اون

1391/10/25

تو فکر بودم، فکر بدبختیام، کارای عقب مونده و زندگی‌ سگی‌ که از صبح تا شب روزی ۱۰۰ بار دهنمو سرویس میکرد. خستگی‌ و کوفتگیو تا عمق وجودم احساس می‌کردم که باعث میشد ساعت‌های متوالی یجا بایستم و آدمارو نگاه کنم.

داشتم نگاه می‌کردم که تو یه لحظه ۴ ستون بدنم لرزید. اون خود خدا بود. زیبای اونو با کلماتم نمیتونم توصیف کنم، وقتی‌ از کنارم گذشت، آرامشی داشتم که انگارهزار ساله تو قبر خوابیدم، هیچی‌ و هیچی‌ چیز دیگه ی‌ حس نکردم و این لحظه‌ای بود که من تو وجودش محو شدم. آدم سفتی بودم، غرور داشتم، سعی‌ می‌کردم تو دنیای خودم مرد باشم ، ابهت داشته باشم، روم حساب کنن، بچه خوشکل نبودم و اینقدر روزگار سخت گذشته بود که زود پیر شدم.

از اون روز کار من شد تلاش برای داشتن اون حسّ آرامش و محو شدن تو زیبایی اون، بنظر میومد ساختنش برای این کار، که بدون توجه به چیز دیگه‌ای فقط به اون توجه کنی‌، لطافت پوستش، رنگ چشماش، پیچش موهاش، برجستگی لبش و نوع ادای کلامتش ، منو دیوونه میکرد ، دوس داشتم با انحنای بدنش مماس بشم، برجستگی باسن و سینه هاش ، اسپ شهوتتو چهار نعل می‌برد تا کشف مرزهای وجودت و اون موجود نمی‌تونست زمینی‌ باشه.

تا اینجا که همه‌چیز خوب بود، قسمت تلخش از اینجا شروع می‌شه که خیلی‌ سرد بود. خیلی‌ دور بود. خیلی‌ از من برتر بود.

یک سال گذشت

از شما شده بودم تو. براش کاراشو می‌کردم. بعضی‌ وقتا بهم لبخند میزد. تو ارزوی لمس دستش بودم.

یک سال گذشت

هنوز تو بودم، نشده بودم اسمم تو این ۲ سال ، اسمم ، اسمم که به درد نمی‌خورد اگر اون نمی‌خواست به اسم صدام کنه

ضعیف بود، به اندازهٔ ۲ نفر کار می‌کردم که اون عقب نیفته بتونم ببینمش، به حماقت معروف شدم. مهم نیست، غرورم خورد شد، مهم نیست، ابهتم از بین رفت مهم نیست. ولی‌ وقتی‌ صدای خندشو با یکی‌ دگه شنیدم ، شکستم، مردم.

۲ سال گذشته بود ولی‌ برای من یه عمر بود، تک تک سانیه هاش یادمه، برگشتم تو خودم همون گوشه کجو گرم نرمی که از خاطرات اونو توهم داشتنش ساخته بودم.

دگه من کار نکردم حتا برای خودم، اونم عقب افتاد.بقیه هم یا گیر خودشون بودن یا مثل من دیوانه نبودن. اون گیر کرد. اون برگشت. وقتی‌ بد از چن ماه با یه سطل از واقعیت سرد بیدار شدم و دیدمش که باز داره دلبری می‌کنه. خواستمش. درسته جلو اون توان انجام کاری نداشتم ولی‌ در کلّ باهوش بودم، مجبور بودم ، زندگی‌ برای ماها جای حماقت نمیذاره یلحظه غفلتو یه عمر پشیمونی،درسته اونو نمیشناختم ولی‌ با یکی‌ دو ساعت همنشینی تا ته ادمارو میخوندم. ولی‌ اون فرق داشت.

۱ سال تکرار حوادث گذشته، شکستم، ولی‌ نمردم.

هنوز هم برام اون بود، ولی‌ من سخت بودم. میخواستمش این بار برای لذت جسمم. از اون روز کارم شد کار کردن روی اون نه برای اون، بعضی‌ وقتا یه متر میرفتم جلو بعضی‌ وقتا یه متر میرفتم عقب، تا جای که رسیدیم به جای که من شدم اسمم.

شروع شد

عقده‌ای نگاه داشتن دستشو دگه فراموش کرده بودم، اون مال من بود، ولی‌ تا وقتی‌ نمیتونستم باهاش عشق بازی‌ کنم اینا مفهومی‌ نداشتو منو خاموش نمیکرد.

با هم می‌رفتیم بیرون، با خیال راحت مینشستمو ساعت‌ها نگاش میکردم، اون خود خدا بود، ولی‌ من قصد عبادت نداشتم، من اونو میخواستم.

یک سال گذشت.

من اونو داشتم، لمسش می‌کردم، میبوسیدمش و از بوی تنش گم میشدم، من اونو داشتم، من اونو داشتم.

چن ماهی‌ گذشت من به اندازهٔ چند سالی‌ پیر تر شدم.

یه روز

یه روز دیدم که دارمش، همینجا ، تو همین خونه، بین دستای من، داره بهم لبخند می‌زنه.

آره اون مال من بود‌و‌ داشت با من عشق، بازی میکرد. دستمو تو موهاش فرو کردم اون بو می‌کردم قطعاً اون زمینی‌ نبود، رنگ روشنه موهاشو دوس داشتم، پیشونیشو بوسیدم، گونشو، و اما اون لب‌ها، نمیدونم چقدر گذشت تا از لب هاش گذشتم ، به سینهش چنگ میزدم، بدن ظریفشو نوازش می‌کردم، می‌بوسیدم. رنگ سینه هاش عوض شده بود، به کبودی تمایل پیدا کرده بود، جای لبهام روی گردنش مونده بود، اون نیمه لخت تو بغلم بود، اون مال من بود.

نفهمیدم با چه صرعتی‌ بقیهٔ لباسامونو کندم یا پاره کردم، اون مال من بود. از طعم کوسش لذت میبردم، به کونش چنگ مینداختم، سینهش دگه کبود شده بودن، پاهاشو می‌بوسیدم،کمرشو می‌بوسیدم، گونششو می‌بوسیدم، و اون لذت می‌برد.

یه احساس قدیمی‌، چهار ستون بدنم لرزید. اون کیر منو تو دستش گرفته بود.

یه احساس سنگین، وقتی‌ داشتی کیر منو به سمت کوسش هدایت میکرد، دست روزگار آن چنان به من سیلی‌ زد که گم شدم، آره من اولین نفر نبودم.

ولی‌ من اونو داشتم، دگه هیچی‌ مهم نبود، اینجا برای من آخر دنیا بودبا تمام وجود فرو کردم و لذت بردیم، گم شدیم.

چن ماه گذشت. فهمیدم دنیا قسمت خوبم داره.

ولی لعنتی، رفت.

و امروز که اینو مینویسم خاموش شدم، مدتها هست که نه درد کشیدم نه لذت بردم.

ولی‌ همچنان تو فکر فرو میرمو آدمارو نگاه می‌کنم.

نوشته:‌ farzan2212


👍 0
👎 0
46285 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

352951
2013-01-14 23:26:08 +0330 +0330
NA

انگارکه توهم زدیو توشوک جلقی؛ایناچیه نوشتی!چیزبنویسید که ماهم سرحال بیاییم

0 ❤️

352952
2013-01-14 23:39:07 +0330 +0330

مدل نوشتنت بد نبود ، اول فکر کردم یه داستان حسابیه ولی بیشتر شبیه اعتراف بود!! ثانیه ،سرعت و کس املای صحیحه به جای سانیه،صرعت وکوس که شما نوشتی!!!

0 ❤️

352954
2013-01-15 00:29:30 +0330 +0330
NA

مدل نوشتنت که خیلی تخمی بود گنگ هم بود
فکر کنم تا اخر داستان یه 50 60 سن داشتی چون همش نوشته بودی “1سال بعد " 2 سال بعد”

0 ❤️

352955
2013-01-15 01:46:35 +0330 +0330
NA

زمان قدیم یه داستان اینجوری خوندم .چاپ زمان شاه بود.مرد داستان عاشق زنه بود ومیپرستیدش ولی از بس عاشقش بود نمیتونست بهش نزدیک بشه.تا یدفعه تصمیم گرفت عشق رو فراموش کنه .یه جمله به زنه گفت که قشنگ یادم مونده .بهش گفت :از وقتی که از دلم انداختمت بیرون توی آغوشم جا گرفتی.بله اینجوریاس بعضی وقتا
آقای نویسنده قشنگ بود داستانت ول غلط املایی داشتی ناجور و حال بهم زن .
آخه ثانیه رو چطور میشه سانیه نوشت وسرعت رو چطور میشه صرعت نوشت

0 ❤️

352956
2013-01-15 01:57:18 +0330 +0330

احساس می کنم علی پروین داستانو نوشته چون کلاً با “س” از هر نوعش مشکل داره:
صرعت، سانیه ها و …
میخوای تیریپ عاشق بر داری ما رو تو حس ببری که با این ص و س و ث و … می رینی تو حالمون.

0 ❤️

352957
2013-01-15 02:09:42 +0330 +0330

فكر كنم در عهد بوق زندگى ميكنى!

الان براى رسيدن به اون لذتى كه چهار سال در انتظارش بودى معمولا يه هفته وقت صرف ميشه.
البته بعضى از رفيقام ركورد سه روز هم زدن :-D
پس به جاى پخمه بازى يكم زرنگ باش.
آدم زرنگ هيچ وقت عاشق نميشه يا اگه شد، عشقو گدايى نميكنه. با فكرو خيال زندگى كنى، با فكرو خيال ميميرى به زندگى هم چپ نگاه نكن كه بد برات راست ميكنه. از ما گفتن بود ديگه خوددانى

0 ❤️

352958
2013-01-15 03:50:04 +0330 +0330
NA

دختر مثل يه ليوانه که بستگي به فرد داره دهن زده رو اسفاده کنه يا نه. ولي واسه خود ليوان هيچ فرقي نميکنه که چه کسي از اون نوشيده…

0 ❤️

352959
2013-01-15 03:59:02 +0330 +0330
NA

بر عکسه همه دوستان ، من خیلی لذت بردم از داستانت
کاری ندارم واقعی بود یا تخیلی
به دلم نشست،شاید چون روح ما لطیفتره
یه لحظه غرق گذشته شدم
میسی گلم
شاد باشی

0 ❤️

352960
2013-01-15 04:06:10 +0330 +0330
NA

to dige che bad bakhti boodi baz

0 ❤️

352961
2013-01-15 04:08:37 +0330 +0330
NA

to dige che bad bakhti bodi baz

0 ❤️

352963
2013-01-15 04:10:33 +0330 +0330
NA

بد نبود میتونست بهتر از این باشه موفق باشی

0 ❤️

352965
2013-01-15 08:41:13 +0330 +0330
NA

وقطی سانیه ها جولو میرن من اونو میبینم وهالا دارم دلمو به دریا میزنم میگم برو جولو…
هالا دیگه نیستم ونمیخام باشم تو مردصه دیدمش اصتاد بود و درص میداد منم شادرازش بودم دوصاش داشطم
خداهافز

0 ❤️

352966
2013-01-15 08:51:54 +0330 +0330
NA

خوشم اومد خوب تو

0 ❤️

352967
2013-01-15 08:59:43 +0330 +0330
NA

از نظر کلی موضوعش بد نبود ولی خوب هم نبود!
املاء و نگارشت که خیلی زده توسد داستانت.
مشخصه که آدم بی سوادی نیستی دلیل اشتباهات بیش از حدی که داری بی دقتی و عجله در تایپ بوده و اینکه قبل از آپ کردن متن رو ویرایش نکردی.
اگر خواستی ادامه بدی باید فاکتورهای زیادی را در داستانهات در نظر بگیری که متاسفانه این داستان از این نظر خیلی فقیر بود.
موفق باشی.

Pentagon U.S.Army
(پژمان)

0 ❤️

352968
2013-01-15 09:09:52 +0330 +0330
NA

این EIS کیه بچه ها؟
پای همه داستانها فقط مینویسه “خوب بود” یا “بد نبود” فرقی هم براش نمیکنه چه داستان پریچهر باشه چه یکی از این داستانهای تخمی تخیلی!!!

Pentagon U.S.Army

0 ❤️

352969
2013-01-15 11:46:14 +0330 +0330
NA

خیلی تخمی بود خوشم نیومد نه اولشو خوب اومدی نه آخرشو اصن نفهمیدم چی شد0:)
راستی برادر احیانأ پشت کوه نشین نیستی ؟ اخه بی عرضه به دست اوردن ی دختر جنده که سخت نیست چندسالی واسش صب کردی ;-)
راستی کلی هم غلط املایی داشتی که موجبات خندمو فراهم کردی سانیه ها:-Dهه هه هه:-D:-P

0 ❤️

352970
2013-01-15 14:21:47 +0330 +0330
NA

آفریم آفریم خوشمان آمد

0 ❤️

352973
2013-01-15 14:48:30 +0330 +0330
NA

اونجاش که گفتی دست روزگار زد چکیت کرد! خیلی حال کردم با همون یه قسمت دمت گرم

0 ❤️

352975
2013-01-15 15:02:37 +0330 +0330
NA

Eis باحاله فقط مي گه خوب بود داستانت خیلي بد بود سعی کن احساس به طرف خواننده منتقل كني

0 ❤️

352976
2013-01-15 16:12:33 +0330 +0330
NA

من خجالت می کشم وقتی کسی خودشو در حدّی میبینه که داستان اروتیک بنویسه نه حتّا پورن و بعدش از شدّت غلط املائی حال آدمو بهم می زنه ! دیگه هیچی نمی گم

0 ❤️

352977
2013-01-15 22:17:25 +0330 +0330
NA

از قدیم گفتن
پدر عشق بسوزد که چنین خوارم کرد
این جمله رو گفتم در جواب بعضی از دوستان که به نویسنده ایراد میگیرن

0 ❤️