قسمت قبل
پرهام: اه پاشو دیگه… همش خواب خواب خواب.
اینکه نشد زندگی.
-ولم کن پرهام حوصله ندارم.
بالاغیرتاً این کیرتو از کون ما بکش بیرون بذار بخوابیم.
پرهام: آخه تو کونت کجا بود که من بخوام چیز میز فرو بکنم توش؟
اعتماد به نفست منو تیکه تیکه کرده.
پاشو دیگه.
-حالا برنامهات چی هست؟
پرهام: پاشو بریم جنوب هم یه سر به خونهی ما بزنیم هم یه سر به خونهی شما.
پتو رو دوباره کشیدم رو سرم و گفتم:
-تو رو به جدت قسم ول کن پرهام.
الان میریم دوباره بهمون گیر میدن میگن برید زن بگیرید.
پرهام با خنده گفت: من میمیرم واسه اون دخترایی که اسمشون توی لیست مادرمه. پاشو میخوام ببینم کِیس جدید چی واسم ردیف کرده.
دیدم گیر سهپیچ داده و با دست که سهله با دندون هم گرهاش باز نمیشه، اجباراً از روی تخت بلند شدم.
پرهام: بالاخره حضرت آقا افتخار دادن… ولی خیلی کونگشادی پژمان.
-کس نگو بابا حال ندارم… تو هم ما رو یابو فرض کردی، داری ازمون سواری میگیری.
پرهام: بدبخت تو قاطر بودی من آدمت کردم، حالا داری چرت و پرت بارم میکنی؟
من تلویزیون میبینم تا بیای.
اینو با خنده گفت و رفت.
جلوی آیینهی قدی اتاقم وایسادم و مشغول ورانداز کردن خودم شدم.
از سر تا پای خودم رو با دقت سرچ میکردم.
نمیدونستم دنبال چی هستم.
به قیافهی مرد توی آیینه چشم دوختم.
یه قیافهی بالاتر از حد معمولی با یه پوستی که بقول پرهام بدلیل مراقبتهای ویژه سفید و تمیز بود با یه ته ریش.
به چشمهای قهوهایه مرد توی آیینه زل زدم.
چشمهایی که خستگی ازشون میبارید.
ساعت حدوداً شش بعد از ظهر بود که من دوش گرفتهبودم و داشتم لباسهام رو میپوشیدم که باز سر وکلهی پرهام پیدا شد:
اوووو
زود باش دیگه… انگار تازه عروسه که داره واسه شب زفاف آماده میشه.
لباساتم که سر تا پا سفید زدی و شدی عین یه عروس.
با خنده گفتم:
چیه؟ نکنه واسه این تازه عروسه نو شکفته هم تیز کردی؟
پرهام: نه بابا. کیری که بخواد واسه تو بلند بشه رو باید از ریشه با شمشیر سامورایی قطع کرد.
بعدشم کی میاد توی پشمالو رو میکنه تا وقتی که اینهمه دختر تر گل و ورگل ریختن دور و برم.
همینجوری که با پرهام حرف میزدم اومدیم بسمت پارکینگ خونه.
پرهام: با ماشین من میریم.
-چه فرقشه؟ دوتاشون که یکین و فقط رنگشون فرق داره.
خر همون خره فقط افسارشو عوض کردن.
پرهام: برو بابا… دنده 4 ماشینت زنگزده از بس عین لاکپشت این وامونده رو روندی.
تو باید بجای اینکه اینهمه پول بیزبونو میدادی و زانتیا میخریدی یه دوچرخه میگرفتی و سوار میشدی.
پرهام ماشین رو از توی پارکینگ خارج کرد و بعد از سوار شدن بسمت خونهی پدریمون راه افتادیم.
حس و حال خوبی نداشتم، مدام پشت چراغ قرمز گیر میکردیم.
سرم رو به پشتی صندلی تکیهدادم و رفتم توی فکر.
هر وقت به فکر فرو میرفتم گذشتهی شومم یه فیلم سینمایی با دور تند میشد و برای تک تک سلولهای مغزم میرفت روی پرده.
شکستگی سرم بعد از شش سال هنوز التیام پیدا نکرده بود و این درد مسخره که گویا نشاتگرفته از ضربهای بوده که به قشر خارجی مغزم وارد شدهبود گهگاهی منو از زمان حال جدا میکرد و به زمان گذشته پیوند میداد.
گذشتهای که بخاطر فقر نابود شدهبود اما حالا…
بعد از شش سال و عین تراکتور کارکردن اونقدری پول داشتم که اگه تا آخر عمرم هم میخوردم و میخوابیدم و عشق و حال میکردم؛ بازم پول ته جیبم بود.
توی این شش سال دانشگاه رو تموم کردهبودم و به عنوان یه پزشک مشغول به کار شدهبودم و هرچی پول در میآوردم رو به پرهام میدادم و اون هم خونه میساخت و میفروخت به اصطلاح بساز و بفروش بود بخاطر همین روز به روز به پولای من و پرهام اضافه شدهبود و صفرهای حساب بانکیمون زیاد و زیادتر شدهبود.
من و پرهام علاوه بر اینکه توی کار باهم شراکت داشتیم یه خونه هم توی یکی از بهترین محلههای شهر خریدهبودیم و باهم زندگی میکردیم.
دوباره اون گذشتهی لعنتی بسمت افکارم هجوم آوردند.
یک ماه از مرخص شدنم میگذشت و توی این یک ماه نتونسته بودم بفهمم که سحر رو کجا خاک کردن.
غیب شده بود. پدرش هم فقط میگفت که توی شهرستان خاکش کردیم حالا کدوم شهرستان خدا داند.
گیج و منگ بودم. شده بودم یه آدم عصبی و پرخاشگر و پاچهگیر.
و توی یکی از همین روزا که با پرهام دعوام شدهبود از کوره در رفت و گفت بیچارهی بدبخت اون به عقد پسر عمهاش در اومده و رفته خارج.
یه لحظه مات شدم و خیره بهش نگاه کردم.
دهنم هنوز باز بود و از فرط تعجب خشکم زده بود.
پرهام شروع کرد به حرف زدن.
گفت و گفت.
نمیفهمیدم چی میگه فقط میدونستم دهنش باز و بسته میشه.
پدر سحر اونو به زور به عقد پسر عمهاش در میاره و میفرستتش خارج. قبلش با یه هماهنگی ندا اون نامه رو به پرهام میرسونه اما پرهام که همچین چیزی رو باور نمیکنه میره دنبال ماجرا و همه چیز رو میفهمه.
دنیا رو سرم آوار شدهبود و فقط دوست داشتم زودتر از دست این زندگی نکبتی خلاص بشم اما موندم…
موندم و پول روی پول گذاشتم و صبح تا شب جون کندم تا به اینجا رسیدم.
با صدای ممتد بوق ماشین دوباره به زمان حال برگشتم.
-چه مرگته چرا اینجوری بوق میزنی؟
پرهام: مگه کوری نمیبینی دارن عروس میبرن؟
دارم دل ملت رو شاد میکنم دیگه.
تازه متوجه شدم که پراید جلویی یه ماشین تزیین شدهی عروسه.
-پرهام بس کن سرم رفت.
پرهام: غلط کردی اصلا به توچه؟؟ ماشین خودمه، اگه دوست نداری پیاده شو ولی خودمونیم عروسه چه تیکهایه. الهی کوفت این دوماد بیریخت بشه. الهی تو گلوش حناق بشه و گیر کنه. الهی زانوهاش سنگ کلیه بگیرن.
الهی…
-چه مرگته تو؟
اون عرضه داره تو نداری.
ولی خودمونیم چه بویی میاد.
پرهام: بو؟؟ بوی چی؟
کسکش من کاری نکردمها.
خودت گاز خردل زدی میخوای بندازیش گردن من؟
-نه بجون تو… بوی سوختگی کونت هفت تا اتوبانو برداشته.
بعد با صدای بلند خندیدم.
پرهام: کوفت… یعنی میخوای بگی من نمیتونم یه دختر تور کنم؟ منی که تا حالا اندازه موهای سرت دختر کردم؟
خیال کردی همه مثل خودت اسکل و منگل و کس خلن؟
-الهی دائمالشق بشی تا حالت جا بیاد… ولی پرهام جامعهای که من و تو دکتر و مهندسش باشیم؛ باید با بمب اتم از شمال تا جنوبشو یکی کرد و به حالش وا اسفا خوند.
پرهام: دکتر و مهندس هستیم قبول، ولی اصلمونو که یادمون نرفته؟
یادت رفته کجا بزرگ شدی؟
خدا میگه لا تبدیل لخلق الله یعنی آفرینش خدا تغییر ناپذیره و تمام.
بعدشم؛ ما همه جا که اینجوری نیستیم که فرت و فرت اسمای رکیک رو به دهن بیاریم.
-چی بگم والا…
پرهام: گفتی من نمیتونم دختر تور کنم ها؟
با خنده گفتم معلومه که نه.
ولی میدونستم این آتیش پاره هر غلطی بخواد بکنه براش از آب خوردنم راحت تره.
داشتم بهش میخندیدم که سرعتشو کم کرد و کشید سمت راست جاده.
یه خورده از چهار راه پارامونت رد شدهبودیم که جلوی دوتا دختر زد رو ترمز.
-میخوای چه غلطی بکنی؟ بابا گه خوردم ول کن بزار بریم حوصله ندارم.
پرهام: تو شکر زیادی خوردی که غلط کردی.
شیشهی طرف من رو داد پایین و سرش رو خم کرد.
خانومای محترم ما به یه خورده راهنمایی احتیاج داریم میشه کمکمون کنید؟
نگاهم رو از پرهام گرفتم و به دخترا چشم دوختم.
یکیشون یه مانتوی یشمی با شال همرنگش پوشیده بود و اون یکی یه مانتوی سفید که تزیینات خاصی روش بود و دور کمرش یه کمربند مشکی خودنمایی میکرد با یه شال سیاه پوشیده بود.
شال یشمیه جواب داد:
چه کمکی؟
پرهام: ما یه خورده توی خرید لباس مشکل داریم میخواستم عاجزانه ازتون خواهش کنم یه کوچولو به این مفلوک کمک کنید.
وبا انگشتش به من اشاره کرد.
دختره خندید و گفت ما عجله داریم بهتره از یکی دیگه کمک بگیرید.
پرهام با یه لحن مغرضانه رو به من گفت خاک تو سرت که حتی عرضه نداری حس هم وطن پرستی مردمو تحریک کنی.
-کوفت… چه مرگته تو.
پرهام: خانومای محترم اگه میشه و افتخار میدین برسونیمتون اینجوری هم کار شما راه میوفته هم کار این جز جیگر گرفته.
دختره یه نگاه به دوستش کرد و وقتی دید اون هیچ عکسالعملی نشون نمیده موافقت خودشو اعلام کرد و بالاخره سوار شدن.
-ای چلاق بشی پرهام که فقط مایهی دردسری.
اینارو آروم زیر لبم زمزمه کردم که پرهام گفت:
میبینید خانوما؟ بیچاره خواب و خوراک نداره و کلا توی فضا سیر میکنه. دیروز بردمش دکتر یارو بر میگرده میگه دوستتون جنی شده… میگه شیطون رفته تو جلدش تو رو با دختر اشتباه گرفته.
حالا هم گیر داده میگه عزیزم بیا بریم واست لباس بخرم، اونم چه لباسی؟
از اینا که نه سر دارن نه ته دارن جلوشون بازه عقبشون گشاده…
-خفه شدی پرهام بسه دیگه.
پرهام: بفرمایین خانوما نگفتم؟ اینم از طرز حرف زدنش.
راستی من شما رو چی صدا کنم؟
شال یشمیه خودش رو مهسا و دوستش رو هانیه معرفی کرد.
برام عجیب بود از وقتی که توی ماشین نشسته بودیم هانیه حتی یک کلمه هم حرف نزده بود و فقط نگاهش رو به بیرون از ماشین دوخته بود.
هر چند مهسا هم زیاد حرف نمیزد و بیشتر پرهام عضلههای فکش رو به کار گرفته بود.
مهسا: گفته بودین کمک میخواین ها!!!.
پرهام: مگه شما مدد کار اجتماعی هستین؟
مهسا: مگه واسه لباس خریدن باید دورهی تخصصی بگذرونم؟
پرهام: کجای کارین خانوم. تازه باید فوقتخصص بگیری تا ملت به ریشت نخندن.
مهسا: خب خدا رو شکر ما که ریش نداریم.
پرهام: ریش ندارین ولی گیس که دارین گیس گلابتون خانوم؟
خب به موهاتون میخندن. کدوم سمت برم؟
مهسا: سمت چپ. ما که موهامون زیر شاله پس کسی نه میبینه نه میتونه بخنده.
پرهام: شال هم شالهای قدیم. اینایی که شما میپوشین والا از شیشه هم شفاف تره و پشتش معلومه.
مهسا: سر چهار راه بپیچین سمت راست.
پرهام: چه جالب ظاهرا هم مسیریم… اگه فضولی محسوب نمیشه و اون دنیا سیخ داغ و نیمه داغ نمیچپونن توی ماتحتمون و قیر داغ نمیریزن تو حلقمون میشه بپرسم کجا میرید؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و خندیدم که پرهام گفت: مترسک مون هم به جون اومد.
مهسا: ولی مترسک خوشگلیه… فکر نکنم هیچ جنبندهای ازش بترسه.
-ممنون از لطفتون مهسا خانوم.
پرهام: خاک بر سرت کنن دکتر که عرضهی چهارتا کلمه سر هم کردنم نداری.
-حالا هی بزن تو پر من اگه حالتو نگرفتم خودم نیستم.
پرهام با خنده گفت: بفرمایید میگم جنی شده نگید نه… خودشم اعتراف کرد پر داره… بدبخت از بس بین این گاو و گوسفندا بودی مخت استکان نعلبکی برداشته.
-باز خوبه مثل مال تو پاره آجر و تیکه سنگ بر نداشته.
مهسا: دکتر؟؟؟
پرهام: آره خیر سرش و جون عمهی نداشتهاش…
بعد از روی داشبورد ماشین دو جفت از کارتهای منو و خودش رو برداشت و بسمت مهسا گرفت.
اگه کاری داشتین سرتا پا در خدمتیم و گوش به فرمان…
نمیدونم چرا ولی خیلی مجذوب سکوت هانیه شده بودم… دیگه کم کم داشتم به این فکر میکردم شاید لال باشه…
مهسا کارتها رو برداشت و یه جفتشون رو هم بسمت هانیه گرفت…
هانیه: نمیخوام لازم ندارم…
پرهام:اینم از بلبل مست جمع…
هانیه خانم کلا کم صحبتین یا اینکه ما دوتا رو عین لولو تصور میکنید؟
دوست داشتم حرف بزنه ولی هیچی نگفت و باز مهسا جواب داد:
هانیه راست میگه این کارتها بدرد ما نمیخوره چون تا کمتر از یه ماه دیگه از ایران میریم.
پرهام: اوووو حالا کو تا یه ماه دیگه… از این ستون تا اون ستون کلی راهه.
اگه فضولی نباشه چمدونا رو بستین که کجا برید؟
تو غربت سختهها…
-الان که شرایط ایران بهتر از خیلی جاهاست. فکر نمیکنید همین جا بمونید براتون بهتره؟
مهسا: ممنون میشم اگه بپیچین سمت چپ.
دوست داشتم مهسا جوابم رو بده ولی سکوت کرد بخاطر همین پرسیدم:
-نمیخواید جواب بدید مهسا خانوم؟
پرهام: خفه شو پژمان… مگه نمیبینی خانوم شغل شریفشون دینام پیچیه و دارن میپیچونن؟
نگفتین کجا میرید مهسا خانوم اخه تا اینجا هم مسیر بودیم.
مهسا که اسم محله رو گفت پرهام به من نگاه کرد و گفت ظاهرا بچهی یه منطقهایم.
مهسا: ولی خونهی ما اینجا نیست فقط…
برام سوال شده بود که دوتا دختر و اونم این وقت شب توی یه همچین محلهای چیکار دارن.
بعد از ده دقیقه با راهنمایی مهسا جلوی یه خونه نگه داشتیم.
مهسا: نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم…
کیفش رو باز کرد و از توش پول در آورد و گفت کرایتون هر چقدر شد بردارین.
توی این فاصله هانیه هم از ماشین پیاده شدهبود… با همون سکوتی که اومده بود با همون سکوت هم رفت.
خاموش بود و کم نور… حس میکردم یه غم عمیق زیر پوست سفید صورتش جا خوش کرده… غمی که حتی از پشت اون چشمای بزرگ و مشکیش معلوم بودن.
پرهام با صدای بلند خندید و گفت: تورو خدا مارو به چهار میخ بکشونید اما اینجوری فحشمون ندید.
مهسا هم دیگه اصرار نکرد و از در سمت چپ ماشین پیاده شد…
پرهام: ببخشید مهسا خانوم با مختار کار دارید؟؟؟
مهسا یه لحظه مکث کرد و گفت: آره…
پرهام: این راه خوبی برای فرار از مشکلات نیستها… خیلیا رفتن و پشیمون شدن…
مهسا: فکر کنم به خودمون ربط داشته باشه.
پرهام با یه حالت عصبی گفت:
حال که تو را ز پند من ملامت است،
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد.
اینو گفت و ماشین رو به حرکت در آورد.
-مختار کیه؟ منظورت از اون حرفا چی بود؟
پرهام که معلوم بود ناراحت شده آروم گفت:
هیچی بابا ول کن…
-میخوای پیاده شم قفل فرمون بکنم تو ناکجا آبادت؟
میگم قضیه چی بود؟
پرهام: اولش که گفتن میخوایم بریم خارج باورم نشد، آخه کسی که میخواد بره خارج حتما یه ماشین داره اما الان…
-الان چی؟
پرهام: مختار یه قاچاقچیه… آدم میفرسته اون ور مرز… جعل پاسپورت و این چیزام میکنه.
-خب اینکه عیب نداره… لابد قاچاقی میخوام برن.
پرهام: پژمان جدا تو چرا اینقدر مختو دس نخورده گذاشتی؟ الان دارم به این مثل میرسم که میگن کمال همنشین در من اثر کرد… بدبخت مخت شده عین همون گاو و خروسایی که ناجیشون شدی.
-پرهام میزنم تو سرتها… بغیر توی نره خر من با کی میگردم؟
-تو غلط کردی بخوای خیانت کنی… مرتیکه عوضی اینه جواب یه عمر ظرف شستن و لباس شستن و دوخت و دوزم؟
ببین اگه بخوای بری با یکی دیگه با تخمات از سقف آویزونت میکنم.
-سرم رفت پرهام بگو جریان چی بوده.
پرهام: جریان که تو پریز برقه.
جلوی خونههامون نگه داشت.
-ماده خر میگی اشکال کار اون دوتا چی بود که تو اونجوری شدی؟
پرهام: اسکل تو چرا نمیفهمی… اونا میرن خارج واسه جندهگی.
-چی؟؟؟
پرهام: مختار بوسیله رابطهایی که داره اونارو میفرسته جنوب و اونجا با کشتی میفرستنشون کشورهای حاشیهی خلیج.
-تو اینارو از کجا میدونی؟
پرهام: مثله اینکه بچهی این محلهام.
-مگه من نیستم؟
پرهام: تو عین بز سرتو کردی تو انبار کاه و هیچی نمیبینی.
-بز خودتی نفهم. برگرد دم در خونشون.
پرهام ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد…
-هوی مگه با تو نبودم؟ بیا بریم کار دارم.
پرهام: آدمو خر گاز بگیره بهتر از اینه که جو بگیره…
آخه به تو چه؟میخوای بری چه غلطی بکنی؟
اینا یه ساعت تو ماشین نشسته بودن تو چهارتا کلمه حرف نزدی.
-اونش دیگه به خودم ربط داره.
پرهام چون با اخلاقم آشنا بود و میدونست که اگه به چیزی گیر بدم امکان نداره ول کنم با اکراه سوار ماشین شد و بعد از روشن کردنش گفت:
آخه نره خر من میگم هم نره هم خره تو میگی هم بکن هم بدوش؟
نمیشه که برادر من.
-تو واقعا وجدانت اجازه میده بشینی و دست رو دست بزاری تا دخترای کشورتو بفرستن زیر پای عربا؟
پرهام: میگی چیکارش کنم وقتی خودشون میخوان؟
میخوای برم به مامورای غیور نیروی انتظامی بگم تا یه عملیات چریکی خفن سازمان بدن و بریزن تو خونه مختار و کفتر بندش کنن و ببرنش؟
-فکر بدی نیست… برو کلانتری.
پرهام با حرص نگاهم کرد و فقط زیر لب گفت الحق که نفهمی.
رسیده بودیم دم در همون خونه که پرهام ماشین رو جلوی در پارک کرد.
پرهام: حالا چی دلاور؟
-میخوام با هانیه حرف بزنم.
اینو گفتم و دستم رو بردم سمت دستگیرهی در ولی پرهام بازوی دست چپم رو گرفت و گفت وایسا من برات میارمش.
اینو گفت و خودش پیاده شد و در زد.
بعد از چند دقیقه یه مرد قد بلند و چهارشونه اومد دم در.
ظاهرا پرهام رو میشناخت…
میخواستم بشنوم چی میگن اما پرهام سرشو برده بود زیر گوش پسره و داشت باهاش حرف میزد.
پسره یه نگاه تو ماشین انداخت و با سر سلام کرد و بعد رفت توی خونه.
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که مهسا و هانیه باهم از در اومدن بیرون.
مهسا کمی عصبی به نظر میرسید ولی یه لبخند مات روی صورت هانیه نقش بسته بود.
مهسا: بازم که شما!!!
نکنه اومدین کرایه تون رو بگیرید؟
پرهام: نه خیر… دکترمون کمیسر از آب در اومدن میخوان ببرنتون بازپرسی.
از ماشین پیاده شدم و بعد از سلام کردن گفتم که میخوام با هانیه خانم حرف بزنم البته اگه امکانش هست.
مهسا هم دیگه چیزی نگفت و دوتاشون سوار ماشین شدن.
پرهام هم یه چک پول پنجاه تومنی به مختار داد هرچند میخواست نگیره ولی پرهام بزور بهش داد و نشست تو ماشین.
نیم ساعت بعد تو یه پارک روی نیمکت کنار هانیه نشسته بودم و پرهام و مهسا هم با فاصله از ما قرار داشتن.
میخواستم شروع به حرفزدن کنم ولی نمیدونستم از کجا و از چی باید بگم.
هانیه: اینهمه خودتون رو اذیت کردید که بیایید اینجا و علم سکوت رو دستتون بگیرید؟
-سکوت هم یه دنیا حرف برای گفتن داره.
هانیه: ولی توی همچین موقعیتی کاملا بیمفهومه.
اگه مارو از اون خونه واسه این آوردین بیرون که غرایزتونو…
-نه نه سو تفاهم نشه من اصلا…
هانیه: یعنی واسه چیزی جز ارضای غرایزتونه؟
-آره… شاید… نمیدونم
هانیه خندید… دندونهای سفید و قشنگی داشت.
-چرا میخندین؟
هانیه: هیچی حرفتون رو بزنید.
-میشه بپرسم چرا میخواید برید خارج… اونم قاچاقی؟
هانیه: سوال احمقانهای بود.
یعنی نمیدونید؟
-فکر نمیکنید دختری مثل شما نباید همچین کاری بکنه؟ البته اگه دختر باشین.
هانیه دوباره خندید ولی بیشتر به یه خندهی عصبی شبیه بود تا یه خندهی معمولی.
هانیه: چیه؟؟؟ فکر کردی بابامی میخوای نصیحتم کنی؟ فکر کردی احتیاج به دلسوزی تو وامثال تو دارم؟
توی این همه سال کجا بودین که الان پیداتون شده؟
فقط حرف فقط حرف… جو گیر شدین خیال میکنید پیغمبرید؟… هه… خیال کردی من جندهام؟… نه من جنده نیستم ولی روزگار اینجوری میخواد که بشم.
داشت اشک میریخت و با صدای بغض آلودش سر من داد میزد.
-یعنی شما دخترید؟
هانیه: مهسا نه ولی من آره دخترم.
بلند شد که بره ولی دستشو گرفتم و گفتم ازتون خواهش میکنم بشینید باهاتون حرف دارم.
مچ دستشو از بین پنجههام آزاد کرد و نشست.
-میخوام قصهی زندگیتون رو بدونم.
هانیه: که چی بشه؟
-فرض کنید میخوام یه داستان بنویسم.
هانیه: سوژهی خوبی رو واسه داستانتون انتخاب نکردید.
-خواهش میکنم.
هانیه مردد بود ولی شروع به حرف زدن کرد… اون حرف میزد و من سرا پا گوش بودم و هر کلمهای که از دهنش در میاومد رو با گوشهام میقاپیدم و با مغزم آنالیز میکردم.
بعضی وقتها صدای ارور دادن سلولهای مغزم رو میشنیدم ولی باز هم به کارم ادامه میدادم.
هانیه از دردهاش میگفت… از بیوه شدن مادرش توی بیست سالگی… از مادری که توی اوج جوونی باید بدون شوهر دوتا دختر رو بزرگ میکرد.
از مادری که برای فرار از مشکلاتش تن به ازدواج دوباره میده ولی این فقر لعنتی بازم دست از سرش بر نمیداره…
از نا پدریش گفت… از مردی که بعد از دو سال رو به سوی اعتیاد میاره و همون خونه و زندگیه ناچیز رو هم دود میکنه و میفرسته تو آسمون…
از مردی که دخترخوندههای چهار و شش سالهاش رو واسه گلفروشی میذاشته سر چهارراه… هانیه از خودش و خواهرش گفت… از دوتا دختری که بخاطر هر کار اشتباهی باید با ته سیگار داغ روبه رو میشدن و با کمربند چرمین نوازش میشدن… از خواهری که توی چهارده سالگی مجبور شد با هممنقلیه پدرش ازدواج کنه ولی بعد از سه سال فرار میکنه و به شیراز میاد… خواهری که برای در آوردن خرج خودش دست به تنفروشی میزنه…
هانیه میگفت و میگفت و من فقط سکوت کردهبودم.
حرف نزدنش منو به خودم آورد…
پاکت سیگار رو از از جیبم در آوردم و یه سیگار روشن کردم…
داشتم به حرفاش فکر میکردم که صدای پیام گوشیم منو از افکارم جدا کرد.
گوشیمو در آوردم و پیام رو بازش کردم.
پرهام بود.
پرهام: کسکش مگه نمیدونی دخانیات عامل اصلی سرطانه؟
خیر سر عمهات تو دکتری؟
توجهی نکردم که بعد از چند دقیقه دوباره پیام داد:
به تخمای احمد بقال سر کوچمون که سرطان میگیری.
منو مهسا میریم خونهی فرهنگ شهر .
شما هم خواستین بیاین.
جوابشو دادم که وایسا با هم میریم.
هانیه: چیزی شده؟
-پاشو بریم خونهی ما.
هانیه: مهسا میدونه؟
-آره…
توی مسیر ازش پرسیدم که الان خواهرش کجاست که جواب داد مهسا خواهرشه و با چنتا از دوستاش یه خونه گرفتن. هانیه هم که نمیخواست زن یکی دیگه از هممنقلیهای پدرش بشه از خونشون فرار میکنه و میاد پیش خواهرش.
مهسا هم به امید پول بیشتر و همینطور بخاطر اینکه ناپدریشون نتونه پیداشون کنه میخواسته با هانیه از کشور خارج بشه.
دو ساعت بعد توی خونه بودیم.
تقریبا شاممون تموم شدهبود که گوشی مهسا زنگ خورد.
فکر کنم یکی از هم خونهایهاش بود که مهسا هم گفت امشب نمیاد.
پرهام: من یکی که عین جنازه شدم از بس خسته و درب و داغونم بهتره بریم رو رخت خواب.
-بریم رو تختخواب؟
پرهام: پ ن پ بریم تو موال جا خوش کنیم تا صبح همونجا از بوی عطر و گل و ریحون فیض ببریم.
اینو که گفت بلند شد و دست مهسا رو گرفت و بردش سمت اتاق خودش.
گیج بودم که پرهام از جلوی در اتاقش داد زد… راستی تجهیزات لجستیکی یادت نره.
-هان؟؟؟
پرهام:هان و حناق… هان و درد بیدرمون… هان و درد سوزاک… پاشو گمشو تو اتاقت تا بهت بگم.
اینو گفت و خودش و مهسا رفتن توی اتاق بعد چند لحظه اومد بیرون و منو کشوند توی آشپزخونه.
پرهام: بیا نفله… میدونی این چیه؟… بهش میگن جلد کیر… اینو میکشی رو اون کیر واموندهات.
-کسکش این تخمی بازیا چیه در میاری؟
پرهام: برو اسکل نفهم من سنگامو با مهسا وا کندم… راستی حواست به این دختره باشه آخه خواهرش نگرانشه.
اینو گفت و کاندوم رو توی دستای من جا داد و خودشم رفت.
مات بودم که صدای در اتاق پرهام منو به خودم آورد.
کاندوم رو گذاشتم توی جیبم و بسمت پذیرایی حرکت کردم.
هانیه سرش پایین بود.
دلم میخواست سرش رو بلند کنه تا بتونم اون چشمهای شهلاش رو ببینم.
رفتم سمتش و زانو زدم رو زمین.
روی کاناپه نشسته بود.
دست کردم زیر چونهاش و به چشماش خیره شدم.
چشمهایی که با اشک خیس شده بودن و داشتن باهام حرف میزدن.
چشمهایی که داد میزدن نمیخوایم صاحبمون بی عفت بشه.
من حالا سرگذشت زندگی اون رو میدونستم.
هانیه هم مثل خودم بود… فقر زندگی اون رو هم به گند کشیدهبود… فقر باهاش کاری کردهبود که الان بجای اینکه توی حریم امن خونشون باشه تو یه خونهی ناآشنا جلوی یه غریبه بشینه و اشکهای الماس مانندش مثل بارون از چشماش سرازیر بشن.
دلم به حالش سوخت… شاید جو گیر شدم، شایدم دیگه برام مهم نبود که چه کسی کنارم باشه و بقیهی زندگیم رو باهاش سر کنم… با این کارم حداقل میتونستم یه زندگی رو از چنگال این روزگار وحشی بیرون بکشم و از نابود شدنش جلوگیری کنم.
بخاطر همین آروم زیر لب گفتم:
اگه واقعا دختر باشی خودم میگیرمت.
لبهام رو بسمت صورتش بردم.
چند سانتی با لبهاش فاصله داشتم که چشمام رو بستم و منتظر موندم.
میخواستم خودش انتخاب کنه.
داشتم نفس نفس میزدم که سردی لبهاش رو روی لبهام حس کردم.
بلندش کردم و رفتیم توی اتاق.
نمیدونستم از کجا شروع کنم.
روی تخت خوابوندمش و بهش نگاه کردم داشت لبخند میزد.
سرم درد گرفت.
تصویر لبخند سحر جلوی چشمهام نقش بست.
چند بار پشت سر هم پلک زدم و دوباره هانیه رو دیدم که داشت با دستش منو به سمت خودش میکشوند.
روش خوابیدم لبهاش رو به دندون گرفتم.
هانیه: آی… چیکار میکنی وحشی.
-ببخشید…ببخشید
شاید هنوز مطمئن نبودم که خوابم یا بیدار. میخواستم بدونم این یه توهمه یا واقعیته.
گذشته و حالم با هم ترکیب شده بودن… این سحر بود یا هانیه؟
چیزی شده پژمان؟
با صدای هانیه به خودم اومدم و دوباره نگاهش کردم.
دوباره لبهامو به لبهاش دوختم.
گرم و داغ بود بر خلاف بوسهی اول…
زبونش رو داخل دهنم کشیدم و شروع به مکیدن کردم.
گرماش تشنهترم میکرد و میخواستم با بزاق اون خودم رو سیراب کنم.
با دستام دو طرف سرش رو گرفته بودم و در حالی که زبونش رو میخوردم بدنم رو بهش میمالیدم.
آروم آروم زبونم رو بطرف گردنش بردم و شروع به لیسیدن کردم.
طعم شور عرقش برام لذت بخش بود.
هانیه با دست راستش توی موهام چنگ زده بود و اون یکی دستش پشت کمرم رو میمالید.
نفسهاش تند شده بود و مدام زیر لب با آه و ناله شهوت درونش رو خالی میکرد.
از روش بلند شدم و پیراهنم رو در آوردم و اونم مانتوی خودش رو در آورد. بدن فوق العاده سفیدی داشت.
ترجیح دادم شلوارهامون رو هم در بیاریم.
یه شرت و سوتین آبی آسمونی تنش بود.
یاد لباس سحر افتادم. لباسی که توی اون روز لعنتی تنش بود ولی نباید اجازه میدادم گذشتهام آیندهام رو به بازی بگیره.
بعد از یه لب کوتاه شروع به لیسیدن زیر گردنش تا بالای خط سینههاش کردم.
یکی از پستونهاشو از زیر سوتین در آوردم و زبونم رو به صورت دایره وار اطراف نوکش میچرخوندم و بعد نوکش رو داخل دهنم جا دادم و شروع به مکیدن کردم.
ظاهرا سوتینش اذیتش میکرد بخاطر همین اونو با کمک خودش در آوردم.
سینههای قشنگی داشت و توی دستام رو پر میکردن.
با هر دوتا دستم اونا رو گرفتم و دهنم رو به پستون سمت راستش نزدیک کردم.
میخواستم نالهاش سر به فلک بذاره.
میخواستم شهوت رو توی چشمهاش ببینم.
میخواستم دمای بدنش از این بالاتر بره.
بعد از چند دقیقه مکزدن دوتا پستونش سرمو بسمت پایین تنهاش کشوندم.
بدنش رو لیس میزدم تا به بالای شورتش رسیدم.
دو طرفش رو گرفتم و اونو از پاش در آوردم و به کسش خیره شدم.
یه کس سفید با برجستگی خاص.
یه خورده مو داشت ولی به خوردنش میارزید.
سرمو به سمت کسش بردم و از پایین تا بالای شیار کسش رو لیس زدم.
یه طعم خاص داشت. یه چیزی بین ترش و شیرین… لبههای کسش رو از هم باز میکردم و داخلش رو لیس میزدم و زبون داغم رو وارد سوراخش میکردم.
داشت عین مار زخمی به خودش میپیچید و زیر لب میگفت تندتر…
تندتر… تورو خدا تندتر… اه ه ه ه ه ه
یه لحظه با دوتا دستش توی موهای خودش چنگ زد و آروم گرفت.
از بین پاهاش اومدم بسمت بالا و نگاهش کردم.
چشماش بسته بود رفتم سراغ لبهاش و بوسیدمش.
شورتم رو از پام در آوردم و کنارش دراز کشیدم و به سقف اتاق زل زدم.
بعد از چند دقیقه حالش جا اومد و سرش رو به سمتم چرخوند.
بلند شد و روی تخت نشست و به کیرم نگاه کرد و آروم دستش رو آورد سمتش… تردید داشت ولی بالاخره کیرم رو توی دستاش جا داد و شروع به مالیدنش کرد… دستش رو آروم از بالا تا پایین کیرم میکشید و دوباره کارش رو تکرار میکرد.
بهش گفتم یه خورده خیسش کنه ولی اون گفت میخوام بخورمش.
منم دیگه چیزی نگفتم و ابتکار عمل رو به عهدهی خودش گذاشتم.
کنارم دراز کشید به طوری که سرش افتاد کنار کیرم.
با دستاش چنتا تلمبهی دیگه زد و بعد سر کیرم رو کرد توی دهنش.
هیچ کاری نمیکرد ولی من آتیش گرفته بودم.
تندتر شدن تپشهای قلبم رو حس میکردم.
خون توی تمام بدنم داشت بسرعت به گردش در میاومد.
بعد از چند لحظه که سر کیرم توی دهنش بود اولین مک رو زد و کیرم رو به داخل دهنش کشوند…
خیلی سعی میکرد که قشنگ این کار رو بکنه
ولی گاهی اوقات یا دندوناش پوست کیرم رو لمس میکرد یا بیش از حد کیرم رو وارد دهنش میکرد که باعث میشد عق بزنه.
بلند شدم و اونو بالا کشیدم و سرش رو گذاشتم رو بالش و پاهاش رو از هم باز کردم.
به چهرهاش نگاه کردم.
یه چهرهی معصوم…
کیرم رو گذاشتم روی کسش… بر خلاف سحر این بار میخواستم چشمام باز باشه و طرف مقابلم رو ببینم.
کیرم رو چند بار بین شیار کسش بالا پایین کردم و با دست چپم پستونش رو مالیدم و وقتی که صدای آه و نالهاش بلند شده بود کیرم رو هلدادم توی کسش.
یه جیغ کشید و تا جایی که امکان داشت هوا توی ششهاش جمعکرد و نفسش رو حبس کرد.
کیرم هنوز توی کسش بود… که آروم کشیدمش بیرون. با بیرون کشیدن کیرم اونم نفسش رو بیرون داد…
دستش رو گرفتم و بهش فشار آوردم… کیرم خونی بود واین حاکی از حقیقت داشتن حرفای هانیه بود.
دوباره کیرم رو فرو کردم توی کسش و گرماش رو با تمام و جودم حس کردم.
سنسورهای کیرم به صدا دراومده بودن و داشتن لذت میبردند.
بعد از چند دقیقه آروم عقب و جلو کردن سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردم و اونم صدای آه و نالهاش اتاق رو پر کردهبود.
به خودش میپیچید و بالای تخت رو گرفتهبود.
میخواستم به حالت داگی بخوابونمش ولی حرفای سحر یادم اومد… روزی که پردهاش رو زده بودم سر نهار بخاطر این کارم ازم گله کردهبود و میگفت که دردش اومده.
بخاطر همین خودم روی تخت دراز کشیدم و اونو روی خودم خوابوندم و کیرم رو فرو کردم توی کسش.
هانیه پشتش به من بود و با دستام دوتا پهلوهاشو گرفته بودم و کیرم رو توی کسش عقب و جلو میکرم و گوشهاش رو لیس میزدم.
نفسهام تند شدهبود و صدای نعرههام با صدای اه و نالهی هانیه توی هم گره خوردهبود تا اینکه حس کردم داره آبم میاد به همین خاطر کیرم رو کشیدم بیرون و خودم روخالی کردم.
حس توی بدنم نبود ولی هانیه رو از روم برداشتم و با دست راستم شروع به مالیدن کسش کردم ولی اون دستمو پس زد… فهمیدم که برای بار دوم هم ارضا شده.
خسته بودم ولی به هر جونکندنی بود هانیه رو برداشتم و رفتیم حموم و دوباره اومدیم توی اتاق.
موهاش رو با حوله خشک کردم و شورتش رو تنش کردم … و بعد توی آغوش همدیگه به خواب رفتیم…
پایان قسمت دوم
ادامه…
کفتار پیر - پژمان
بابا چقدر جدی گرفتی ماجرا رو! قرار نیست به کسی نوبل ادبیات بدن که!
من عمرا اولین امتیازو بهت بدم :bigsmile: چه برسه به این که بگم چه امتیازی دادم.
بدجنس می شویم ;)
وقتی داستانت رو شروع کردم به خوندن همون حسی رو داشتم که قسمت اولش رو خونده بودم. به نظر میاد که بعد از این باید از همینجا داستانهاتو دنبال کنی و پژمانی رو که توی داستان اولت بود فراموش کنی. ایندفعه همه چیز رو خوب چفت و بست زده بودی و مثلا اگه جایی چیزی رو میگفتی یه مقدار جلوتر با یه توضیح کوچیک توجیهش میکردی. نثر و نگارشت مثل همیشه خوب بود. هرچند از ارایه های ادبی زیادی استفاده نمیکنی ولی نثرت شیوا وجذابه…
نمیدونم توی این مدت شش سال به غیر از درس خوندن و دکتر شدن و بساز وبفروشی کار دیگه ای نکردی؟ یعنی تا رسیدن به این هانیه دختر دیگه ای توی زندگیت نبود. کاش با دقت و نکته سنجی که داری مثلا میگفتی که بعد از سحر حتی نتونستم تو چشم دختر دیگه ای نگاه کنم با اینکه پرهام هرشبش رو با یه دختر صبح میکرد…
چون طرز نوشتن و تم داستانهایی که مینویسی رمانتیکه صحنه های سکسیش زیاد جالب در نمیاد. کاش میشد داستانهاتو بدون این صحنه ها و فقط در حد یه توضیح کلی توی تختخواب وصف کنی. هرچند دراین صورت جاش توی این سایت نبود. به طور کلی خوشم اومد. نمره ای که برات در نظر گرفتم هفتاد بود. ولی چون همچین نمره ای نداریم بهت 80 میدم. امیدوارم که نوشته هات بهتر بشه…
از این مدل داستانها خیلی خوشم میاد/اکثر داستانای این سایت چرت و پرتن وبه نظر من هرکی بخونه به خودش فحش داده /ولی داستانای تو عالی بود /شدیدا منتظر قسمت بعدم/منم بهت 80 میدم
ورپریده بزار نمره هاشونو بدن حساب کارم دستم بیاد آخر داستان میخوام برم رو سن.
خوشبختانه امروز 2 داستان آپ شده که هر کدوم حرفی برای گفتن داره .
پژمان جان خسته نباشی به همه ابهامات قسمت اول داستان پاسخ داده شد .
روند داستان و ریتم نه تند بود ، نه کند ، عالی بود .
قلم عالی مستدام .
تا باشه از این جور داستانا .
فقط یه ایراد که تو قسمت اول هم به داستانت وارد بود ، اینکه نقش پرهام از خود راوی پررنگتره و بعضی جاها ، حرفاش از حالت شوخی خارج و بیشتر شبیه لودگی میشه .
قسمت قبلی 70
این قسمت 80
داستانت خوب بود.
منو یاد داستانهای ارا انداخت .دقیقا مثل داستانهای ارا ادمو جذب میکنه.
به داستان قبلیت و این یکی 100 دادم .
بی صبرانه منتظر بقیه اش هستم ;)
دیگه نمیخواستم بیام اینجا اصلا نتمو به کل قطع کردم اما وقتی خونه یکی از دوستام اینو دیدم ترجیح دادم فقط یه بار دیگه بیام و بهت نمره بدم به این خاطر که حقته و هر بار داری بهتر کار میکنی
فقط یه چیزی این پرهام دیگه داره خیلی لوس میشه یه فکری به حالش بکن نمیدونم حال من خرابتر شده که حرفهاش دیگه منو نخندوند یا واقعا یه جورایی شخصیتش لوث شده(منظورم لوس نبود اینبار غلط املایی نیست)
بهر حال خسته نباشی
من بهت 100 دادم
پرهام کدوم گوری رفتی؟
پاشو بیا جواب خانومو بده.
حالا خوبه همیشه اینجاها ول میچرخید ها.
سلام من نظرمو نوشتم ولی نمیدونم چرا تو کامنتا نوشته نشد مجبورم دوباره بگم
در مورد داستان و روند اتفاقاتش ایرادی وارد نیست ولی نکته ای که خیلی به چشم میاد اینکه شخصیت پرهام خیلی پررنگ شده وکم کم داره از شخصیت دوم به شخصیت محوری واصلی داستان بدل میشه و داره جا رو واسه خودت تنگ میکنه .
بیش از حد پرهام رو کامل و بینقص جلوه دادی و به نظر میرسه که به نوعی اون فرمانده و مشخص کننده مسیر داستان هست و شناخت کاملی از تمام مسایل پیرامون قصه داره و به نوعی نقش بزرگتر رو برات ایفا میکنه و این میتونه استقلال شخص اول داستان رو زیر سوال ببره این رو به خاطر اینکه تو داستان خود من بیشتر جذب کارکتر پرهام شدم میگم .
در ضمن بالاترین نمره رو بهت دادم وامیدوارم موفق باشی واز حرفام ناراحت نشده باشی
بازم مثل قسمت قبل به قول سپیده : این جناب پرهام خان خیلی لوث شده…
جدا رو مخ بنده داره پاتیناژ میره ولی اگه بخوام مقایسه کنم با قسمت قبل این قسمت نسبتا بهتر شده بود و از اون حالت یکنواختی و کسل کنندگی مکالمه شما و پرهام کمی کاسته شده بود و یه جورایی روبه بهبود بود اما یه نکته مهم :
تا میانه داستان قبل از این که دخترا رو ببرین خونه یه حس کمدی رمانتیک با سبک مختص خودت بهم القا شد اما بعدش پرهام که اون حرکت زشت دادن کاندوم بهت رو انجام داد بدجوری تو ذوقم خورد و اصولا یه جورایی هماهنگی نداشت بخش عاطفی داستان با بخش سکسیش یعنی منظورم اینه که نتونسته بودی خوب بخش عاشقانه و عاطفی رو به سکس ارتباط بدی…افتاد؟
در کل خوب بود و هنوز جاهایه زیادی واسه پیشرفت داری پس مبادا یه موقع به خودت مغرور بشی!!!
نمرتم هر کاری بکنی60بیشتر نمیشه داداش…
منتظر ادامش با توجه به نکاتی که گفتم میمونم.
اقا پژمان گل اگه حرکت پژمان از روی عشق نبوده بلکه از روی ترحم و دلسوزی بوده پس اینی که گفت:“خودم میگیرمت” یک دروغ بوده واگه بعد از سکس به حالت طبیعی برگشت حتما میزنه زیر قولش ****
داستانت عاااااااالی بود مدتها منتظرش بودم دستت طلا اگه ادامه داره پس زودتر بقیشو بنویس ***
راستی نمره جفت بازگشت به ایرانات :100
سیلور عزیز
ممنون از کامنتت.
همونجوری که گفتی داستان بی سکس جاش توی این سایت نیست و پاستیل خورا هم سهم دارن.
درک میرزای گل.
منتظر ادامه اش باش.
سپیده جون
:)
امیدوارم بهتر بشه.
شما هم بهتره بیخیال قسمت بعد بشی اونم بنا به دلایلی.
(شوخی کردم ها)
مملی خان:
آی جز جیگر بگیره این بچه که داره جای منو تنگ میکنه.
فعلا سکوت میکنم.
پرنده ی عصبانی گل:
داداش من کمدی رمانتیک کجا بود؟؟ :)
کمدی بود ولی رمانتیک نه.
یادتون نره که پرهام جنده برده خونه…پس نمیفهمم قضیه ی کاندوم چرا باید زشت باشه؟
شما جنده میبرین خونه بکنید نمیبرید باهاش خاله بازی بکنید که.
تازه بعد از بیرون اومدن پژمان از آشپزخونه و رفتنش پیش هانیه یه خورده موضوع عشقی که نه بلکه دلسوزانه میشه.
حرکت پژمان از روی عشق نبوده بلکه از روی ترحم و دلسوزی بوده.
قبلش هم فقط مجذوب سکوتش شده یا به عبارت بهتر کنجکاو شده بوده.
هیچ جای داستان رمانتیک نبود بخوام رمانتیک بنویسم.
از ورپریده
احمد
نگاه مرگ(اسم باحالیه ها)
شیطون یا همون شیطان ایران
و همینطور xray هم ممنونم.
Hobbit_70
ممنون دوست عزیز.
اینم یه حدسه…تا ببینیم داستان چطور پیش میره.
راستی تورو هرکی دوس داری این بازگشت به ایران رو پاک کن چون داستان من اسمش چیز دیگه ایه.
توی قسمت اولش اسمش این نبود بهش گیر دادن گفتن کلمه ی ایران بکار بردی وای بحال الان که شما رسما نوشتید بازگشت به ایران.
با تشکر
سلام قربان، ارادت داریم…
داستانتون خوب بود، فقط چند تا نکته: فکرات خوبه، یعنی قدرت تخیل و داستان پردازیت خیلی خوبه، ولی به نظر میرسه تو بعضی جاها حوصله نداری و از بعضی قسمتها سرسری میگذری و تو بعضی جاهای دیگه، مث سریالای تلویزیون که مجبوره یه زمانی طول بکشه، خیلی بهش پرو بال زیاد داده میشه. این فقط نظر منه و میتونه کاملا غلط باشه! دوم هم اینکه بعضی شوخیهای پرهام خیلی لوده و بیهوده ست که باعث میشه کمی حوصله خواننده سر بره. خواننده، توی داستان دنبال شوخیهایی میگرده که واقعا یه آدم شوخ طبع و سر و زبون دار و حاضر جواب میتونه از اون شوخیها انجام بده. بعضی از حاضر جوابیهای پرهام مث شوخیهای بچه دبیرستانیها میمونه که هزار بار تکرار شده. اصولا یه آدم شوخ طبع، شوخیهاش از جنس خودشه و منحصر بفرده و نه تقلید از شوخیهایی که توی عوام رواج داره.
سوم هم اینکه یه ذره عرق وطن پرستیم گل کرده! “کشورهای حاشیه خلیج”!!! این جمله رو مثل کسایی گفتی که نه میخوان به ایرانیها بر بخوره و نه به عربها! اینجا عرب نداریم، پس میتونستی راحت اسم خلیج فارس رو بیاری…
قشنگ بود ولی طولانی نیست به نظرت؟
اقا یه سوال فنی
این داستانی که اپ میکنین چند روز بعد رو سایته؟
گیلاسه عزیز
ایرانیا به تارف تیکه پاره کردن معروفن ها…
حالا شما جوش نزن واسه پوستت بده اینهمه حرص میخوری…
Womid جون
من از این بابت خوشحالم که بچه ها داستانامو اونقدر با دقت و ریز میخونن تا سوتی بگیرن.
این به کارم کمک میکنه و باعث میشه سعی کنم بی نقص بنویسم.
راستی چیز مارو اتوبان کردی ها :)
دمت گرم.
کفتار بیشتر لاشخوره تا اینکه شکارچی
یعنی میزاره زحمت کشتن طرف رو چیتا بکشه. بعد از اتمام کار چیتا میپره وسط گود و حالشو میبره.
سلام پژمان جان
ممنون از داستانت من منتظر ادامه داستانت هستم
من بالا ترین امتیاز رو دادم محشره
ممنون دوست خوبم ادمه بده عزیز خسته نباشی و دمت گرم
حال داد، باز هم بنویس. . . . . . . . . . . . .
ولک زودتر تمومش کن دیگه، هی شق میکنیم و هی میخوابه. واسه کمرمون خوب نیست. ببینم تو این همه کلمه و جملهی قلمبه از کجات در میاد؟!!! حقا که باید نویسنده بشی.
و اما در مورد این داستان تخمــ. . . اوه . . . ببخشید عادت کردم به این کلمه؛ و اما در مورد این داستان باحالت من که برعکس بقیه دوستان طرفدار شخصیت پرهام هستم. اونجوری خوبه نه مثل پژمان چلمنگ که برام ادای عاشقپیشهها رو در میاره. ولی در کل فکر نمیکردم بتونی قسمت دوم رو هم مثل قسمت اول خوب در بیاری که کلیشهای و تکراری نشه. دستت درد نکنه. به قول پرهام الهی دائمالشق بشی پسر. راستی این چه بساطیه راه انداختی که بگیم چه امتیازی بهت دادیم؟ عمرا اگه بهت بگم. ولی اگه بخوای میتونم حدس بزنم که آخرش چی میشه. بگم؟ بگم؟ نه نمیگم.
rama-p عزیز
ممنون از کامنت.
در خصوص نکته ی اول.
اونجوری داستان خیلی طولانی و کش دار میشه.
نکته دوم:درست میشه
نکته ی سوم:این خلیج همیشه خلیجه فارسه…
ما چیزی به اسم خلیج عربی نداریم که دچار ابهام بشیم
اینطور نیست؟؟ :)
Dol tala
داداش اگه از این کوتاه ترش کنم میشه مثل دوتا داستان قبلی که همه گفته بودن زود جمع و جورشون کردی.
در مورد سوالت
داستان در حالت معمول اگه مشکلی نداشته باشه بعد از یک ماه…
من چون داستانایی که قبلا فرستادم مشکل داشت جاشون رو عوض کردم و الانم اگه داستانم بین برترین ها باشه بدون نوبت میتونم داستان چاپ کنم.
spmm
ممنون از لطفتون
امیدوارم لذت ببرید.
داشتم کامنت میدادم یدفه برق رفت
ای اداره برق کونتو سرویس ***
یک صفحه کامنت نوشتم خواستم ارسالش کنم برق رفت دهنتو گاییدمت اداره برق نمیگی یکی مثل من اینترنت چس چس داره وبا هزاربدبختی یک صفحه از این سایتا رو باز میکنه بعد تو میزنی برقو قطع میکنی ترانس برق جو خونمون توکونت اداره برق****
اخیش خالی شدم***
اما آقا پژمان گل من از همین جا از تو عذر خواهی مینمایم :
روزی روزگاری در ایران
خوب شد
راستی چرا دوستان فحش نمیدن عجیبا قریبا خب اشکال نداره من جای بقیه دوستان فحش نثارت می کنم آخه به قول خودت فحش نمک داستان هست پس داستانت داره بینمک میشه
ای فلان فلان شده ی فلانی بی فلان
(شوخی کردم ناراحت نشی یوقت)***
من تازه عضوشدم ويه داستان دارم مينويسم باداستان پردازيت كه واقعانشانه هوش ،ذكاوت وسطح پشتكاربالاته حض كردم اي ول كارت كاملادرسته فقط ي كم داستانهاي ديگه به جز مودب پوربخون داستان ايراني طنززيادداريم يه كم بيشترروپرهام كاركن به پژمانم انعطاف بده كه بقول بچه هاانگارازخرطوم فيل افتاده بهت نودميدم!كه نيس مجبوريم صدش كنيم خسته نباشي منتظرادامه داستانتم.
تکاور جون آخرش پیدات شد؟؟؟
:)
چی بگم والا…
یکی دوسش داره یکی نداره.
یکی باهاش حال میکنه اون یکی ازش متنفره.
پس صبر کن تا داستان تموم بشه.
سعی میکنم روزی روزگاری در ایران رو ببندم.
حدس هم نزن…چون…
ای شیطون میخوای از زیر زبونم حرف بکشی.
نوچ…نمیگم.
hobiit عزیز
ای تنه ی درخت سکویا تو کون اون اداره ی برق که اینهمه تورو حرص میدن.
سروری داداش…
Lost_glory
ممنون از نظرت دوست خوبم.
متاسفانه خیلی وقته که دیگه رمانی نخوندم.
مطالعه زیاد کردم.
چه کتاب های مودب پور چه غیره.
چه طنز چه غیر طنز.کتاب های مودب پور رو 3 سال پیش خوندم و از سبکش خوشم اومد…بنابراین این سبک رو انتخاب کردم و روش تمرین کردم.
فکر نکنم کس دیگه ای مثل مودب پور بنویسه و سبکش تک باشه.
منم از سبکش پیروی میکنم و تا جایی که امکان داره سعی میکنم راه و چاهش رو یاد بگیرم
آی کفتار خان…
جواب کامنت هابیت که گفته بود اگه داستانت توش عشق نبود و فقط از رویه دلسوزی و ترحم دختره رو بردی خونه پس چرا بهش گفتی"اگه دختر باشی خودم میگیرمت" رو خداییش خوب پیچوندی ها !!!
یالا بیا جوابمو بده تا همین جا جلویه بچه ها تیر بارانت نکردم D:
پیشاپیش ممنونم ازت پژمان جان که میای جواب این کامنت رو میدی[هندونه رو داشتی که چجوری انداختم زیر بقلت!!!]
داستانت خیلی چیزارو برای من زنده کرد , از صمیمه قلـــب ممــــــون :X
به داستانت 100 , به پژمان 40 و به پرهام 70 میدم :دی
از داستانت خوشم اومد خوب نوشتی
داستانو خوب جلو بردی و جای خوبی تموم کردی
اما به نظرم اگه کمی داستان رو سریالی نکنی بهتره
از اسمت هم خوشم نمیاد کفتار موجود بی فکریه اما تو به نظر متفکر میای
پژمان صدات می کنم
از تشریح رفتار سکسیت و تفکراتت خوشم اومد اما کمی پراکنده بود
نمره عالی بهت دادم اما به نظرم می تونی به حد عالی واقعی برسی
در ضمن زیاد پیام ها رو اینجا جواب نده با کلاس باش
انتقادات تیز و موشکافانه ات هم ادامه بده نویسنده شدی مودب شدی
موفق باشی
dastanet khob bod vali dos daram bedonam edame dare ya na
ghalamet khobe va sade ziyad araye be kar nabordi vali age ye kam araye adabi dashte bashe kheli jazabtar mishe
mozoe dastanet baram tekrari bod chon roman ziyad khondam hes mikardam ghablan in mozo ro shenadam
vali mohtavash chon sexi hast behtar bahas ertebat bargharar kardam
be har hal mamnon
ye javabi baraye varparide daram
inke kasi bekhad ro dastanesh nazare daghigh bedim hich eshkali nadare chon be har hal khob ya bad barash zahmat keshide man be dastanet nomre midam 80
movafagh bashi
کفتار عزیز
اقا من داستانتو با اجازه از خودت کپی کردم بدم دوستانم که احیانا به اینترنت دسترسی ندارن بخونن راضی باشی
بیخیال پرنده جون
همون داستان قبلی یه جوری حرف زدم بعضیا حالشون شد جریان چیه بسه هفت پشتم بود.
از مخچه هم ممنونم.
و اما amirjokist
:)
از سریالی نوشتن واقعا پشیمونم ولی مجبورم تمومش کنم.
کاش سریالی نمینوشتم…
سعی میکنم هربار بهتر از دفعه ی قبل باشه.
و اما قسمت بعد کامنتت…داداش بعضی وقتا یه ابهاماتی واسه بعضی از دوستان پیش میاد که اجبارا باید توضیح داده بشه وگرنه از همون اول تا آخرش میان همون یه ابهام رو چماق میکنن و میزنن تو سر نویسنده…بعدشم ما خاکی هستیم و بیشتر به رفاقت اهمیت میدیم تا کلاس :)
بابا خودمم از همینا هستم ها.
قبول دارم نویسنده شدم فحشامو یه کم غلاف کردم بلکه خودم در امان باشم…
آخه هی کله پامون میکنن…
ولی در کل دمشون گرم.
از ساغر خانوم هم ممنونم.
راستی شما یه سوژه پیدا کن من بنویسم آخه هر چقدر سوژه جور میکنم بازم میگن بده…
فکر کنم باید یکی رو پیدا کنم هی بهم سوژه بده :)
شوخی کردم من واسه دوتا داستان دیگه هم سوژه تو سرم هست…
تکراری بودن سوژه مهم نیست…
مهم نوع مطرح کردن و همینطور محتوای نوشته است وگرنه سوژه ی همه داستان های سکسی فقط سکسه :)
اما میبینید که مثل هم نیستن بلکه هر کدوم به یه روش خاص صورت میگیرن
پژمان خان شوخی کردم یه موقع به دل نگیری ها که ناراحت میشم!!!
اتفاقا من همیشه گفتم که عاشق داستانایه طولانی و سریالی هستم و خواهم بود پس مسلما نوشتن داستانایه سریالی و دنباله دار استعداد و همت خودش رو میطلبه ، پس پشیمون نباش که نوشتن این سبک داستانارو شروع کردی چون تو تازه اول راهی هستی که خیلی از نویسنده هایه این سایت نمیتونن توش پا بذارن یعنی قادر نیستن داستانشون رو ادامه دار کنن …
اینکه بنده برعکس بعضی از دوستان بجایه تعریفایه بیخود و پاچه خوارانه میام نقصایه داستانتو میگم دلیل بر اینه که فقط میخوام پیشرفتت رو ببینم و اشتباهاتت رو گوشزد کنم تا کارایه بهتریو در اینده ازت شاهد باشم همینو بس وگرنه دلیل بر حسادت من بر داستانایه شما نیست یا اینکه بخوام بگم تو داستان نویسی ادعا دارم ،اصلا و ابدا این طور نیست
تو کامنت قبلیم هم فقط خواستم بگم وقتی میگی رابطت با اون دختره فقط از سر دلسوزی بوده نباید تو داستان میگفتی "اگه دختر باشی خودم میگیرمت"چون این جمله نشان از وجود یه رابطه عاطفی میان پژمان و اون دخترس
به هر حال داستانت انقدر خوب بود که بشه از این و چند نکته منفی دیگه صرف نظر کرد
بدرود
11 بار برقمون رفت والان اومد وفکر کنم کامپیوترم با افت سرعت مواجه شده(الان میگید به تخمم) :bigsmile:
Angry Bird جون ولش کن همینی که گفتم*****
کار داش پژمان درسته ;) ;) ;) ;) ;) ;)
داستانو 1بار دیگه خوندم.جدی جدی باحاله.دمت بخاری برقی.سعی کن همینطوری خوب بنویسیش.یه دفه آخرش خراب نشه…مرسی که زحمت میکشی.
پژی ور پریده خوب بود:)
فقط اول داستان پژمان و پرهام خیلی حرف از کون و کیر میزنن که این عجیبه از یه دکتر و یه مهندس!
اشتباه نکن پرنده جون…من همیشه گفتم از اینکه بچه ها داستانامو اونقدر ریز میخونن که حتی کوچکترین نکته هارو هم از دلش میکشن بیرون خوشحالم.
اگه میگم پشیمونم واسه اینه که یه داستان سریالی واقعا آدمو اذیت میکنه اونم فقط به این دلیل که هزاران راه واسه ادامه ی داستان وجود داره و تو مجبوری بهترین رو انتخاب کنی.
اون جمله ی خودم میگیرمت…اگه دقت کنی پژمان تو ذهن خودش گفته دیگه برام فرقی نمیکنه با کی باشم و از این چیزا…پس رابطه ی عاطفی هم میتونه شکل بگیره هم میتونه نگیره.
دول طلا حق چاپ محفوظ نیست… :)
زیم زکس عزیز…توی داستان خودم به این مساله پرداختم ها…همون بمب اتم و این چیزا… جامعه ای که من و تو دکتر مهندسش باشیم رو باید با بمب اتم شمال و جنوبش رو یکی کرد و به حالش وا اسفا خوند…پرهام هم جواب پژمان رو میده و میگه ما همه جا اینجوری نیستیم و حتی به این نکته هم اشاره میکنه که آدم نباید اصل خودش رو فراموش کنه…این دوتا هم که بچه ی پایین شهر و آخر مرام و معرفت…مخلص همه ی بچه های پایین شهر هم هستیم.
Damet garm kaftar jun dastanat kollan khuban,ye soal haji u parde zadano kheyli dus dari mese inke…?
80
اه اه اه
هيشكي به جز يه نفر بهت فحش نداد
قبلا فحش بهت دادم بسته همونا_نظرمم درباره داستان بهت كفتم_نمره هم كه مي دوني ولي در كل قلمت استوار
سلام و خسته نباشي گفتني ها رو دوستان گفتند منم ١٠٠ دادم مرسي پژمان جان
pejman dawsham mesle hamishe boudi 100
bazam tazade ejtemairo aali neshoun dade boud
faghro fahshao moshkelate jamearo aali be tasvir keshide boudi
dg nemidounam chi begam takavar cheraq jaye kaaftaro tang kardi akhe
سعی کن یه جوری بنویسی که به واقعیت نزدیک باشه!
سعی کن یه جوری بنویسی که حالمون به هم نخوره مثل اون تیکه که گفتی میخواستم با بزاق دهانش خودمو سیراب کنم!
در کل داستان اولت بهتر از این بود.3 از 5 بهت میدم.
kheili dus daram bazi az in dustan ke irad migiran hei khodeshun bian dastan benevisan bebinam che gohi mikhoran!!!
masalan hamin aghaye (((( fire dick))) akhe be dard nakhor chera alaki iran migiri? bande khoda be in ghshangi neveshte! khodaiee ghashangtarin dastani bud ke khunde budam, damet garm pezhman jun
هادی و دادا سعید
بخاطر کامنتتون ممنون.
پاسور جون هنوزم مزه دهنم همونه…شما خودتو اذیت نکن و ریلکس سرجات بگیر بشین یه وقت خدایی نکرده خسته میشی.
ناسیولانیسم… :-d
بیخیال منو با تکاور بجون هم ننداز میزنه پدرمونو در میاره ولی کلا بخاطر هوش سرشارت 100 امتیاز مثبت.
Free dick عزیز
داداش فکم چسبیده به آسفالت…به جون تو.
سعی کردم ساده ترین نثر رو بنویسم چون داستانه…(خدمت دوتایی که گفته بودن آرایه نداره)
آرایه بیشتر واسه شعر به کار میره نه داستان…اینم که بیشتر مکالمه بود…حالا کی میاد بین حرف زدن های معمولش پارادوکس،اغراق،استعاره،تشبیه،مجاز و الی آخر به کار میبره؟؟؟
یه فلش بک بزنید به قسمت اول…یکی از دوستان اومده بود و اینجوری نوشته بود که کس کش میدونی 20 تا صفر چقدره؟ پس حتما پدرش بیل گیتس بوده…
اونم فقط بخاطر یه اغراق…منم اومدم ساده ترین نثر رو نوشتم وگرنه 4 تا کلمه قلمبه سرهم کردن کار سختی نیست.
حالا کجای این داستان با واقعیت جور نبود؟
جنده سوار ماشین کردن؟
فرستادن دخترای کشورت به اون ور آب واسه جندگی؟
کردن یه جنده تو خونت؟
هانیه میخواسنه با خواهر جنده اش بره خارج و قطعا جنده میشد حالا چه فرقی میکنه تو ایران اولین بارش باشه یا تو خارج؟
این خلاف واقعیته؟
راستی امیدوارم خدا به شریک جنسیت رحم کنه…تو که از بذاقش بدت میاد قطعا از آب کسشم بدت میاد یعنی لب و کس لیسی رو بیخیال میشی.
دیگه چی؟؟
فکر کنم فقط میکنی تو سوراخ و بعدشم عین فیل پهن میشی.
:-D
خدا صبرش بده.
Titan3
از حرفات ممنونم…
همیشه ایرادی واسه گفتن هست…
حتی اگه نباشه ایراد میسازن.
یا ایرادی خواهم جست یا ایرادی خواهم ساخت.
ولی از همه کسانی که ایراداتشون بجا و درسته تشکر میکنم.
داستان پردازیت خوبه. به همه طرف سر میزنی.اتفاق میسازی. بازم میگم فضارو خوب رسم میکنی. همه اینا باعث میشه داستانت خوب باشه. یه ذره انتقادم دارم اما امروز حالم خوش نیست میترسم از روی بدبینی باشه. ببخشید زیاد بهت امتیاز ندادم.
خوب بود. امیدوارم داستان من هم بعد از گذاشت بیشتر از 3ماه آپلود بشه و بیاد بالا!
باز هم بنویس تا ما کون خودمون رو پاره کنیم ازت آتو بگیریم دهنت رو سرویس کنیم :D
دمت گرم!
من عاشق نوشته هاتم اگر خدا وكيلي اينجوري كه من عاشقت ميشم خدايي داستانات توپ توپ بوس
دمت گرم پژمان جون داستانت واقعا محشر
منتظر قسمت بعدیتم منم بهت 100 دادم داداش فوق العاده بود
عالی بود محشر بود واقعا خوشم اومد جای حرف و بحث نداشت پژمان جان به حرف آدم های عقده ای که میخان کامنت هایی رو که براشون گذاشتی رو تلافی کنن توجه نکن من در تمام داستانهایی که نظر داده بودی نگاهی داشتم ودر حق هیچ کس نامردی نکردی و حقیقت رو گفتی_!!!very nice pezhman هم ذاستان 1 و2
داستانت خیلی زیبا و بی نقص بود بهت بالاترین نمره رو دادم…
آنتونیو بندرس عزیز…
دوست دارم هم انتقادت رو بشنوم هم دلیل امتیاز کمت رو تا اگه عمری بود جبران کنم.
Foot-JOB
:) چی بگم والا…اینم یه نوعشه.
بهتره داستانت رو پیگیری کنی چون احتمالا مشکل داشته وگرنه طی یک ماه باید چاپ میشد.
Nanazi (60% خانوم)
نانازی خانوم قدیما میگفتن عشق تو یه نگاه…یه کم اومدیم جلوتر عشقا شدن چتی و غیره…حالا این عشق به نوشته رو بذاریم کجای این دل وامونده مون.
ممنون از لطفتون (فکرای بدبد نکنید کامنت رو میگم)
متین…دوست عزیز تا جایی که راه داشته سعی کردم تو کامنت هام نه به خانواده ی کسی فحش بدم نه این که ایراد نا بجایی بگیرم.
اون فحش هایی هم که به خودشون میدم بیشتر مثل طنز میمونه تا فحش
آخه تا صبح من بگم خرطوم فیل هندی تو کون طرف… :)
گیرم که خرطومه جا بگیره حالا فیل هندی از کجا پیدا کنیم؟؟
همینطور خر قبرسی و گوره خر آفریقایی.
من و همینطور بقیه ی دوستانی که کامنت میذارن (نمیخوام اسم ببرم یکی بعدشم گله کنه بگه اسمم رو نگفتی) فقط میخوایم یه خورده کاراشون بهتر بشه و فحش هایی هم که روانه ی ما تحت نویسنده میشه واسه اینه که دفعه ی بعد با دقت و حوصله ی بیشتری کار کنه.
از بقیه ی بچه ها ممنونم و امیدوارم لذت کافی رو برده باشن
بعد از مدت ها نظر میدم چون داستانت ارزش داره و از همه مهمتر سریالیه!
اول اینکه روند داستان قشنگه.کسی که تو زندگیش سختی کشیده! ولی هرچی که هست آدم درستیه این به خوبی درک میشه. پس همین جوری ادامه بده. افسار دسته خودته!!!
سعی کن محیط اطرافتو توصیف کنی… که خواننده قشنگ حس کنه کجا بودی…کجا نشسته بودی فضا چه شکلی بود!
قسمت های سکس یکم بیشتر روش کار کن…صادقانه بگم ضعفت اونجا احساس میشه ولی بازم خوبه… چون نویسنده تویی و خودت مدل و کارای سکسو تعیین میکنی! از واژه ی “کیر” زیاد استفاده میکنی… کیرمو کشیدم بیرون… کیرمو کردم تو … کیر… کیر…کیر… میتونی واژه کیر حذف کنی به زیرکی! مثلا بگی کردم توش… حالتمونو عوض کردیم و خوابیدم روش دوباره اروم کردم تو کسش! مثال میزنما خود دانی!!
در کل داستان خسته کننده نیست… راستی لازم نیست داستانو بیای توضیح بدی به اینایی که یه قسمت هاییشو درک نکردن… اگه میخوان دوباره بخونن یا تو خماری فهمش بمونن!!! فهم هرکس از داستان فرق داره…این داستانو قشنگ میکنه!
موفق باشی.
آقا دمت بخاري نفتي با داستانت خيلي حال كردم و بهش 100 دادم
بازم دمت گرم کفتار جان. بازم داستانت خوب بود ولی نمیتونم بگم مثل دوتا قبلی عالی بود. میخوام از جهت طنز و نقش پرهام، به قول خودت نقد کنم. نقش پرهام توی داستان “عشق و نفرت” عالی بود.طنزش به جا و در حد اعتدال بود به طوری که نه داستان خیلی خشک بشه نه خیلی لوث و لوس و بیمزه.ولی این نقش توی “روزی روزگاری در ایران1” یکم کمرنگ تر شد و دلیلش هم فکر میکنم بخاطر کوتاه بودن حضورش توی داستان بود چون به هر حال حضور پرهام موقع سکست با سحر بی معنی بود ولی باز هم توی زمان هایی که حضور داشت نقش خودشو بعنوان طناز داستان به خوبی ایفا کرد. ولی توی “روزی روزگاری در ایران2” دیگه اون نقش مثبت و تاثیر گذار همیشگی رو توی داستان نداشت.شوخی های نابجا، لوس و بی مزه که خواننده رو واقعا کلافه میکنه و چون نقش پرهام خسته کننده میشه پس متعاقبا(نخند) طنز داستان هم از بین میره و داستان اون جذابیت قبل رو نداره. پس لطفا در مورد نقش پرهام توی داستان بعدی با ظرافت بیشتری کار کن و سعی کن الگوی نقش رو داستان “عشق و نفرت” قرار بدی. نسبت به داستانای قبلی فحش های بیشتری بینتون رد و بدل شد(البته این قسمت رو فقط در مورد فحش های رکیک میگم ها!) که این هم از جذابیت داستان کم میکنه. بهتره فحش ها بجا و کاربردی باشه نه حتی سر یه موضوع کوچیک شروع به فحش دادن بکنین. درسته که داستانه ولی به هر حال هری پاتر که ننوشتی! باید به واقعیت نزدیک باشه دیگه! ها؟ من هنوزم برام قابل درک نیست که دختری که اینهمه خودشو نگه داشته و با شهوتش مقابله کرده که بکارتشو از دست نده،چطور میاد با حرف های یه پسر خیابونی که هنوز یک ساعت هم نیس که میشناستش اعتماد میکنه و خودشو در اختیارش قرار میده؟ واقعا پژمان تا این حد تونسته اعتماد دختره رو با یه جملهی میگیرمت جلب کنه؟ سعی کن داستانای بعدیت هیچکدوم به ازدواج نرسه که برای داستان بعد از اون دستت بازتر باشه.هر چقدر هم که بگی اینا داستانه و بهم ربطی ندارن ولی بازم چون شخصیت های اصلی تغییری نمیکنن پس یجورایی بهم گره خوردن. راستی یه تناقض: تو داستان گفته بودی که شش سال جون کندی تا وضعت خوب شد و جای دیگه گفتی که از جریان سحر یک ماه میگذره و توی داستان قبل گفته بودی موقعی که رفتی خواستگاری سحر هیچی نداشتی! پس این همه پول فقط توی همین یک ماه اومد دستت؟ این خونه و ماشین رو توی همین یک ماه خریدی؟ چون داستانه چیزی نمیگم ولی اگه واقعیت داشت یعنی واقعا انقد باید بی غیرت باشی که بری بالا شهر خونه مجردی بگیری و زانتیا سوار شی اونوقت خوانوادت هنوزم پایین شهر زندگی کنن؟ مرسی از اینکه خوندی فقط لطفا یا جواب نده یا اگه میدی کامل بده.واسه هر چیزی که گفتم یه جواب قانع کننده بده. منتظر داستان بعدی و البته داستانی با محوریت پژمان هستم. راستی خود پژمان هم توی سایت میاد؟ با چه اسمی؟ یه کار خصوصی باش دارم! من به داستان “عشق و …” امتیاز 100، به “روزی…1” امتیاز 80 بخاطر کم شدن طنز و کوتاه شدن داستان و به “روزی…2” به خاطر افت شدید امتیاز 60 رو میدم. به قول مهران مدیری “قلم عالی مستدام”
داستان هات رو حسابی قبول دارم کفتار جان.
فقط یه اشکال خیلی کوچیک و نه چندان مهم داشت و اونم این بود یه جاهایی پرهام زیادی زر میزنه! و ادم دلش میخواد ساکتش کنه تا بفهمه بعدش چی میشه! البته اینم بخاطر جذابیت سبک نوشتن و موضوع هست …
یه کنسرو اسفناج از طرف ملوان زبل فدات که بخوری قوت بگیری! :دی
راستی نمره ات 100 ه…
man avalin bare ke daram inja nazar midam chon be nazaram yeki az maadod dastanhayi bod ke ghavi va khoob neveshte shode bood va ghalate emlayi ham nadasht maloome nevisande kamelan vaght gozashte va be shouoore ma tohin nakarde ba charto part neveshtan. faregh az maadod moshkelati ke dastan dasht rooye baazi az ghesmatash bayad az nevisande tashakor konam ke belakhare ye dastane khob khoondam baad az ye moddat
حاجی خوب می نویسی و لی نه بدون نقص ! یه زره از حواشی بکاه و سعی کن وقتی یه داستان و فضا سازی میکنی و شخصیت پردازی سحر رو انجام میدی یهو به 6 سال بعد نپیوندی چون ذهن مخاطبت خسته میشه تراژدی پر رنگی رو دنبال میکنی با شخصیت پژمان و پدرامت رابطه خوبی برقرار کردم در کل خوب بود
تاریکی:
با نظرت کاملا موافقم و خوشحالم دقیق خوندی چون میدونم یه خورده اونجاها میلنگم.
TahA 1372
باور کن اونجایی که گفتی بودی نخند نمیدونم چرا یهو زدم زیر خنده :)
دمت گرم.
نقش پرهام سیر نزولی داره و اونم دلایل خاص خودش رو داره که احتمالا قسمت بعد منظورمو بفهمی.
در مورد اسم های رکیک هم شاید حق با تو باشه وزیاده روی کردم به دلیل همون جلوگیری از خستی پس معذرت میخوام.
قسمت بعدی کامنتت.
مهسا جنده بوده…یعنی خواهر هانیه جنده است و میخواسته هانیه رو هم با خودش ببره مثلا دبی واسه جندگی یهنی اونم باید پرده ی بکارتش رو از دست میداده حالا چه اینجا و توی ایران چه خارج و توی دبی.
بنظرت براش تفاوتی داشته اعتماد کنه یا نکنه؟
فوقش پژمان نگیردش بره خارج جندگیشو بکنه.
هان؟
از این بیشتر که سرش نمیاد یعنی بر میگرده سر خونه اولش…اون گریه و زاری هم طبیعتا سخته که یه دختر بدونه قراره چه بلایی سرش بیاد و غیره…
با واقعیت نمیخونه؟؟…راستی من عاشق کتابای هری پاترم.
و اما قسمت بعد
این بی غیرتی نیست عزیزم…خیلی از پدر و مادر ها حتی با وجود اینکه پسرها و یا دخترهاشون پولدار هستن میرن و توی خونه ی سالمندان زندگی میکنن.
توی قسمت بعد به این نکته هم میرسیم عزیز.
اونی هم که میگی تناقض نیست…اگه دقت میکردی میفهمیدی پژمان خاطراتش یادش میاد یعنی توی خاطراتش میگه یه ماه از غیب شدن سحر میگذشت ولی در زمان حال 6 سال از اون موضوع میگذشت(خوب نخوندی میزنی تو سر داستان ها :) )
در نتیجه بجز اون لوث شدن پرهام که عمدی بوده اشکال دیگه ای نمیبینم اینهمه ظلم در حقم کنی :-D
از milkar و کرکس عزیز هم ممنونم.
ملوان زبل: همین حرص دادن خواننده خودش عالمی داره. :)
سکرت عزیز.
برعکس کل تلاش من اینه که خواننده خسته نشه.
این داستان از دوتای قبلی طولانی تر بود و شاید لوث شدن پرهام به همین دلیله…
خدا ازت نگذره پرهام
Az ghesmate aval behtar bud. Kheyli hendi bud vali hesse khubi behem dad. Age mayeli beduni bayad begam 60 dadam.
كوفتارجون اومدم واسه فحش!
كير خر ارمني با تمام كير حيوانات وحشي آفريقاي جنوبي تو دهنت!
تايتانيك با تمام مسافراش
برج ميلاد و ايفل
همه تو كونت كه اينقدر خوب مي نويسي
vampireمن فحش دادم نوبت توئه
خب دیگه نوبت منه :
برا اینکه بدونی نیتم خیره اول خوبیارو میگم چون تو داستانا قبلی زیاد زدم تو سر داستانات : طنز خوب ، نگارش عالی ، به نظر من اصلا طولانی نبود و بلعکس داره به اندازه های مناسب میرسه ، اووم راستش گفتن خوبیا یکم سخته چون دیر کامنت گذاشتم و اکثر دوستان ریز تا درشت داستان رو حلوا حلوا کردن منم نمیخوام زیاد حرف تکراری بزنم ، اما قسمت مورد علاقم که انتقادا باشه : طنز رو گفتم خوب و نه عالی در صورتی که تو قسمتها قبل واقعا عالی بود یکم رو مخ بود طنز این داستان ، به نظر من دلیلش بیشتر تو اینه که تو این 3 تا داستانی که تو یه فاصله کم دادی و شخصیت هاشم همون شخصیت های سابقن یه طنز تکراری به کار رفته ، و مسلما ادمی که یه جوک رو 3 دفه بشنوه دیگه مثل سابق خندش نمیگیره ، یعنی که طنزت به یه تحول نیاز داره .
داستان های قبل سوژه های واقعا خفنی داشتن و به جرات میگم بزرگترین نقطه قوتت تو انتخاب سوژت بوده ، ولی این یکی یکم میلنگید ، لحنی که تو گفتارهای متن به کار میره اصلا لحن مناسبی نیست ، درسته که تاکیدت رو این بوده که اصل و نسب شخصیت ها رو حفظ کنی و پژمان همون شخصیت درستکار و پرهام هم همون شخصیته شوخ و پر جنب و جوش رو داشته باشن ، ولی نکته ای که رعایت نکردی اینه که به هرحال با بالا رفتن سن رفتار و گفتار تا حدودی تو آدما متفاوت و پخته تر میشه و مسلما از اون جنب و جوش قبل کمی کمتر میشه ، هرچقدم که اصل تغییر نکنه ولی حداقل با بالا رفتن سن گفتار هم تا حدودی تغییر میکنه ، به نظر من بزرگترین ایرادت هم همین بود چون من به عنوان یه خواننده نمیتونستم این پرهام و پژمان رو 6 سال بزرگتر و پخته تر تصور کنم ، با اون شخصیتای 6 سال پیش تفاوت چندانی نداشتن ، ایراد بعدیت غیر منتقی پیش رفتن داستانته ، که بازم بر میگرده به همون ایراد قبلی که گفتم ، از کسایی که یکیشون دکتره و یکی دیگه ام مهندس و مال و منالی به هم زدن انتظار جنده بازی و دختر بلند کردن نمیره ، این رفتارا تو جامعه به طور معمول مال میانگین سنی نوجوانه و از آدمای این سنی با این شرایط انتظار نمیره …
و آخرین موردی ام که به ذهنم میرسه و شاید مهم ترینشم باشه اینه که تو هر 3 تا داستان داستانت یه روال مشخص شده داره ، یعنی منی که دارم داستان رو میخونم میتونم تا آخر واستان رو تا حدودی حدس بزنم ، اون سوپرایز ها و شکه شدنایی که تو هر داستانی لازمه رو ضعیف میبینم ، افت و خیزش کمه و همین تا حدودی آدم رو کسل میکنه کلا وقتی داری داستان سریالی مینویسی باید خیلی حواست رو بدی که شباهتها تو قسمت های مختلف زیاد نشن جوری که آدم هر خطی رو که میخونه منتظر یه اتفاق جدید باشه
در آخر یه بار دیگه ام میگم قصد من از ایراد گرفتن رو بدجنسی یا اینکه بخوام ارزش داستان رو پایین بیارم ندون ، فقط واسه بهتر و بهتر شدن داستاناته ، به خصوص تویی که قرار رمان بدی بیرون و کارت داستان بلنده . واسه همین اینقد بهت سخت میگیرم و ازت انتظار بهتر از این و دارم . اگرم بخوای حاضرم از این به بعد انتقادام رو تو پیام خصوصی بهت بگم که فکر نکنی قصدم بد جلوه دادن داستان اونم تو جمع هست …
در آخرم یه سوال که اصلا ربطی به داستان نداره ، من نمیدونم چجور باید با ادمین ارتباط برقرار کنم اگه راهنمایی کنین ممنون میشم .
به امید خیلی بهتر شدن داستانات
khub bud ama kheili shabihe dastanhaye era bud. man ke hamash shakhsiyataye dastanhaye era miyumad tu zehnam
رودی وارد می شود…!!
کفتار جان سلام،( نگفتم پژمان چون شما واسه ما تو شهوانی "کفتار پیر"ی بیرون هر چی هستی به خودت مربوطه؟!!!) آقا انصافن فقط به عشق خودت دارم کامنت میدم بعد از قرن ها !! اول بگم واسه داستان قبلیت یه کامنت نوشته بودم آآآه…(یعنی دو صفحه ) ولی همونجوری که میدونی اون موقع به اجبار با موبایل کانکت می شدم نشون داد که ارسال شده منم ذخیرش نکردم ولی بعد نگاه کردم آپ نشده بود و منم دیگه دستام درد گرفته بود بسکه با گوشی تایپ کرده بودم بی خیال شدم ولی چکیده شو اینجا برات می نویسم:
1- میدونم این بحث شاید تکراری باشه ولی اگه نگم حنّاق می گیرم ! ببین داداش ، موضوع سبک نوشتاری این حضرت ِ موءدب پوره (آخرش هم ما نفهمیدیم خانمه یا آقا؟!!) کفتار پیرِ گلِ با استعداد ، مساله یه جورائی مثل رعایت کپی رایت می مونه برای شما که قلم شیوایی داری و فرم و محتوا را می شناسی و اصول روائی قصه را رعایت می کنی کمی سخیف محسوب می شه که از سبک نوشتاری یکی دیگه به اصطلاح تقلید کنی -دقت کن آقا نگفتم کپی کردی که بخوای بگی “هر کس یک جمله از کتابای وزین! موءدب پور آورد که از روش نوشته باشم جایزه می دم ؟!! و …” -عرض کردم تقلید از سبک جا افتاده یک نویسنده دیگه که به قول معروف کارِ اخلاقیی نیست و برای شما کسر شاءن محسوب میشه .با اینکه هیچ جای دنیا کسی نمی تونه برای اینکار از دست شما به استناد قوانین “حقوق موءلّف”(کپی رایت) شکایت کنه ولی من اگه می خواستم از سبکِ نوشتاری کسی تقلید کنم لا اقلّ از نویسنده های با ارزش تری مثل “دولت آبادی” یا امثالهم استفاده می کردم نه از سبک نویسنده های عامّه پسند و بازاری (با همه احترامی که برای سرکار ِ نمیدونم خانم یا آقای موءدب پور قائلم ) نمی دونم واضح گفتم یا نه؟
2- این داستانت نسبت به اولی به طور مشهودی بهتر و کم ایراد تره و جای تبریک داره -اینو جدّی و فارغ از مبالغه می گم- شما برای نوشتن استعداد خیلی خوبی دارید ، حیفه که پزشک بشی ؟!
3- ایرادای کوچیک و ناچیز داستانتو دوستان با نگاه تیز بینشون دیدند و گفتند و جائی برای اظهار نظر منِ کم دانش نیست ، فقط یک چیز کوچک هست؛ من فکر می کنم تو جائی مثل ایران برای یک آدم خیلی به ندرت اتفاق می افته که بیش از یک بار “ازاله بکارت” داشته باشه (حتا اونائی که چند بار ازدواج می کنند هم معمولن در ازدواج دوم و سوم و…؟؟!!! این موضوع را نمی بینند ) بگذریم از اینکه حتمن شما بهتر از من می دونید اینکار یکی از چرت ترین کار های دنیاست و گند می زنه به اون واقعه ی سکسی و در مجموع کار علاقه ایجاد کنی! نیست فقط این ملیاردر های عرب خیلی بهش علاقه دارند که اونم از کم عقلی شونه . نمی دونم این پژمان قصه ی شما و چه در این داستان (قسمت اول و دوم ) و چه در داستان قبلی چه تقدیر بدی داره که توی هر قسمت باید حدّاقل یک مورد ازاله بکارت داشته باشه فاحشه هم که بلند می کنه طرف باکره از آب در می آد و التماسی باید پژمان خانِ قصه زحمتشو بکشه ؟!! جدّی چرا؟؟
4- در مجموع فکر می کنم شما به عنوان نویسنده آینده ات درخشان باشه به تغییر رشته فکر کن ؟!!(شوخی کردم ، ناراحت نشی آقا) نیک روز باشید و نیک فرجام .
آقا نوید گل…
تاثیر کامنتت رو احتمالا ببینی.
بخاطر نظرت ممنونم.
نگار…
البته خانوم.
خوشبختانه یا متاسفانه نه آرا رو میشناسم نه داستانی از ایشون خوندم.
پای کامنت های چندتا دیگه از نویسنده های دیگه هم دیدم همچین حرفی زدن.
هرکی چرت و پرت نمینویسه آراست؟
رودی گله گلاب…
آره داداش میدونم تو سفر بودی.
1:مرتضی مودب پور مخفف به م.مودب پوره یعنی آقاست
البته خانمشون هم نویسنده ی قابلی هستند و اسمشون ماندانا معینی هستش.
(دارم بجای نوشابه براشون ویسکی باز میکنم.)
رودی جون من دوسال روی این سبک پراکنده کار کردم پس به یه خورده زمان احتیاج دارم تا یه کم توش دست ببرم…ولی درستش میکنم.
2:پزشکی شغل باحالیه و نمیشه راحت از کنارش رد شد. ;-)
3:احتمالا از کم شانسی ایشونه ولی سکس اول یه چیز دیگه است…
یادمه توی مزخرف ترین داستانم یعنی اولین داستانی که توی سایت گذاشتم یه جمله نوشته بودم (عادت ندارم اسبی رو که خودم زینش کردم رو بدم دست کس دیگه) که خیلی بهش گیر دادن.
منظورم اینه رام کردن یه …لذتبخشه تا اینکه راحت و آماده باشه.
4:متاسفانه خیلی دیر شده و دیگه راه بازگشتی ندارم.
در مجموع بخاطر کامنتت ممنون داداش.
Mina lover70…
اینجوری که از اسم کاربریتون پیداست 20 سالتونه…
حالا یه موضوع براتون جالب نبوده یا درکش خیلی سخت بوده.
ولی مساله ای نیست…پیشنهاد میکنم قسمت سوم رو نخونید چون احتمالا از دو قسمت قبل مزخرف تره…
این رو دارم واسه خودتون میگم آخه یه خورده طولانیه میترسم وقتتون گرفته بشه و آخرشم دست خالی بزارین برین.
از بقیه ی بچه ها ممنونم.
یه ایول دوباره از طرف من به شما همون طور که قبلا هم گفتم من به خاطر داستان شما عضو شدم و برای عرض خسته نباشی
امتیازی که من به شما دادم 100 مثل هر دو داستان گذشتتون
امیدوارم که داستاناتون اون جایی که حقشونه قرار بگیره
بابا چرا این انجمن اینجوری یه کامنت رو باید 50 بار بفرستی تا یکیش رد بشه
كفتار عزيز
پیری داستانت قشنگه!
فقط جرات داری قسمت بعدیو بنویس با پاسور قراره حسابی ازت تعریف کنیم
تو این داستان اینکه همش از دختره میپرسی دختری توجهمو جلب کرد و یه خرده زد تو ذوقم مثلا چه اشکالی داشت اگه باکره نبود اونوقت باید میرفت ج … ه میشد اصلا سوال خوبی نبود پرده برداری از این هم زیاد جالب نبود ولی از قبلی بهتر بود
با سلام
چیز زیادی نمیخوام بگم…
فقط اومدم بگم یه خورده انصاف داشته باشین.
فرقی نداره پاستیل خور باشین یا نه…
دوستانی که من پای داستانشون کامنت گذاشتم و احیانا فحش بهشون دادم (که قطعا فقط کون خودشون رو هدف قرار داده بودم) انصاف داشته باشن.
فقط میخواستم خواهش کنم نمره ای که حق داستان هست رو بهش بدید.اگه ازش خوشتون اومده یا نیومده میتونید امتیاز کم یا زیاد بدید اما به جدتون قسم الکی نزنید تو سر داستان…
ممنون.
شیوه ی امتیاز دهی به داستان:
دقیقا بعد از پایان متن هر داستانی پایینش
عکس 6 تا دل میبینید که یکیشون شکسته است(به معنی صفره و اصلا امتیاز محسوب نمیشه)
هرچه از این دل شکسته (که سمت راسته)
به طرف آخرین قلب برین امتیار بیشتری دادین یعنی از راست به چپ
20
40
60
80
100
پس با کلیک روی امتیازی (قلبی)که حق نویسنده است به چاپ داستان بعدیش کمک کنید.
راستی یادم رفت…بچه ها ازتون خواهش میکنم اگه پای داستان کامنت میذارین مقدار امتیازتون رو هم بنویسید…میخوام میانگین بگیرم ببینم چرا همه پای داستانای ما میگن ایول اما امتیازش یهو میاد 50
برام سوال شده…
پس ازتون بعنوان یه برادر کوچیک تر میخوام قبل از نظر دادن امتیاز بدید و حتی اگه کامنت هم نمیذارین امتیاز رو حتما بدید.
با تشکر…پژمان