حالی که رعنا بهم داد

1394/02/29

سلام اسم مستعار من امیر هست،24 سالمه و این داستانی که براتون می نویسم برمیگرده به تابستون سال 1393.
اولش بگم که من به غیر از داستان واقعی، داستان های فانتزیم رو هم مینویسم و به خاطر همین هروقت هم داستانم واقعی نباشه و فانتزی باشه اولش می گم، پس لطف کنید فحش های زیر این داستانو در مورد متنش و شیوه نوشتنش بدید، نه اصل قضیه، چون راسته!

من تو سال 90 چند وقتی رو (بنابر اجبار و به خاطر نیاز مالی) تو یه ساندویچی کار می کردم. طبقه همکف یعنی همون قسمتی که مشتری می اومد من و دوتا پسر دیگه بودیم، زیرزمین هم آشپزخونه بود و سه تا خانم کار می کردن. این سه تا خانم هم دوتاشون مجرد بودن و یکی هم مطلقه. اون موقع من تازه 20 سالم شده بود و حسابی حشری بودم. یعنی واقعا تایم بدی بود برام؛ از یه طرف به خاطر دانشگام به شدت نیاز به پول داشتم، از یک طرف نیاز جنسی و منم خیلی هات بودم و بهم فشار می اومد و مشکلات دیگه. من با این خانم هایی که گفتم اوایل زیاد برخوردی نداشتیم، غیر اینکه مثلاً یه وقتی می خواستیم بریم دست و صورت بشوریم پایین می دیدمشون و همین در حد یکی دو دقیقه و یه سلام علیک. چون سفارش ها رو یه پسر دیگه می گرفت و اون بیشتر با اونا ارتباط داشت. تا اینکه این آقا پسر هم زن گرفت و رفت کارخونه کار کنه و حالا کاری به این حرفاش نداریم و این رفتن ایشون باعث شد سفارش ها رو من بگیرم و ارتباطم با این خانم های پایین بیشتر بشه.

از این سه تا خانم، اون دوتا که مجرد بودن ( و یکیشون هم تقریباً پیر دختر بود و بهش می خورد 40 داشته باشه) اون جوون تره بیشتر سرش تو گوشی بود و نامزد داشت و بعداً فهمیدم که کارش اینجا هم مقطعی بوده که بتونه یه تیکه ای از جهازش رو جور کنه، اون پیردختره هم که خیلی وقت بود اینجا کار می کرد و من بین اینها با اون زن مطلقه روابط خوبی داشتم. یعنی شوخی می کردیم با هم و بیشتر صحبت می کردیم.

خلاصه سه چهارماهی که اونجا کار کردم با این خانم مطلقه که نازی صداش می کردن ( اما اسمش در اصل رعنا بود) حسابی گرم می گرفتم و باید اعتراف کنم که با اینکه نسبت به سنش زیاد هم خوشگل نبود اما خیلی بار شد به عشقش جق می زدم! در نهایت بنا به دلایلی از اون کار اومدم بیرون و دیگه خبری از رعنا و بقیه نداشتم.

گذشت و گذشت تا اردیبهشت 93 که یه روز خیلی اتفاقی تو یه آبمیوه فروشی این رعنا خانم رو دیدم. تو نگاه اول می شد بفهمی که دور چشمشاش چروک شده بود و خیلی نسبت به این سه سال پیرتر شده بود؛ تنها هم بود و بعد سلام علیک و چه خبر و چه کار می کنی فهمیدم که از اونجا اومده بیرون و تو یه کارگاه خیاطی کار می کنه و ازدواجم نکرده. خلاصه یه آبمیوه با هم خوردیم و صحبت از کار و اینا شد گفت که شلوار لی می زنن و حرف از قیمت ها و فرق قیمت تولیدی و بازار و این حرفها شد و بین صحبت ها قرار این شد که چندتا نمونه مدل شلوار واسه من بیاره منم اگه خواستم بخرم ازش که واسم ارزونتر تموم بشه! هرچند که خیلی تابلو و مبتدیانه بود نوع حرف زدنم باهاش و حس می کنم فهمید که منظور چیز دیگه ای هست و اون شلوار خریدن هم بهانه است!
قرار بعدی ما شد دو سه روز بعدش که تو یه پارک نزدیک همون کارگاهشون قرار گذاشتیم و رفتم و اونم اومد و بی مقدمه شروع کرد لباسها رو نشون من دادن و منم دوتا شلوار برداشتم ( خداییشم دوخت و قیمتش مناسب بود :D ) قرار شد من عکس بگیرم از مدل شلوارهاش و به دوستام نشون بدم که اگه کسی خواست بازم بگیرم ازش و این سود دو طرفه بود؛ هم برای اون که یه چیزی رو شلوارا می خورد ( که به گفته خودش چون با پدرمادرش زندگی میکرد اونم به شدت به پول نیاز داشته)، هم برای من که این رابطه با اون ادامه داشت. هرچند بازم باید اعتراف کنم که شب همون روزی که تو آبمیوه فروشی دیدمش بازم به عشقش جق زدم! تو همین یکی دو بار رفت و آمد تو اردیبهشت 93 سر صحبتمون به بعضی چیزا باز شد؛ از درس و دانشگاه بگیر تا این که مثلاً من چرا ازدواج نمی کنم و این حرفا، که حتی به شوخی گفت نکنه مرد نیستی و می ترسی ازدواج کنی؟ منم که منتظر فرصت بودم گفتم نه اتفاقاً خیلی هم مردم، خیلی هم نیاز دارم، موردش پیش نمیاد مردونگیمو نشون بدم! معلوم بود از این حرفم خوشش نیومده و سریع خودشو جمع و جور کرد و به بهانه تلفن و اینکه کارش دارن سریع رفت! حسابی خورد تو حالم! تازه فهمیدم که زیاده روی کردم! شبش تو وایبر آنلاین بود بهش پیام دادم که بابت حرف امروز معذرت می خوام و نباید اونطور شوخی می کردم! باز جواب نداد اونشب و کلاً ریده شد به حالم و جق اختتامیه رو هم زدم به عشقش و گفتم دیگه تمام! یه ده روزی گذشت از این قضیه و من دیگه کلاً رعنا رو یادم رفته بود و مشغول کارای روزمره خودم بودم. تا اینکه یه روز عصر دیدم تو وایبرم پیام داد که آره پول قرضی جایی سراغ نداری؟ در حد دو تومن. شاید باورتون نشه ولی با همین پیامش و فکرایی که تو ذهنم اومد بعد خوندن این پیام کیرم حسابی راست کرد! ( بی جنبه!!! ) می تونستم در حد یه تومن از دو سه تا دوستام قرض کنم ولی خب همون دو تومن حقوق دو ماه من بود! اگه یه موقع پس نمی داد دردسر میشد. تو همین فکرا بودم که بهش پیام دادم فردا یه ساعتی قرار گذاشتم که ببینمش. فرداش رفتیم سر قرار و گفتم که آدمش هست که بده ولی اولاً سوددار هست بعدم ضمانت معتبرمی خواد. که برگشت گفت این روزا از باباتم بخوای پول بگیری باید چک بدی و مشکلی نیست، چک حامل می دم. دو ماهه می خوام ولی سوددار نه، سوددار می خواستم که همه جا بود، بدون سود می خوام. بهش گفتم باشه میگیرم ازش برات برای پس فردا بهت می رسونم، که گفت نه دیره و امروز نهایتاً می خوام ( که آخرم نفهمیدم برای چی می خواست!) و خلاصه دهن من گاییده شد و از بچه ها قرض کردم و پول و جور کردم و بهش تا شب رسوندم و اونم چکش رو کشید و کلی هم تشکر کرد. بعد این قضیه بازم غیبش زد چند روزی خبری ازش نبود و منم راستشو بخواید یکم نگران بودم، یعنی با اینکه چکش دستم بود ولی خب چک تو این مملکت ارزشی نداره زیاد. دوباره سه هفته ای گذشت و من دیگه به تخمم گرفته بودم قضیه رو گفتم نهایتش اینه که پولو می خوره و از خودم می دم دیگه، سگ خورد، فدای سر کیرم! :D

سه هفته ای گذشته بود که یه روز زنگ زد گفت که آره دو تومن پول رو الان نقد داره و ازم خواست که چک رو از اون کسی که پول رو ازش گرفتم (!!!) پس بگیرم و پولو بهش بدم. منم از خدا خواسته سریع گفتم اوکی و رفتیم حضوری پولو داد و چک و بهش دادم. این بار هم اون زیاد انگار عجله ای نداشت و هم من می دونستم که شاید آخرین فرصتم باشه! سر صحبتو باهاش باز کردم که آره حالا عجله ای نبود و چرا اینقدر زود و ( آره به کس عمت خندیدی، تا زنگ زد سریع رفتی پولو ازش گرفتی :v ) که گفت می خواسته دسته چک بگیره و نیاز داشته به چک هاش و این حرفا. من واقعاً هنگ کرده بودم، از یه طرف می خواستم بحث رو بکشم به سکس چون می دونستم فرصتم آخرم هست، از یه طرف هم نمی دونستم چطوری! اما خب خیالم راحت بود تا حدودی؛ نهایتش این بود که یه چرت و پرتی می گفتم و اون فوقش چهارتا فحش می داد و همه چیز تموم میشد دیگه؛ اونکه نه خانواده و کس و کار منو می شناخت نه چیزی! خیلی بی مقدمه و خنده دار وسط صحبت هاش گفتم " رعنا خانم شما کسی رو واسه ازدواج سراغ داری؟" اون خندش گرفته بود و گفت " به سلامتی می خوای زن بگیری؟ چه خوب. خودم می گردم برات دختر پیدا می کنم" من که دیدم فازش رو لبخند و خنده هست گفتم " نه دختر نمی خوام، زن می خوام" اونم خندید و گفت همه دختر می خوان تو زن؟؟؟ گفتم همه واسه دائم می خوان! اینو که شنید یه خرده خنده هاشو جمع کرد و گفت تو واسه موقت می خوای؟ گفتم آره، واقعاً بهم فشار میاد، نیاز دارم! گفت " خب این همه زن تو خیابون، نیاز نبود به من بگی برات پیدا کنم! " گفتم آخه من روشو ندارم تو خیابون، ماشینم ندارم که کسی سوار کنم! تو یه لطفی بکن! رعنا که دیگه کاملاً خنده هاش به اخم تبدیل شده بود گفت " شرمنده، این مورد ازم بر نمیاد، کسی رو نمی شناسم!" من هنوزم بعد تقریباً یه سال نمی دونم چطور جرات کردم این حرفو بزنم ولی یهو بهش گفتم " کسی رو نمی شناسی اشکال نداره، خودتون که مطلقه هستید" اینو که شنید انگار کارد بهش فرو کرده باشن، پاشد چادرشو مرتب کرد گفت " شرمندتم، فک نمی کردم اینطور آدمی باشی" من که دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم بهش گفتم " خوب بود موقعی که لنگ پول بودی منم می گفتم شرمندتم؟ " ( خودم حالم از خودم بهم خورد بعد گفتن این جمله ولی خب کیره دیگه، راست می کنه افسارش دست هیچکس نیست! ) چند قدمی دور شد باز برگشت خیلی عصبی گفت " حالا پول جور کردی که چی؟ نبخشیدی که! پس دادم بهت! واسه یه پول قرضی باید بیام بخوابم پیشت؟ تو چی فکر کردی بچه جون؟ می دونی چندتا از تو گنده ترش رو محل ندادم؟" خلاصه سوراخ کونش رو صورت من بود و داشت حسابی میرید! چاره ای نبود، اندازه تموم شدن فحش ها وقت داشتم تا فک کنم یه جوری راضیش کنم! تنها راهی که مونده بود این بود که خودمو بزنم به موش مردگی! سرمو انداختم پایین بهش گفتم " ببین رعنا خانم، من منظوری ندارم، ببخشید، جوونم چیکار کنم؟ نه پول دارم زن بگیرم نه اینطوری می تونم بمونم! اینقدرخودارضایی کردم دیگه مریض شدم!!! چاره ای نبود که به شما گفتم! " اونم خیلی با تیک عصبی پرید وسط حرفم " گفت روت میشه امیر؟ نه واقعاً روت میشه؟ من مث خواهر بزرگتر بودم. این حرفو باید بزنی بهم؟" منم که افتاده بودم رو دورکس شعر گفتن بهش گفتم " بیا پس راضی به دردم نباش اگه واقعاً اینطوره! " اونم گفت " برو گمشو معلوم نیس چه مرگته" و رفت… و این بار سومی بود که ریده شده بود به من! منم دیگه اصراری نکردم و رو همون نیمکت چند دقیقه ای نشستم و رفتم. دوباره بیخیالش شده بودم ولی فکرشو نمی شد از سرم بیرون کنم! باز به عشقش جق می زدم! اون صحنه ای که گفت انتظار داری باهات بخوابم رو یادم می اومد و کیرم راست می کرد! هفته بعدش یه پنجشنبه شبی بود دیدم وایبر آنلاینه گفتم سنگ مفت گنجشک مفت، همینطوری که دستم رو کیرم بود داشتم می مالیدم بهش پیام دادم و اول جواب نداد. یکم معذرت خواهی کردم و دیدم لحنش مهربون شده ( شاید اونم اونشب حشری بود) دلم می خواست باهاش حرف بزنم صداشو بشنوم با صداش جق بزنم، تو ذهنم همش کس و کون و سینه هاشو تجسم می کردم! چندباری که همون چند سال پیش دیدش زده بودم! اونم اونشب لحنش عوض شده بود و مهربونتر بود… و همین چت شروعی شد واسه یه دوره پر از سکس … بخونید، اگه دوست داشتید بقیشو تو قسمت بعد می ذارم براتون! فک کنم خوشتون بیاد از قسمت های بعدیش!

نوشته:‌ امیر


👍 0
👎 1
144712 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

462754
2015-05-19 16:14:54 +0430 +0430

اولللللللل
منتظر بقیشم خوب بود clapping
کلا دوسداری قهوه ای بشیا biggrin

1 ❤️

462755
2015-05-19 16:26:42 +0430 +0430
NA

اقا شما دیگه ننویس برو.جق تو.بزن

0 ❤️

462758
2015-05-19 17:16:51 +0430 +0430
NA

جق جق جق * جق از همه رنگ * جقتو با چی میزنی با شامپو گلرنگ
جق جق جق * جق از همه رنگ * جقتو با چی میزنی با شامپو گلرنگ
جق جق جق * جق از همه رنگ * جقتو با چی میزنی با شامپو گلرنگ

2 ❤️

462759
2015-05-19 17:30:45 +0430 +0430
NA

بذار بذار ادامشو ، ولی جق نزن اونوقت بچه های محلتون بهت میگن جندقیا !!!

0 ❤️

462760
2015-05-19 18:36:00 +0430 +0430
NA

Mitarsm ye harfi bzanm beri sare harfe mnm jagh bzani dash1

0 ❤️

462761
2015-05-19 19:26:55 +0430 +0430
NA

پوستمال شد نكن خوب گناه داره
از بس جق زدي مال منم پوست مال شد.
خخخخخخخ
نه ولي شوخي ميكنم همه مردها حداقل يكبار رو زدن ، خيلي ها هميشه ميزنن با وجود اينكه زن دارن.
اما خوب قسمت مهمش اين بود كه به ياد دوست دخترت ميزدي ، راستش بهت حسوديم ميشه من بدبخت هر چند شب يك بارم پيش دوست دخترم هستم اما بلند نميشه لامصب بكنمش ، اونم همش غر غر ميكنه كه دوستم نداري يا بنظرت خوشگل نيستم يا يكي ديگه رو داري.
سرويس كرده ما رو … بدبخت هيچ عيبي هم نداره اما جالب اينجاست اگه تو فاز سكس هم راست كرده باشم باز موقع سكس ميخوابه … چه برسه بخوام بخاطرش كف دستي بزنم اونم با صابون گلنار
حسوديم شد

0 ❤️

462763
2015-05-20 07:29:47 +0430 +0430
NA

خخخخخخ بد نبود biggrin

0 ❤️

462764
2015-05-20 11:20:21 +0430 +0430
NA

با تموم مونگل بازیات از داستونت خوشم اومد،بنویس ببینم چیکار کردی جلقی خان

0 ❤️

462766
2015-05-20 19:32:36 +0430 +0430

داداش خار جقو گاییدی فکر سلامتیت باش
اما خوب بود ادامه بده خوشم اومد

0 ❤️

462767
2015-05-22 10:47:42 +0430 +0430

تا اینجاش که راست بود

0 ❤️

462768
2015-05-26 18:35:46 +0430 +0430
NA

تو ادامش چرت بگی سلولای مغزتو میکنم پاره aggressive

0 ❤️

462769
2015-05-30 10:22:40 +0430 +0430

ادامه بده ولی زیاد به خودت توهین نکن

0 ❤️

462770
2015-06-01 02:54:46 +0430 +0430
NA

یه دقه جق نزن ببینم چیمیگی.
اما انصافا امیدوارم تا پایان داستان بعدی زنده بمونی
بد نبود

0 ❤️

462771
2015-06-03 04:10:07 +0430 +0430
NA

بیشتر شبیه یک روایت بود تا داستان سکسی

0 ❤️