جنده ترین زن جهان (۲)

1400/10/05

...قسمت قبل

از اون روزی که به قول نوشین تو دفتر انجمن شیطونی کردیم چند روز گذشت. تو این چندروز حرفی برای گفتن نداشتیم و راستش یکمم خجالت میکشیدم ازش. ولی چندبار که مطلب جالبی دیدم توی مسنجر اون زمان که وایبر بود واسش فرستادم و اونم سرسری یه جوابی میداد یا اموجی خنده میذاشت. حس میکردم کارش باهام تموم شده و دورم انداخته. حس بدی بود. ولی من هی بیشتر میخواستمش. وقتی به اون کون بزرگ و نرم و سفیدش فکر میکردم که روی صورتم کشیده میشد دلم میخواست توش حل بشم و جزوی از عظمتش بشم. وقتی سینه های خوش فرمش که از تاپ افتاده بودن بیرون میومدن تو ذهنم، امکان نداشت جق نزنم و به مزه کسش فک نکنم. خودم میدونستم دارم کنترلمو از دست میدم و خیلی هم بیشتر از قبل جق میزدم، ولی با خودم میگفتم عاشق شدم و طبیعیه. شما نوشینو ندیدید، اگر ببینید بهم حق میدید. واقعا یک یک بود. کراش همه پسرای دانشگاه بود. مطمئنم نصفشون هفته ای یه بار با تصورش جق میزدن. خود من که روزی نبود با فکر کردن به بدن زیباش ارضا نشم.

یه روز که داشتم پشت دانشکده که یه محیط خلوتی بود درس میخوندم، چندتا از پسرا برای سیگار کشیدن دزدکی اومده بودن و طبق معمول در مورد دخترا حرف میزدن. وسط حرفاشون صحبت در مورد نوشین شد که باعث شد حسابی حواسم جمع بشه و گوش کنم. یکیشون که اسمش مهدی بود و خیلی چاق بود گفت “اون دختره جنده نوشین امروز سر صبح عکس ممه هاشو واسم فرستاده بود، نمیشدم جق بزنم حالا که. باید میومدم دانشگاه کلاس داشتم. از صبح شق درد دارم. یه جا گیرش بیارم بد میکنمش” اون یکی گفت “عجب کسیه خداوکیلی. دم کامی گرم، اونطور که خودش تعریف میکرد خیلی خوب میکنتش” یکی دیگشون دود سیگارشو داد بیرون و گفت “اونم زیاد گه میخوره بچه پولدار الدنگ، باور نکن خیلی” مهدی باز گفت “به خدا یه شب میارمش خوابگاه تو خوابگاه بکنیمش” سیگاریه گفت “کس نگو مرد مومن، چجوری میاریش؟” گفت “باهاش صحبت کردم گفت از خداشه و خیلی حشریش کرده پیشنهادم. فقط کافیه یه فرصتی گیر بیاریم نگهبانه رو بپیچونیم یا خرش کنیم یه جوری” پسره گفت “برو یه دست جق بزن عقلت بیاد سر جاش بابا. همه جاش دوربین داره خوابگاه” دیگه سیگارشون تموم شده بود و کم کم از من دور میشدن. یه جورایی غیرتی شده بودم. تجربه دختربازی نداشتم که، فک میکردم الان چون یه بار کسشو خوردم و واسم جق زده دیگه دوست پسر دوست دختریم. دوست داشتم برم جلوشون وایسم و بهشون بگم نوشین مال منه و غلط کردن، ولی هم زورشو نداشتم و هرکدوم تنهایی کتکم میزدن، هم این که اگه به گوش نوشین میرسید حتما ناراحت میشد.

هفته بعد یه روز نوشین با کامی اومدن تو انجمن. کامی مثل همیشه یه تی شرت یکم جذب پوشیده بود و دستبند و ساعت گرونشم انداخته بود. بهشون سلام کردم و باهاشون دست دادم. کامی قشنگ نگاه و رفتارش بالا به پایین بود و انگار منو زیاد ادم حساب نمیکرد. نوشین با عشوه بهم گفت “سعید جون ما برای پروژه درسیمون یه جای اروم و ساکت که کسی مزاحممون نشه احتیاج داریم، میشه اینجا رو بهمون قرض بدی؟” گفتم چه پروژه ای؟ نوشین یکم من و من کرد و گفت “همون درسه که استادش قدبلنده، چه میدونم. کتاباشو اوردیم حالا نگاه میکنیم” گفتم “چرا نمیرید کتابخونه؟” نوشین خندید و گفت”نمیشه که اخه، کتابخونه خیلی شلوغه. تو رو خدا دیگه” منم که انگار نمیتونستم در برابرش مقاومت کنم گفتم “باشه خب ولی زودتر تمومش کنید. کمکی احتیاج دارید؟” که کامی گفت “نه داداش ممنون، راحتیم. تو فقط بی زحمت بیرون باش که یه وقت کسی نیاد مزاحم بشه” و یه چشمک بهم زد. یکم جا خوردم ولی گفتم باشه چشم و رفتم بیرون. ساعت اخر کلاسای بعد از ظهر بود و زیاد کسی تو ساختمون نبود. یکم که گذشت، کنجکاو شدم ببینم دارن چیکار میکنن. گوشمو چسبوندم به در که شنیدم کامی داره بهش میگه “بشین رو اون صندلی کونتو قمبل کن ببینم” نوشین با صدای اروم بهش گفت “جا نمیشم که، میفتم وقتی بکنی” که صدای بلند اسپنک زدن اومد و کامی گفت “بهت میگم بشین، اگه افتادی با من” نوشین با بی اعصابی گفت “کامی از دست تو… حتما باید اینجا منو بکنی؟” کامی گفت “اینقد غر نزن دیگه حال میده… اها اینجوری بهتره”

یکم که گذشت دیگه صدایی نمیومد به جز دو سه تا اه نوشین. یکی داشت از ته راهرو میومد. سرمو از روی در برداشتم و تظاهر کردم دارم قدم میزنم و به یه چیزی خیلی سخت فکر میکنم. پسره که از بچه های بسیج بود از کنارم رد شد و سلام علیک کردیم و رفت. یکم بعد نوشین اومد درو باز کرد و در حالی که موهاش یکم به هم ریخته بود و دکمه های مانتوشو جابجا بسته بود بهم گفت “سعید جونم میری واسمون از بوفه قهوه بگیری بیای؟ من دیشب هیچی نخوابیدم و حسابی خستم، نمیتونم خوب رو پروژه کار کنم” منم که میخواستم خودمو خیلی کول و روشنفکر نشون بدم گفتم “باشه حتما. کامی هم میخوره؟” که گفت “اره فقط واسه اون شیر و شکر نداشته باشه. مرسی عزیزم” و درو بست و رفت تو. رفتم قهوه رو گرفتم و اوردم در زدم. این بار کامی درو باز کرد و فقط به اندازه ای که تو دیده نشه. قهوه ها رو از دستم گرفت و گفت “دستت درد نکنه گل پسر” و درو بست. من که خیلی حس بدی پیدا کرده بودم رفتم برای خودم قدم زدم و بیخیال نگهبانی از در شدم. احمق نبودم میفهمیدم تو اون دفتر دختر رویاهام داره گاییده میشه، ولی خب چیکار میتونستم بکنم؟ اگه حرفی میزدم مطمئن بودم دیگه نوشین بهم محل نمیذاره. نقشم این بود که باهاش راه بیام تا تو دلش جا بگیرم و بعد کم کم درستش کنم. ای دل ساده. ده دقیقه بعد نوشین به گوشیم زنگ زد و گفت “کجایی سعید جون؟ ما کارمون تموم شد دیگه میتونی بیای” واقعا برام سخت بود تحملش. دختری که عاشقش بودم تو دفتر خودم به دوست پسرش داده بود و منم گذاشته بودن نگهبانی بدم.

وقتی رفتم تو بوی تند عرق و اب منی زد تو صورتم. کامی داشت کفشاشو میپوشید و نوشین هم نشسته بود با گوشیش کار میکرد. پوست گردنش قرمز بود انگار یکی سعی کرده باشه خفش کنه. لیوانای کاغذی قهوه جلوشون بود. کامی بدون توجه به این که من اومدم و یه لحظه ممکنه واسم سوال پیش بیاد چرا موقع کار کردن رو پروژه درسی کفشاشو دراورده بوده کارشو ادامه داد و بهم گفت “سعید جون خیلی حال دادی امروز، دمت گرم. بابا باحالتر از اونی هستی که فکر میکردم” من هم برام تحقیرامیز بود هم یه جورایی خوشحال شده بودم که یکی از پسرای باحال دانشکده باهام حال کرده. بعد شروع کرد از استادی که باهاش امتحان میانترم داشتیم یه قضیه سر کلاسشو تعریف کردن. با یه اعتمادبنفسی باهام حرف میزد که خجالت میکشیدم و نگاهمو ناخوداگاه ازش میدزدیدم. اخرش که حرفش تموم شد با دست یه دونه شلاقی زد رو رون پام و گفت “بیشتر ببینیمت” و پاشد رفت. به نوشین گفتم چه خبر؟ در حالی که با خستگی و بیحوصلگی وسایلشو جمع میکرد گفت سلامتی. بهش گفتم خیلی دلم واسه خوردن کست تنگ شده، از اون روز همش تو فکرشم. میخوای امروزم یکم شیطونی کنیم؟ یه لبخند با ترحمی زد و گفت “باشه یه روز دیگه، امروز شرایطش نیست” و لپمو بوس کرد و رفت. رفتم از یکی از بچه ها که همیشه تو کیفش داشت اسپری قرض کردم اوردم زدم تو دفتر و درو وا گذاشتم تا اون بو بره بیرون. دیگه کل اون روز ادم نشدم.

شبشم خوابیده بودم تو جام و با عصبانیت و ناراحتی به اتفاقای اون روز فکر میکردم. اخه چرا اینقد یهو ضعیف شده بودم که به همچین چیزی تن بدم؟ شاید به خاطر غیرمنتظره بودنش بود. خیلی یهویی اومده بود همچین درخواستی کرده بود و منم روم نشد بگم نه. بعد یاد قهوه خریدنم افتادم و با خودم گفتم نکنه واقعا یه میلی به تحقیر شدن دارم؟ تو همین فکرا بودم که کم کم خوابم برد. تو خواب دیدم کامی و مهدی همون پسر خوابگاهیه لخت دوطرف نوشین وایسادن و باهم دارن باهاش ور میرن و کیراشونو به کس و کونش میمالونن و ازش لب میگیرن و بدنشو میخورن. تو خواب کیراشون اونقد بزرگ بود که مطمئن بودم کس و کون نوشینو پاره میکنن. بعدش مهدی با هیکل بزرگ و چاقش ولو شد و نوشین شروع کرد واسش خوردن و کامی از پشت داگی استایل کسشو میکرد. انگار تو خواب میتونستم داغی کس نوشین و کیراشونو حس کنم. مهدی خوابوندش و شروع کرد کسشو کردن و کامی هم بغلش نشست و اون کیر غول اساش رو داد دست نوشین تا واسش جق بزنه و بخوره. مهدی اینقد محکم و سریع میکرد که نوشین کونش بالا پایین میپرید و داد میزد داره ارضا میشه که همینجا از خواب بیدار شدم. وقتی از خواب پاشدم دیدم کل شرتم خیسه. ابم بدجور اومده بود در حدی که کمرم درد گرفته بود. کل روز ذهنم درگیرش بود و نمیتونستم رو هیچی تمرکز کنم. حس میکردم باید یه کاری کنم قبل از اینکه عشقم جنده بشه. من ساده چه میدونستم با کی طرفم.

دیگه نتونستم طاقت بیارم و شبش بهش پیام دادم. گفتم که دوسش دارم و نمیتونم ببینم با من نیست و حس میکنم بقیه پسرا دارن ازش سواستفاده میکنن. یکم که گذشت سین کرد و جواب نداد. حق داشت اگه جاخورده باشه. منم اگه دیروز با دوست پسرم رفته بودم دفتر یکی فرستاده بودمش بره پی نخودسیاه و داده بودم و امروز پیام میداد عاشقمه و میخواد باهام باشه تعجب میکردم و نمیدونستم چی بگم. بهش پیام دادم پرسیدم نمیخوای چیزی بگی؟ یکم بعد گفت فردا بیا کافه فلان حضوری دربارش صحبت کنیم. منم گفتم باشه و فرداش رفتم. وقتی نشستیم بهش گفتم خب بگو، جوابت چیه؟ گفت “جواب چی؟ ما اصلا همو اونقد نمیشناسیم سعید. چون یه بار باهم یه شیطونی کوچولو کردیم و یکم چت کردیم و جزوه رد و بدل کردیم حس میکنی باید باهم باشیم؟” گفتم “نوشین من از وقتی دیدمت عاشقت شدم. تنها دختری که تو ذهنم بوده از اول دانشگاه تویی. من حس میکنم تو نمیفهمی داری با زندگیت چیکار میکنی. این پسرا هیچکدوم تو رو به خاطر خودت نمیخوان، هیچکدوم حاضر نیستن باهات بمونن یا ازدواج کنن، حتی باهات درستم برخورد نمیکنن. ولی من واقعا دوست دارم و میخوام واقعا باهات باشم” بهم گفت “ببین من و تو به هم نمیخوریم. من یه جور دیگه بزرگ شدم و زندگی کردم. من نمیتونم محدود شدنو تحمل کنم” گفتم “چرا فک میکنی من میخوام محدودت کنم؟” گفت “میکنی دیگه. الان واسه به دست اوردنم میگی نمیکنی، بعد که خرت از پل گذشت گیر دادنات شروع میشه. همتون همینطورید” گفتم “نه نوشین من از اون پسرای امل و عقب افتاده نیستم. قول میدم. اصلا بیا یه مدت باهم دوست باشیم اگه دیدی گیر میدم باهام تموم کن و ازدواج نمیکنیم. خوبه؟” یکم مکث کرد و گفت “باید بیشتر فکر کنم سعید. تصمیم خیلی مهمیه. میشه بعدا راجبش صحبت کنیم؟” منم قبول کردم.

یه هفته بعد بهش پیام دادم که فکراتو کردی؟ گفت “اره، پس فردا حضوری بهت میگم” و همون کافه قرار گذاشتیم. پس فرداش که رفتم اون کافه هرچی منتظرش موندم نیومد. هیچ پیام یا زنگی هم از طرفش نگرفتم. کلی نشستم اونجا و نگران بودم که نکنه پشیمون شده باشه یا حتی اتفاقی واسش افتاده باشه. غروب که رسیدم خونه دیدم یه ساعت پیش انلاین بوده. با عصبانیت کلی پیام واسش نوشتم ولی سعی کردم جوری حرف نزنم که یهو عصبانیش کنم و جوابش منفی بشه. اخرشب پیام داد که “ببخشید پیش احمد یکی از دوست پسرای سابقم بودم. حالش خوب نبود داشتیم باهم حرف میزدیم یکم.” نمیدونستم چی بگم. حس میکردم تحقیر شدم و بهم خیانت شده، ولی نمیتونستمم بهش بگم. اگه چیزی میگفتم حتما میگفت از همین الان شخصیت واقعیتو نشون دادی و بهم جواب منفی میداد. سعی کردم خودمو کنترل کنم و نوشتم “ای بابا چی شده بود؟” که گفت “مشکلای شخصی دیگه” و منم دیگه چیزی نپرسیدم و فقط پیش خودم تا موقع خواب حرص خوردم. حتی فکر این که به جای قراری که به نظر خودم مهمترین قرار زندگیم بود رفته بود به دوست پسر سابقش داده بود باعث میشد خونم خواب بره. دعا میکردم واقعیت نداشته باشه و فکر مریض من باشه فقط.

فرداش که همو دیدیم بهم گفت به حرفام فک کرده و با تینا دوستش هم مشورت کرده و به نظرش راست میگفتم. رفتارش با پسرا درست نبوده و نباید اینقد بهشون رو میداده تا ازش سواستفاده کنن. ولی گفت هنوز به غیرتی نبودنم شک داره و باید زمان بگذره تا بهش ثابت بشه. ولی پیشنهاد دوستی تا وقتی بهم اعتماد کنه رو قبول کرد ولی به شرط این که تا خودش صلاح ندیده سکس نکنیم که اشتباهای رابطه های قبلیش تکرار نشه و به هیچکس هم از رابطه داشتنمون حرفی نزنم تا وقتی خواستیم ازدواج کنیم به همه بگیم. منم که از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم قبول کردم. واقعا باورم نمیشد. خوشگل ترین و سکسی ترین دختر دنیا قبول کرده بود از بین همه پسرای ایران که میتونست باهاشون دوست بشه با من دوست بشه و اگه راضی بود ازدواج کنیم. یعنی میشد همچین کسی زن من بشه؟ اون موقع از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. حتی دلم میخواست برم به خونوادم هم بگم، ولی بعد فکر کردم دیدم خیلی زشت میشه اگه به هم بخوره و بیخیال شدم.

شبش که رسیدم خونمون بهش پیام دادم و سین نکرد. از سر شب انلاین نشده بود. گفتم بهش زیاد پیام بدم یا زنگ بزنم همین اول کاری ضایس و تصمیم گرفتم حشرمو با جق زدن خالی کنم. طبق معمول قبل از جق زدن کلی دنبال پورنی که خیلی خوب ارضام کنه میگشتم که چشمم خورد به یه پورنی که پسره که توش دختره رو میکرد خیلی شبیه کامی بود. دختره هم هرچند به سکسی بودن نوشین نمیرسید ولی مثل نوشین سفید بود. حشرم زد بالا و فکر این که کامی داره نوشینو میکنه دوباره افتاد تو مغزم. نسخه کاملشو گیر اوردم. دیدم سه تا مرد نشستن و حرف میزنن و دختره که انگار دوست دختر یا زن یکیشون بود اومد با بیکینی نشست پیششون. بعد یه مدت دوتا پسرا رفتن و فقط اون پسره که شبیه کامی بود موند و دختره. دختره یهو پاشد نشست رو پاهاش و پسره شروع کرد کونشو مالیدن. همونطور که کونشو میمالید و سینه هاشو میخورد دختره گوشیشو از رو میز برداشت و شروع کرد از خودش رو پای پسره سلفی گرفتن. همونطور که احتمالا حدس میزنید من تصور میکردم دختره نوشینه که داره از مالیده شدنش به دست کامی واسه من عکس و فیلم میگیره تا واسم بفرسته. تو حالت عادی خیلی بدم میومد و غیرتی میشدم ولی موقع جق زدن این فکرا از همه بیشتر حشریم میکرد. عاشق پورنای کاکولد بودم و هر پورنی کاکولد نبود هم یه جوری تو ذهنم داستانشو کاکولد میکردم. فقط این بار دیگه داستان یه ادم خیالی نبود که داشتن زنشو میکردن، داستان خودم بو‌د.

پسره نشست و دوربینو گرفت دستش و همونطور که دختره واسش ساک میزد یه چیزایی رو به دوربین میگفت و فیلم میگرفت. من با این که درسم خیلی خوب بود ولی از نظر زبان تعطیل بودم. طبق معمول اینجور موقع ها از خودم ساختم و تصور کردم کامی داره راجب گاییدن نوشین و این که چقدر کیرشو دوست داره حرف میزنه. دوست داشتم تصور کنم اونجا خونه مامان بابامه که نوشین تو حیاطش جلو کامی زانو زده و داره کیرشو میخوره. کامی با اون زبون چرب و نرمش حتما مخ مامانمم میزد و اونم میکرد. مامانمم که از اون زنای خونه دار ارضا نشده بود که دلش واسه کیر پر میکشید و از هر موقعیتی برای لاس زدن با مردا استفاده میکرد. حتی شاید کامی یه بار دوتایی باهم مجبورشون میکرد کیرشو نوبتی بخورن. من و بابامم وایمیسادیم‌ نگاه میکردیم. الان که فکر میکنم بابام باعث شده بود من بیغیرت بشم. همونطور که گفتم مامانم یکم سر و گوشش میجنبید و مثل جنده ها رفتار میکرد. بابامم که انگار خودشو مقصر میدید و کلا هم خونه ما زن سالاری بود چشماشو رو این رفتاراش میبست و چیزی نمیگفت. من بچگیام از دیدن جنده بازیای مامانم هم ناراحت و هم عصبانی میشدم هم تحریک میشدم. الانم دقیقا همون حسا رو نسبت به نوشین داشتم. دوست داشتم کامی مثل همین فیلمه بشونتش رو کیرش و سینه های بزرگش بخوره تو صورتش و کونشو با دست بگیره و یا واسم فیلم بگیره بفرسته یا خودم‌ اونجا باشم.

وقتی آبم اومد خیلی حس بدی پیدا کردم. حس میکردم عشقم الکی بوده و فقط هوس بوده و هنوز آمادگی بودن با یه زنو ندارم. به خاطر فکرایی که از سرم گذشته بود از مامان بابامم عصبانی بودم. پورنه رو بستم و هرچی هیستوری داشتمم پاک کردم تا بعدا دوباره خر نشم پیداش کنم. آخرشب نوشین جواب پیاممو داد. گفت با تینا بیرون بوده و دور دور میکردن. پرسیدم با ماشین کی؟ گفت با ماشین دوست پسر تینا. بهش گفتم بیا یه بار باهم بریم که اموجی خنده گذاشت و نوشت “عزیزم فکر نکنم بشه با تاکسی رفت دور دور” خیلی ناراحت شدم ولی منم اموجی خنده گذاشتم. خبر نداشتم که این هنوز پیش تحقیرایی که قراره بعدا بشم هیچه. خودمو گول میزدم و میگفتم نکته مثبتش اینه که نوشین قبول کرده دوست دخترم باشه و حتی اگه اسمی هم باشه با یکی از سکسی ترین دخترای دانشگاه و کل تهران دوستم. اون موقع هنوز خوب خودم و نوشینو نمیشناختم و مصمم بودم تغییرش بدم و فک میکردم دختر خوبی میشه و ازدواج میکنیم. از پسری که کل زندگیش دختر ندیده و یهو همچین تیکه سکسی و دریده ای شکارش کرده چه انتظاری دارید؟ بعدنا یه راننده تاکسی پیر حرف خیلی خوبی بهم زد: تو این دوره زمونه اگه زیر بیست و پنج سالته و داری زن میگیری، داری واسه مردم زن میگیری.

ادامه...

نوشته: cuckduck69


👍 23
👎 8
62501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

849839
2021-12-26 02:45:45 +0330 +0330

تو فقط باید کون بدی تا آروم شی 🍆🍆🍆

0 ❤️

849892
2021-12-26 15:24:44 +0330 +0330

ادامه بده کارت خوبه

1 ❤️

849904
2021-12-26 17:07:03 +0330 +0330

جمله پیرمرده از کل داستانت قشنگتر بود

5 ❤️

849922
2021-12-26 21:28:41 +0330 +0330

دم شما گرم
نه بخاطر بی غیرتی هات
بخاطر اینکه به خودت و خوانندگان احترام گذاشتی و متن را قبل از ارسال، ویرایش کردی
غلط املایی و تایپی در قسمت اول خاطراتت ندیدم.
پس این قسمت را بهت لایک میدم
غلط های زندگیتم که مطمئنم داری تاوانش را میدی
برای اون سن و شرایطی که داشتی، انتخاب و تصمیم های اشتباه قابل بخشش است، هممون در جوانی اشتباه‌هایی میکنیم شاید باهم فرق کنن ولی قطعا کسی نمیتونه بگه من در جوانی هیچ کار اشتباهی نکردم.

2 ❤️

850079
2021-12-27 18:36:28 +0330 +0330

داستان رو خیلی بالا و پایین کردم تابلکه بتونم یه چیزی ازش پیدا کنم …اما هر سطری رو که تموم میکردم و به انتها نزدیک میشدم .فقط یه جمله جلو چشمش ظاهر میشد که این جمله بود … گاپوچی قرومساخ.

0 ❤️

850239
2021-12-28 14:52:18 +0330 +0330

تو کصخلی

0 ❤️

851106
2022-01-02 03:42:27 +0330 +0330

این داستان هم که داری از داستان قبلی کپی میکنی. خودتی کستالین .
فقط اسم اشخاص رو عوض کردی. سیامک شد کامران.

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها