دلبرک افغان من

1401/07/26

سلام و درود بر دوستان
این روزها با توجه به محدودیت های اینترنت، دسترسی خیلیهامون به سایت های وزین پورن کم شده و خب از اونجا که جق زدن برامون واجب هست، تصمیم گرفتم با نوشتن داستان، سوژه جق مناسبی رو برای هم قطاران عزیز اماده کنم.داستانها با تم های مختلف هستند و کم کم آپلود میشن. نویسنده هم کوچیکتون،پدرام هستم.اگر هم چیز خاصی مد نظرتون بود کافیه همینجا بگید تا من براتون بنویسم
فحش دادید، دمتون گرم، لایک کردید دمتون گرم، کلا دم همتون گرم.
اما داستان
بعد از اینکه بابابزرگ ما عمرشو داد به شما، به بابای ما هم یک ارث قلمبه رسید و وضع و اوضاعمون خوب شد، کلی زمین و گاو و گوسفند رسید.از اونجایی هم که من تنها پسر خونه بودم و تازه از خدمت برگشته بودم و بیکار، همه کارها افتاد گردن من. کم کم سهم عمه ها رو خریدم، عموم هم که کانادا بود و قصد فروش نداشت و باهاش توافق کردیم که سالیانه دویست میلیون به عنوان اجاره بهش بدیم.خلاصه که رسیدگی به تمام این امور سخت بود و من مونده بودم اون پیرمرد چجوری این همه کار رو انجام میداده. اوضاع خوب بود و هر روز باید از تهران تا آبیک میرفتم و خب خیلی سخت بود.خونه بابابزرگ رو هم که داده بودیم به عمه ها.
یکسالی در رفت و امد بودم، گاوداری، گوسفند داری، زمینهای کشاورزی و زراعت حسابی مشغولم کرده بود و در امد خوبی داشتم.بعد از دو سال بابا هم که دید من پایه کار هستم گفت این مال و اموال برای تو و خواهرت هست، برید کار کنید با هم و مثل عمو به من هم سالیانه اجاره بدید. این شد که من و پریا راهی کار شدیم. وقتی دیدیم رفت و امد سخت هست، تصمیم گرفتیم که تو یکی از زمینها که به روستا نزدیکتر بود ی ویلا بسازیم تا بتونیم بمونیم.خلاصه روند ساخت شروع شد و بعد از یکسال آماده شد.
پریا لیسانس کشاورزی داشت و کارهای کشاورزی رو بر عهده گرفت، من هم دامپروری خونده بودم رفتم سراغ گاو و گوسفندها.همه چیز عادی بود، با اینکه پریا خیلی خوشگل و خوش اندام بود ولی هیچ حسی بهش نداشتم و با هم زندگی میکردیم.بعد از چند ماه پریا ازم خواست که یک سرایدار بیاریم که خونه رو مرتب کنه و کارهامون رو انجام بده، غذا هم بپزه و ی جورایی ارباب مابانه زندگی کنیم.من هم قبول کردم.به کارگرهای گاوداری سپردم که یک زن و شوهر جوان باشند واسه این امور پیدا کنند. و خب چون موقع ساخت ویلا دو تا سوییت کوچیک واسه مهمون هم طراحی شده بود، تصمیم گرفتیم که یکی رو بدیم به سرایدارمون.
بعد از یک هفته یکی از کارگرها گفت که دو نفر از اقوام دورشون هستند که تازه اومدن ایران، خواهر و برادرند و پدر و مادرشون رو از دست دادن.دختره بیست ساله هست و پسره هم هجده ساله.به پریا گفتم و قرار شد بیان. اومدن و صحبتها رو کردیم و وظایفشون رو گفتیم. اسم دختره مایده بود و اسم پسره سمیر.خیلی بچه های خوبی بودن و خیلی زود همه چیز رو یادگرفتند، فقط مائده غذاهای ایرانی رو بلد نبود که پریا بهش یاد میداد. کم کم مائده شد همدم پریا، پریا از سر دلسوزی میبردش ارایشگاه، لباس براش میگرفت.تا روز جهنمی رسید، پریا میخواست بره پیش بابا اینا و من حال نداشتم برم.پریا خودش با آژانس رفت و توی اتوبان تصادف کردند و خواهرم رو از دست دادم.
جهنم رو از سرگذروندم، شبها میرفتم اتاق پریا میخوابیدم و گریه میکردم. یه شب که رفتم اتاق پریا، اومدم پتو بندازم روم که دیدم لباس زیرهای پریا روی تخت هست. یهو انگار برق من رو گرفته.اول فکر کردم شاید مائده میخواسته بشوره یادش رفته، چون بهش گفته بودم که اگر میخواد لباسهایی که اندازش هست رو برداره و بقیه رو بریزه دور یا بده کسی که نیاز داره.واسه همین از کنار این ماجرا گذشتم.مایده دختر زرنگی بود و کم کم علاوه بر کارهای خونه به بقیه کارهای من هم میرسید.تا این که یک شب از خواب بیدار شدم که برم دستشویی، دیدم از اتاق پریا صدا میاد، ترس برم داشت و فکر کردم روح پریا اومده، جالب این بود که به دزد فکر نکردم، تمام جراتمو جمع کردم و در رو اروم باز کردم و تو تاریکی دیدم یک نفر روی تخت پریا دراز کشیده و پتو انداخته روش و از صدا معلوم بود داره خودارضایی میکنه.غالب تهی کرده بودم، نمیتونستم حرکتی کنم، هر چی اروم تو دلم میگفتم بسم الله، باز همونجا بود.برق رو روشن کردم و سریع پریدم روش و شروع کردم به زدن و فحش دادن و سمیر و مایده رو صدا زدن.یهو دیدم که مائده رسید و گفت چی شده آقا، گفتم نمیدونم چی هست ولی زیر پتو بود زود سمیر رو بگو بیاد که گفت سمیر تو اتاق نیست، با دوستاش رفته بیرون. حالا فکرشو کنید من رو طرف دراز کشیدم و گوشه های پتو رو سفت کردن که مثلا در نره. و از بس زده بودم سرش دیگه تقلا هم نمیکرد.مایده گفت شاید دزد باشه، گفتم اخه دزد میاد اینجا بخوابه؟
به مائده گفتم برو چاقو بیار، اورد گفتم من پتو رو برمیدارم اگر خواست فرار کنه بزن. وقتی پتو رو برداشتیم دیدیم سمیر زیر پتو هست که لباسهای پریا رو پوشیده و ارایش هم کرده
مایده برافروخته شد و شروع کرد به زبون خودشون فحش دادن.من هنگ بودم، نمیدونستم چکار کنم، شروع کردم باز زدنه سمیر، مایده هم میزد. در رو بستم و گفتم بمون تا صبح که تحویلت بدم. این همه بهتون رسیدم، ادمتون کردم حالا میای با لباسهای خواهر مرده من جق میزنی؟؟؟؟
وقتی اتاق رو کلید کردم دیدم مایده گریه میکنه، حسابی فحشش دادم، گفتم صبح باید گورتونو گم کنید. با گریه و بریده بریده التماس میکرد. گفتم هیچ چیز برای من توجیه پذیر نیست.که مایده گفت به خدا دست خودش نیست، گفتم غلط کرده، مگه من مجرد نیستم، اومدم به خواهرش کاری داشته باشم؟ گفت نه اون دوست داره دختر باشه.لباسهای من رو میپوشه شما نیستید، گفتم یعنی چی؟
بهم توضیح داد که سمیر وقتی ده سالش بوده میدزدنش و میبرنش پاکستان و چند سال ازش سواستفاده جنسی میکنند و بعد فرار میکنه و با کلی دردسر برمیگرده، از اونموقع دوست داره دختر باشه و اینجا هم که اومدن، شبها مایده لباس میپوشونه بهش.
بهش گفتم ولی باید برید، هر دوتاتون، گفت هر کاری بگید میکنم، ما غریبیم و التماس پشت التماس. کم کم هم دلم سوخت، هم فکرهای شیطانی زد به سرم، گفتم هر کاری؟
که دیدم داره لخت میشه. از حرصم به زور نشوندمش و کیرم رو کردم دهنش و انقدر تلمبه زدم که ابم اومد و اون فقط گریه میکرد. یکم اروم شدم.حداقل اگر اون لباس های خواهر مرده من رو پوشیده بود، من هم خواهرش رو گاییدم.
به مایده گفتم برو پایین تا صبح ببینم تکلیف چیه.
اومدم تو رختخواب و شروع کردم به فکر کردن، صحنه گاییدن دهن مایده هی جلو چشمم بود و دوست داشتم مایده رو مال خودم کنم. دیدم اینها که برای من کار میکنند، این سمیر هم که دوست داره دختر باشه، میتونم هر دوتا رو داشته باشم و با این افکار خوابم برد
صبح مایده رو صدا کردم. با چشمهای پف کرده اومد،معلوم بود گریه کرده.وقتی گفتم بیا کارت دارم دیدم داره لباسهاش رو در میاره.از خودم بدم اومد که دارم از موقعیت سو استفاده میکنم اما من تصمیمم رو گرفته بودم، گفتم فعلا نیازی نیست
برو لباسهای سمیر رو عوض کن، بریم بیرون. وقتی اومدن هر دو رو بردم ازمایشگاه و ازمایشهای ایدز و هپاتیت و پاپیلوما رو ازشون گفتم بگیرن.
وقتی اومدیم بیرون هر دو ساکت بودند و سمیر تا اون لحظه کلمه ای حرف نزده بود. گفتم اگر میخواید تو خونه من بمونید شرط داره و هر چی که من گفتم بی چون و چرا قبول میکنید.یکم به هم نگاه کردند و به زبون خودشون حرف زدند و مائده با گریه گفت اقا هر کار بگی میکنم کنیزیتو میکنم، زناشویی میکنم فقط اوارمون نکن، رنگ خوش زندگی رو تازه با شما دیدیم.این سمیر نفهمه، ابرو نگذاشته برامون.تو دیار خودمون هم رسوامون کرده بود که اومدیم ایران، قول میده دیگه همچین کاری نکنه.
گفتم فعلا تا جواب ازمایشهاتون بیاد صبر میکنم، اگر سالم بودید که میگم چکار کنید، اگر سالم نبودید باید برید. مایده هی قسم میخورد که اقا سالمم، تا دیشب دست کسی بهم نخورده بود.گفتم فعلا بریم. سه روز بعد جواب ازمایشها رو گرفتم و خب هر دو سالم بودند.صداشون کردم نقشه ام رو گفتم
سمیر، تو از الان به بعد دیگه پسر نیستی، یعنی همون چیزی که ارزوت هست، با یک دکتر هم صحبت میکنم که روند درمانت رو شروع کنه ولی به هیچ وجه نمیخوام کامل تبدیل به زن کامل بشی. دیدم داره ریز ریز میخنده، اما مایده گفت اقا نکنید اینکار رو. ما اقوام داریم اینجا، ابرومون میره، گفتم نگران نباش. فکر اونجاش رو هم کردم. تو قراره که زن صیغه ای من بشی و اقوامتون باید بدونن ولی هیچ احد دیگه نمیفهمه.سمیر هم میگه چون تو سر و سامون گرفتی، میگه که میخواد از ایران بره ترکیه. از این به بعد هم هر دو متعلق به من هستید.مائده شروع کرد که اقا اینجور نمیشه، اگر شما بخواهید با سمیر کاری کنید من بر شما حرام میشم.گفتم پس برید وسایلتون رو جمع کنید و برید.که باز هم شروع کرد گریه، چشمای ملتمس مائده رو دیدم، برای اولین بار خریدارانه نگاهش کردم، واقعا دلم سوخت براش و عذاب وجدان اومد سراغم.دیدم من ادم این کار نیستم.گفتم مائده، من با سمیر کاری نمیکنم، توی اینخونه مییتونه زندگی کنه، هرجور میخواد بگرده ولی کسی متوجه نشه، اما هنوز سر حرفم با تو هستم، باید زن من بشی. دیدم دارن حرف میزنن و مائده پریشون هست و میخواد چیزی بگه.گفتم همین الان حرفهاتون رو بگید وگرنه باید برید.مایده گفت من حرفی ندارم که زن شما بشم و شما لطف کردید به ما، اما سمیر میگه نمیخواد اینجا بمانه و به عنوان برادر و قیم من باید اجازه عقد را بدهد و در ازاش پول میخواهد بهش گفتم چقدر میگیری، کسکش انگار میخواد جنس بفروشه و گفت دختر اقوامشون رو بیست و پنج میلیون دادند، اما مایده رو من پنجاه میلیون میدم.گفتم میریم الان محضر، من عقدش میکنم،چک رو بهت میدم و دیگه نمیبینمت، گفت باید مرا به ترکیه هم بفرستی، گفتم سگ خورد، اونم میفرستمت.
همونروز رفتیم محضر و عقد کردیم اما چون مائده مدارک نداشت نمیشد ثبت کنم. بعدش اومدیم خونه و مائده اومد گفت زناشویی کنیم، بهش گفتم دختر شرقی من، بزار سمیر رو رد کنم بره، باید لباس سفید عروسی تنت کنم، عجله نکن. دیدم ذوق بچه گونه ای کرد. بهش نگاه میکردم که چه سختیهایی کشیده و تو این سن چقدر شکسته شده. به خودم قول دادم که خوشبختش کنم.
شروع کردم راست و ریس کردن کارها، مدارک برای مائده گرفتم و سمیر رو هم فرستادم ترکیه. قضیه ازدواجم با مائده رو به خانواده گفتم، بابا خیلی منطقی برخورد کرد و گفت هر جور که خودت دوست داری، اما مامان خیلی ناراحت بود که میگفت تک پسرم باید ی دختر افغان بگیره، جادوت کرده و از این داستانها، اما وقتی دید مصمم هستم کوتاه اومد. با کلی پارتی بازی تونستم مدارک و هویت ایرانی برای مایده بگیرم و بردمش خرید، تو این مدت که کارها رو میکردیم اومده بود بالا پیش خودم و اتاق پریا رو بهش داده بودم و به قول خودش زناشویی نمیکردیم.
برای خرید عروسی که رفتیم براش ی ست سفید گرفتم با جوراب و بند جوراب و دستکش بلند سفید که با لباس عروس ست باشه
یک جشن کوچیک گرفتیم و بردمش خونه
بهش گفتم وقت زناشویی هست.واقعا خوشگل شده بود،شروع کردم خوردن لبهاش. اروم اروم خوردم لبهاش رو و سینه هاش رو میمالیدم، لباس رو در اوردم، سوتین رو دادم پایین، سینه هاش رو میخوردم، بعد شروع کردم مجددا لب گرفتن و با دست کسش رو میمالیدم، وقتی حسابی خیس شد، کیرو رو گذاشتم دم کسش و اروم فشار دادم، درد تو چهره اش معلوم بود اما دم نمیزد، بالخ ه تونستم پردشو بزنم و فتحش کنم، اروم اروم ادامه دادم، هی بهم میگفت اقا و حجب حیاش نمیزاشت سر وصدا کنه،بهش گفتم خودت رو رها کن، دیگه زن من هستی، شروع کرد ناله کردن، یکم که گذشت خسته شدم و به پهلو دراز کشیدیم، یکم کردم دیدم سخته، بهش گفتم من دراز میکشم بشین روش، گفت هر چه شما بخواهید اقا، من باید با شما زناشویی کنم.لهجه شیرینش لبخند به لبم اورد. و نشست رو کیرم، به چهره اش نگاه میکردم که غرق لذت بود و بهم نگاه میکرد و تمام دقتش این بود که من لذت ببرم، بهش گفتم مائده دوستت دارم که ناگهان لرزید و ارضا شد. اروم بغلش کردم و شروع کردم نوازشش، میدونستم خیلی درد کشیده ولی اصرا داشت زناشویی رو ادامه بدم تا من هم ارضا بشم.بوسیدمش و گفتم من راحتم و نمیخواد. عین یک بچه تو بغلم مچاله شده بود و اشک میریخت، گفتم چرا گریه میکنی خانومم؟ دستم رو اورد بالا و بوسید و گفت آقا م کنیزتم، تو رو خدا من رو ول نکنی، بعد از کلی در به دری امشب اروم ترین شب زندگیمه. محکم بغلش کردم و گفتم جات تا ابد همینجاست، دیگه هم به من نگو آقا، من پدرام هستم.شوهر و از این به بعد باید حرفهای عاشقانه بهم بگی، تو اسباب لذت من نیستی، تو زن منی و شریک من. گفت اخه از بچگی همیشه اینجوری بوده و نمیتونستم برای خودم تصمیم بگیرم. گفتم مطیع بودنت رو دوست دارم اما نمیخوام ی زن بی سر زبون داشته باشم.کلی حرفهای عاشقانه بهش زدم و ارومش کردم.
الان مائده دخترمون رو بارداره، سمیر هم که از ترکیه تونست بره کاناده و به عنوان ترنس زندگی میکنه و من چقدر خوشبختم که مائده رو دارم و تسم دخترمون رو هم قراره بزاریم پریا…

نوشته: پدرام


👍 13
👎 13
48701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

899298
2022-10-18 01:05:33 +0330 +0330

کیر تمام دوستان شهوانی تو کون تو سمیر دیگه حرفی نزنم بهتره

2 ❤️

899304
2022-10-18 01:29:05 +0330 +0330

میدونم واقعی نبود ولی باحال بود🤣

0 ❤️

899313
2022-10-18 02:38:43 +0330 +0330

تمش قشنگ بود و اصلا کاری ب راست و دروغش ندارم
خوب بود

1 ❤️

899326
2022-10-18 04:56:20 +0330 +0330

حاجی مگه میگه با داستان کلید اسراری جرق زد اخه؟ از اول تا اخرش اون اهنگ‌ترکیه کلید اسرار تو گوشم زمزمه میشد🤦‍♂️🤦‍♂️
خدا لعنتت کنه ، چرا صواب ها رو میریزی تو جرقها؟

0 ❤️

899327
2022-10-18 04:57:57 +0330 +0330

پدرام کیرم تو حلقت با داستانت بیناموس

2 ❤️

899332
2022-10-18 06:29:26 +0330 +0330

رشته داستانهاي كلبه عمو تام

1 ❤️

899335
2022-10-18 07:05:06 +0330 +0330

قشنگ مشخصه وسط نوشتن آبت اومد سبک داستان عوض کردی

1 ❤️

899340
2022-10-18 07:59:30 +0330 +0330

ببخشید منم دختر افغان هستم غذاهای ایرانی هم بلدم درست کنم ، راستش میخوام سرپا خودم‌ وایستم ، کارگر نمیخوای بیام کار کنم جا مائده ؟ شیر گاوم بلدم بدوشم ، از هر انگشتمم یه هنر میریزه چکار کنم بیام ؟ یه دادشم دارم اگه قبول کنی اونم میدم ببری برا خودت اشانتیون ( یکی بخر دو تا ببر )

2 ❤️

899342
2022-10-18 08:07:16 +0330 +0330

این لهجه افغانیت منو کشته
کجای افغانستان ایجوری صحبت میکنن ؟ خدایی افغانی ها اینجوری صحبت میکنن ؟

1 ❤️

899345
2022-10-18 08:25:53 +0330 +0330

فقط کامنتا با حالن

2 ❤️

899354
2022-10-18 09:34:22 +0330 +0330

داستانت قشنگ بود. با افغانها آشنایی دارم . اگر واقعیت داره که خیلی مرد و بامعرفتی اگر هم دروغه که باز قشنگ نوشتی. دمت گرم

0 ❤️

899361
2022-10-18 10:17:07 +0330 +0330

داستان برام جالب بود تا وقتی که کامنتا رو خوندم :))) خوشم میاد حواساتون جمعه :)

0 ❤️

899379
2022-10-18 16:12:20 +0330 +0330

کس کش مگه فیلم سینمایی عه!!😑😑 و در آخر همه به خوبی و خوشی زندگی کردن😂😂😂

0 ❤️

899385
2022-10-18 17:59:08 +0330 +0330

احتمالا راست بوده افرین به مردونگیت که زنت شد نه وسیله جنسیت امیدوارم خوشبخت تر بشید

1 ❤️

899732
2022-10-21 08:41:08 +0330 +0330

پدرام اوبنه ای کیر هر چی افغان و طالبانه تو کون تو و توی کص و کون خواهر جنده ات پریا با این داستان کیری ای که نوشتی!

0 ❤️

955309
2023-10-30 10:23:14 +0330 +0330

به غیر از قسمت ای نقشه شیطانی که گفتی بقیه اش خوب بود اگر راست بود خوشبخت باشی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها