سفر رویایی ولی بدون رویا

1401/09/23

شب خانوادگی خونه آقای جلالی بودیم آقای حسینی هم با خانومش بود آقای جلالی و حسینی همکار بابام هستن، اونجا تصمیم گرفتن که یک مسافرت همگی باهم بریم هر کی ی پیشنهاد داد و در نهایت هم قرار شد بریم کاشان و نیاسر
چند روز بعد آماده سفر بودیم چون فاصله خونه هامون زیاد بود قرار گذاشتیم هشت صبح همگی بریم یجا و در ادامه هم مسیر باشیم، زمانی که رسیدم آقای جلالی با خانومش و دخترش که حدود ده ساله بود اونجا بودن ماهم یکم وایستادیم که آقای حسینی هم رسید همگی ی حال احوال کردیم، من تا حالا دختر و پسر آقای حسینی رو ندیده بودم، شیلا ی دختر شیک و خوشگل حدود بیست ساله بود آرشم ی سال از خودم کوچیک‌تر بود، خلاصه راه افتادیم که بریم سمت کاشان وقتی رسیدیم بابا اینا هتل رزرو کرده بودن نزدیک باغ فین هتل نگارستان، ساک چمدونا رو بردیم داخل، وقت ناهار بود، بعد ناهار خواستیم بریم تو شهر ی چرخ بزنیم که هوا گرم بود کنسلش کردیم تا عصر و هر خانواده رفت تو اتاق خودش.
دو سه ساعت بعد گوشی بابام نوتیفکشن اومد، آقای جلالی بود که میگفت بزنیم بیرون، بیرون که بودیم متوجه شدم این آرشه مشکوکه همش چشمش به مامانم بود و باهاش شوخی میکرد، مامانم شیک آرایش کرده میگشت ولی تو این سفر لباس آنچانی تنش نکرده بود ی مانتو که ای یکم کوتاه بود البته یکم بیشتر از یکم و ی شلوار پارچه ای گشاد تابستونی خلاصه روز اول اهمیت ندادم گفتم شاید من بد برداشت کردم کلا بچه پر جنب جوشیه ولی فرداش که مامانمو مینا خانوم صدا زد یجوریی شدم اصلا خوشم نیومد من همه اینارو به فامیل صدا میزنم چی میگه این مینا خانوم مینا خانومو کیرخر از طرفی میدیدم انقدر که نگاهش سمت مامانمه سمت مژگان خانوم همسر آقای جلالی نیست.
بعد از ناهار روز دوم که تو هتل بودیم بابا رفت بیرون به مامان گفتم اصلا از این آرش خوشم نیومد
مامان: چرا بچه شیرینیه که
من: شیرین! غلط کرده، مامان زیاد باهات شوخی میکنه ها اصلا خوشم نمیاد
مامان: دو روز اومدیم سفر سخت نگیر
من: به هر حال این وضعیت ادامه پیدا کنه مطمئن نیستم بتونم خودمو کنترل کنم
مامان: غیرتی شدی؟
من: بخدا بخواد از حدش بگذره انقد میزنمش جونش دربیاد
مامان آروم گفت “جون” و لبخند زد گوشیش برداشت، بحث ادامه پیدا نکرد عصرم که رفتیم بیرون مامان یکم سرسنگین تر با آرش برخورد میکرد به مسخره بازیاش نمیخندید منم از این رفتارش جیگرم حال اومد
خلاصه همه جاهای تاریخی کاشان گشتیم ی شب بعد از شام آرش گفت پوریا میای بریم تا باغ فین قدم بزنیم، گفتم بذار حالشو بگیرم به خواهرش نگاه کردم گفتم شیلا توام میای؟ اونم سرشو تکون داد و گفت باشه، شیلا به النازم گفت که همراهمون بیاد (الناز دختر ده ساله ی آقای جلالی) (ی پرانتز دیگه باز کنم ببخشید وقتی داشتم یدور از روی متن میخوندم که ببینم اگه غلط املایی یا نگارشی دارم اصلاح کنم دیدم بالاتر فامیلی همکارای بابامو گفتم تو داستانم که اسم شیلا و آرشو میگم، پس برمیگردم بالا فامیلی این همکار بابامو الکی مینویسم حسینی)
خلاصه از دم هتل چهارتایی از بابا اینا جدا شدیم و میرفتیم تو مسیر شیر بلال تازه آتیشی درست میکردن خریدیم داشتیم میخوردیم که شیلا گفت کاش مامانینا هم می اومدن اونام میخوردن
آرش به من نگاه کرد و گفت اره میخوای به مامانت زنگ بزن فاصله ای که نیست بیان
چشام گرد شد، آخر اینو میکشم، گفتم نه بابا بعدا میخورن بریم بگردیم
یکم جلوتر شیلا و الناز داشتن عکس میگرفتن سرشون گرم بود به آرش گفتم
من: اون دیگ گلاب‌گیری رو میبینی؟
آرش: آره گلاب میخوای؟
من: یبار دیگه اسم مامانمو بیاری تو همون دیگ خفت میکنم
آرش رنگش پرید و گفت من چیکار مامانت دارم کی اسمشو آوردم!
من: دیروز نگفتی مینا؟
آرش: بیخیال بابا توام همین چند دقیقه پیش به آجیم نگفتی شیلا؟
من: گفتم ولی هی نگاهش نمیکنم چشم چرونی کنم که
آرش: خب نگاه کن
شیلا اومد نزدیک تر و گفت
شیلا: چی تعریف میکنید شما دوتا
من: هیچی در مورد شما

آرش هول شد گفت هیچی میگه بیا ماهم عکس بگیریم
چندتا عکس گرفتیم و رفتیم تو پارک کنار باغ فین، زدم به شونه آرش آروم گفتم چی شد خوشت نیومد؟
أرش: واسم مهم نیست
من: چی مهم نیست
آرش: کلا هر کار میخوای بکن هر چی میخوای بگو فقط انقد با من بد حرف نزن
من: مخشو بزنم؟
آرش: اگه تونستی بزن
یکم مکث کردم تو ذهنم ی عالمه سوال اومد، از تهدیدم ترسید یعنی؟ یعنی میشه با تهدید بیشتر به خواهرش نزدیک بشم؟ اوف اگه بشه تو این سفر این دخترو بکنم چه شود!
کلا حال هوام عوض شد انصافا خواهر خوشگلی داشت با اون شلوار لی تنگی که تنش بود با اون مانتوی کوتاه دل هر مردی رو میبرد
تو راه برگشت به آرش گفتم شمارتو بده گفت می‌خوای چیکار؟
من: میخوام ی چیز واست بفرستم
آرش: آیدی تلمو بزن: آرش۳۲۹
سرچ کردم پیداش کردم ی عکس گربه رو پروفایلش بود
ی پی ام دادم، اونم وقتی رسیدیم هتل رفت تو اتاق خودشون ی استیکر فرستاد
نوشتم ی سوال بپرسم؟
آرش: بپرس
من: آجیت چند سالشه
آرش: ۲۱
شت از من سه سال بزرگتره که، ی چندتا سوال دیگم پرسیدم اونم تقریبا اکثریتو جواب میداد تا اخر شب با آرش چت کردم جزئیات نمیگم که حوصله سربر نباشه ولی آخراش گفتم عکس با لباس خونه ازش داری؟ دوتا فرستاد که خعلی خوب بود با تاپ و شلوارک بدن سفید و سکسی داشت با همون عکسا اون شب زدم بهشم گفتم فردا قبل از اینکه لباس عوض کنه بیاید بیرون ازش عکس بگیر بفرست اونم قبول کرد، چه سفری شده بود. رسما بی غیرت بود آرش ولی کلی ازش خوشم اومد
فرداش هتل تسویه کردیم که بریم نیاسر، تو راه عکسایی که آرش گرفته بود فرستاد تو تلگرامم وقتی رسیدیم ی حس خیلی خفنی به شیلا داشتم عشق که نبود ولی دلم میخواست همونجا بکنمش، نیاسر چندبار تلاش کردم خودمو بهش نزدیک‌تر کنم سر تعریف باز کنم گرم و مهربون بود ولی نه تا اون حد که خودش پا بده
ی شلوار بوت کات شیک تنش بود بهش گفتم شلوارت قشنگه ی لبخند زد و گفت مررسی
من: مامانم عین همین شلوارو داره
اینکه گفتم شلوارش مثل مامانمه خورد تو ذوقش انگار خوشش نیومد
شیلا: غلط کردی که مث مامانته
من: بخدا، حتی رو پروفایل تلگرامشم باهاش عکس داره
شیلا: میزنمتا، نشون بده ببینم
گوشیم تو ماشین بود اتفاقا تو دلم گفتم بهتر موقعیت خوبیه
من: گوشیم تو ماشینه شمارمو بزن یا آیدیمو ی ایموجی بفرست بعد واست میفرستمش
با لبخند گفت ای کثافط پرو
گوشیش در اورد و گفت آیدی مامانتو بگو خودم رو پروفایلش میبینم
من: نه اونو یادم نیست از خودمو بزن
گوشیشو داشت میذاشت تو کیفش و گفت پس هیچی
ای کیییییر چرا اینجوری شد
من: آها یادم اومد بزن
شیلا: هوم بگو
من: مینا۴۹۲
شیلا: اوف مامان خوش عکسی داریا، خب بده آیدی خودتم بده
منم تو دلم گفتم یسسسسس همینهههههه، آیدیمو گفتم پیدا کرد پروفایلمو نگاه کرد و اومد بیرون
من: عه هیچی نفرستادی که ی ایموجی بفرست
شیلا: میخوای چیکار خب؟
من: منم ببینم پروفایلتو
شیلا: چیز خاصی ندارم
ولی باز رفت تو پی وی و ی ایموجی پوکرفیس فرستاد
همون لحظه مامان اومد نزدیکمون گفت در چه حالید خوش میگذره
من: یس مام عالی
خلاصه نیاسرو گشتیم ناهارم خوردیم بعدظهر رفتیم سمت قمصر

قمصر ی ویلا گرفتیم و قرار شد شب بمونیم فرداش بریم ابیانه و بعد دیگه برگردیم خونه، اگه به من بود که اصلا نمیخواستم تموم شه، اون شب تا اخر شب داشتم با شیلا چت میکردم تمام هنر توانمو بکار گرفتم که بخندونمش و جذبش کنم، آخراش موقع شب بخیر ی گیف بوسیدن فرستادم
شیلا: چه زودم پسرخاله میشی با چندتا ایموجی خنده
من: باید الان با گیف ببوسمت که فردا بتونم واقعی ببوسمت دیگه
شیلا: دیگه چی خر نشیا بیای سمتما جیغ میزنم، بریم بخوابیم شبت بخیر
فردا صبحش رفتیم سمت ابیانه از اول صبحم منو آرش داشتیم طرح نقشه میریختیم که چیکار کنیم
وقتی رسیدیم ابیانه قرار شد سریع ی جایی رو پیدا کنیم قبلا ابیانه رفته بودم بلد بودم قرار شد سه تایی بریم ی جای خلوت بعد موقعی که احساس کردیم همه چیز اوکیه من بپرسم امروز چند شنبه س؟ آرش بگه من دستشویی دارم باید فوری برم منو شیلا رو تنها بذاره من ببوسمش اونم یجا قایم شه نگاه کنه،
دقیقا بعد ناهار همین نقشه رو پیاده کردیم و همه چیز اوکی بود ولی وقتی آرش رفت دلم هوری ریخت چجوری الان بی مقدمه ببوسمش! زمان داشت میگذشت ی کاری بکن لعنتی ی نگاه به اطراف کردم هیچکس نبود روستای کوچیکیه، یا الان یا هیچوقت
گفتم شیلا و دستش کشیدم
تا گفت چیه کشیدمش سمت خودم و یهویی لبامو گذاشتم رو لباش
چشاش تو درشت ترین حالت ممکن شد یکم تلاش کرد خودشو ازم جدا کنه که لبامو برداشتم
شیلا: دیونه شدی این چه کاریه الان یکی میبینه
من: کی میخواد ببینه هیچکس اینجا نیست
ی نگاه به اطراف کرد و گفت بیا برگردیم الان آرش میاد
من: آرش که الان رفت چند دقیقه طول میکشه تا بیاد، بذار یبار دیگه ببوسمت
شیلا: آخرش منو بگا میدی
دیدم خودشم خیلی مخالف نیست باز بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لبش ی چند ثانیه که گذشت خودشم بغلم کرد ی ملچ ملوچ راه انداخته بودیم که بعدا آرش میگفت صداشو منم میشینیدم البته اینکه جای قایم شدنی که تصمیم گرفته بودیمو تغییر داده بود اومده بود نزدیک تر هم بی تاثیر نبود
خلاصه پنج دقیقه ای همون حالت گذشت منو شیلا لب تو لب تو بغل هم بدن نرمشو میمالیدم که گفت دیگه بسه بیا بریم، نزدیک بابا اینا که شدیم آرشم خودشو به ما رسوند، عصر تصمیم بر این شد باز برگردیم کاشان شبو بمونیم فردا دیگه برگردیم خونه تو مسیرم تو تلگرام کلی با آرش صحبت کردم جفتمون داشتیم حال میکردیم کلی طرح و نقشه چیدیم که شب چیکار کنیم
من: شب تو ی فرصت مناسب که الناز همراهمون نیاد میایم بیرون منو شیلا میریم تو ماشین ما بعد تو به بهونه اینکه میخوای با دوست دخترت تلفنی حرف بزنی از ما فاصله میگیری تا من باز ببوسمش
آرش: ولی منکه دوست دختر ندارم!
من: به جهنم الان بحث اینه؟
آرش: خب شیلا میدونه دوست دختر ندارم
من: دوستت هم کلاسیت هر کی خودت یکارش کن
آرش: اوکی ولی اونجوری که من هیچی نمیبینم!
من: من واست بعد تعریف میکنم با ریز جزئیات
آرش: اوکی باشه
رسیدیم باز کاشان بعد یکم گشت گذار و شام تو رستوران سندباد قرار شد بریم تو هتل که استراحت کنیم دم در هتل از شانس خوبمون الناز دستشویی داشت بدو بدو با مژگان خانوم رفتن داخل منم که دیدم اوضاع خوبه گفتم بچه ها بریم تا باغ فین؟
مامانم گفت دیر وقته ها مگه خسته نیستید
من: نه مامان ی امشبه فردا که برمیگردیم خونه، زود میایم
بابا: برید باباجون مراقب خودتون باشید
آقای حسینی هم طفلک فکر میکرد پسرش چون هست دخترش درامانه ولی نمیدونست چه پسری داره
خلاصه منو شیلا و آرش رفتیم اینوری بابا اینام رفتن تو هتل، یکم که رفتیم شیلا گفت بچه ها میشه من برگردم خیلی خستم حسش نیست
من: بیخیال فین بیاید بریم تو ماشین ما بشینیم
شیلا: وا چرا تو ماشین
من: تو بیا میخوام خاطره تعریف کنم یکم میخندیم

برگشتیم سمت هتل رفتیم تو پارکینگ آرشم هی داشت می اومد هر چی ابرو تکون میدادم سرفه میکردم انگار نه انگار مثل بز پا بپامون اومد تا دم ماشین، در که باز کردم آرش در عقب باز کرد گفت شیلا تو جلو بشین من میخوام دراز بکشم، شیلام اعتراضی نکرد، هنوز دو دقیقه نگذشته بود که گوشی آرش زنگ خورد
آرش: بچه ها باید این تلفن جواب بدم مهمه تو هتل نرید تا برگردم
از ماشین اومد بیرون و رفت خیلی دورتر، آرش پیدا بود که داره با تلفن حرف میزنه ولی چون تو ماشین تاریک بود اون مارو نمیدید، خواستم باز شیلارو ببوسم که گفت نه نه اصلااصلا، میبینه
من: بخدا تاریکه از این فاصله چی میبینه
شیلا: نه من رسیک نمیکنم
گفتم خب چیکار کنیم پس
شیلا: هیچی مگه خاطره نمیخواستی بگی بگو
دستم گذاشتم رو پاش گفتم فردا دیگه این سفر تموم میشه معلوم نیست کی دیگه ببینمت، ی نگاه به دستم کرد که رو پاش بود و نگاهش اورد بالا
شیلا: ی دونه زود طولانی نشه ها
تا اینو شنیدم لبمو گذاشتم رو لبش اون عطر تنش ادمو دیونه میکرد ولی هولم داد عقب وای خدا حشرم چسبیده بود به لباسم گفتم خب بذار پاتو بمالم
ی نگاه چپ چپ کرد و گفت بیا
من: چرا انقد استرس داری ریلکس باش
پاهاش زیر دستم تکون میخورد لباسشو دادم بالا رو دلش دست کشیدم آروم آروم خواستم دستمو ببرم زیر شلوارش که گفت چیکار میکنی؟
من: اجازه بده اذیت نکن تروخدا
شیلا: پرده دارما خر نشی انگشت بکنی توش
من: خیالت راحت قول میدم
دستمو بردم زیر شرتش با اینکه نمیدیمش ولی چیز ناز و خوردنی به نظر میرسید یکم چوچولشو مالیدم که صداش تغییر کرد هی پاشو تکون میداد
یهو دستش اورد سمت شلوارم کیرمو از رو شلوار فشار داد
شیلا: بازش کن
کیرمو در اوردم با دست گرفته بودش لبشم گاز میگرفت منم از اونو میمالیدم که یهو گفت آرش اگه اومد سمت ماشین سریع بگو
من: میخوای چیکار کنی؟
شیلا: خفه شو کاری که گفتمو بکن
سرشو برد سمت کیرم اول ی گاز از سرش گرفت که گفتم اخ، بعد زبونشو کشید رو کیرم و بردش تو دهنش، کیرم توی دهنش لیز میخورد و عقب جلو میشد منم شالشو رد کردم و موهاشو چنگ میزدم و سرشو فشار میدادم به کیرم، گهگاهی هم کونشو فشار میدادم دلم میخواست همونجا این کونو بکنم ولی دهنشم ی دنیایی بود واسه خودش، چند دقیقه ای خوردن طول کشید که دیدم آبم میخواد بیاد
من: آبم نزدیکه بیاد
ولی شیلا به خوردن ادامه میداد وحشی ترم شده بود
من: شیلا داره میادا
ولی سرشو برنداشت آبم تو دهنتش خالی شد منم سرشو محکم نگهداشتم که حالا که خالی شده یکم کیرم بمونه که جیگرم حال بیاد تا ته خالی شه
سرشو که ول کردم اومد بالا انتظار داشتم درماشینو باز کنه تف کنه ولی باز شروع کرد به خوردن کیرم
من: آبم چی شد؟ خوردیش؟
شیلا: اره قورت دادم
وای اینقدر این حرکتش حال داد که ی دور دیگه خورد تا آبم اومد
حسابی که حال کردیم اخرش ی لب دیگه ازش گرفتم و از ماشین پیاده شدیم رفتیم سمت آرش اونم تلفنش قطع کرد اومد سمت ما
آرش: چی شد اومدید
اره دیگه بریم بخوابیم که صبح پاشیم
آرش: شیلا تو برو ما یکم دیگه میایم
شیلا: واسه چی؟
آرش: تا تو برسی در اتاق اومدیم
دستمو کشید و رفتیم سمت ماشین
من: دیونه این تابلو بازیا چیه تو تلگرام واست تعریف میکردم دیگه
آرش: تلگرام چیه اون گوشیم تو ماماشینه واینستادید تا بیام در ماشینو باز کن برمیدارم سریع میریم
آرش دیونه با اون گوشیش زنگ زده بود به خودش و گوشی رو انداخته بود رو کفی صندلی عقب ماشین، گوشی خودشم میوت کرده بود و تمام این تایم ساک زدن خواهرشو شنیده بود! پشمام ریخته بود ولی خب هر سه تایی خوشحال راضی رفتیم خوابیدیم فرداش هم برگشتیم خونه.

پایان

نوشته: شیلا


👍 25
👎 11
60701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906603
2022-12-14 01:23:51 +0330 +0330

دا، کاری به کصشراتت ندارم ولی محارم یعنی تو خواهر خودتو بکنی نه دیگران… طبیعتا این داستان نباید تو برچسب خواهر و محارم میومد…

0 ❤️

906695
2022-12-14 17:03:35 +0330 +0330

منم زمون‌ مجردی چنباری دیده بودم پسر عموم کون‌ ابحیمو‌ می‌کنه.‌منو‌یجایی قایم میکرد و خاعرمو از کون میکرد

0 ❤️

906761
2022-12-15 03:09:27 +0330 +0330

یحتمل مادرت هم ابا ارش اره ،شوگر مامی .

0 ❤️

906827
2022-12-15 16:13:16 +0330 +0330

خوشبحالش منم دوست دارم یکی خواهرمو بکنه

0 ❤️

907323
2022-12-19 12:14:38 +0330 +0330

یعنی خاهرتو نکرپ

0 ❤️

907682
2022-12-22 07:57:45 +0330 +0330

من از آخر نفهمیدم تو شیلا رو بردی ؟ آرش مامان تو رو برد ؟ آقای حسینی بابات رو برد؟ آقای جلالی تو رو برد ،؟ یکی بمن بگه لطفا کی ، کی رو برد ؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها