زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت (۱)

1396/06/11

همیشه همه چی از بدبختی شروع نمیشه
گاهی اوقات آدما وقتی همه چی دارن میرن سراغ بدبختی
وقتی یه نفر خانواده عشق علاقه پول و ثروت و … همه چی داشته باشه میزنه به سرش که از رشته پزشکی دانشگاه تهران انصراف بده و بره چندتا خیابون اونورتر گرافیک دانشگاه آزاد بخونه!!
از نظر همه خریت محض بود و از نظر من یه تغییر مثبت
یک هیچ به نفع خودم …
آدمای جدید تیپای جدید رفتارای جدید رابطه های جدید همشون میشن لذتای جدید
همیشه ذات بد آدما جلوتر و کارای دوست داشتنی تر میکنه
رفتن از بین یه سری بچه مثبت و رسیدن به آزادی کامل سر کلاسا و شوخی ها و خنده های بی پایان و حتی سیگار کشیدن سر کارگاه ها برام شده بود آخر عشق و حال
خوبی اینجور دوستیا اینه که کسی با کسی صمیمی تر نیست و همه باهم فقط حال میکنن
اگه دقت کنین همه جا آدمای خاص وجود دارن که توجه بعضیا رو به خودشون جلب کنن
مثل الیاس که با گوشه گیریش بدجوری توجه منو به خودش جلب میکرد
یه آدم مغرور و تنها و غیر قابل نفوذ
دیر اومدن و زود رفتن ، نبودن سر بیشتر کلاسا و رابطه زیادش با استاد کریمی بدجوری منو برده بود تو فکر خودش
یه قانونی تو کائنات وجو داره که به هرچیزی فکر کنی اونو به سمت خودت میکشی
بعد ۳ترم غیبش زد
اینقدر بودنش کم بود که نبودنش به چشم هیچکس نیاد به جز من
انگار به دیدن و فکر کردن و داستان پردازی باهاش عادت کرده بودم و نبودش تمام معادلات ذهنم رو بهم میریخت
سعی در نزدیک شدن به استاد کریمی هم بی فایده بود چون این یکی سخت تر و غیر قابل نفوذ تر بود
ولی کائنات همیشه یه قدم از ما جلوتر و کار خودشو میکنه
شاید این اتفاق یک در میلیون بیفته که وقتی دنبال کسی میگردی اتفاقی از پشت بکوبی به ماشینش!! ولی افتاد
تا چند ثانیه فقط نگاش میکردم و تو ذهنم بررسی میکردم که چی شده که الان این وایساده جلو من
_هوی چته قورتم ندی
خیلی سخته تو هر شرایطی ظاهرتو حفظ کنی و خودتو لو ندی ولی من باید میتونستم
_گوشت تلخ از گلوم پایین نمیره ، فکر نمیکردم حرف زدنم بلد باشی
_چی میگی واسه خودت زدی ماشینو داغون کردی حا…
خیلی حال میده وقتی یکی داره حنجرشو جر میده خیلی خونسرد بپری وسط حرفش
_خسارتشو میدم
_خسارت میخوام چیکا
وقتی برای باز دوم بپری وسط حرفش هیجان شروع میشه
_پس چی میخوای
گاوبازی حس خوبه وقتی گاو جلوت خیره شده تو چشات و پره های بینیش از عصابیت تکون میخوره
_آب قند بدم؟
ولی بد کاریه شوخی کردن باهاش
خیلی سعی کردم نخندم ولی لبخند رو لبم و نمیشد کاریش کرد
_منو مسخره میکنی دختره هرجایی
دستشو بلند کرد که بخوابونه تو گوشم ولی خب مردم همیشه در صحنه جلوشو گرفتن و مثلا سعی کردن آرومش کنن و بردنش اون سمت ماشین
کلمه آخرش بدجوری بهم برخورده بود
از توماشین کارت ویزیتی که ترم یک واسه خودم طراحی کرده بودم و با کارت ماشین و بیمه درآوردم و رفتم طرف دیگه ماشینش وایسادم
_شاید اگه این ترمم میومدی دانشگاه میشد بهت گفت هم دانشگاهی حالا فرقی هم نمیکنه هر خری که هستی هروقت یاد گرفتی با یه خانم محترم چجوری حرف بزنی بزنگ
کارتارو جلو چشمش تکون دادم و از پنجره انداختم تو ماشینش
سوار ماشین شدم گازشو گرفتم و رفتم
از تعجب چشماش معلوم بود منو نشناخته و تو کلمه هم دانشگاهی گیر کرده که عکس العملی نشون نمیده
این جور مواقع آدما احساسات گنگ زیادی توی خودشون پیدا میکنن
خوشحالی عصبانیت پشیمونی چه از حرفای زده و چه نزده
منم درگیر همین حسا بودم
وقتی یه هفته از موضوع بگذره و خبری از طرفت نشه تازه میفهمی چه غلطی کردی
من که هیچ رد و نشونی ازش نداشتم پس مدارکم چی میشه …


خستگی بعد از یه مهمونی عالی بهترین حس دنیاست و رفتن تو بغل رخت خواب و خوابیدن تا لنگ ظهر از اونم بهتر
و همچنین زنگ خوردن گوشیت ساعت ۹ صبح که یادت رفته خاموشش کنی میشه بهترین ضد حال و فقط برای خفه کردن صداش تو خواب و بیداری ترجیح میدی جواب بدی
_هووووم
_همیشه اینقدر بی ادبی … !


دوستان محترم شهوانی این اولین داستان دنباله دار من تو این سایت هست اگه با استقبال شما همراه بشه ادامش میدم
نوشته: پیجک


👍 20
👎 0
2550 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

649237
2017-09-02 20:45:37 +0430 +0430

خوب بود بنظرم…:) ?
یکم طولانی تر اگه بود، بهتر بود 🍺 لایک۲ و انرژی ;)

1 ❤️

649282
2017-09-02 21:53:50 +0430 +0430

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل‌ها را می‌دانم
و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می‌آمد
در کوچه باد می‌آمد
و من به جفت گیری گل‌ها می‌اندیشم
به غنچه‌هایی با ساقه‌های لاغر کم خون
و این زمان خستهٔ مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می‌گذرد
مردی که رشته‌های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده‌اند و در شقیقه‌های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می‌کنند

سلام
سلام
…فروغ
تا اینجا خوب بود اما برای یک قسمت نسبتا کوتاه بود لایک کردم منتظر ادامش می مونم

4 ❤️

649284
2017-09-02 21:57:04 +0430 +0430

خیلی فنتزیه که از اونجا بری هنر بخونی در کل لایک

1 ❤️

649308
2017-09-02 23:11:23 +0430 +0430

کلیاتش بد نبود بنظر من ولی تو توصیف لحظات و احساسات سکته هایی داشت که تو یه داستان شاید یکی دوتاش بد نباشه ولی وقتی زیاد میشه ، عین برنامه های تلویزیونی میشه که 20 تا کلیپ کوتاه رو نشون میده و یه صدا هم روی کلیپ ، تیکه میندازه. مثالش از داستان شما اینها بود :
خیلی سخته تو هر شرایطی …
خیلی حال میده وقتی یکی داره حنجرشو…
گاوبازی حس خوبیه …
ولی بد کاریه …

از اینجا شکل یه داستان خوب گرفت به خودش. و یه نکته دیگه اینکه واسه دنباله دار بودن خیلی خیلی کوتاه بود ، هم متن ، هم مفهوم
به تبعیت از سودابه ، لایک واسه اولین داستان

1 ❤️

649355
2017-09-03 06:02:19 +0430 +0430

لایک ۸ دادم ادامه بده

1 ❤️

649414
2017-09-03 12:56:41 +0430 +0430

عالی بود…ادامشم لطفا زودتر بذارین???

1 ❤️

649429
2017-09-03 15:10:24 +0430 +0430

شروع خوبی بود
کوتاه
ولی خب هیچیش سکس نبود

1 ❤️

649451
2017-09-03 16:52:45 +0430 +0430

ادامه بده فدات شم…اینم استقبال ? ?

1 ❤️

649626
2017-09-04 10:06:30 +0430 +0430

ممنونم از نظرات همه دوستان امیدوارم استقبال بیشتری بشه تا منم با انرژی بیشترب بتونم ادامه داستان رو قشنگ تر بنویسم :-*

0 ❤️

649662
2017-09-04 16:20:09 +0430 +0430
NA

خوبه ادامه اش رو بنویس. داستان کشش خوبی رو به جلو داره

1 ❤️

649672
2017-09-04 19:02:07 +0430 +0430

Saiko
اگه جزو داستان های برتر بشه چشم به زودی میفرستم

0 ❤️