راز دختر کافه

1402/12/15

یه مرد خوش تیپ وارد کافه میشه. دنبال میز خالی میگرده. بعد از این که همهء میزها رو سبک سنگین میکنه میاد طرف من. اجازه ميگيره سر ميزم بنشينه. با لبخند قبول ميکنم. رفتارم بهش میفهمونه آدم سخت گیری نیستم و شاید ازش خوشمم اومده باشه.
کنارم و نه رو به روم مینشینه: ممنونم خانم محترم و زیبا.
سرم رو زير ميندازم، غرق در لذت از این که بهم گفته شده خانم محترم و زیبا. انگار توی مسابقهء دلربایی مدال طلا و نقره و برنز را با هم بهم داده باشن.
میدونستم اگه با یه دفترچه توي کافه بنشینم و فقط یه لیوان آب جلوم باشه، ژست روشنفکر ساده کار خودش رو میکنه و بالاخره یکی سراغم مياد. برام غذا و نوشیدنی می‌خره به امید اینکه بعدش اتفاقات بهتری بیفته.
صاحب کافه و گارسونا با دختري مثل من خوب تا ميکنن. برای کسب و کارشون مفيدم. پيرهن حلقه اي و لباس کوتاه نمی‌پوشم که تابلو بشم، دامن معمولی و بلوز خوشرنگ، با موهای خرمايي که تا شونه م ميرسه. و یه جفت گوشوارهء ظریف.
چیزی از یه زن واقعی کم ندارم ولی نمیدونم چی توی قیافه یا رفتارم هست که من رو متفاوت از زنای دیگه نشون میده. شاید فقط خیالات خودم باشه. وقتی یه مرد میاد سراغم فکر میکنم سابقهء من رو میدونه. خب معلومه که یه غریبه از گذشتهء من خبر نداره ولی حتمی یه چیز غیرعادی هست. یه چراغ سبز که فقط اونایی که باید میبینن. شاید توی نگاهمه، یا طرز نشستنم. آرایش غلیظ نمیکنم ولی خب، بر و رویی دارم. هرچی هست از چيزي که ميبينن خوششون میاد. یه دختر غیرعادی. هر چیز غیرعادی بیشتر جلب توجه میکنه.
راستش زندگی من هیچوقت عادی نبوده. از اولش وضعیت نرمالی نداشتم. مثلا بلوغم خيلي دير شروع شد. دور و بر دیپلم تازه مثل جوونای چهارده پونزده ساله بودم. حساس، خجالتي و تشنهء محبت. با صدایی که انگار مال خودم نباشه.
آقايي که مياد سر ميزم ميشينه میگه: باعث افتخاره نشستن کنار یه پرنسس.
با شنیدن کلمهء پرنسس دوباره قند توی دلم آب میشه. صورتم حتمی نشون میده که ازش خوشم اومده. دستم رو میگیره، به لباش نزديک ميکنه. وقتی میبیه مقاومتی نمیکنم و هنوز لبخند میزنم دستم رو میبوسه. يه حسي توي بدنم پخش ميشه. آروم دستش رو میگیرم و فشار میدم. یه چراغ سبز دیگه. ديگه به شرايط سختي که داشتم فکر نميکنم.
تا همین اواخر زير فشار زيادي بودم. پدرم که از پافشاري من برای زن بودن و ناتوانی خودش براي مرد ساختن از «پسرش» خسته شده بود، از خونه بیرونم کرد. خودش هم عاقبت خوشي نداشت. چند وقت قبل سرطان روده کلکش رو کند. ازش کینه ای ندارم، فقط نمیدونم چرا درکم نمیکرد، درحالی که مادرم من رو میفهمید.
دیر وقت شبه. مردي که توي کافه باهاش آشنا شدم من رو طرف ماشينش میبره. مثل يک جنتلمن در ماشين رو برام باز ميکنه. اين چيزا برای من خيلي مهمه، بهم غرور و شخصیت ميده. آدرس خونه م رو ميپرسه. دستم توي دستشه تا به خونه ميرسيم. قبل از باز کردن در، زیر نور ایوون واميستيم. بدنامون خيلي به هم نزديکه، تقریبا به هم چسبيديم. دلم ميخواد بغلم کنه و ببوسه، ولی فقط دستش رو ميگيرم ميبرمش داخل.
می نشینیم روی مبل. نیازی به حرف زدن نیست. گردنم رو میبوسه، صورتش يه کم زبره ولي بوي خوبي ميده. گوشواره م رو تکون میده، گوشم را قلقلک میده. حس خوبی دارم. ميخوام به پشت بخوابم، من رو نگه می داره، دکمه بلوزم رو باز ميکنه، دستش رو روي سینه م میکشه، با انگشت شصتش نوکش رو فشار میده و با بوسه طولانی روي من خم میشه. ميخواد من رو به پشت بخوابونه، پاش بین پاهای منه. بوسه رو قطع ميکنم، دستم رو روی سینه ش میذارم تا بره عقب. بلند میشم. دکمه هاي پايين بلوزم رو باز میکنم و میذارم بیفته زمین. توي چشمام نگاه ميکنه. لبخند می‌زنم، برمی‌گردم و بي هیچ حرفی طرف اتاق خواب می‌رم.
اولین بار براي یه دختر تا وقتي اتفاق نيفتاده کاملا ناشناخته و پر از رمز و رازه، حتی اگه اون دختر يک ترنس عمل کرده باشه. گاهي حتی اگه قبلاً هم این کار رو کرده باشه براش مثل دفعه اول يه هيجان ناشناخته داره. مثل من که هیجان دارم، با این که بار اولم نیست.
این که بار اول چه جوریه، فقط میتونی حدس بزنی، خيالپردازي کنی، ولي تا وقتي که در حال انجامش نباشی نميتوني حسش کني. همه چی رو همون موقع کشف ميکني، وقتي که اتفاق میفته. اگه خوش شانس باشي، اگه مردت مثل دوست من جنتلمن باشه، خودش مراقب همه چي هست. کم کم آماده ت میکنه تا بهترین لذت دنیا رو ببری. تجربه ‌ای می‌کنی که هیچ وقت نکردي.
کنار تخت وایسادیم، باسنم رو لمس ميکنه، سینه‌هام به بدنش چسبيده. در حالی که داره من رو میبوسه صورتش رو بین دستام میگیرم. دستم روی سینه ش سُر ميخوره. شروع به درآوردن لباساش می‌کنم، اول يواش يواش بعد تندتر.
مرد زیپ دامن و قلاب سوتینم رو باز میکنه. ولشون میکنم بیفتن زمین.
کمر و گردنم را نگه داشته، روی تخت میذارتم و کنارم دراز ميکشه. رونش رو بين پاهاي من فشار می‌ده. لبای ما دوباره به هم ميچسبن. پشت گردن، زير گلو و شونه م را می‌بوسه، بعدش نوک سینه‌هام رو بين لباش ميگيره. يه کم ميمکه، پایینتر ميره، زبونش نافم رو نوازش می‌کنه، و بعد بین پاهام لای شکاف عشق و لبای پفیش بالا و پایین میره. صورتش نسبت به پوست نرم من يه کم زبره. نشون ميده که با يه مرد طرفم. انگشتام رو توي موهاش فرو ميکنم. به خودم فشارش ميدم. ميدونه که وقتشه، خودش رو میکشه بالا. چيزي که منتظرش بودم با بدنم تماس پیدا میکنه. یه طوری میشم، دلم میخواد با دست بگیریمش، از نزدیک ببینمش، بکنمش توی دهنم. آلتش بعد از کمی بالا و پایین رفتن روی واژنم میخواد وارد بدنم بشه. نمیتونه چون خشکه. توی دستم میگیرمش، دهنم رو که باز میکنم میفهمه چی میخوام. میاد جلو، بین لبام میگیرمش، میمکمش، یه دل سیر. خیس و آماده برمیگرده جایی که میخواست. آهسته آهسته ولي پرفشار داخل بدنم میشه. فکر میکنم یه کم بزرگه، در هر حال راه خودش رو باز میکنه و جلو میره تا آخرین جایی که میتونه. مکثی کوتاه، برگشت آهسته، دوباره رفت و برگشت. لُپای باسنم رو توی دستاش گرفته، یه انگشتش میره اون لا خودش رو میرسونه به سوراخ عقب. باهاش بازی میکنه، انگار بخواد بره توش. خیلی حال میده. دلم میخواد بکنه توش. روم نمیشه بگم ولی خودم رو فشار میدم عقب: وووووی!
تحریک سوراخ عقب لذت عشقبازی رو بیشتر میکنه. نمیدونم این فقط برای منه یا بقیه هم همین حس رو دارن. خیلی تحریک شدم، نزدیک ارضا شدنم. و بالاخره فشار نهایی از دو طرف و اون لحظهء شگفت انگيز.
ارگاسم چیز عجيبيه. واسهء من همیشه عجیب بوده. با یه حسی که شرم و حيا قاطیش هست شروع ميشه، انگار نخوای کسی بفهمه چه حالی داری، که شهوت کنترل بدنت رو دست گرفته، که از خود بیخود شدی. ولی شهوت که اوج ميگيره خجالت رو پس میزنه، مثل یه موج حرکت ميکنه، از بین رونا و ته واژن راه ميفته، از شکم، قفسهء سینه و گردن بالا ميره. صداهای نامفهوم و غیرارادی از گلوم میزنه بیرون. يه کم ساکت میشه، دوباره اوج ميگيره. بعد از چند بار افت و خيز، اگه تمرکزم رو حفظ کنم، آبشار لذت سرريز ميشه. موج پشت موج تموم لگن، بالا تنه و سینه م رو پر ميکنه. ديگه طاقت ندارم، برق لذت تموم بدنم رو ميگيره. انگشتاي پاهام جمع ميشن، دهنم باز ميمونه، انگار بیشتر بخوام. کمر و گردنم خم میشه. هر تيکه از تنم تشنه تر از همیشه سهم خودش رو ميخواد. ميخواد لذت تموم نشه ولي بالاخره تموم میشه، موج اول میخوابه. اگه بدنم آمادگي داشته باشه، که داره، اوج دوم منتظره، طولانیتر و فويتر از اولي طوري که انگشتام چنگ ميشن، به همه جاش چنگ میزنن. بالاخره موج دوم هم میخوابه.
رو به هم دراز کشیدیم. چونه ش به لپم چسبیده، نفس آهسته ش گوشم رو نوازش ميکنه، پايين تنه هامون به هم قفل شده، نرم ولي محکم. آخرين ذره هاي انرژي مصرف ميشن. کم کم خواب ميره، ولي من بیدارم. بی‌حرکت دراز کشیدم، خيس و مرطوب، در سکوت و آرامش.
زنونگی خودم رو از همون بچگي رو کردم. پسر بودم ولی از مادرم لباس سیندرلا و باربی خواستم. دور از چشم پدر به من داد. درکم میکرد.
از همون موقع ميدونستم با بقيه فرق دارم، هم با پسرا هم با دخترا، ولي نميدونستم این یعنی چی. بعدها وقتي مجله اي رو ورق میزدم نقل قولی از یه پسر جوون خوندم. نوشته بود: “احساس می کنم توی بدن اشتباهی گرفتارم.”
تا اون روز، فکر می‌کردم فقط منم که همچين حسي دارم. مجله رو به مادرم نشون دادم و بهش گفتم ميخوام دختر باشم. او نه تنها درکم کرد، بلکه واسهء کمک به من با تمام وجودش مايه گذاشت. حتا يه روز گفت اگه بخوام ميتونم لباساش رو بپوشم و من ترديد نکردم. دیگه پدرم نبود که جلوی ما رو بگیره. با این حال بیرون که میرفتم مجبور بودم خودم رو پسر نشون بدم. دختر وجودم رو سرکوب می کردم. يه بار سنگین روی دوشم بود. روح و روانم زير فشار بود. بالاخره با مادرم پيش متخصص رفتیم.
دکتر توصیه کرد که انتقال اجتماعی رو شروع کنم. لباسام رو کم کم زنونه تر کنم. بلافاصله هورمون درماني شروع شد. اولش احساس خاصی نداشتم، ولي بعد از چند ماه، تغييرات شروع شد. موها و پوستم چرب شد. روي سینه و پشتم جوش و کک مک پيدا شد. انگار تازه داشتم بالغ میشدم، درست وقتي که بقيه هم سن و سالای من تمومش کرده بودن.
موهام رو تا سر شونه‌ها بلند کردم. ریمل، سوتین، لاک ناخن و لباس زنونه. بعد تصمیم گرفتم رویای خودم رو عملي کنم. یک سال بعد از هورمون درماني، وقتش بود که قدم بعدی رو بردارم.
با اولین تزریق استروژن خلق و خوی من بیشتر از قبل تغییر کرد، موهام چربتر شد و سینه ها شروع به رشد کردن. اولش دردناک بود ولی بعد خوب شد. اثر استروژن باورنکردنی بود. کم کم سینه هام بزرگتر و موهام براقتر شد. پوستم نرم و حتا فرم صورت و بدن و حرکاتم رو زنونه تر شده.
سال اول دانشگاه، اصلا جالب نبود. نمی‌تونستم قرار بذارم، ورزش کنم، برقصم، یا هر کاری رو اون طوري که می‌خواستم انجام بدم. کمی بعد از نوزده سالگی فهميدم که نصفی زن نصفی مرد نمیشه، باید کامل زن بشم.
کمتر از سه ماه به عمل جراحی کارهاي مهمي باید میشد. سخت بود اما ارزشش رو داشت. معمولاً واسه برداشتن موهای زائد الکترولیز بدن و اندام تناسلی لازمه. متخصص با برق یا لیزر ریشهء مو رو از بین میبره. این کار وقتگیر درد نداره ولی آدم خجالت میکشه. توی مطب خودم رو با این فکر آروم میکردم که به زودي بیکینی ميپوشم، صاحب واژن ميشم.
روزهای پر التهابی بود ولی حتا توي بدترین حال هم، به تصمیم خودم شک نکردم.
دورهء بعد از عمل سخت گذشت، مخصوصا باز نگهداشتن واژن با وسايل کششی درد داشت و اذیتم میکرد. بايد هفته ای دو دفعه از وسايل مصنوعي استفاده ميکردم یا رابطهء جنسی داشتم تا عمق و ظرفيت واژن تحليل نره.اون موقع شریک جنسی من یه آلت پلاستیکی بود!
بهتر که شدم به دانشگاه برگشتم. آماده بودم تا خود واقعیم باشم. با این حال، درد تا مدتی ادامه داشت. سر کلاس روی کوسن حلقه اي می‌نشستم. انواع درد رو توي واژنم تجربه می‌کردم. گاهی شبیه چیزی بود که زنا میگن: تحریک برقی کلیتوریس. این در ضمن خبر خوبی بود. يعني اعصاب ناحيهء تناسلي دوباره فعال شده بودن. میتونستم از عشقبازي لذت کامل ببرم.
بعد از اين که التهاب عمل کاملا از بين رفت و آلت تناسلي زنونه شکل نهاييش رو گرفت بايد دست دکتر جراح را ميبوسيدم. ظاهر ناحیه تناسلی کاملا طبيعي، متقارن، يه کم پفی، صاف و صوف مثل قبل از بلوغ بود. حالا رسما يک زنم، با بدنی که دیگه هیچی نه کم داره نه زیاد.
با همچین بدنی توي کافه مينشينم با يه دفترچه …

نوشته: مدوزا


👍 25
👎 5
19601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

973878
2024-03-06 00:15:35 +0330 +0330

عالی بود مدوزا جان !
صحنه پردازی و پرداخت لازم به جزئیات و جا اندازی یک فرهنگ درست خیلی خوب بود
قسمت اورگاسم هم خیلی جذاب و گیرا بود
قلمت مانا

2 ❤️

973895
2024-03-06 01:07:51 +0330 +0330

عالی بود مدوزا جان !
قلمت رو همیشه دوست دارم. گل کاشتی عزیز.
به نظرم بهترین نویسنده سایت شما هستید.
مدوزا جان من در تک تک قصه هایت، خودم را نبینم. تو شاید سمبل تمام افکار من باشی. من تو را را شبیه خودم، از جنس خودم یافتم.
ممنونم که با دقت و با عشق می‌نویسی.
همیشه خوب و خوش باشی 🌹

1 ❤️

973902
2024-03-06 01:54:10 +0330 +0330

خیلی خیلی واقعی بود انگار از زبان یه خانم ترنس واقعی نوشته شده
جزئیات کامل بود
ولی کاش همه ی مادرا درک میکردن ولی ما نه تنها درک نمیشیم طرد هم میشیم
با آرزوی پروانگی برای همه خواهر ها و برادرای ترنسم

1 ❤️

973920
2024-03-06 04:21:19 +0330 +0330

بد نبود

2 ❤️

973936
2024-03-06 06:57:35 +0330 +0330

وفاداری مترجم به متن اصلی بعضی مواقع باید کم بشه و از عناصر بومی استفاده کنی، در کل خوب بود اما احساس واقعی رو کامل منتقل نمیکرد، توضیح بیشتر نمیخواد چون دقیقا اصول رو بلدی، به هر حال نوشته‌های تو و چندتای دیگه تو این همه کسشعر که اینجا آپ میشه مثل آب خنک میمونه تو هرم گرمای تابستون.

0 ❤️

973957
2024-03-06 09:21:03 +0330 +0330

بعد سی سال زیستن ای عشق ، پنبه کن آخرین کلافم را
فکر برگشت نیستم گم کن ، اطلاعات بند نافم را
فکر برگشت از منی که نشد ، فکر برگشت از منی که شدم
از پسر بچه ی مچاله شده ، پشت آینه ی در کمدم

2 ❤️

973963
2024-03-06 10:27:40 +0330 +0330

قشنگ بود. بیشتر جذابیتش بخاطر اشاره ب ی موضوع اجتماعی مهم بود

1 ❤️

974149
2024-03-07 19:43:52 +0330 +0330

پرفکت

0 ❤️

974178
2024-03-08 00:35:05 +0330 +0330

اینایی که عمل می کنن رحم دارن یا می کارن برا خودشون؟

0 ❤️

974216
2024-03-08 05:29:02 +0330 +0330

بی روح
پلاستیکی
سرد و مصنوعی
چیزی جز کپی یک گزارش بی ترزش نیست

ننویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها