زیر عمق چهار متری!

1402/09/09

سلام مستقیم بریم سر اصل مطلب…
استخر و شنا یکی از کارای روتین زندگیمه خیلی بهش علاقه دارم و حداقل هفته ای یه بار رو میرم، شنا کـردن و سکوت زیر آب باعث خالی شدن ذهنم از استرس و فکر میشه، خصوصا این روزا که بحـث و درگیری با شوهرم کم ندارم
از خونه به قصد استخر زدم بیرون، هوا گرم و تابستونی بود، تازه جابجا شده بودیم و تو این محل غریبه بودم، این بار سومی بود که تو این استخر میرفتم، وقتی رسیدم با عجله لباسمو در اوردم مایـو پوشیدم و رفتم سمت آب …
به غریق نجاتا که نگاه کردم به نظرم خوشگل و هـات بودن، دو تا غریق نجات که یکیشون که نزدیک تر بود ی زن حدودا سی ساله و حسابی برنزه بود، خوش هیـکل بود و طبق عادت نجات غریقا سرش تو گوشیش بود
اون یکی رو نمیتونستم خوب ببینم، ته استخر بود. کم کم رفتم تو آب، اون روزا به تجویز دکتر برای تنظیم پریـودم قــرص ضد بارداری میخوردم و خب این قــرصا سایـز سیــنه رو بزرگ میکنه، در حالت معمولی من سایـز سیــنه هام هفتاد و پنجه ولی با اون قــرصا به نزدیک هشتاد پنج رسیده بود و خیلی خوش فرم و سفت شده بود، البته با این سایـز جدید مایو برام تنگ شده بود و یه کم اذیـت میـکرد و هر چند متر که شنا میکـردم مجبور بودم دستم رو تو سینـه هام ببرم و جا به جاشون کنم.
کمی که شنا کردم برای بار سوم گوشه استخر داخل آب داشتم سیـنه هامو جا به جا میکردم و به خیالم کســی منو نمیدید که شنیدم یکی گفت: خانومم ولشون کن زخـم میشن
سرمو بلند کردم و دیدم غریق نجاتی که نتونسته بودم ببینمش بالا سرم ایستاده و داره داخل یقه منو دید میزنه!
منم که همیشه بالا و زیادی هاتم لبخند زدم و گفتم قابل نداره، شما بیا زخمش کن
زانوهاشو خم کرد تا بهم نزدیک تر بشه خندید و گفت نه همینجوری ببینم قشنگه، البته ای کاش میشد چند روز قرض بدی بهم. ماه دیگه عروسی دعوتم، رفتم لباس خریدم همه جاش عالیه جز کـاپ سینـه‌ش که واسم گشاده
گفتم: وا خیلی خوبه که هیکلت! بسه دیگه(منظورم حجـم سیـنـه هاش بود) مگه چی هست لباسه؟
گفت: نه همه میگن سینـه هام خوبه ولی تو مایو و سوتیـن خوش فـرمه، بدون لباس صاف و فلته، بعدم خندید و گفت باور نمیکنی نشونت بدم؟
با حالت شیطنـت گفتم: من که دوسشون دارم و روی سطح آب خوابیدم و شنا کنان رفتم سمت پله استخر که بیام بیرون و باهاش حرف بزنم، دلم میخواست بیشتر باهاش حرف بزنم خیلی خانوم کیوت و نازی بود

از استخر اومدم بیرون. یه کم لب استخر نشستم، نمیخواستم خیلی خودمو مشتاق نشون بدم، فقط چند بار بهش نگاه خریدارانه کردم و اونم انگار آمار میداد
به نظرم سی سال اینا میومد، قدش از من بلندتر بود
من صد شصت هفتم با این حساب قدش حداقل صد هفتاد میشد، لاغر نبود و شاید یه سه چهار کیلویی هم برای شغلش اضافه وزن داشت، برخلاف همکارش پوست سفیدی داشت و کیفیت پوستش به نظرم عالی بود، از اینا که هیچ لک و تَرکی رو پوستش نبود
از فاصله هفت هشت متری که میدیدمش چیز خوبی بود و همینجوری که پاهام آویزون تو آب بود و تکونشون میدادم درباره خیال پردازی میکردم، کاملا متوجه شدم که خون توی کـــصم جهید و رونای خیـسم به هم فشرده شد.
از لبه استخر بلند شدم و مسیرم رو انداختم سمتش که مثلا میخوام برم سمت سونا خشک، همین که از بغلـش رد شدم سرش تو گوشی بود ولی به من گفت: نیومدی نشونت بدما. انگار باورت نشد سینـه هام اندازه جوشه
وایسادم و گفتم اینجا نشونم بدی؟
گفت اینجا که نه، اتاقمون

منم که از خدا خواسته گفتم خب باشه بریم، البته مطمئن بودم که اینجا کار به جایی نمیرسه اما حداقل شماره ای، آیـدی اینستاگرامی چیزی رد و بدل میشه، از رو صندلی پاشد و به همکارش، همون زن برنزه متالیکه گفت ما میریم اتاق، همکارشم خندید و با سر تایید کرد.
یه چند متر رفتیم و به فروشنده ای که تو غرفه وسایلی مثل مایو و کلاه و… میفروخت گفت: عشقم ما این سمتیم و اتاق ناجی ها رو نشون داد.
پشمام داشت میریخت، یه لحظه اصن حـشــر از سرم پرید! باورم نمیشد یعنی این اتاق واسه اینا مکانه که اینجوری هماهنگ با هم عمل میکنن؟!؟!
ولی باز به خودم گفتم حـشـری شدم و عقلم خوب کار نمیکنه بیخیال فقط دنبالش رفتم.
رسیدیم به اتاق و در رو باز کرد گفت بفرمایید …

فرماییدم داخل اتاق، تا در رو بست مایوش رو از یقه پایین کشید و گفت بفرما ببین.
فهمیدم که گول خوردم، البته راضی بودم از گولی که خوردم. سیـنه هاش عالی بود، تقریبا سایـز هشتاد سفت و سرجاش، نوک سینه هاش هم باب سلیقه‌م صورتی و سیخه سیخ، با خنده و البته بیشتر هیجان اطراف اتاق نگاه کردم و گفتم: دوربین مخفیه؟
گفت: اگه اینا خوبه پس مال تو چیَن؟ و با سر اشاره کرد که یعنی تو هم سیـنه هاتو نشون بده …
دست کرد و آروم کلاه شنا مو از سرم دراوردم و موهای خیسم رو شونه هام ریخت، اومد جلو دستشو برد لای موهام و تکونش داد و گفت موهاتم خوشگله که
خلاصه کمک کرد مایوم در آوردم
بعد انگشتاشو کشید رو گردن و اومد پایین تر رو سیـنه هام نیپـل سمت راستمو با انگشت گرفت یکم چرخوندش و بعد کل سـینمو گرفت تو دستش میمالیدشون
منو برد سمت دیوار، لباش آروم چسبوند رو لبام و بوسید، سیـنه هامون که بهم میخورد، طعم لباش، چشای خوشگلش همه چیز دیوانه کننده بود
یکم که لبامو بوسید بدون اینکه لباشو از تنم جدا کنه لباشو برد پایین رو چونه‌م و بعد گردن و رسید به سینــه‌هام …
اول نیپـل سمت سینــه چپم بوسید و بعد شروع کرد به خوردن و با دستشم سینــه راستمو میمالید، صدای خوردنش حسابی حشـــریم کرد و دستم رو بردم سمت سینــه‌ش یکم فشارشون دادم واقعا سینه هاش دوست داشتنی بودن

به سختی دستم رسوندم پایین تر به کـــصش
کلیتــوریـسش برجسته شده بود و پیدا کردنش سخت نبود، شروع کردنم به مالوندنش و صداش موقع خوردن سینــه‌م بلند تر شد، اومد بالا و شروع کرد به خورد گردنم اما از خودم جداش کردم و رفتم سمت سینه هاش، زبونم رو دور نوکش چرخوندم، دلم میخواست سیـنه هاش رو محکم گاز بگیرم اما ترسیدم دردش بیاد و ناراحت شه آخه هنوز شناختی ازش نداشتم …
مایوش رو کامل از تنش درآوردم و نشستم جلوش، صورتم بردم جلو زبونم در اوردم نزدیک کـــصش گرفتم ولی قبل از خوردن بالا تو چشاش نگاه کردم و گفتم: اجازه دارم؟
خندش گرفت و با لبخند گفت: خواهش میکنم نوش جون
زبونم چسبونم رو کـــصش و از پایین زبونمو کشیدم تا بالاش و شروع کردم به خوردن کـــصش، همونطور که ایستاده بود پاهاش رو باز تر کرد و یه کم زانوهاش رو خم کرد تا کــصش بیشتر باز شه و زبونم بیشتر بره داخل
اونقدر صدای ناله هاش خوب بود که میتونستم تا فردا براش بخورم، یکم که گذشت انگار داشت ارضـــا میشد اما نمیخواست به این زودی ارضــا شه برای همین منو بلند کرد گفت درار مایوتو
مایوم از بالا تا روی نافم پایین بود الان هم کلا درش اوردم، اومد جلوتر ساعد دستاشو گذاشت رو شونه‌هام و به شدت خودش بهم نزدیک کرد در حدی که با پایین تنش فشار میداد سمتم و کــصش میخورد به بدنم و نوک سینــه هامون به هم میمالید، بهم گفت: ببینمت
سرم پایین بود، نگاهم اوردم بالا و تو چشاش نگاه کردم ی لحظه خجالت کشیدم! یهو اومده بودم تو ی اتاق و ی غریبه هر کار میگفت داشتم انجام میدادم و اطاعت میکردم

لباشو چسبوند به لپم و بوسم کرد، وقتی دیدم محکم بغلم کرده منم دستم دورش حلقه کردم و محکم بغلش کردم و در حالی که پایین تنه هامونو به هم میمالیدیم با صدای لرزان گفتم: کسی نیاد تو!؟ گفت نه نترس
یکم که گذشت ازم فاصله گرفت، یک دستمو گرفته بود با ی دستش به میز اشاره کرد
پرسیدم چیکار کنم؟ گفت روش خم شو
بدون اینکه مخالفتی کنم سرمو تکون دادم و رفتم سمت میز، سینــه‌هام گذاشتم رو میز و خم شدم
وقتی نشست اول یه کم با کـــونم ور رفت، دستاشو گذاشته بود روش و تکونش میداد، انگشتاشو می کشید به رون پام ی وضع خیلی باحالی بود، یکم که گذشت دستش گذاشت دو طرف کــونم و کنار زدشون، داشت قشنگ سوراخمو برانداز میکرد که یهو سوراخم داغ شد!

نمیشد میز چنگ بزنم فقط محکم با دست لبه‌ی میز فشار دادم و گفتم: عفففف جوووون
لباشو دقیقا گذاشته بود رو سوراخ کـــونم و می بوسید بعدم زبونش درآورد گذاشت اون قسمت بین کـــص و سوراخ کــونم! روحم به پرواز دراومده بود
میک میزد و میلیسید، صدای ناله هام رو کنترل میکردم که بیرون نره اما یه لحظه هایی واقعا نمیشد!
چند باری نوک زبونش رو کرد تو کــصم خیلی خوب بود، منم دستم رو بردم پشت تا سرش رو بیشتر فشار بدم به خودم فرو کنم
( در تلـــ ــگـرام و اینســـ ــتاگـرام آیـدی WMLand را ســـ ــرچ کنید، ادامه داستان و تصاویرش اونجاست (وسترن میدنایت))
انگار زبونش برام کافی نبود با خجالت و صدای لرزان گفتم میشه انگشتم کنی؟ سرش رو بلند کرد کـــونم رو گاز گرفت و پاشد بعدم ی اسپنـک تقریبا محکم به کـــونم زد و منو برگردوند، دستش برد پایین و دوتا انگشتش فرو کرد داخل کــصم …
تند و تند حرکت میداد و همینجور که انگشتش توی کــصم بود، چسبید بهم و شروع کرد به خوردن لبام …
ارضــا شدم و نتونستم صدامو کنترل کنم!
هنوز به خودم نیومده بودم که دستش دور کمرم حلقه کرد، چه زوری داشت! بدون اینکه زحمتی به خودم بدم منو هر جای اتاق که میخواست میبرد.
با هدایت اون نشستیم کف اتاق و فهمیدم که میخواد سیزرینگ(قیچی✂️) کنیم! حرکت مورد علاقه ی من، اصلا توقع نداشتم ی همچین جایی بشه اجراش کرد، ولی مثل اینکه قبلا اینکارو اینجا تو این اتاق انجام داده بود!
من رو خوابوند کف اتاق و پاهام رو باز کرد، انگشتاش رو گذاشت روی کـــصم و دوباره یکم باهاش بازی کرد که واسه دوباره ارضــا شدن آماده شم، خودمم دستمو بردم رو کلــیتوریــسم و مالیدمش، حسابی که حـــشری شدم با ناله و بی تحمل گفتم بشین روم …
کـــصش رو گذاشت روی کـصم، اول آروم و دَوَرانی خودش رو میچرخوند و با سیــنه هام بازی میکرد.
منم دستم رو کونش بود و میچلوندمش که یهو انگار خیلی حشـــری شد و شروع کرد به تلمبه زدن! بهترین قسمت این ســکـس همینجا بود، همینجور که تلمبه میزد سیــنه هاش بالا پایین میرفت، از شدت حشـــری بودن نفس کم آورده بود و سقف رو نگاه میکرد و کـــونش میخورد به رونام و چون از قبل بدنم با آب استخر هنوز یکم خیس بود شالاپ شالاپ صدا میداد.
من داشتم ارضــا میشدم و حس کردم اون هم داره میشه، وقتی دید داره از من عقب میمونه دستشو برد سمت کلیــتوریــسش و همینجور که تلمبه میزد میمالیدش و هفت هشت ثانیه بعد ارضــا شد و با صدای ارضــا شدنش منم ارضــا شدم …
بی حال افتاد رو من و منم با یک دست محکم بغلش کردم و اون یکی دستم بردم بینمون و دوباره براش یه کم کلیــتوریســش رو مالیدم تا حالش جا بیاد، نفسمون که بالا اومد لبم رو بوسید و گفت: حال داد
گفتم آره اصن فکر نمیکردم استخر امروز انقد حال بده!
بی حال خندید و دوباره لبمو بوسید و پاشد، مایوش پوشید و گفت: من میرم لب استخر، میبینمت و چشمک زد
گفتم نه دیگه جون نذاشتی بمونه برام، ی دوش میگیرم و میرم دیگه
یه قهقهه ریزی زد و گفت باشه
مایوم پوشیدم و سریع از اتاق اومدم بیرون رفتم دوش گرفتم، واقعا خیلی خوش گذشت بود و حالم خوب بود! احساس میکردم مثل ی پرنده سبک شدم …
خلاصه تو رختکن لباسامو پوشیدم و از استخر زدم بیرون، هنوز چند قدمی دور نشده بودم که تازه یادم افتاد که از فرط خوشحالی اصن اسمشم نپرسیدم! چه برسه شمارش!
برگشتم سمت استخر و از کفشدار خواستم ی لحظه خانم ناجی رو صدا بزنه، بعد کلی اصرار قبول کرد و رفت
چند دقیقه بعد دیدم اون یکی ناجی که رنگ پوستش برنزه متالیک بود داره میاد سمتم، با خنده گفت جانم؟
آب دهنم قورت دادم و گفتم با اون یکی ناجی کار داشتم
با لبخند گفت: کدوم یکی؟
خیلی مسخره بود که اسمشم نمیدونستم! ی لحظه نزدیک بود بگم همون که پوستش سفیدتر از شماست ولی گفتم یهو بهش برنخوره زشته!
گفتم همون همکارتون که …
دید هول کردم بیشتر خندش گرفت گفت: بالا سر آبه دستش بنده بگو چیکارش داری من بهش میگم
گفتم شمارش میدید به خودش بگم؟
قبول کرد ی شماره گفت و منم زدم تو گوشیم، در حالی که یواش گفتم ی تک بزنم شمارم بیفته، دیدم گوشی که تو دستش بود زنگ خورد
مات مبهوت به دستش نگاه کردم اونم خنده کنان برگشت که بره و بلند گفت دفعه بعد نوبت منه!
گوشیمو قطع کردم و در حالی که داشت ازم دور میشد مظلومانه و آروم گفتم: بله چشم!

نوشته: WMLand


👍 48
👎 4
58401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

960198
2023-12-01 00:36:19 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

960199
2023-12-01 00:38:42 +0330 +0330

تکراری بود که !

1 ❤️

960212
2023-12-01 01:49:53 +0330 +0330

فانتزی قشنگیه

0 ❤️

960234
2023-12-01 04:42:04 +0330 +0330

جالب بود شنیده بودم تو بعضی استخرا ترتیب ادمو میدن

0 ❤️

960254
2023-12-01 10:52:02 +0330 +0330

خیلی عالی بود مرسی
کاملا هم باواقعیت سازگاربود

1 ❤️

960264
2023-12-01 13:03:03 +0330 +0330

ای‌بابا:(
آدرس استخر رو می‌دادی تهش:(

1 ❤️

960274
2023-12-01 14:11:48 +0330 +0330

❤️

0 ❤️

960297
2023-12-01 19:31:18 +0330 +0330

عزیزم تو وگاس مگه زندگی میکنی به غریق نجات تو ایران گفتی ممه هام رو بیا زخم کن پسر جان بشین سر درس و مشقت

1 ❤️

960416
2023-12-02 13:43:47 +0330 +0330

چرا داستان اصلی (با مامانت) رو ادامه نمیدی؟

1 ❤️

960522
2023-12-03 04:45:39 +0330 +0330

واقعن عالی نوشتی، اگر هم واقعیت بود که عالی تر

0 ❤️

960625
2023-12-03 23:22:52 +0330 +0330

معلومه به مرد نوشته ولی قشنگ بود

0 ❤️

960747
2023-12-04 21:45:30 +0330 +0330

نایس 🙂

0 ❤️

960818
2023-12-05 09:39:13 +0330 +0330

داستان تمیز نوشته شده بود
ممنون
ولی خودت هم میدونی که چقدر جای هم بهتر شدن داره و هم بیشتر شدن
ممنونم ازت

0 ❤️