دوستم و جوراب مامانم

1403/01/01

محمد رضا 18
داستان از اینجا شروع شد که سال پیش تو درس ها افت کرده بودم.قرار شد با یکی از دوستام بریم خونه هم برا درس خوندن با هم.
دوستم اسمش علی
روز اول شد اومد خونه ما و یه لحظه متوجه شدم حواسش پرت شد.مامانم تو خونه بود و تازه از سرکار برگشته بود. و داشت غذا درست میکرد.متوجه شدم چشمای دوستم یکم سمت پایین ولی هنوز شک داشتم به پاهای مامانم نگاه می‌کنه یا نه.
رفتیم شروع کنیم درس بخونیم با هم ولی خیلی حواسش پرت بود اصلا مثل قبلش نبود حدود نیم ساعت خوندیم و پرسیدم ازش چیزی شده و مثل همیشه جواب درست نداد.همون لحظه مامانم اومد توی اتاق که ازمون پذیرایی کنه و اون لحظه دیدم که پاهای مامانو نگاه میکنه و چشم ازشون برنمی‌دارد.دوباره وقتی رفت پرسیدم ازش که حواست پرت چی شده بگو بازم چیزی نگفت.بازم مدتی گذشت مامانم اومد تو اتاق ولی این دفعه نمیخواست زود بره اومد که یکم با علی صحبت کنه و آشنا بشه.مامانم هنوز لباسای کارش رو عوض نکرده بود و منم یادم بود علی بیرون که می رفتیم به پاها خیلی نگاه نمیکرد بعد از این فهمیدم که جوراب دوست داره و پاهای مامان من تو جوراب شیشه ای مشکی چشمش رو گرفته چند دقیقه صحبت کردیم و مامانم بازم از اتاق رفت و علی مست شده بود اصلا حالش عادی نبود. بعد ساعتی از خونمون رفت و موقع خداحافظی دوباره به مامانم نگاهی کرد ولی جوراب پاش نبود و زود چشماش دزدید و رفت.
چند روز بعد من رفتم خونشون و دیدم مامان اون هم جوراب میپوشه ولی شیشه‌ای نبودن و در حد و اندازه جورابای مامانم نازک نیست برا همین خیلی علاقه نداره بهشون.منتظر بودم فقط ببینم آخرش چی میشه پس بعد از اینکه از خونشون بیرون رفتم زود بهش گفتم فردا بیا خونه ما یکم چسی اومد ولی آخرش راضی شد.
در خونه زد و اومد تو سریع چشمش به جوراب تو پای مامانم افتاد مشکی شیشه ای بود و هوس کرد علی نمی خواست بیاد تو اتاق برا درس ولی به زور اومد میخواست تا چند ساعت چشاش رو جوراب زوم باشه.توی اتاق من یه جفت از جورابای مامانم بود و بازم شیشه‌ای بود ولی رنگ پا از لحظه شروع درس چشمش به اینا بود منم چند بار خواستم بگم بس کنه ولی خب تاثیر نداشت میگفتم فرش نبین کتاب ببین ولی مهم نبود براش خواستیم استراحت کنیم و مامانم اومد بازم پذیرایی کرده آزمون و رفت و بازم علی زوم شد روش.جورابای رنگ پا که تو اتاقم بود یه جوری گذاشتم پیش خودمون که بتونه ببینشون و متوجه نشد این کار کردم.درس شروع کردیم که دیدم جوراب سر جاش نیست و داشت دست میزد بش .دستمالی میکردشون تا فهمیدم جفتش نیست و یکیش دسته و خواستم ببینم اون یکی کجاست که از جای دستش حدس زدم دستش تو شلوارش کرده بود و جوراب اونجا گذاشته بود و میمالیدش منم کاری نداشتم بهش تا اینکه مامانم اومد.اون روز مامانم میخواست بره بیرون و لباس کارش عوض کرد حاضر شد بره بیرون و جوراب رنگ پا شیشه‌ای می خواست بپوشه و یادش اومد که تو اتاق منه جورابش. اومد و نگاه کرد دید نیست از من پرسید جوراب من اینجا نبود منم گفتم که نمیدونم و رفت یکی دیگه بپوشه که علی صداش کرد گفت همینان و دیدم یکی از تو شرتش در آورد و یکی هم تو دستش بود مامانم اومد گرفت ازش علی گفت که جورابت اینجا بود ممد رضا ندیدش از اون لحظه مطمئن شدم دلش با پاها مامانمه و مامانم تشکر کرد و رفت بپوشه که دست به کف جوراب زد یکم رفتارش عوض شد بعداً فهمیدم خیس شده بوده یکم مامانم رفت و منو علی تنها موندیم تو خونه بهش گفتم میخوام ازت پذیرایی کنم .یه جفت جوراب شیشه ای مشکی
مامانم برداشتم آوردم یه جفتم رنگ پا براش آوردم گفتم ازینا دوس داری ؟
جواب داد که آره خیلی دوست دارم منم گفتم چرا دوس داری و رک و پوست کنده گفت تو پای زنا خیلی قشنگ و تو پاهای مامانت خیلی دوست دارم منم گفتم چکار میخوای کنی باهاشون که برمیداری گفت دوست دارم باهاشون جلق بزنم منم گفتم خب انجام بده و دیدم راست میگفت مشکی ها رو گذاشت رو کیرش و جق زد و کل آبشو ریخت تو جوراب گفتم پاک نمیکنی و اونم گفت که بهتره بمونه و منم کاری نداشتم بهش همون‌طور گذاشتم سر جاش دوباره رفتیم ادامه بدیم درس خوندن ولی دیر شده بود علی وسایلشو جمع کرد که بره به من گفت یه جفت ازشون بیار برام هر موقع خواستم باهاش جلق بزنم منم یه جفت دیگه مشکی براش آوردم و خوشحال شد معلوم بود تو کونش عروسی همین‌طور رفت.
چند بار بعد اومد و بازم همون مثل قبل بود مامانم هم فهمیده تو جورابش ریخته شده ولی هیچی نمیگفت خلاصه بعد مدتی گذشت.این بود داستان آوردن آب رفیقم با جوراب شیشه ای ها و پای مامانم
چند بار داستان های دیگ باز اتفاق افتاده اگه ری اکشن ها خوب بود اونا هم مینویسم.
قربون شما ممد رضا

نوشته: محمد رضا


👍 19
👎 21
41701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

976046
2024-03-21 11:40:10 +0330 +0330

بی غیرت

1 ❤️

976064
2024-03-21 15:36:29 +0330 +0330

تو این عیدی دیگه دست از سر ننه هاتون بردارید

0 ❤️

976066
2024-03-21 15:49:25 +0330 +0330

احمد ۹۱۳ خدائیش گاییدی از بس زیر همه پست ها همین جمله احمقانه رو نوشتی.خودت خسته نشدی؟ واقعا فکر میکنی این جمله ات خیلی قشنگه؟

3 ❤️

976087
2024-03-21 23:46:41 +0330 +0330

یعنی هم خودت بی‌غیرتی هم مادرت جندس🤨؟

0 ❤️

976118
2024-03-22 02:17:14 +0330 +0330

ننویس

0 ❤️

976155
2024-03-22 07:05:01 +0330 +0330

جای شکرش باقی که غیرتی نشدی والا کل داستان رو به مادرت میگفتی اونم باهاش جور میشد بعد به رفیقت میگفتی بابا

0 ❤️

976236
2024-03-23 00:53:18 +0330 +0330

جون
منم پاهای مامان دوستمو لحظه‌ای که از نیم بوتش داشت درمیاورد دیدم
وای 😋😋

0 ❤️

977400
2024-03-30 02:17:57 +0330 +0330

محمد رضا جان شما کاری به اینایی که هیت میدن نداشته باش چون اینا هیچکدومشون فتیش ندارن پس ولشون برا مایی که فتیش داریم لطفا ادامشو بزار. خیلی خوب خسته نباشی👏👍

1 ❤️

980647
2024-04-21 19:06:20 +0330 +0330

چیشد پس چرا ننوشتی؟

0 ❤️