زمستان داغ ما 🔥 (۲)

1402/02/13

...قسمت قبل

تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم خیره به ساعت رو دیوار، تیک تاک تیک تاک …
چه شب مزخرفی! کلا که روزای خوبی رو نمیگذروندم دیگه بعد از گندی که تو امتحان میانترم زدم پاک رد داده بودم
به سرم زد ی جـــ ــق بزنم شاید یکم میزون بشم، همون‌جوری که رو تخت دراز کشیده بودم یکم شلوارمو کشیدم پایین درش اوردم، حوصله سایت و فیلم دیدن که نبود با اون سطح انرژی که من داشتم بعد از چند دقیقه متوجه شدم چه کاری عبثی دارم میکنم، بیخیال شدم همونجوری بیرون شلوار ولش کردم دستامو بردم پشت سرم
بابا سرکار بود مامان تنها تو پذیرایی نشسته بود فیلم میدید درسته باهم راحت بودیم ولی نه دیگه اونقدر که مثل ی زن شوهر بتونم برم بهش بگم بیا کمک کن شاید یکم حال هوام عوض بشه
تو همین فکرا بودم و به بدبختیام فکر میکردم که احساس کردم یکی دم در اتاقه، خواستم دستامو بیارم پایین ببرمش زیر شلوار ولی دیدم مامانه! تکون نخوردم واقعا حسش نبود
مینا: بیام تو؟
من: بیا
اومد نزدیک‌تر و گفت این چه وضعشه؟
من: هیچی حوصله ندارم
مینا: چرا؟ چی شده؟
ی تاپ با ی ساپورت تنش بود نشست لبه‌ی تخت، منم تو همون حالت شروع کردم یکم از دانشگاه گفتن …
همیشه صحبت با مامان آرامش‌بخش بود ولی اون شب نه! همچنان بی حوصله بودم
کنارم دراز کشید تقریبا دوتامون به این که کیــــرم بیرون بود بی توجه بودیم، سقف نگاه میکردم و کلی صحبت کردیم یهو مامان پشت دستش گذاشت رو شکمم و دستش برد زیرش، همونطوری که حرف میزدیم با دستش کیــــرمو پرت میکرد بالا دوباره می افتاد رو دستش
بعد از چند دقیقه گفتم میشه بغلت کنم؟
بدون اینکه چیزی بگه اومد نزدیک‌تر، به پهلو خوابید سرشو گذاشت رو شونم سمت قلب، دیگه دستش به کیــــرم نبود کنارم بود ولی خب خودش چسبیده بود بهم، موهاشو بوس کردم و بازوشو نوازش میکردم و تعریف میکردیم
البته دیگه تعریف های درمورد دانشگاه تموم شده بود، داشتیم در مورد آینده حرف می‌زدیم
دستامو حلقه کردم دورش، انگشتام تو هم قفل محکم بغلش کرده بودم ولی سوتــــینش یکم اذیـت میکرد، معلوم نبود جنسش چیه انقد سفت و خشکه، دستمو بردم بینمون که یکم جابجاش کنم
مینا: چیکار می‌کنی؟
من: یکم اذیـت میکنه
خودش با دست یکم جابجاشون کرد و گفت خوبه؟
هنوز سفت بود ولی یکم بهتر شده بود گفتم آره خوبه
با انگشتای دست چپش آروم میکشید رو کیــــرم و با نوک انگشتاش نوازشش میکرد، حرکت تحریک آمیزی بود اولاش عادی بودم ولی خب هر لحظه داشت بزرگتر میشد
دوباره موهاشو بوسیدم و بو کشیدم بوی قشنگی داشت
من: مامان
مینا: جونم
من: میشه ی چیز ازت بخوام
مینا: چی؟
با صدای آروم ولی لحن سریع گفتم میشه ســکـس کنیم
سرشو چرخوند تو چشام نگاه کرد و گفت دیگه چی؟
من: ترو خدا مامان
مینا: نه نمیشه دیگم نگو
من: خب ما که این همه کارا کردیم چی میشه انجامش بدیم
مینا: یکار نکن از اونام پشیمون بشم
درست بود خیلی کارا کرده بودیم ولی هیچوقت پشت سرهم هم و روتین نبود، گاهی ی کارای میکردیم یکی دو هفته هیچی، تازه همیشه هم مهربون و خوب نبود گاهی چنان بهم میرید که مثل سگ پشیمون میشدم، هیچوقت از بد اخلاقی هاش تعریف نکردم، البته الان هم حق داشت همیشه به همون مقدار قانع بودم ولی اینبار دلم میخواست تا غول مرحله آخر برم
( کلمه " وسترن میدنایت " یا " نیمه شب غربی " را در اینـستاگــ ــرام سـرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
آیـــدی: WesternMidnight
خلاصه بعد از این درخواستم دستشو از رو کیــــرم برداشت ولی همچنان سرش رو سینــم بود، دست چپم بردم پایین که بذارم رو باســـنش ولی چون سرش رو سیـنم بود و قد بلنده کامل مسلط نبودم، بهش گفتم یکم میای بالاتر؟
مینا: واسه چی؟
من: حالا که اجازه نمیدی حداقل یکم باهات بازی کنم
مینا: بازی بازی میخوای تا تهش بریا
من: نه مامان قول میدم
مینا: نمیشه اذیـت نکن
گفتم باشه و دوباره دستم برگردونم دوش حلقه کردم، وقتی داشتم به خودم فشارش میدادم گفتم: میدونستی آرامش‌بخش ترین لحظات زندگیم وقتیه که بغلت کردم؟
خندید و گفت بیشور، بعد از ی مکث کوچیک گفت باشه خـر شدم و یکم اومد بالاتر
لبامو چسبوندم به سرش و اووووومممممهههههه ی بوس گنده گرفتم و گفتم تو بهترین خـر دنیایی، زد رو سینــم و گفت خـر باباته
دوتایی خندیدیم و دست چپمو گذاشتم رو باسنــــش …
روی شکمم انگشتای دست راستم قفل بود لای انگشتاش و دست چپم رو باسنــــش، خیلی نرم بود، دستمو گذاشتم رو پهلوی باســـــنش و آروم حرکت دادم، بالاااا ی عالمه نرمی بعد پایین دوباره بالا
موج و هلال جذابی داشت، با دست تکونش دادم چندتا اسپنک آروم زدم کاملا ساکت بود نه چیزی میگفت نه اعتراض!
خیلی حس خوبی داشت دلم میخواست همونجا درسته بخورمش ولی خیلی باید مراقب میبودم که خریتی ازم سر نزنه، با این حال بعد از کلی لمس و ناز نوازش باســـنش، یکم تاپشو دادم بالا و کمر لخــــتشو مـاسـاژ دادم
یکم انگشتامو از همون پشت بردم زیر شلوارش که زد رو دستم و گفت اوی کجا!
من: یکی ببینم چجوریه
مینا: از همون رو شلوار کافیته
من: ی کوچولو لمسش کنم زود دستمو درمیارم
دیگه چیزی نگفت منم دستم بردم زیر شــورت، واقعا نرم و بینظیر بود، حسابی تکونش دادم روش دست کشیدم خیلی محشر بود و شایدم لذت بخش تر از هر چیزی این بود که باســــن هر کسی نبود، مـال مامان خودم بود!
مینا: کافیه دیگه دستتو دربیار
من: ثابت نگهش میدارم تکون نمیدم
بازم چیزی نگفت منم دستمو همونجا نگهداشتم، بحثای متفرقه از هر جایی میکرد منم همراهی میکردم ولی خب فکرم کلا جای دیگه بود، البته خودشم کاملا متوجه بود آمپرم یکم پایین تر از سرش شـــ ــقه شــق بود
بعد از چند دقیقه آروم گفتم مامان میشه شلوارتو دربیارم
مینا: نه شروع نکن دوباره بخوای اصرار کنی پا میشم میرما
من: نه واسه اون نه، فقط ی کوچولو اینی که زیر دستمه رو ببینم
دستشو اورد عقب و دستمو از زیر شــورتش گرفت کشید بیرون و گفت: ببین جنبه نداری اول میگی دست بزنم بعد میخوای ببینی بعدم چیزای دیگه میخوای
من: مامان قول میدم زیاده روی نکنم قول
سرشو از رو سینــم برداشت تکیه به آرنجش داد و در حالتی که تو چشمام نگاه میکرد دستش برد سمت کیــــرم، چهارتا ناخنشو گذاشت روش و گفت فشار بدم؟
همون ی ذره فشار مشخص بود چقدر ناخناش تیزه ولی چشامو بستم گفتم باشه فشار بده ولی بعدش بذار ببینم
یکم تو اینجور موقعیت ها شوخی و رحـم مروت نداره شروع کرد ناخناشو فشار دادن، دردم می اومد ولی چون شـــق بود قابل تحمل تر بود
یکم که گذشت دید خوب دارم تحمل میکنم با ی دست گرفتش با ناخن انگشت اشاره اون یکی دستش فشار داد به سوراخ نوک کیــــرم! این دیگه واقعا بد عذابی بود
با لحن هیجانی و نگران گفتم مامان نکنننن! بیشتر فشار داد
من: مامان ترو قران پسـرتما دشمن نیستم!
مینا: دیگه میخوای باســـــنمو ببینی؟
در حالی که با ناخنای ی دستش به پهلوهاش فشار میداد با ی دستشم به نوکش و قشنگ داشتم شکنجه میشدم گفتم آره میخوام
مینا: پوریا انگشتمو تا ته فشار میدم توشااا
من: منم زورم میرسه به زور شلوارتو دربیارمااا
مینا: تو غلط میکنی جوجه!
انگشت کوچیک دستشو جمع کرد و اون قسمت بند انگشت که تا میشه رو گذاشت رو سوراخ کیـــرم و تلاش میکرد فرو کنه توش
من: مامان بقران ی چیزیم میشه ها نکننننن خب
بالاخره وقتی دید دارم تشک چنگ میزنم ولش کرد و بردش زیر شلوار و یکم که شلوارم پایین بود کشید بالا
دستمو از رو شلوار گذاشتم روش و گفتم خیلی بدی سادیســمی
مینا: خیلیم خوبم
من: خب حالا نوبته منه
خندید و گفت آدم نمیشی دیگه
من: مامان این همه دیدمش دیگه، صد بار اون موقع که لیـزر کرده بودی دیدم چی میشه الانم ببینم
مینا: درد تو فقط دیدن نیست باید این فکرو از سرت بیرون کنی هیچوقت این اجازه رو بهت نمیدم
منظورش درخواست ســکـسی بود که اول ازش خواستم منم گفتم نه، باور کن هیچ خریتی نمیکنم اونم فراموشش کردم، اصلا قول میدم شلوارم به هیچ وجه تکون نخوره حتی بجر پاهات به اونجاهات دستم نزنم قول میدم
مینا: واسه چی انقد کنجکاوی چرا میخوای ببینی؟
کف دستامو بهم چسبوندم و در جواب سوالش گفتم تروخدا 🙏
ابروهاشو داد بالا ی هوووف گفت و رفت عقب تر به پشتی تخت تکیه داد، منم جلوش نشسته بودم
مینا: پوریا دست نمیزنیا
من: قول میدم بدون اجازه خودت دست نزنم
دستاشو برد کنار شلوارش یکم کشید پایین و نگاه کرد بهم، خندید و گفت قیافشو ببین ذوق مـرگ
واقعا هم هیجان انگیز بود مامانم رو تخت خودم داشت شلوارشو میکشید پایین که من ببینم!
تا نصف باســــن کشید پایین، شــورتش پیدا شد صورتی بود بعد که شلوار از باســــن رد شد پاهاشو گرفت بالا و تا وسط رون پا داد بالا
به سختی جلوی خودمو گرفتم که نرم جلو پشت رون پاش زبون نکشم خیلی خوردنی و خواستنی بود، پاهاشو خوابوند و گفت آماده ای؟
من: آره
بین پاش، کنار شــورتو گرفت که ببره کنار گفتم نه نه اونجوری نه
مینا: پس چی؟
من: کامل درش بیار
مینا: همینجوری نمیشه
ابروهامو انداختم بالا، ی مکث کوچیک کرد و گفت: خب پس بیا خودت درش بیار
تا رفتم جلو دست راستش گذاشت دقیقا روش و با اون دستش انگشت اشاره رو نگهداشت و گفت: فقط کنار شــورت میگیری میکشی پایین دستت به هیچکجای دیگه نمیخوره یادت باشه قول دادی بزنی زیر قولت من میدونم تو اوکی؟
من: اوکی
آب دهنمو قورت دادم و رفتم جلوتر، دوتا دستامو گذاشتم رو پهلوهاش، لبه شــورت گرفتم و یواش یواش کشیدم پایین، بینهایت هیجان انگیز بود نبضمو تو گلوم احساس میکردم که میزد
کم کم ی برامدگی پیدا شد بیشتر کشیدم پایین و کامل از روش رد شد، واو باورم نمیشد چی دارم میبینم! خیلی خوشگل ناز بود مشخص بود یکمی هم خیسه
شــورت همچنان کشیدم پایین تا رسیدم به همونجا که شلوار بود، منظره بینظیری بود دوتا رون خوش تراش خوش رنگ بدون ذره ای مو جلو چشام بود، یکم بالاتر برامدگی و پیچ تاب خوشگل‌ترین کــصی که تا حالا دیده بودم
البته که کــص زیادی ندیده بودم :/
ولی به جرات خیلی بهتر از مـال خاله نسترن بود

ی شکم تخت که کوچولو کوچولو با نفساش بالا پایین می‌رفت، برامدگی و موج سینــه‌هاش زیر تاپ و در نهایت چهره ی مامان خوشگلم که با اون حالت نگاهش هوش از سر آدم میپروند
باهم چش تو چش که شدیم با ی لحن ســکـسی گفت پسند شد؟
سرمو چرخوندم و با ی حالت ترکیبی از خنده و حرص گفتم مامان بذار بهش دست بزنم …

منظره خیلی هیجان‌انگیزی بود شلوار و شــورتش تا زانوهاش پایین بود و جلوم رو تخت دراز کشیده فقط به محض اینکه گفتم دستمو بذارم روش، دستشو اورد پایین شلپ گذاشت رو کـــصش گفت پرو شدیا
باحال بود لحظه ای که دستشو گذاشت روش شلپ صدا داد، خندم گرفت گفتم یبار دیگه خیلی خوب بود
مینا: چی دوباره؟
من: دستتو بلند کن بذار روش
انگشتاشو چندبار زد روش شلپ شلپ صدا میداد مثل ژله زیر دستش میلرزید
من: حداقل بذار دست بذارم روی رونت قول میدم به اونجا دست نزنم
مینا: بذار
رفتم جلوتر دستم گذاشتم روی رونش، نرم و باحال بود، من پاهاشو نوازش میکردم اونم همچنان داشت میکوبید رو کـــصش و میخندید
من: بازش میکنی توشو ببینم؟
در حالی که تعجب کرده بود گفت توی اینجا رو؟
من: آره
با دست یکم بازش کرد، خوشگل و صورتی بود، سرمو یکم بردم جلو و گفتم آخی مامان تو سوراخی!
دستش از روش برداشت و قهقه زد و گفت بیشووور
پامو از روش رد کردم و نشستم رو ساق پاش
مینا: چیکار میکنی؟
من: هیچی فقط میخوام مسلط باشم با پاهات بازی کنم خیالت راحت دست نمیزنم
چیزی نگفت و نگاهم میکرد منم رونای نرمشو فشار میدادم و تکون میدادم خوشگل میلرزید، سرمو که بردم جلو گفت اوی کجا؟
من: عه نترس دیگه قول دادم فقط دارم نگاهش میکنم
مینا: زودتر نگاه کن میخوام شلوارمو بکشم بالا
من: چشم
صورتم با کــــصش بیست سی سانت فاصله داشت، ی نگاه به صورتش کردم سرشو گذاشته بود رو بالش سقف نگاه میکرد
سرمو بردم نزدیک تر زبونم دراوردم کشیدم روش
مینا: پوریاااااا قول دادی نکبـت پاشو
داشت سرمو هول میداد عقب ولی محکم پهلوهای باســـــنش گرفته بودم
روحم به پرواز دراومده بود خیلیییی خوب بود باورم نمیشد طعم به این خوبی داشته باشه ولی ی حال عجیبی داشتم، خودم داشتم میلرزیدم
سرمو محکم هول داد عقب و گفت قول دادی احمق این چکاریه؟!
من: زیر قولم نزدم که! نه دست زدم نه شلوارم پایین اومده
مینا: زبون که بدتره!
دوباره سرمو بردم جلو زبونمو از پایینش کشیدم تا بالا و گفتم یکم وایسا شاید دوست داشتی
دستشو برد نزدیک دهنش و گاز گرفتش و گفت: وااای پوریا خدا لعنـتت کنه
نوک زبونمو چپ و راست بالا پایین کشیدم روش گاهی هم تلاش میکردم زبونمو فرو کنم توش، از ی طرف این خوردنی باحال زیر زبونم بود از ی طرف با پهلوی باســـنش بازی میکردم، خودش هم نفساش تغییر کرد با ی صدای لرزان آخخخخ و آیییی میگفت
یکم که خوردم پاشدم رفتم کنار شلوار و شــورتش دراوردم انداختم کنار
مینا: مگه بازم میخوای بخوری؟
من: تو ریلکس باش کاریت نباشه
مینا: حق کردن نداریا
من: چشم
پاهاشو باز کردم نشستم بین پاش، لبامو چسبوندم به رونش و سرمو تکون دادم خیلی نرم بود چندتا گاز ازش گرفتم و همونجوری که لبم چسبیده بود به رونش کشیدم تا بین پاش، لبامو محکم چسبوندم رو کــــصش
اوووممممممهههه چندتا بوس گنده گرفتم
مینا: آههه خیلی بیشرفی
زبونمو دراوردم دوباره کشیدم روش، در حال خوردن بودم و اونم دستش اورد لای موهام، یکم که گذشت گفتم دست بزنم بهش؟
مینا: بزن
چهارتا انگشتمو گذاشتم روش و چپ و راست تکونش دادم وحشتناک نرم بود، انگشست شستمو گذاشتم رو چوچولـــش و چرخوندم با زبونم با خودش بازی میکردم، ی لحظه نگاهش کردم لبشو گاز گرفته بود
ی انگشتمو فشار دادم توش
مینا: نه پوریا توش نه
ولی دیگه انگشتم رفته بود تو، انگشتمو اون تو تکون دادم، لیـز و داغ بود
دراوردم دوتا انگشتی فرو کردم و عقب جلو کردم
قشنگ بهم ریخته بود، رو تختی رو چنگ میگرفت، گفتم اذیـتی؟
مینا: نه ادامه بده
سرمو بردم پایین در حالی که انگشتامو عقب جلو میکردم زبونمو میکشیدم روش، منکه داشتم از شدت هیجان و لذت منفـجر میشدم اونم مدام تکون میخورد خودشو که منقبض میکرد یا فشاری که میداد به دهنم قشنگ حس میشد
چند دقیقه ای همین حالت ادامه پیدا کرد ولی دیگه تکون و لرزیدناش شدید تر شد
یجا ی آههه بلند کشید که تاحالا اینجور آهی ازش نشنیده بودم، دستشو گذاشت رو سرم و سرمو هول داد و با صدای لرزان گفت کافیه بیا بالا بغلـم کن
انگشتامو دراوردم و سریع کنارش دراز کشیدم لبمو چسبوندم به لپش و بوسیدمش، ی دستمو گذاشتم به گردنش و لبامو رو لپش حرکت دادم و گفتم چطور بود؟
مینا: عالی بود حدس میزدم این بلارو سرم بیاری
من: حدسای دیگه چی؟
مینا: چی مثلا؟
لبمو بردم نزدیک لاله‌ی گوشش، لب پایینیمو از قصد کشیدم به لاله و گفتم اینکه بکـنمت
مینا: نه غلط میـکنی
گردنشو یکم محکم‌تر فشار دادم و گفتم خفت میکنما
مینا: اگه دلت اومد خفه کن
بیشتر فشار دادم و لبامو یهویی محکم چسبوندم رو لبش، یکم خوردم گاز گرفتمش، دیدم اونم داره وحشیانه لبامو میخوره، تو دلم گفتم ای جون ایول
پامو از روش رد کردم و کامل خوابیدم روش، چند دقیقه ای خیلی خشن داشتیم لبای همو میخوردیم، تن ناز و نرمشم زیرم بود به قدری حشـــری شده بودم که اون لحظه اسمم میپرسیدن حالیم نبود
دستمو بردم پایین شلوار شــورتمو یجا کشیدم پایین، کیــــرم خورد به بدن داغش
مینا: وااای نه پوریا
داشت هولم میداد بالا، نشستم روی رونش و کیـــــرمو با دست گرفتم چندبار کوبیدم رو کــــصش
دستشو اورد پایین گذاشت رو کــصش
مینا: نکن قربونت برم آروم باش
من: مامان اذیـت نکن دستتو رد کن
داشتم کیــــرمو میمالیدم رو دستاش گفت به خودت بیا همینم مونده به پسـر خودم بدم
من: کی بهتر از من ماماااان
مینا: باشه ولی نمیخوام تا این حد پیش بریم
دستشو حلقه کرد دور کیــــرم و گفت وایسا واست جـــق میزنم
من: مامان دو دقیقه فقط!
کیــــرمو فشار داد و با خنده و شیطنت گفت میخوای اینو فرو کنی به مامان؟
خندیدم و گفتم اهوم
مینا: مامانی گناه نداره این بره توش؟
من: اصلانم گناه نداره
وحشتناک این جمله و حالت صورتش لذت بخش بود آمپرم چسبیده بود به سقف
در حالی که کیــــرمو فشار میداد گفت: ولی نمیشه این اجازه رو بهت نمیدم
من: مامان خودت تحریکـم میکنی بعد اجازه نمیدی مگه آزار داری!

دو دستی دستشو گرفتم، زورش نرسید دستشو از کیــــرم جدا کردم، لحظه هیجانیی بود دوباره کیــــرمو با دست گرفتم میکوبیدم رو کـصش، چیزی نمونده بود که فرو کنم توش که یکم اومد بالا ی سیلی محکم بهم زد!
دستمو گذاشتم رو صورتم، انصافا خیلی محکم زد تا حالا به این محکمی بهم سیلی نزده بود
من: چرا میزنیییی؟
مینا: چون بهم گوش نمیدی
من: ماماااان
مینا: مامانو زهرمار، وقتی میگم نه یعنی نه! من تعیین میکنم تا چه حد پیش بریم
من: خیلی بدی بقران
مینا: حرف نزن پاشو از روم
من: تو این حال میخوای ولم کنی!
مینا: پوریا اعصابمو خورد نکن پاشو
چاره ای نبود با دلی شکسته و کیـــری شــــق از روش رفتم کنار

تا از روش رفتم کنار خودشم نشست و یکم رفت عقب و گفت حالا تو بخواب
گفتم ایول مررسی و خوابیدم، ذوق مــرگ بودم که دلش رحـم اومد میخواد اجازه بده بکـنمش
رفت پایین پام شلوار شــورتمو کامل دراورد بعد اومد بالا نشست رو شکمم، نرمی باســـنش رو شکمم، کل وزنش رو تنم خیلی خوب بود البته تیشرت تنم بود ولی بازم نرم بودنش کامل حس میشد
دستشو برد پشت کیــــرمو گرفت بلند کرد خودش هم دراز کشید روم
( کلمه " وسترن میدنایت " یا " نیمه شب غربی " را در اینـستاگــ ــرام سـرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
آیـــدی: WesternMidnight
کیـــــرم بین پاهاش قرار گرفت بعدم پاشو منقبض کرد سفت گرفتش، گردنمو بوسید، داشتم خودمو زیر حجم تنش تکون میدادم که گردنمو گاز گرفت و گفت ساعت نگاه کن
نگاه کردم پنج دقیقه به یازده شب بود
من: خب؟
مینا: قبل ساعت یازده و ربع آبت بیاد پوستتو میکنم تکون نخور که نیاد
من: چشم
شروع کرد گونه و لپ و گردنمو بوسیدن، بعد از ی عالمه بوسه لباشو اورد نزدیک لبام، اول ی دونه خیلی آروم و رمانتیک لبمو بوسید ولی وقتی بوسه ها بیشتر شد خواستم لباشو بخورم سرشو برد عقب و گفت پوریااا
من: بله؟
مینا: تو هیچ کاری نکن بی حرکت بخواب بذار حال کنم
من: چشم
ده دقیقه ای من هیچکاری نمیکردم دیگه همه جامو داشت زخم میکرد از بس بوسید و گاز گرفت، تازه بعد از این همه بوس شروع کرد لیس زدنم و قربون صدقم رفتن خندم گرفت! آخه گردن و لپ و لب حتی بینیمم داشت خیس میکرد ی وضعی داشتم
ساعت یازده ربع شد انقد بهم حال داده بود که با یک اشاره ای آبم می اومد
محکم بغلم کرد و گفت حالا بچرخیم من برم زیر
انجامش دادیم حالا بدن نرمش زیر من بود، گوشمو گاز گرفت و آروم دم گوشم گفت حالا همونجا بین پام بالا پایین کن خودتو تا بیاد
من: میریزه رو تخت که
محکم لپمو بوسید و گفت فردای سرت خوشگل من
لبخند زدم و کاری که گفت انجام دادم اونم پاهاشو منقبض کرده بود، دوتا پای نرم ســکـسی محکم چسبیده بود به کیــــرم، بین پاهاش تلمبه زدم همه چیز پرفکت بود، نرم هات بودن خودش ی طرف قربون صدقه هاش ی طرف، چیزی طول نکشید که آبم اومد، محکم بغلش کردم و همونجا خالی کردم و بعد از چند دقیقه ناز نوازشش کردنش گفت پاشو دستمال بیار
پاشدم دستمال اوردم خواست بگیره ولی گفتم خودم پاک میکنم، خودم و خودش تمیز کردم دوباره لبامو چسبوندم رو کـــ ــصش بوسیدم ولی گفت دیگه کافیه پاشو
رفتم عقب خواست بشینه گفتم نشین شلوارتو پات کنم
با خنده گفت خودت؟
من: آره
یکم اومد کنار شــورت و شلوارشو تنش کردم کشیدم بالا آخرم لپم مالیدم رو کبــــصش و پایین تنشو بغل کردم و گفتم بهتر مامان دنیایی، دستشو گذاشت رو موهام یکم تکونش داد و گفت قربونت برم عزیز دل مامان …

ادامه...

نوشته: ققنوس


👍 58
👎 3
170901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926192
2023-05-03 06:44:34 +0330 +0330

سلام اگر شما آقا پوریایی که جدا تشکر می کنم از تون به خاطر قلم زیبا و داستان قشنگتون

1 ❤️

926196
2023-05-03 07:44:00 +0330 +0330

الان تا شماره چند اینستاست

0 ❤️

926210
2023-05-03 09:39:29 +0330 +0330

عالی
ادامه بده😘

0 ❤️

926247
2023-05-03 16:41:46 +0330 +0330

👏🏻👏🏻👏🏻

0 ❤️

926258
2023-05-03 18:42:13 +0330 +0330

۲۰

0 ❤️

926403
2023-05-04 13:45:54 +0330 +0330

عالیه داستان خوشم میاد مامانت بهت کوس نمیده ولی ابتو میاره عالیه همینجوری ادمه بده

0 ❤️

926451
2023-05-05 01:39:21 +0330 +0330

قشنگ بود ، دمت گرم

0 ❤️

927629
2023-05-12 12:34:53 +0330 +0330

درون هر زنی یه کس زندگی میکنه که دوست داره به من بده.تو همون زن هستی معطل نکن.فقط یه پیام بده بقیش با من… 😍 🌹 😏

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها