سفر کرده (1)

1391/12/17

داستانی که نوشتم درسته که توش از تجربه خودم و دوستانم و دوستان دخترم استفاده کردم ولی در کل قصه هست. این قمست اوله و داستان تمام نشده و نظر شما میتونه سرنوشت شخصیت های داستان رو عوض کنه !؟ ضمنن میتونین این داستان و هر جا خواستین کپی کنین

قسمت اول
سکوت عجیبی داخل ماشین برقرار بود. نگاه به جف کردم که همونطور که با دست راست میروند با دست چپسیگارش رو بیرون پنجره میتکوند. یکدست سفید پوشیده بود و یقش رو باز گذاشته بود طوری که ترکیب لباسها و پوست تیره و گردنبند پلاتین، قد بلند و هیکل مردونش واقعن سکسیش کرده بود. به لباس خودم نگاه کردم که تقریبن رسمی بود. کت و شلوار مشکی با پیراهن زرد که با کراوات زرد و مشکی من ست بود. اگه کسی اونها رو میدید باورش نمیشد که روی تن من خوب دربیان ولی این مدل زرد اتفاقن به من یک حالت رسمی میداد که کمی صمیمیت دشته باشه. رابطه من و نسترن هم همین بود.
نسترن، من و جعفر (که جف صداش میکنیم) همکلاس بودیم توی دانشگاه. نسترن دختر سخت جوشی بود که خیلی طول میکشید با کسی صمیمی شه. ولی تا اخر چهارسال راه افتاد و به یک دختر خوش سر و زبون تبدیل شد که هرکسی رو جذب میکرد. بعد ازدانشگاه تقدیر جوری چرخید که من و نسترن که رابطمون معمولی بود با هم تو یک شرکت همکار شدیم و رابطمون نزدیکتر شد. کلن آدمی بود خیل اپن. درباره مسائل مختلف راحت صحبت میکرد (گرچه عادت نداشت سرصحبت رو درباره مسائل جنسی باز کنه). از هر موقعیت ممکن برای دور کردن لباس رسمی از خودش استفاده میکرد. مخصوصن موقع استراحتهای شیفتهای کاریمون که وقتی توی اتاق استراحت میرفتیم خیل راحت با زیرپوش جلوی ما روی موکت دراز میکشید و چرت میزد. البته بااحتیاط بود و همیشه لباساش و طوری دم دست میذاشت که اگه یک وقت اماکن اومد (که هیچوقت نیومد) بتونه سریع تنش کنه. من ادم بیجنبه ای نیستم چون زیاد از این چیزا میبینم ولی نسبت به اندام اون علاقه پیدا کردم. خیلی خوشگل نبود ولی بدنش مثل صحبت کردنش جذاب بود. تا وقتی با مانتو میدیدمش به این موضوع توجه نداشتم ولی وقتی برای اولین بار راحت دیدمش فکم افتاد. کلن عادت داشت یقه باز میپوشید و همیشه یک چاک کوچولومیون سینهای خوشفرمش معلوم بود. شلوار پارچه ایش که در حالت معمولی جلب توجه نمیکرد با در اومدن مانتوش حجم درشت باسن و منحنی خوشگل جلوی شکمش رو به خوبی به نمایش میذاشت. از پوست سفیدش نرمی و لطافت میبارید. من دراز کشیده بودم که اون داخل اتاق اومد و درب ام دی اف رو بست. خیلی ریلکس لباساشو در اورد و کنار من (البته با حفظ فاصله!) دراز کشید. دراز که کشید کیرم واقعن راست شد. معمولن زود زود راست میشه ولی نه با تماشا کردن چیزی . به خاطر همین کلا شورت نمیپوشم و این موضوع رو با شلوارهای گشادتر حل میکنم. به شلوارم نگاه کردم که دیدم بله… هوشنگ ارتفاع قابل توجهی از زمین پیدا کرده. سریع پاهامو جمع کردم و یه وری شدم. سینهاش تو حالت دراز کشیده واقعن سکسی بودن. جایی که اون دراز کشیده بود پایینتر از من بود و اون نمیتونست راحت بفهمه من دارم چشم چرونی میکنم ولی وقتی طرفش برگشتم مشخص بود توی دیدمه. بهم نگاه کرد. برای این که سه نشه گفتم «تو هم مثل من چرت میزنی؟» «آره من همیشه ادم بعدازظهر خوابی بودم. الان اگه یکم نخوابم نمیتونم کار کنم.» بی اختیار طرف من چرخید… نه… به سینهاش نگا نکن… چشامو تکون ندام. «یه نیم ساعتم چرت بزنم کافیه… البته وقتی اون دوتا بیجنبه اینجان باید بیخیالش شم» منظورش از دوتا بیجنبه سینا و محسن بود. دوتا چشچرون تیپیک که حتی فک کنم خانمها هم میدونستند کلکسیونر فیلم و عکس پورنو هستن. «خوبیش اینه که زیاد توی این اتاق نمیان. اگه خیلی خسته بودم به بچها میسپرم اگه اونا اومدن بیدارم کنن.» حساب کار خودم رو کردم. اون من رو باجنبه میدونست و یعنی یجورایی بهم اعتماد کرده بود. اون خیلی راحت خوابش برد ولی من خوابم نمیبرد. خودم رو راضی کردم یه نگاه به بدنش بندازم… به سینهای درشتش… آه خدای من… تا غروب این بدن سکسی از ذهنم بیرون نمیرفت…
شبش زنگ به پرستو زدم. من همیشه ادم مونوگامی بودم. یعنی اگر حتی یک نفر خیلی توجه جنسیم رو جلب کنه نمیتونم به اون کسی که باهاش رابطه دارم پشت کنم. یک بار پرستو بهم پیشنهاد کرده بود با دوستش سه نفری سکس کنیم که من خیلی محکم رد کردم و گفتم این کارو نمیکنم و تو هم نباید این کارو بکنی. فقط دو نفر برای این قانون من استثنا بودن و من همیشه هم بعدش عذاب وجدان میگیرم ولی کاریش نمیشه کرد. یکیش همین پرستو ست از وقتی دیگه دوست دخترم نیست. همیشه همین موضوع نقطه ضعف من در برابرش هست و اون هم همیشه سو استفاده میکنه. اون موقع دوست دختر من پرستو بود. شب باهاش بیرون رفتم و بعدش هم بردمش خونم. اون عاشق سکس توی رختخوابه. قدش کوتاهه ولی واقعن خوشگله. دوستای مشترکمون میگن فقط یه کم خوشگله ولی به نظر من زیباترین دوست دختریه تا حالا داشتم. رنگ چشماش بین سبز و آبیه و پوستش با این که کمی سبزه ست ولی انگار همیشه کرم نرم کننده بهش مالیده. همه جای تنش نرم و سکسیه. فقط یه تماس کف دستش با جایی مثل سینه و کمرم (بدون لباس) کافیه تا برانگیخته شم. همیشه وقتی باهاش میخوابم دو سه برابر من فعاله. واقعن با حشر سکس میکنه.
داشتم با کارش عشق میکردم. نگاه به صورتش کردم که قرمز شده بود. دیگه لباش به پوست شکمم رسیده بود. سرشو عقب کشید و نفس گرفت. کیرم که تا اخر توی دهنش بود بیرون افتاد. توی دستش گرفت و برام تلنبه زد. چشای خوشگلش خمار شده بودن. میدونستم وقتی این شکلی میشه یعنی کسش خیس خیسه. کلید برقو زد و لامپ اتاقو خاموش کرد. من آباژور کنار تختو روشن کردم. میدونستم عاشق سکس توی نور کمه. کیرمو توی دستش گرفت و روش نشست. اینجاش همیشه تکراری بود. دوست داشت همیشه قبل از این که بلیسمش یه چند دقیقه توی کسش بزنم. این که کیر من قبل از انگشت یا زبونم یا هرچیز دیگه توی کسش بره براش مهم بود. میگفت کسشو سوپریز میکنه! همیشه درازم میداد، چشماشو میبست و وقتی کیرم توش میرفت جیغ میکشید. گاهی اینقدر با این آلت ما حال میکرد که سکس دهانی رو کلا بیخیال میشد.همینجور که رو کیرم میزد روم دراز کشید. دستمو روی کونش مالیدم… ممم… به پای کون نسترن نمیرسید ولی…
لعنتی! من داشتم با پرستو این کارو میکردم که نسترنو بیخیال شم! اوه… ولی اون حالی که داشتم میکردم منو تو نشگی میبرد… سینهای نسترن… دستامو رو سینهای پرستو گذاشتم و بی اختیار خیال کردم مال نسترنه… یعنی کس نسترن چه شکلیه؟… من روی تخت دراز کشیده بودم و نسترن لخت مادرزاد روی من نشسته بود… هوا مثل ظهر روشن بود… چه رونی… چه کمری… خدایا… من داشتم نسترنو میکردم!
پرستو برگشت و من روش رفتم. باید نسترنو از سرم بیرون میکردم. پرستو هم خوشگل بود… سکسی بود… منو دوست داشت… نوبت فعالیت من بود. شروع کردم به سکس سنگین. فعالیت بدنی منو از توهم در میاورد. کم کم نسترن از ذهنم خارج شد. به بدنی که زیرم بود توجه کردم. صدای قشنگ پرستو که ناله میکرد. دوباره اینجا بودم، توی دنیای واقعی. خوشحال و سرحال ادامه دادم…دیگه داشت آبم میومد… من زیر بودم… دستمو توی موهای نسترن فرو بردم… یک ضربه… آه… ضربه ی بعدی… ضربهای بعد… آااه… نفسی کشید و لباشو یه مدت طولانی روی لبای من گذاشت… همه جا روشن بود، مثل بعد از ظهر… من و نسترن کنار هم… اتاق استراحت…

تا وقتی فری گیت شهوانی را ممنوع نکرده ادامه دارد…

نوشته: دولیک


👍 0
👎 0
10994 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

366176
2013-03-07 03:01:03 +0330 +0330
NA

>:D< >:D<

0 ❤️

366177
2013-03-07 04:01:05 +0330 +0330

جالب بود. از سبک نگارشت مخصوصا اخرای داستان و توصیف صحنه های سکسیت خوشم اومد. فقط یه جاهایی ذهن خواننده رو جا میذاشتی. واسه قسمت اول ابهاماتی وجود داشت. وقتی اول داستان گفتی جف فکر کردم با یه داستان خارجی یا حداقل فضای خارج از کشور مواجه هستم. حتی وقتی گفتی جعفر رو جف صدا میزدی بازهم همین ذهنیت رو داشتم. شرکت و محل کارت رو خوب توصیف نکردی. هرکاری کردم نتونستم درک کنم که اون چه شرکتیه که اتاق استراحت مردها و زنها یکجاست!! معمولا توی شرکتهای ایرانی از دم در اتاق استراحت زنها حتی یک سوسک نر هم نمیتونه رد بشه.مخصوصا اونجا که از اماکن گفتی باز نفهمیدم نقش اماکن در اینجا چی میتونه باشه؟!!
ولی در کل بد نبود. مطمئن باش داستانت رو جایی کپی نمی کنم تا مجبور باشم اسمت رو ذکر کنم…(:

0 ❤️

366178
2013-03-07 05:20:23 +0330 +0330

نخوندم ولی میگم میل بافتنی مادربزرگم تو کونت،از سوراخ دماغ میکنمت

ننویس

0 ❤️

366179
2013-03-07 05:54:16 +0330 +0330
NA

زیر پوش؟ نمی فهمم مگه خانمها زیر پوش تنشون می کنن.(ندید می گیریم).به قول خودت قصه هست .اما قصه هم سبک خودشو داره .من متوجه خیلی از قسمتها نشدم.امیدوار بودم وقتی به قسمت سکسی داستان می رسم یک تعریفی از سکس ببینم که در توهم نسترن باشی ولی با پرستو سکس کنی . ولی متاسفانه اینم خوب انجام ندادی .می تونستی
خیلی زیباتر بیانش کنی .باذکر جزئیات بیشتر .

من خوشم نیومد ولی شما ادامه بده .احتمالا بتونی قسمت بعدی ایراداتو برطرف کنی.

موفق باشی

0 ❤️

366180
2013-03-07 06:43:42 +0330 +0330
NA

ميگم چرا دوستام منو “شد” صدا نميزنن پس :؟

0 ❤️

366181
2013-03-07 06:46:41 +0330 +0330
NA

ميگم پس چرا دوستام منو “شد” صدا نميزنن عايا :؟

0 ❤️

366182
2013-03-07 06:58:29 +0330 +0330
NA

shadijojo :D

.چند تا دانشجو بودن که تازه 6 ماه اومده بودن … .اینجوری هدیگرو صدا می کردن :

محسن :مسی

مرتضی:موری

مژگان:مجی

احسان:اسی

عادله:عادی

:))

0 ❤️

366183
2013-03-07 18:37:05 +0330 +0330
NA

احتمالا نظافتچی هتل یا مسافرخونه یاتالار…باید باشی که اماکن ممکنه سربزنه پس چراگفتی شرکت?? بیخیال دانشگاه رفته بیکارتومملکت زیاد داریم.

0 ❤️

366184
2013-03-07 18:45:31 +0330 +0330
NA

من دنبال اقا سفر میگشتم ببینم کیو میکنه باید قسمت بعد وارد ماجرا بشه. خودت سفرو بکن بعد سفربیاد تورو بکنه. میشه اون قضیه سفر کردم سفر برگشت مرا کرد. احتمالا نظافتچی هتل یا مسافرخونه یاتالار…باید باشی که اماکن ممکنه سربزنه پس چراگفتی شرکت?? بیخیال دانشگاه رفته بیکارتومملکت زیاد داریم.
سفر یا صفر فرقی نداره جفتش تو کونت

0 ❤️

366185
2013-03-07 19:30:55 +0330 +0330
NA

من نظري ندارم اما ميخوام خودمو بدون هيچ منظوري، صرفا براي آشنايي با دوستان گلم معرفي کنم،

من سورنا 25 ساله با قد 180 و وزن 97 کيلو هستم، دختربازي رو کنار گذاشتم و خودمو با اينترنت و ورزش و کارم سرگرم ميکنم و خيلي به مرد بودن و مرام اعتقاد دارم و در نظراتم اصلا به دوستان با مرام توهين نميکنم اما خداييش به اين بچه دبستانيها رو ندين هر چي چرتو پرته به اسم داستان بنويسن. من کوچيک بچه هاي با مرام هستم. ضمنأ بنده مهندس عمرانم و مدير يه شرکت در غرب کشور هستم، و پايه دوستي با بچه هاي لوتي ومرد هم هستم.کوچيک شما سورنا.

0 ❤️

366188
2013-03-08 16:12:42 +0330 +0330
NA

دمت گرم رفیق،زیبا بود

منتظر بقیه داستان هستیم

از فیری گیت هم خیالت راحت ،حالا حالاها از کار نمیفته

مرسی و موفق باشی

0 ❤️

366189
2013-03-08 16:58:01 +0330 +0330
NA

بد نبود.اما زمان ومکان وکلا توصیفاتت مبهم بودن این شرکت که توگفتی کجای ایران استخدام نداره ما هم بیاییم عصرا چرت بزنیم…اما داستانت تهش خودت مشخص کردی وداری با ذهن مخاطبت بازی میکنی.این که گفتی نظرات شما مسیر داستان وتغییرمیده یعنی شاید منم بتونم به عنوان مامور اماکن سر برسم ونسترن بکنم…میشه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها