دوست پسرم سامیار

1399/11/05

روی همون نیمکتای پارک به درک عمیقی از خودمون رسیدم صبری نبود فقط میخواستم هرجور شده بیشترو بیشتر با سامیار باشم نه روی این نیمکت بلکه مثل همون فیلمایی که سمانه هر شب یواشکی زیر پتو میدید یا مثل نصفه شبی که مامان و بابا روی تخت وحشیانه به هم میپیچیدن
گاهی فکر میکنم روی تخت کسای دیگه ای از مامان و بابا بودن اخه فردا صبح اون ها مثل همیشه رفتار میکردن

اصلا مگه هدفمون از این پارک نشینی چیز دیگه ای جز مامان بابا بازی بود سامیار از هر چیز مزخرفی فقط حرف میزد دلم میخواست شلوارشو در بیاره تا ببینم اون هم مثل باباست همون چیز دراز که تو فیلمای شبانه سمانه صدای لذت بخش زنا رو در میاورد
وقتی دستامو روی وسط شلوارش گذاشتم
کلمه ها رو گم کرد دلم نمیخواست خجالت بکشم برای همین محکم فشار دادم اما با این کارم سامیار حرف زدن از چیزای مزخرفو تموم کرد نمیدونم
سامیار ازم خواست فردا بعد مدرسه باز هم بیام
اون شب بعد از اینکه سمانه خوابید من گوشیشو برداشتم کف حموم نشسته بودم و فیلمای شهوانی رو میدیدم که چطور مرده اون چيز دراز و اویزونشو تو سوراخ زنه فرو میبره گر گرفته بودم و دیگه حتی برام مهم نبود که سمانه یا مامان و بابا مچمو بگیرن هیچی برام مهم نبود صدای ناله های زنه رو دوست داشتم چون حس لذت توش موج میزد

با سامیار رفتیم به یه خرابه میترسیدم که یکی پیدامون کنه سامیار گفت هیچکس اینجا نمیاد چون میگن جن داره همه میترسن که بیان توی این متروکه ولی جن وجود نداره تو نترس
سامیار از توی مشمبای زباله ای که دستش بود
چند تا شمع و یه بطری و مشمبا فریزر در اورد
بعد کیسه زباله رو جر داد و بساط زمین کرد
وقتی شمع ها رو روشن میکرد با روزنه کم نور دیگه
نمیترسیدم چون اگه جن بود حتما میدیدمش
سامیار با یه نگاه عجیب اومد سمتم دیگه چیزای مزخرف نمیگفت ! کاش میگفت اینطور کمتر میترسیدم وقتی لباسامو در میاورد یاد فیلم دیشب افتادم و خوشحال شدم
دلم میخواست اون چیز دراز و اویزون سامیار توی منم فرو بره قبل از این که شلوارشو کامل دربیاره با دستام اون چیز درازو گرفتم .اندازه مال بابا و اون مرد توی فیلم نبود اما دراز بود اون دستاشو روی
ممه های کوچولوم میکشید درد نیشگون هاش
رو حس نمیکردم چون ممه هام بی حس شده بودن
منتظر بودم که مثل اون فیلمه درازشو فرو کنه توی
سوراخم اما اون همش با بدنم ور میرفت
برعكس اون چيزی که تو تصورم بود اون با دستاش محکم به کونم چنگ زد و برم گردوند کیسه زباله جمع شده بود تنم روی زمین سرد کشیده شد
بطری رو باز کرد ریخت لای کونم همزمان گفت روغن لادنه که دردت نگیره
روی چیز درازش مشمبای فریزر کشید میخواست بکنه تو کونم با تعجب برگشتم و لای پامو باز کردم
چرا نمیکنه توی سوراخم وقتی گفت اونجا نمیشه
عصبانی شدم و اصرار کردم تا اونجا بکنه مثل همون فیلمه با حرکت یه دفعه ای کرد توی سوراخم تا درد مثل یه زهر توی شکمم بپیچه
و اشک هام روی صورتم روونه شه
اما زنه که گریه نمیکرد اون لذت میبرد پس چرا برای من خون میومد بی اهمیت به خواهش های من سامیار تبدیل به حیوونی شده بود که هیچی نمیفهمید از درد به خودم میپیچیدم اون مثل میلم خودشو به سوراخم میکوبید اونقدر کوبید که توی شیکمم داغ شد چشم هام تار میدید بی حال شده بودم صدای ناله های پر از لذتش قطع شد
سعی کردم با باز و بسته کردن پلک هام دیدمو واضح کنم اما همه جا تاریک بود
ترسیده با گریه سامیارو صدا کردم
اونقدر درد داشتم که نمیتونستم تکون بخورم حتی مامان و بابامم صدا زدم اونا هم نبودن
شمع ها خاموش شده بود از تاریکی میترسیدم
هر چقدر سامیارو صدا زدم جواب نداد باز هم با گریه سامیارو صدا زدم
اما سامیار دیگه رفته بود.

نوشته: ضروری


👍 2
👎 1
15601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

788068
2021-01-24 01:00:54 +0330 +0330

شربت نداد قبول نیست!! 😁

4 ❤️

788112
2021-01-24 02:19:21 +0330 +0330

چند گرفتی روغن لادن تبلیغ کنی؟ 😂 سامیارو جنا بردن بکنن

4 ❤️

788226
2021-01-24 21:11:43 +0330 +0330

سامیار مگه همون بیریختی نبود که از زیر خاک درمیومد و جادو می کرد؟ اونم رل زد؟ 😕

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها