یه معذرت خواهی به خاطر اینکه طولانیه و پر بار نیست. اصلا نمیدونم واقعیت داره یا نه.چندسال پیش برای من که اونقدر هوسران بودم و اوج لذت جنسی رو با میترا، دوست دختر خوشگل دوران دانشگاه تجربه کرده بودم، این روزا خیلی سخت میگذشت.خیلی وقت بود با هیچ دختری رابطه ای نداشتم.یعنی بعد از میترا که با اون همه مکافات و عذاب وجدان ولش کردم و رفتم واسه خدمت سربازی، فقط چندتا سکس بد مزه با یه دختر داغونتر از خودم داشتم و اونم دست آخر واسم ناز کرد و دیگه نتونستم یا نخواستم که با کسی باشم.
خدمتم تموم شده بود و چند ماهی میشد که شاغل بودم.یه همکار جدید جذب شرکت شد که شغلش مشابه بود باهام.منم کوتاهی نکردم و هرچی رو که بلد بودم بهش یاد دادم.اتاق کارمون هم یکی بود.همین باعث شد تا خیلی زود باهم صمیمی شدیم و طبق معمول، موضوع صحبت دوتا پسر جوون دست آخر به چیزی جز جنس مخالف و سکس و اینجور چیزا ختم نمیشه.وقتی هم که شنید خیلی وقته دوس دختر نداشتم و بی میل هم نیستم که داشته باشم،دوس دخترشو واسطه کرد تا یه نفرو واسم پیدا کنه. خیلی زود اینکار انجام شد و من با ساناز دوست شدم. یه دختر نسبتا قدکوتاه با قیافه معمولی که حس خاصی رو واسم ایجاد نمیکرد.نوع لباس پوشیدنشم خیلی عادی بود. خودش بهم نگفت اما از همکارم شنیده بودم که یه بار ازدواج کرده و جدا شده.دو سال از خودم بزرگتر بود اما چهرش سنشو کمتر نشون میداد، به علاوه اینکه اصلا اخلاق و رفتار یه دختر بیست و شش هفت ساله رو نداشت.بعضی رفتاراش و طرز فکراش تا حدی هم بچه گانه یا ساده بود.بعد از چندبار بیرون رفتن و آشنایی بیشتر، احساس کردم که هدفش از ارتباط بیشتر تیغ زدنه تا چیزای دیگه و چندان وارد هم نبود تو اینکار.منم پیش خودم فکر کردم که هر هدفی داره واسم مهم نیست.من کار خودمو میکنم و به چیزی جز سکس هم فکر نمیکردم.چند جلسه وقت برد و البته چندتا خرج میز و شارژ و اینجور چیزا، تا تونستم حرکت اول رو بزنم و تو ماشین یهویی یه بوس کوچیک از لباش بکنم.واکنش خاصی نشون نداد.در حد یه سکوت و شوک کوچیک.واسه من این اولین قدم بود برای رسیدن به بدن یه دختر.و همینطور پیش رفتم تا لب گرفتن و شیطنتای دیگه که اکثرا تو قلیون سرا و ماشین اتفاق میوفتاد.دیگه اونم تا حدی پایه شده بود. اینکارا تا دست کشیدن رونش و لمس کردن سینه هاش پیش رفت و شروع صحبت در مورد سکس هم، زمینه رو جور کرد تا بالاخره واسه خونه رفتن قرار بزاریم و البته که معمولا هیچ پسری نمیدونه و نمیگه که جلسه اول تو مکان با دوس دخترش دقیقا چه کاری میخواد انجام بده. راحت بودن مهمترین بهانه یا دلیل خونه بردن ساناز بود که بهش گفتم و اونم شاید تصور واضحی از عمق این راحت بودن نداشت که نشون داد باور کرده و قبول کرد. خلاصه اینکه رفتیم یه جایی که که راحت باشیم.خونه دانشجویی یکی از دوستای قدیمی. یه واحد کوچیک و جمع و جور که بخاطر شلوغ بودن محلش تو یه کلمه میشد گفت خوراک همین کار بود.من بی تجربه نبودم اما یه استرس و لذتی تو خونه بردن دختر مخصوصا واسه جلسه اول هست که خیلی شیرینه یا جالبه.نمیدونم،خوبه،اصلا اینم جزو لذت سکس قاچاقی حساب میشه انگار. به هر ترتیب رفتیم رسیدیم اونجایی که باید میرسیدیم.با یه مقدار قایم باشک بازی رفتیم داخل.وقتی ساناز وارد شد به وضوح از استرس رنگش پریده بود.نشوندمش رو مبل و یه لیوان آب واسش آوردم خورد.به بهانه آروم کردنشم که شده همونجا یه کوچولو بغلش کردم و تنشو لمس کردم.چند دقیقه گذشت تا آروم شد و گفت:
-اگه میدونستم اینهمه ترس داره اصلا نمیومدم
-سخت نگیر،اینجا انقدر شلوغه که اصلا کسی حواسش به این نیست کی داره کجا میره
-مهران اگه یه نفر دیده باشه چی میشه؟ این همه استرس داشتن بهش میومد اما نمیدونم چطور با این سادگیش قصد تیغ زدن هم داشت.اصلا نمیشد این دوتا مساله رو گذاشت کنار هم.سرمو تکون دادمو گفتم:
-هیچی دیگه، میگیرن میبرنمون بازداشتگاه،بدم نیست اگه بازداشتگاه مختلط بدن بهمون یه حالی میکنیم.هه هه نمیدونست به این حرفم بخنده یا نه.فکر کنم حال خندیدنم نداشت.تلویزیونو روشن کردم.نشستم کنارش.دوباره گفت:
-اصلا نمیدونم چرا قبول کردم بیام،خیلی ترسیدم مهران
-عیبی نداره کمترین سودش اینه که ترست میریزه
-میخوام چیکار ترسم بریزه،دیگه از این غلطا نمیکنم
-واقعا واقعا، چه غلطی کردی این غلطو کردی
-من دارم سکته میکنم اونوقت تو داری شوخی میکنی یه قهقهه زدم، یهو بغلش کردم،لپشو بوسیدم و گفتم
-عزیزم بیخیال، سکته نکنی الان وقت نعش کشی نداریما همینطور که خواست خودشو از بغلم دربیاره گفت:
-گمشو بی شعور یه گاز کوچیک از بازوش گرفتم و محکمتر گرفتمش که نتونه تکون بخوره.
-آخخخ…دیوونه، ولم کن دردم گرفت
-حالا کجاشو دیدی اینکه دردی نداشت با چندتا بوس پشت سرهم کشیدمش طرف خودم.کنارم خوابوندمش رو مبل.ساناز دیگه سعی نکرد خودشو دربیاره از تو بغلم.تو همون حالت نیم ساعتی تلویزیون نگاه کردیم و صحبت کردیم.یاد خیلی وقت پیشا اقتادم.بغل کردن از رو لباس منو دیوونه میکرد.انگار که اون لباسه هم میخواد بهت حال بده.با همین حال خراب آروم نوازشش میکردم.سر انگشتامو خیلی نرم میکشیدم رو صورتش.شالشو همون اول برداشته بود.موهای نرمی داشت.دستمو که میکردم لای موهاش اصلا فشار نمیاوردم که رد بشه. کم کم شروع کردم به دست کشیدن بدنش.کمرشو مالیدم.دستمو گذاشتم پشت سرش و بعد از چندتا بوس، شروع کردم به خوردن لباش.سعی نکرد لباشو جدا کنه اما کاری هم نکرد که بشه گفت خودش میخواد لب بده.خوشمزه بود. یه لحظه سرشو کشید عقب و گفت:
-فقط به فکر این چیزایی.حالم خوب نیست اصلا
-الان حالتو خوب میکنم دختر.لبو رد کن بیاد تا ببینی و دوباره ازش لب گرفتم.این بار اونم لبامو میخورد.همیشه دوس داشتم اول سکس، لب گرفتن خشک و بدون رطوبت باشه.اما ساناز همون اول لب بازی رو آبدار شروع کرد.منم همونجوری ادامه دادم.به نظر نمیرسید تا حالا اینکارو کرده باشه.مثل اونایی که تو فیلم دیده باشن و سعی کنن اونجوری انجام بدن.به هر حال خوشمزه بود.شاید سه چهار دقیقه با صدایشلم شولوم لبای همو خوردیم.کیف داشت.دوس داشتم ادامه بدم. لباشو جدا کرد و گفت:
-حال میده مهران،خوبه سرشو با دست کشیدم جلو و یه بوس خیس ازش کردم.ضربان قلبشو حس میکردم.یه مقدار تند بود.انگار که هیجان و ترسو باهم داشت.یه کم بردمش عقب و دستمو گذاشتم روی قلبش.گفتم:
-چقدر تند میزنه قلبت… یه کوچولو خجالت کشید.نگاشو دزدید و خودشو چسبوند بهم.دوباره کشیدمش عقب.
-بزار ببینم قلبت چشه و شروع کردم به باز کردن دکمه مانتوش.از هم جدا شدیم.نشستیم که مانتوشو در بیارم.خودمم تیشرتمو در آوردم.کمربندمو هم باز کردم.تو همون وضعیت موند.آستین حلقه ای تنش بود.یه مقدارم کوتاه بود.پهلوهاشو میشد تا حدی دید.سفید و بدون مو.روبروی هم نشسته بودیم.از دوطرف همونجاهارو که معلوم بود گرفتم.دوباره شروع کردم به خوردن لباش.سعی کردم یه مقدارم تاپشو بدم بالا.دستاشو گذاشت رو دستام که نتونم اینکارو بکنم.دست نگهداشتم و به خوردن لباش ادامه دادم.یک دقیقه هم طول نکشید که دوباره با توان بیشتری تاپشو کشیدم رو به بالا.میخواست نزاره.اما نه مثل بار اول.وقتی دید منم توجهی نمیکنم دستاشم برداشت.منم با حرکت سریعتری لبه های تاپشو کشیدم رو به بالا.کم و بیش دستاشو گرفت بالا که تاپش دربیاد.صحنه زیباترو بعد از در اومدن اون یه تیکه لباس دیدم.بدن نیمه لخت ساناز.هیچی نمیتونست تو اون لحظه جای تن لخت و سفید یه دخترو بگیره واسم.انگار که تابحال همچین چیزی ندیده بودم.اگه ساناز خجالت نمیکشید و تاپشو نمیگرفت جلوی بدنش همیطور به نگاه کردنم ادامه میدادم.شلوارمم در آوردم.کیرم صاف شده بود.زود بغلش کردم.خوابوندمش.خودم هم روش.تاپ لطیفشم موند بینمون که با حرکتای بدنم مچاله شد و کشیدم انداختمش کنار.دستمو میکشیدم به پهلوهاش و شونه هاش و گردنش.مثل ماری که رو زمین میخزه بدنمو روش تکون میدادم.سینه هاشم مالیده میشد با این کار و انگار تحریکش میکرد.صدای نفساش داشت عوض میشد.تندتر و کوتاهتر که با خوردن لباش، یه صدای خفیفی هم به نفس بیرون دادنش اضافه شد.هر لحظه بیشتر و بیشتر هم میشد.دستاشم که تا بحال بیکار بودن انداخت رو سرشونه هام.وقتی دستمو بردم پشت کمرش تا سوتینشو باز کنم وزن بدنشو انداخت رو دستام تا نتونم.واااای.چطور میتونست با اون حالی که داشت مقاومت کنه.انگار که لازم میدونست واسه هر کدوم از حرکتام اقلا راضی نبودنشو نشون بده.اما دیگه کار از این حرفا گذشته بود.راضی یا ناراضی، تو یه خونه، بدن نرم و خنک و خوش فرمش داخل حلقه دستای من بود. کشیدمش بالا و تونستم قفلای ریز سوتینو باز کنم.اما فورا درش نیاوردم.اتفاقا سوتینشو نگه داشتم که با تکون خوردنم در نیاد.لباشو خوردم.گردنشم با لبام گاز گرفتم و با زبونم خیس کردم.بالای سینه هاشو خوردم و رسیدم به اون برآمدگیهای هوس برانگیز.چندتا گاز خفیف از روی سوتین گرفتم.نوکشون برجسته شده بود.لبه سوتینشو با دندون گرفتم و مثل سگی که میخواد یه تیکه گوشتو تیکه تیکه کنه، کشیدم اینور اونور تا در اومد.مثل اینکه اینکارم سانازو از زمین کند و برد بالای بالا.چقدر حشری شده بود.پس اگه شروع میکردم به خوردن نوک سینه هاش چی میشد.نوک برجستشونو زبون زدم.چندبار.میل شدیدی داشتم به خوردن سینه هاش.بعد از اون همه مدت.دیگه طاقتی نمونده بود.وحشیانه خوردمشون.خیس خیس شدن.سینه هاش حتی موهای پرز مانند هم نداشتن.میکردم تو دهنم و سرمو فشار میدادم جلویی. دیگه داشت آه میکشید.منم تند تند نفس میکشیدم.هم نمیتونستم از اینکار دست بکشم و هم عجله داشتم برم واسه بقیه کارایی که آروم آروم یادم میوفتادن. با خوردن و لیسیدن رفتم روی شکمش و رسیدم به دکمه شلوارش. حتما میخواست واسه در آوردن شلوارشم باز ادا دربیاره.ولی مگه میشد تو اون حال باشی و نخوای که تا آخرش بری.مگه اینکه تا حالا سکس نداشته باشی و ندونی چی میخواد بشه.اصلا دوس نداشتم همچین چیزی رو.ای کاش نامزدش راهو واسم باز کرده باشه.این یکی از فکرایی بود که تو اون لحظه داشتم.دکمه شلوارشو که خواستم باز کنم اعتراضی نکرد.با انرژی تر و سریع شورت و شلوارشو باهم کشیدم پایین.انگار که میخوام پاره بشن.تمام ساناز جلو روم بود.لخت و داغ.از اون همه لباسامون فقط شورت من مونده بود که همه چی همدیگرو ببینیم.درش آوردم و ساناز روشو گرفت اونور.زیاد خوشم نیومد از اینکارش.شروع کردم دست کشیدن رو پاهاش.سیقلی بود. با دست کشیدنو بوسیدن ساق پاهاش و رونش رسیدم اونجاش.جایی که دستشو گرفته بود روش.دستشم بوسیدم.
-میخوام ببینمش دختر.بزار ببینمش چیزی نگفت.حشرش داشت کمتر میشد.معلوم بود.اومدم بالا و سینه هاشو خوردم.دستمم میکشیدم رو بدنش.بیشتر دور کسش.آروم آروم دستمو بردم زیر دستاش و شروع کردم به مالیدن.کیرمم میخورد به بدنش.با اون یکی دست، دستای اونو گرفتم و آوردم سمت کیرم.با اکراه گرفتش.با کیرم کاری نمیکرد.فقط تو دستش مونده بود.دیگه طاقتم تموم شده بود.انگار نه انگار که میخواستیم حال کنیم.چرا باید همه چی با ناز کردن و سخت پیش میرفت.دهنمو بردم جلوی گوشش و گفتم:
بازم ببخشید.قسمت بعدی جبران میکنم
نوشته: بیچاره
آخه دیوث به تو چه حالم از مردای مثل تو بهم میخوره كه دختر را فقط بخاطر سکس میخان و خودشون به ماده سگ هم رحم نکردن میخان دختره باکره باشه آشغال برو جغتو بزن کم لاشی بازی در بیار خاک تو سرت قورمساخ