در بغل دختر خالیم(اسما) نشستم اسما لباس زرد پوشیده بود و خیلی مقبول معلوم میشد دگه با هم ناهار خوردیم اسما بالا شد سپره را جم کرد . باز نشستيم یاد از بابا کلانم کردیم کی دو سال پیش فوت کرده بود هر یکی از خاطرات بابا کلانم یاد می کرد مادرم و خاله هایم گریه داشت میگفتن کاش زنده میبود عروسی بچه اش میدید . همه نشسته بودیم که اسما با من صدا کرد تا در درست کردن اتاق مامایم کمکش کنم من از جای خود بالا شدم و رفتم پیش اسما او از من ابایی نداشت زیرا از کودکی با ما بازی می کرد
وقتی داخل اطاق شدم اسما چادر را دور انداخته بود و وسایل آرایش عروس را سر سینگار میز درست میکرد رفتم فهمید کی من داخل اطاق شدم بهم گفت اقا ارین خوش آمدی و یک لبخند زد اسما بسیار دختر شېطون بود هر وقت کتیم شوخی میکرد مه برش گفتم خنده نکو کار بگو کی انجام کنم وقت نیس گفت عصباني نشو برو همه چیز را در الماری بگذار من بخاطر کار تو را اینجا خواستیم نی به این کی به اندام و چهره مقبولم نگاه کنی و یک لبخند زد . رفتم سامان را تو الماری جابجا کردم امدم گفتم دیگه کاری خو نيس دخت مقبول یک لبخند کوتاه زد . گفت برو اون جعبه دیگه یی آرایش بیار کی بقیه چیزها را می گذارم زیر میز آرایش.رفتم جعبه را اوردم یک لبسرین را کشید و لب خوده سرخ کد گفت مقبول معلوم میشه گفتم نی لبسرین را گرفت رویم را سرخ کد میخواستم لبسرین را از دستش بگیرم کی بدن ما به هم چسپید یک دقیقه به هم نگاه مکرديم کی او گفت بیا وسایل تخت را می آوریم و تخت را می بندیم.
باهام رفیتم وسايل را داخل اطاق کردیم و تخت را بسیتم. رفتم وسایل دیگه بیارم اسما دم در ایستاده بود پرده درب را منظم میکرد مه وسایل را گرفته امدم طرف اطاق کی از پشت به اسمان جون چسپیدم او فکر کرد خودم ای کار را انجام دادیم مگم مه دو تا تکیه د دستم بود و من نمی توانستم راه را ببینم . گفتم اوسو شو تکیه ها را میارم داخل کمی اوسو شد رفتم داخل تکیه ها ماندم گفتم درست شد اسما گفت ها دیگه اسما کی هر کاری را مکنه درست میباشه .
شب شد نان را خوردیم با هم کیسه ها داشتیم کی مادرم گفت بروین خواب شوین یک نگاه به ساعت کردم کی شب دوازده بجه اس هرکس جای خود را آماده کرد و در جای خود خوابید خانه مامایم سه اطاق داشت یکیش به مامای کلانم کی دو سال پیش عروسی کده بود یکیش از مامایم کی مه به عروسیش امده بودیم از اون بود
مه گفتم میرم اوجه خواب میشم مادرم گفت نمیشه تنها بخوابی
بعد ازین هم به اسما زیاد سکس داشتم اگر میخواهین ایجه بنویسم لایک کنین
و یک معزرت خواهی میکنم چون خودم ایرانی ایقه بلد نیستم حرف های دری را زیاد استفاده کردیم
لطفاً فحش ندین تشکر 💋🥰
نوشته: ارین
دوستان سلام
منم افغانی نیستم و اگر غلط املایی داشتم ببخشید و جواب این شخص را در حد امکان با لهجه افغانی مطالعه کنید
عروسی مامایت بود ؟؟
با کی ؟؟
احتمالا تو زیاد پروگرام اجنبی مشاهده میکنی
در بعضی از پروگرامها یه آقای اجنبی مشاهده میشه که دارد از عقب کون یکی را گایش میکنه . حال فهمیدن کردم آن کس که گایش میشد اولاد ذکور مامایت بود که هنگام حمله طالبان از مزارشریف به سوی ولایت قندهار عزیمت کرده بود تا کون پسرش را گایش کنند 😀
من فحش نمیدم. کاری هم با داستان ندارم. ولی آخه “اینچ”؟
سرباز آمریکایی موقع گاییدن گفته کیرش 7 اینچه که تو اینچ یاد گرفتی؟
اوه اوه اوه به هدفت رسیدی ببین چه فحشی بخری واسه افغانیا
اگه با لهجه افغانی خوندیش تو دوست خوب منی
از دوستان افغان هم خواهش میکنم آمار این کونیو بدن طالبان به جرم اشاعه فحشا کونش بزارن
ممنون که اولش نوشتی افغانی هستی
دیسلایک و کس آبجیت
عمرا تو افغانی باشی