رابطه با دختری که انسان نبود

1401/10/10

سلام من شاهینم و داستانی که می‌خوام براتون بگم 180درجه متفاوت تر از اون چیزی هست که قبلا توی این سایت خوندید
بهتون حق میدم که نتونید داستانم رو هضم کنید و توی کامنت ها یه چیز های بگید ولی من باز هم می‌خوام تعریفش کنم
من متولد سال 1371 هستم و این موضوع برمیگرده به زمانی که من به دنیا اومدم
همیشه سنگینیه یه چیزی رو پشتم حس میکردم و میدونستم یه چیزی باهامه خوب بچه بودم دیگه چه میدونستم اینا چیه بعد از تولد 5 سالگیم دیگه یه سایه ی نامرئی رو میدم که هر جا می‌رفتم پشته سرم میومد
یادمه یه بار بخاطر نمره هام یه کتک حسابی از بابام خوردم
به خدا قسم که فرداش یه چیزی آشکارا بابام رو از پله های خونمون حل داد پایین و بابام سه روز خونه نشین شد
یا اینکه یه بار توی پارک بچه های بزرگ از خودم اذیتم میکردم ناگهان یه نفر که معلوم نبود کی بود چنان کشیده ای به یکی از بچه ها زد که چند متر پرت شد اون طرف تر دیگه همه فهمیده بودن من جن دارم و توی مدرسه هم همه بهم میگفتن
شاهین جنی
از یه طرف داشتن یه موجودی که مراقبت هست خیلی خوب
ولی از یه طرف هم حسه بدی داشتم به اینکه اون موجود چیه و چرا مراقبه منه
بعد از تولد 14 سالگیم یه روز با یه حسه خفگی از جام بلند شدم رفتم آشپز خونه که یه لیوان آب بخورم
وقتی برگشتم به اتاقم ناگهان دیدمش یه موجود که سفیدیش کم مونده بود کورم کنه روی تختم نشسته بود و بهم لبخند میزد از حال رفتم و صبح با گریه های مامانم به هوش اومدم کله داستان رو براشون تعریف کردم و بابام گفت باید همین فردا بریم پیش شیخ ادبی
با اینکه کله دیشب رو بی هوش بودم ولی به صورت غیر ارادی خوابم میومد و مجبور شدم بخوابم توی خواب اون موجود اومد به خوابم
خودش بود با اون صورت سفید و اون لبخنده زیبا بهم گفت شاهین من با تو کاری ندارم و نمی‌خوام بهت آسیبی بزنم ترو خدا نرو پیشه شیخ اونا میخوان تو رو از من بگیرن تا اومدم دهن باز کنم بابام صدام کرد و گفت به شیخ زنگ زدم گفت همین الان باید بیان پیشم
تو راه همش صدا می‌شنیدم که می‌گفت نرو به اونجا نرو
وقتی رسیدیم خونه ی شیخ یه آرامش خواستی داشتم حسه جالبی بود
شیخ پدر و مادرم رو بیرون کرد و من رو نشوند کنار دستش بدون گفتن کلمه ای از من
گفتش من همه چیز رو میدونم
ببین پسرم یه جن عاشق تو شده و از شانست جنه مسلمون هست ولی اون جن هم مونث هست و هم دختره پادشاه یه قبیله ی جنه که خیلی هم قوی هستن به یه سمت اشاره کرد و گفت یکی از موکل های من هم جزو اون قبیله هست و خیلی قویه
ادامه داد
اگه رابطتت رو با اون جن تموم نکنی و کار به جای باریک بکشه مطمئن باش که برادر ها و پدر اون جن بی چارت میکنن
من که از همه جا بی خبر بودم مثل بچه ها زدم زیر گریه گفتم الان چی کار کنم
الان چی میشه
شیخ لبخندی زد و گفت نگران نباش یه دعا بهت میدم ولی باید بهم قول بدی اون دعا تا ابد نگه داری
شیخ دعا رو به گردنم زد و فقط یک ثانیه بعدش اون حسه سنگینی از روی دوشم برداشته شد و انگار شیخ هم این رو فهمیده بود
بعد مامان و بابام رو صدا کرد تا بیان
بابام هر کاری کرد تا شیخ بگه چقدر باید پول بده بهش
شیخ نگفت که نگفت
شیخ می‌گفت دعایی که براش پول بگیرن دعا نیست جادو هست منم جز کلمات خدا چیزه دیگه ای ننوشتم
وقتی 17 سالم شد بابام من رو برای دختر عموم سارا در نظر گرفته بود من خیلی مقاومت کردم و میخواستم درس بخونم ولی پدرم گوشش بدهکار نبود
خلاصه من با سارا ازدواج کردم و یه روز سارا چشمش به گردنبنده دعایی که داشتم جلب شد ازم در موردش سوال کرد منم بهش گفتم هیچی نیست دعا هست خیلی مهمه برام یه دفعه دیدم دعام رو از گردنم کشید و پارش کرد با داد و بی داد گفتم چیکار داری میکنی راونی
اخه سارا به حدی به این چیزا اعتقاد نداشت که نمیشد توصیف کرد
به یک باره برقه خونمون رفت و از اون یکی اتاق صدایی میومد به سارا گفتم همین جا بِتَمَرگ تا من بیام ببینم چی شده از آشپزخونه چاقویی گرفتم و رفتم به سمت اتاق
ناگهان صدای جیغه سارا رو شنیدم ولی انگار فقط سارا نبود و یه زنه دیگه هم داشت جیغ میزد همون لحظه فهمیدم اوضاع از چه قراره با سرعت به سمت اتاقی که سارا توش بود رفتم و چیزی دیدم که ای کاش کور میشدم و نمی‌دیدم همسر خوشگلم بی هوش افتاده بود روی زمین و تمامه سر و صورتش جای چنگ های وحشت بود
یکم که به خودم اومدم سریع رفتم سراغ دعای شیخ ادبی
دوباره بستمش به گردنم ولی دیگه اون حسه آرامش قبل رو نداشت سریع سارا رو بردم بیمارستان و زیر لب خطاب به اون جن نا سزا میگفتم بعد از سه روز سارا مرخص شد خدا رو شکر از نظر روانی زیاد تحت تاثیر قرار نگرفته بود و روزی هزار بار خودش رو لعنت میکرد که چرا این کار رو کرده بود
اون موجود هر روز عصبانی تر از دیروز میومد به خوابم و بهم تحمته خیانت رو میزد تا اینکه یه روز میخواستم باهاش حرف بزنم روی زمین چند تا شمع گزاشتم چون شیخ بهم اسمه قومه اون جن رو گفته بود میدونستم باید چی بگم
صداش کردم و بعد از چند دقیقه اومد با همون صورت سفید ولی بدون اون لبخنده شیرین بهم گفت چرا این کار رو کردی بهش گفتم تو جنی من آدمیزاد ما نمیتونیم با هم باشیم یه دفعه جا خوردم آخه داشت گریه میکرد دلم سوخت رفتم پیشش و گفتم تو مگه دختره فلان پادشاه از فلان قوم نیستی و مگه مسلمون نیست با تکان دادن سرش بهم فهموند که همه ی اطلاعات درسته
ادامه دادم و گفتم یعنی پدرت از اینکه تو با یک انسان ارتباط بگیری خشمگین نمیشه
یه دفعه جیغی زد و با عصبانیت رفت
روز بعدش سارا بهم گفت توی روستای مادر بزرگش یه نفر هست که دعا نویسه لایقی هست و می‌ره تا ازش دعا بگیره
لازم به ذکر هست که من 8 ماه بود ازدواج کرده بودم ولی حتی یه بار هم نتونستم با همسرم رابطه داشته باشم هر وقت که بهش نزدیک میشدم یه اتفاقی می افتاد
سارا رفت ولی یک روز نشده برگشت رفتم تا در و باز کنم که یه دفعه سارا پرید تو بغلم و محکم فشارم میداد
یکم غیر عادی زورش زیاد بود و یه بوی خیلی ضعیف اما قابل تشخیص هم میداد بهش گفتم چقدر زود برگشتی اونم بهم گفت دعا نویسی که دنبالش بودیم همین جا بود و چند روزه دیگع میاد
اون شب بلاخره بعد از 8 ماه تونستم با سارا رابطه برقرار کنم ولی به صورت خیلی وحشیانه ای این رابطه رو پیش برد و ازم درخواست های پارا نرمالی میکرد و ازم پوزیشن های سخت و دردناک میخواست
بعد از سکسمون سارا گفت امشب میخوام جوجه درست کنم و خودش هم رفت پای منقل ولی برای خودش رو انگار اصلا نپخته بود در صورتی که یه بار سره نپخته بودن گوشت باهام دعوا کرده بود و همیشه جوجه رو خشک میخورد توجه نکردم و میز رو چیدم تا لحظه ی خوردن شد انگار چند سالی بود غذا نخورده بود بدون اینکه سرش رو بالا کنه بهم گفت اینجوری نگاه نکن گشنمه از ترس سرم رو کردم تو ظرفم و شروع کردم به خوردن
رفتار سارا عوض شده بود اون دختره آروم و مهربان تبدیل شده بود به یه موجود روانی
سَرِ هر چیزی دعوا میکرد و منو میزد چون زورم بهش نمی‌رسید نمیتونستم کاری کنم
دیگه فهمیده بودم این سارای من نیست
یه روز به بهونه ای رفتم‌ دنباله شیخ ادبی با دیدنم چشماش چهار تا شد و گفت پسرم چیکار کردی با خودت زدم زیره گریه و از اول تا آخره ماجرا رو تعریف کردم
شیخ گفت امشب میام خونتون ببینم اوضاع از چه قراره
شب شد و زنگ خونه زده شد شیخ بود وقتی وارد خونه شد دماغش رو گرفت و گفت چند وقته این جن اینجاست به نشانه ی تاسف خوردن سرم رو انداختم پایین و اومد تو وقتی اون جن شیخ رو دید دیوانه شد خودش رو چنگ میزد و با صدای بلند می‌گفت بگو بره،بگو بره از اینجا شیخ قوی ترین موکل هاش رو صدا زد تا اون جن رو بگیرن شیخ میخواست کارش رو تموم کنه که یه دفعه رو به من گفت من از تو حاملم اگه من رو نابود کنی پدر و برادرانم تا هفت نسلت رو نابود می‌کنن شیخ که مثل گچ سفید شده بود گفت پسر تو چیکار کردی دختره پادشاهه یه قوم جنی رو حامله کردی ناگهان از هوش رفتم
وقتی به هوش اومدم شیخ داشت بالا سرم دعا می‌خوند اون جن هنوز توی مشت موکلین شیخ بود و داشت گریه میکرد بهم گفت که حامله نیست و دروغ گفته من با لحنی نا امید ازش پرسیدم که بگو با عشقم چی کار کردی
به باغچه ی حیاط اشاره کرد و گفت اون زیر خاکش کردم
روی زمین زانو زدم و زار زار گریه میکردم توی قلبم آشوب بود که با دسته شیخ روی شونم آروم گرفتم شیخ بهم گفت چند تا از تار موهاش رو قیچی میکنم تا توی اسارت تو باشه و نتونه دیگه بهت نزدیک بشه
موهای اون جن رو لای یه پارچه ی سبز بست و داد بهم گفت بزار گردنت و به اون موکلی که عضو قوم اون جن بود گفت برش گردونه به همون جایی که ازش اومده
من بعد از اون اتفاق دیگه ازدواج نکردم و دیگه نتونستم تبدیل به همون آدمی بشم که بودم

نوشته: شاهین


👍 23
👎 6
21101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908827
2022-12-31 01:53:35 +0330 +0330

میشه بهم پیام بدی اقا شاهین؟

1 ❤️

908830
2022-12-31 02:01:54 +0330 +0330

کاملا دقیق گفتی همه جزئیات درمورد اون موجود که اسمش رو نمیبرم.وتنهاکسی اینطوری کامل میتونه شرح کنه که تجربه شرایط رو داشته باشه.
شایدباورهای خیلیااینطورنباشه بگن دروغ وخیال هست اما من قبول دارم.
امیدوارم کم کم روندبهبودی داشته باشی هرچندکارسختی درپیش داری ولی غیرممکن هم نیست.
درمورد همسر واقعیت هم بیشترازاون نتونستی ادامه بدی چون واقعا یاداوریش زخماتوتازه میکرد ترجیح دادی سکوت کنی ادامه ندی ودوستان امیدوارم درک داشته باشن.اگرهم این چیزاروقبول ندارن حداقل توهین نکنن.
ازمحل زندگی قدیمیت امیدوارم همون موقع نقل مکان کرده باشی واگرهنوزم اونجایی سعی کن تامیتونی به یه محیط جدید بری وزندگی کنی وگرنه گذشته هرروز در زندگی حال واینده ات درجریان هستو حالت بهترنمیشه بلکه بدتر میشی

4 ❤️

908831
2022-12-31 02:10:37 +0330 +0330

درمورد نظر اول توی کامنتا دوست محترم نویسنده این متنی که خوندی.کارش نوشتن نیست داستان ننوشته بخوایی ازنظر محتوایی وارزش داستانی نگاه کنی بهش ونقدکنی.که فلان چیز نداشت مقابل بقیه داستانای سایت فلان…
ایشون یک سرگذشت وخاطره تلخی که گزرونده ودردلش سنگینی میکرده باتمام احساسش واقعی نوشته واتفاقات رو ازدید همون زمان وچیزایی که دیده توضیح داده نویسنده حرفه ایی نیست که اقراق کنه جزئیات اضافه کنه طرف فقط حرفی که از دلش میاد رونوشته.وحرفی که از دل دراید بردل نشیند.
واگرمیگی چرااینجاگفته خب موضوع کلی سکس وعاشقی بوده اما یک طرفه وبایک موجودفرازمینی.که اتفاق نادری هست اما هستن مثل دوستمون که تجربه مشترک دارن باهاش.
اونقدکه جدی گرفتیدونقدکردید نمیدونستم بخندم یاعصبی بشم.

3 ❤️

908852
2022-12-31 04:11:41 +0330 +0330

چرا من باید همیچن داستانی رو این وقت شب بخونم

6 ❤️

908862
2022-12-31 06:51:33 +0330 +0330

بازم تو خوبه وضعیتت. جن من سوئدی هستش،دختر ملکه وایکینگ‌ها. هرشب ناچارم خودش و مامانش رو بکنم،با یه تبر بالا سرم وامیسته میگه ملکه ارضا نشه دولت رو میبرم.بد کوفتیه داداش ،میفهممت

8 ❤️

908868
2022-12-31 08:10:02 +0330 +0330

این داستان بعد از مصرف شیشه و گوش دادن اهنگ سایه سیاوش شمس نوشته شده
دقیقا اولش همینه
هرجا میرم ی سایه دنبالمه
نگرانه منو احوالمه
دلواپس حالمه…

0 ❤️

908878
2022-12-31 09:50:14 +0330 +0330

باشه

0 ❤️

908883
2022-12-31 10:22:42 +0330 +0330

کیرم تو خیالاتت که اینجا مینیویسی 😂

0 ❤️

908885
2022-12-31 10:24:32 +0330 +0330

0 ❤️

908889
2022-12-31 10:35:13 +0330 +0330

این کصخل با سایه خودش جق میزنه

0 ❤️

908897
2022-12-31 11:37:18 +0330 +0330

یه دوستی داشتم قدیما همیشه از این اراجیف میگفت. دروغ میگفت از راست قشنگ تر. دقیقا سبکش همین بود. فکر کنم از فک و فامیل اونایی

0 ❤️

908907
2022-12-31 14:27:42 +0330 +0330

جن مسلمون قاتل نمیشه

0 ❤️

908909
2022-12-31 14:46:26 +0330 +0330

سلام
نه دوستان اینجوری نگید ،
بنده خدا درست میگه آخه فقط کسی که تجربه این مورد رو داشته باشه میتونه به این شکل دقیق بنویسه.
باز هم دمت گرم که تونستی تقریبا دقیق شرح وقایع کنی،
وگرنه اینا موردی نیست که شما بخوای از تعریفهای یکی دیگه داستان بنویسی.

1 ❤️

908914
2022-12-31 16:10:22 +0330 +0330

اگر واقعا داستان سرای نکردی و خاطره بود که من خودم اعتقاد دارم لطفا لطفا جواب منو بدین خواهش میکنم چون من به یکی مثل این شیخ ادبی شما نیاز دارم به کمکش خواهش میکنم چون یجورایی درگیر هستم دارم نابود میشم لطفا اگر واقعیت نوشتین کمکم کنید و جوابمو بدین لطفا منتظرم

0 ❤️

908929
2022-12-31 19:04:17 +0330 +0330

نسبت به اونها که مثل آب خوردن دارن با مادر و خواهر و زن عمو و عمه و خاله و همسایه و هر کسی از راه رسید وارد رابطه میشن باور پذیرتر بود. یعنی ببینید عمق فاجعه رو

0 ❤️

908950
2022-12-31 23:42:25 +0330 +0330

اگه واقعی باشه کاملا درک میکنم نوشته تو و خیلی از جا های این داستان رو تجربه کردم

ولی اگه داستان باشه باز ایول داری چون جوری نوشتی که انگار واقعیته

اگه امکانش هست پی وی بهم پیام بفرست ممنون

0 ❤️

908953
2023-01-01 00:17:11 +0330 +0330

کسشر

0 ❤️

908956
2023-01-01 00:37:17 +0330 +0330

نمیدونم این داستانه زندگیه خودته واقعا یا میخوای مخاطب جذب کنی
ولی من خودم به اجنه و این چیزا باور دارم و یه اتفاقاتی هم برا خودم افتاده که ترسناک نبودن و بیشتر فان بودن
داستان خوبی بود ، هرچی میرفتی جلو تر دارک تر و پشم ریزون تر میشد

0 ❤️

908999
2023-01-01 05:33:09 +0330 +0330

Dead_general
مقصودنویسنده از گفتن داستان اون طوری نیست که اینجا توسایت نوشته هارو باهم تقسیم میکنیم میگیم یاداستان هست افریده ذهن یاخاطره.
توی زندگی روزمره ازاین کلمه در زیاداستفاده میشه که یه داستانی پیش اومدبرام و…
واگر کل صحبت ابتدای نوشته رو دقت کنید کاملا واضح هست منظورازگفتن داستان چیه.
وشما دچارسوتفاهم شدید ووقتی گفت توی کل سایت مثل این داستان که منظورش ازداستان اتفاق هست روندید وهضمش شایدسخت باشه.شما فکرکردی که نویسنده اومده وادعا کرده که شاخ بازی دربیاره.که شمانوشتید این سایت داستان هایی به خودش دیده که مال تومقابلشون خیلی عادیه.
اما درک نکردید درواقع منظور نویسنده این بوده کل این اتفاقات تلخ واسه هرآدمی پیش نمیاد وشایدازهرصدنفر یک نفرتجربه کنه مشابه اون رو.که واقعاهم ازاون نظر نگاه کنه ادم حق با نویسنده هست توی این سایت منکه یادم نمیاد همچین چیزی خونده باشم.
دوست عزیز نمیگم شما اشتباه میکنی بله حق مخاطب هست نظربده اشکالات روبگه.اما منظورمن زاویه دید شما متفاوت بودووقتی گفت خاصه نخوندید تاحالا گمان کردی که ازنظر سکس ومحتوای سکسی داره ادعامیکنه.که بعدازخوندنش دیدی که همچین به جزئیات سکس اشاره نشده کلی ردشده ازسکس واین نظررونوشتی.که اگر مقصودنویسنده مثل شما بوده حق باشماست اما من از نوع نگارش مطمن هستم منظورنویسنده موافق بانظروبرداشت من هست.واگرخودش کامنتا رومیخونه میتونه مختصربگه ازچه نظر گفته خاص بخاطر داستان سکسی یانه کل ماجرایی که رخ داده.
نمیدونم متوجه حرفام شدین یانه درهرصورت قصدجسارت ندارم.فقط سوبرداشت شده وازدیددیگه نظرداده شده بودخواستم شفاف کنم.

0 ❤️

909000
2023-01-01 05:35:18 +0330 +0330

اوسگلی دیگه دختر ی پادشاه ازت خوشش اومده باید اون شیخ واسطه میکردی که به باباش بگه و اجازه خواستگاری بگیره بالاخره باباهه یا میگفت نه میگفت آره اگه اجازه خواستگاری هم میداد خواستگاری میکردی با همین دختره ازدواج میکردی احتیاج به کار هم نداشتی داماد شاه بودی،من بجای تو بودم همون موقع که پیش شیخِ بودم می گفتم بابای دختره قسم بده کارت نداشته باشن دخترش و برام خواستگاری کنه در ضمن جای اون دعا هم آیت الکرسی بخونی من شنیدم خدا فرشته محافظ میفرسته احتیاج به دعا خواستی نبوده

0 ❤️

909044
2023-01-01 13:36:39 +0330 +0330

اگه این کامنتو میبینی
اگه این داستانت واقعیه و واقعا این شیخی که میگی وجود داره هنوز و بهش دسترسی داری
من یه مال گمشده ای دارم که ۲ ساله دنبالشم
بتونه برام پیداش کنه چنان پولی بهت میدم که ۷ نسل بعد خودت فقط بخورن و بخوابن
فقط به شرط این که ثابت کنی چرند ننوشتی

پیام بده خصوصی بهم

0 ❤️

909152
2023-01-02 10:09:11 +0330 +0330

داداش مگه venom ای 😂😂، اولاش فکر کردم ونومی

0 ❤️

909167
2023-01-02 12:57:09 +0330 +0330

اینکه همچین چیزی واقعیه ، بله
ولی اینکه تو تجربه اش کنی و بتونی نشرش بدی یه بحث دیگس
چون احتمال ۹۰ درصد میگم ( ۱۰ درصد احتمال انجام شدنش هست ) که خود اجنه نمیذاشتن بنویسی ، ولی اگه واقعی بوده ، جالب بود
منم باهاشون تا یه جایی دیدار داشتم ولی حرف نزدم
میدیدمشون ، ولی نمیتونستم حرف بزنم ‌‌، در کل این داستان ها به دلیل وجود اجنه ، و وجود ازدواج بین اجنه و انسان هست ، واقعی می‌تونه باشه

0 ❤️

909168
2023-01-02 12:58:55 +0330 +0330

فقط سر جدت اگه کامنت من رو میبینی یه پیام بده بهم

0 ❤️

909272
2023-01-03 12:43:15 +0330 +0330

من خیلی ساله جن اذیتم میکنه . الان یساله تو خونه ای هستیم کمد دیواری بزرگی داره مثلا بیستا ادم توش جا میشه، هرشب سروصدا میکنه، ساکو وسایل داخلش جابه جا میکنه، ولی داستانت کسشعر بود و به هیچ وجه واقعی نیست فقط میتونستی بگی تخیلاتمو رو کاغذاوردم . تو اثلا سنی نداری مگه میشه ینفر هشت ماه سکس با ر

0 ❤️

909281
2023-01-03 16:31:13 +0330 +0330

با داستانت کاملا موافق هستم، کاری به غلط های املاییت ندارم چون زیادی غلط املایی داشتی و بیشتر جاها به جمله ای میرسیدم که قفل میشدم معنیش چی هست، اوکیه ممکنه اولین بارتون هست که داستان مینویسید.
موضوع داستان خوب بود، چیزایی که تعریف کردی واقعیت دارد چون برای مادر بنده چنین اتفاقی افتاده ولی خب موضوع ما به شکل دیگه ای هست.
فقط توصیه میکنم شیخی که برات دعا مینویسیه آدم درست حسابی باشه، کار هرکسی نیست دعا نویسی،. میتونی از یه کتابی به اسم کتاب الاحمر کمک بگیری، اطلاعاتی خاستی میتونم یه سری چیزارو واست تعریف کنم پیام بده راجب این موضوع صحبت میکنیم راهنماییت میکنم چکار کنی.

0 ❤️