سکس با خواهر زنم مریم

1402/06/15

چند سال اول اصلا تو حس و حالی نبودم که بهش فکر کنم و یا توی خلوت هام توی ذهنم باهاش باشم این حس بعد ها اتفاق افتاد وقتی که بخاطر بیماری خواهرش ده روز اومد شهرستان و پیشمون موند، دختر ریز نقشه لونده خوش سیمای سرزبون دار، از زنم ۵ سال بزرگتر بود و از منم ۳ سال.
راستش چون سنش از من بیشتر بود به من به چشم برادر کوچکتر نگاه می کرد و صمیمیتی بین ما حاکم بود که این صمیمیت رو با دوماد های دیگه خانواده شون نداشت. همین باعث شده بود من مریم رو بیشتر از خواهر زن های دیگم دوست داشته باشم.
ده روزی که پیش ما بود بهونه ای بود تا بیشتر ببینمش و مفصل تر روی رفتار و حرکات و اندامش تمرکز کنم.
من خیلی ادم هات و حشری هستم ولی بخاطر سنتی بودن خانواده ی خودم و زنم و حفظ حریم و حد و مرزی که بین زن و مرد های فامیل بود سعی می کردم در مقابل زن های فامیل حد نگه دارم و هر فانتزی ای دارم فقط توی فکر و ذهنم پیش ببرم. ولی اون ایام ده روز بهونه ای شده بود یکم بیشتر نزدیکش بشم و طبیعتا حجاب اونم شل تر میشد.
حتی یادمه یبار با ملاحظه جوانب و احتیاط های لازم صبح زود در اتاقشو باز کردم و نگاهش کردم. اندام لاغر و متناسب با باسن برجسته و سینه های شاید ۶۵، یا ۷۰ زیبایی اش رو دوچندان کرده بود، راستش خیلی جرات نکردم و زود درو اروم بستم و رفتم بیرون.
چند سالی از اون ایام می گذشت و به هر بهونه ای یادش می افتادم و توی افکارم به آغوشم می کشیدم و نوازشش می کردم.
نمیدونم شما هم مثل منید یا نه وقتی کسیو خیلی دوستش دارم ازش فاصله میگیرم و کم حرف تر میشم طوری که طرف احساس میکنه بی محلی می کنم، ولی واقعیت این بود که محبوب دلم بود و دوستش داشتم.
نمی خوام بگم حس جنسی و سکسی بهش نداشتم که دروغه ولی بیشتر عشق و علاقه ام بهش بخاطر شخصیت درست و اخلاق خوب و مهربونیش و صد البته به خاطر فرقی بود که بین من و بقیه می ذاشت، همیشه روم حساب باز می کرد و اگر نیاز به کمک داشت و یا نیاز به راهنمایی و مشورت با وجود اینکه کوچکترین داماد خانواده بودم با من ارتباط می گرفت.
تا اینکه شوهرش به خاطر سخت گیری های بی حد و اندازه ای که داشت و وسواسی که دچارش شده بود باعث شد مریم مشکل عصبی پیدا کنه و راهی بیمارستان بشه.
توی این مدت که بیمارستان بود سعی می کردم هواشو داشته باشم و بهش پیام بدم و آرومش کنم و تا حدودی هم موفق بودم.
تا اینکه تصمیم بر این شد به خاطر استراحتی که دکتر براش تجویز کرده بود و براش خیلی نیاز بود بعد مرخصی چند روزی بیاد شهرستان پیش خواهرش و ریکاوری بشه.
نمیدونم چرا ولی حس می کردم در قبالش مسئولیت داشتم خیلی بهش توجه میکردم حتی گاهی این توجهات پیش خواهرش بود و البته زنم واکنش منفی نشون نمیداد.
براش خوراکی می خریدم و باهاش گرم می گرفتم و شوخی می کردیم دو روزی گذشته بود و مریم خیلی سرزنده و سرحال شده بود و تقریبا اثری از افسردگی دیگه دیده نمیشد.
اگه بخوام راستشو بگم وابستش شده بودم اگه بیرون بودم سعی میکردم زود کارمو تموم کنم و بیام خونه ببینمش اونم از رابطه صمیمی و دوستانه ما استقبال می کرد و هیچ رفتاری مبنی بر اینکه معذب بشه نمی دیدم.
حتی وقتی ازم خواست دختر دو ساله مو بدم بغلش و در این حین دستم به دستش و سینش خورد واکنش خاصی ازش ندیدم.
احساس می کردم دوتا زن دارم توی خونه و واقعا هر دو رو بی اندازه دوست داشتم و ترس و نگرانی از اینکه این ایام قراره تموم بشه و مریم خونه ما رو ترک کنه آزارم میداد.
تا اینکه اون اتفاق مهم برامون افتاد.
اومدم خونه و دیدم سارا توی حمومه و مریم دخترمو داره می خوابونه. سلام دادم و نشستم کنارش و گفتم بچه دوس داری؟
گفت خیلی
پرسیدم چرا نمیارید، یکم حالش گرفته شد و گفت مجید عقیمه، تا اینو گفت سرشو انداخت پایینو و اشک از چشمش ریخت، خیلی دلم براش سوخت ناخودآگاه سرشو بغل کردم و چسبوندم به سینم چون سارا هم نبود این جرات رو به‌خودم دادم. ولی متوجه شدم که مریم شوکه شده و هیچ حرکتی نمیکنه انگار که هیچ وقت انتظار همچین رفتاری ازم نداشت، دستمو گذاشتم رو صورتش و اشکشو پاک کردم و گفتم خدا بزرگه مجیدم درمان میشه و همه چی درست میشه. اینو گفتم اروم سرشو از سینم جدا کردم و آروم خم شدمو صورتشو بوسیدم و بلند شدم و رفتم.
نمیدونستم قراره چه تفاوتی توی رفتارش ببینم اما نگران چیزی نبودم و می دونستم انقدری دوستم داره که این اتفاق رو نخواد به سارا بگه.
وقت ناهار شد و دور هم جمع شدیم برای خوردن ناهار زیر چشمی نگاهش می کردم تا تفاوتش رو متوجه بشم، اره یکم خجالتی شده بود ولی اثری از ناراحتی و دلخوری دیده نمیشد.
گذشت و فرداش رفتیم بازار و خرید کردیم و حین برگشت وقتی داشتیم از پله های پاساژ پایین می اومدیم پای مریم پیچ خورد و زود دستشو انداخت و بازومو گرفت تا نیفته. مریم همیشه کفش پاشنه دار پا می کرد و همین باعث شد این اتفاق بیفته. بچه رو بغل گرفتم و سارا کمکش کرد تا رسیدیم ماشین. ازش پرسیدم چطوره دردش گفت خوب میشه، گفتم مطمئنی گفت آره چیزی نیست، ما هم دکتر نرفتیم و رفتیم خونه، دیگه ساعت ۸ شب شده بود تا رسیدیم پیتزا رو خوردیم و مریم رفت تو اتاق تا بخوابه سارا هم یکم وسایلو جمع و جور کرد و رفت بخوابه، پرسید نمی خوابی گفتم فوتبال میبینم تموم شد میام.
ده دقیقه ای گذشته بود که صدای اخ شنیدم از اتاق مریم. بهش پیام دادم خوبی؟ نوشت آره فقط یکم درد دارم.
پاشدم رفتم پیشش تا ببینمش، یکم پاش ورم کرده بود گفتم مریم اشتباه کردیم نرفتیم دکتر باید میرفتیم، اونم انگار از درد کلافه شده باشه گفت آره گفتم واستا بیام رفتم از ساک ورزشیم اسپری بی حس کننده رو اوردم و اومدم پیشش گفتم اینو میزنم یه قرص ژلوفنم بخور تا درد نکشی فردا بریم دکتر گفت باشه، اسپری رو اماده کردم، پاهاش سفید و بی مو و ظریف بود ناخودآگاه دستمو بردم و پاشو گرفتم دستم یکم آوردم بالا تا اسپری بزنم متوجه خجالتش شدم ولی چیزی نگفت. اسپری رو که زدم دیگه دلم نیومد پاشو بزارم زمین یه حرارت و حس عجیبی از لمس بدنش گرفته بودم. همینجوری که پاش توی دستم بود سر صحبتو باز کردم و پرسیدم چیا خریدی اونم جواب میداد و از تن صداش متوجه شدم هنوز خجالت میکشه. نمیدونم حس می کردم خودشم نیاز داره به لمس شدن.
یکم که حرف زدیم پاشو گذاشتم رو تشک و اومدم پیشونیشو بوسیدم و گفتم شب بخیر بلند شدم برم که صدام زد.
گفتم بله گفت یکمم بمون خوابیدم برو، گفتم باشه. نشستم کنارش و این بار دستشو گرفتم توی دستش و یکم نزدیکش شدم. به هم خیره شده بودیم و هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.
شروع کردم دستشو مالیدن و نوازش کردن. اروم گفت مهدی ممنون.
لبخند زدم و گفتم کاری کردم که، گفت چرا خیلی هوامو داری و حالمو خوب میکنی، گفتم خب دوست دارم تو خواهر زنمی چرا نباید هواتو داشته باشم. گفت منم دوستت دارم و برام با بقیه فرق داری.
خم شدم و صورتشو بوسیدم اینبار احساس عذابی که دفعه قبل داشت رو ندیدم و همین جرات داد بهم تا بیشتر نزدیکش بشم و صورتمو گذاشتم رو صورتش و گفتم آخیش. گفت چرا؟ گفتم خیلی وقت بود میخواستم انقدر بهت نزدیک بشم باور نمی کنی چقدر دوستت دارم، دوباره پرسید اخه چرا؟ سارا برات کم میذاره؟ گفتم اون که آره ولی حتی اگه کم هم نمی ذاشت من همین قدر بهت راغب و وابسته بودم. لبخند زد و گفت لطف داری مهدی جان. چشماشو بوسیدم و گفتم معذب که نیستی؟ گفت راستش چرا ولی نمیخوام دلتو بشکونم ولی همین امشب فقط اجازه داری این کارارو بکنی، همین حرفش کافی بود تا راست کنم. لبمو گذاشتم رو لبش و اروم بوسیدم، خندید و گفت فکر کنم مجوزتو گرفتی دیگه هرکاری دوست داری می کنی! گفتم بده؟ گفت بد که هست ولی جلوتو نمیگیرم تا حداقل یکمی از لطف هاتو جبران کنم. دوباره لبمو گذاشتم روی لبشو اینبار یکم لبشو براش خوردم و وقتی سرمو بلند کردم لبش خیس شده بود در لپاش حسابی گل انداخته بود، دیگه نگران چیزی نبودم و خودمو مالک مریم می دیدم با جرات بیشتر دستمو گذاشتم روی سینش و یکم فشارش دادم. چشاش دایره شد و با تعجب نگام کرد ولی چیزی نگفت شروع کردم سینه هاشو فشار دادن، همزمان لبشو میخوردم و گاهی لبشو یه کوچولو گاز می گرفتم. دستمو بردم از پایین پیرهنش و از روی سوتین دوباره سینه هاشو گرفتم.
-مهدی سارا بیدار میشه بسه!
-نمیشه خوابش سنگینه
-مهدی حس خوبی ندارم تمومش کنیم
-مگه نگفتی این شبو…
-آره ولی نه دیگه اینجوری!
-مریم من حالم دست خودم نیست امشبو سخت نگیر قول میدم بار دومی در کار نباشه
سرشو کج کرد و با استرس نگاهم کرد.
سوتینشو دادم بالا و اون بلور های نرم و داغو گرفتم دستم مریم چشاشو بسته بود و هیچ حرفی نمیزد. افتادم روی سینه هاش و شروع کردم خوردن حالم دست خودم نبود و فقط یه کار بلد بودم اونم خوردن سینه های مریم، دختری که سالها تو کفش بودم و عاشقش بودم.
ولی اون خودشو گرفته بود و هیچ صدایی ازش در نمی اومد می دونستم وسط لذت و عذاب وجدان داره می جنگه. دستمو انداختم کمر شلوارش تا درش بیارم، زود با دستش دستمو گرفت و گفت نه، گفتم سعی می کنم خودمو کنترل کنم، لطفا بذار کارمو بکنم. با حرص و کلافگی دستمو ول کرد. شلوارشو از پاهاش درآوردم و چشمم افتاد به شورت سفید رنگش که برآمدگی کسش از زیرش پیدا بود یکمی هم خط کسش خیس شده بود، سرمو بردم لای پاش و وسط پاشو بوسیدم باورتون نمیشه چه بوی خوشی داشت وسط پاش، از خود بیخود شده بودم شورتشو کنار زدم و کس نابش افتاد بیرون، یه کس بی نقص و تمیز و عالی شروع کردم به خوردنش. ضربان قلبم بالا رفته بود، تند تند داشتم کسشو میلیسیدمو و سینه هاشو میمالیدم. چشامو باز کردم و سایه یه نفرو بالای سرم دیدم.
برگشتم و دیدم بله سارا ایستاده پشت سرمو داره ما رو تماشا می کنه چشمای مریم هنوز بسته بود و ماجرا رو نفهمیده بود.
داشتم سکته میکردم، زبونم بند اومده بود و لال شده بودم.
مریم دید کاری نمی کنم گفت مهدی بسه دیگه سارا بیدار میشه!
جوابی نشنید و چشاشو باز کرد و سارا رو تمام قد جلوی خودش و من دید که دستشو گذاشته بود زیر چونش و داشت با افسوس نگاه می کرد.
مریم دستپاچه زود پتو رو انداخت رو خودش و شروع کرد گریه کردن.
هر آن منتظر انفجار سارا بودم و جیغ و دادش ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. اشکشو پاک کرد و رفت لباسشو پوشید و دخترمونو بغلش گرفت و از خونه زد بیرون، اون شب نتونستم جلوی رفتن سارا رو بگیرم و رفت که رفت.
یک هفته دیگه وقت دادگاهمونه برای طلاق توافقی.
هیچ وقت هیچ حرفی از اون شب به کسی درز نداد و ترجیح داد ابروی من و مریمو نریزه ولی گرفتن خودش از ما بزرگترین عذاب بود که می تونست متوجه من بشه.
تمام.

نوشته: پسر شجاع


👍 58
👎 22
169301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946115
2023-09-06 23:59:19 +0330 +0330

کاملا به گا رفتی تا آخرشم رفتی

1 ❤️

946131
2023-09-07 00:58:44 +0330 +0330

خوردن ی کص ارزش این همه تاوان و آبرو ریزی رو داشت ؟

2 ❤️

946138
2023-09-07 01:39:50 +0330 +0330

راست یا دروغش کاری ندا م ولی نتیجه اینکار همینه شک نکنیم

3 ❤️

946143
2023-09-07 01:54:00 +0330 +0330

چه عجب یه نفر اینجا ننوشت به هفت روش سامورایی گاییدمش

2 ❤️

946147
2023-09-07 02:05:26 +0330 +0330

پسر شجاع داستانات خوبن و عبرت آمیز.
نکته این بود که یکم جنبه داشته باشید تا به گای سگ نرید و باز جنبه داشته باشید و تحت تأثیر داستان خوندن جوگیر نشوید .

3 ❤️

946153
2023-09-07 02:18:40 +0330 +0330

عالى ونتيجه اش هم( جداشدن همسرش) منطقى بود

1 ❤️

946157
2023-09-07 02:47:26 +0330 +0330

تو بخاطر یه کس لیسی مثلا زندگیت نابود شد زنت رفت بچه ات هم برد اونوقت گفتن این کستان ساختگی مایه عبرت و آگاهی دادن به دیگران اونقدر برات مهم بود که اینجا تفتش بدی پس حالت خیلی خوبه به فکر ما هم هستی غم و غصه خودتم فراموش کردی. یاد و خاطره زندگی و زن و بچه نداشته ات رو فراموش کردی؟

1 ❤️

946160
2023-09-07 03:09:59 +0330 +0330

اینجاست ک میگن چوب خدا صدا نداره درد داره

0 ❤️

946161
2023-09-07 03:16:54 +0330 +0330

همون که غلط املایی نداشتی لایک داری البته یدونه داشتی که خوب طبیعی هستش

1 ❤️

946165
2023-09-07 03:38:47 +0330 +0330

پسر شجاع ؟؟؟ به خاطر هوس زودگذر گوه زدی به زندگی
کدوم کسخولی وقتی زنش تو خونست میره سراغ خواهرزنش که تو یابو رفتی ؟
اون بچه باید چوب هوس بازی تورو بخوره

1 ❤️

946168
2023-09-07 03:44:58 +0330 +0330

پسر شجاع اشتباهات این بود که اول باید از سارا اجازه می‌گرفتی
اگر زن و مرد با هم رفیق باشند میتونن از فانتزی که دارن برای هم بگن و به هم کمک کنند.

0 ❤️

946174
2023-09-07 05:46:26 +0330 +0330

خیلی بی احتیاطی کردی. میزاشتی سر فرصت مناسب

1 ❤️

946178
2023-09-07 08:01:44 +0330 +0330

به معنای واقعی ریدی

0 ❤️

946190
2023-09-07 09:17:34 +0330 +0330

ریدی کلا پاتم زدی توش

0 ❤️

946205
2023-09-07 13:01:27 +0330 +0330

هیچی نگفت و رفت طلاق گرفت؟ چی بگم 😐

0 ❤️

946207
2023-09-07 13:23:45 +0330 +0330

خودت که به گا رفتی به درک، میونه دو تا خواهرو خراب کردی و باعث شدی دیگه هیچوقت نتونن مثل قبل همدیگه رو داشته باشن، همینقدر لجن و پلشت …

0 ❤️

946217
2023-09-07 15:48:48 +0330 +0330

کسکسش ریدی به اخرداستان

0 ❤️

946255
2023-09-08 00:41:42 +0330 +0330

جالبه نابودی زندگیت انقدر برات بی معنیه ک نشستی خیلی راحت اینارو نوشتی و جالب تر اینکه با چ شهوت و لذتی از خواهر خانومت تعریف کردی ولی ذره ای تخریب احساسات خانومت ک مدعی هستی عاشقشی برات اهمیت نداشت، حالا بچه ات بماند…

1 ❤️

946315
2023-09-08 15:03:52 +0330 +0330

متاسفانه بعد مدت ها یه داستان درخور و در شأن دیدم.واقعا دستخوش، لذت بردم
بدون دره ای غلط املایی، همچین تمام علائم نگارشی رعایت شده بود.
جدا از این ها قلم بسیار گیرا و روونی داشتی. ممنون ازت

1 ❤️

946319
2023-09-08 16:07:37 +0330 +0330

خاک توسرت اسگل این چیبود
مث فیلمای ایرانی تمومش کردی
ریدم سردر جاییکه تو توش هستی عزیزم😅😄😄😄

0 ❤️

946320
2023-09-08 16:09:47 +0330 +0330

اینا تخیلات یارو ملت شما چرا جدی گرفتین؟پاش درد گرفت رفتم از تو ساک اسپری آوردم
اخه نکبت تواصن میدونی باشگارو با چه حروفی مینویسن؟

0 ❤️

946326
2023-09-08 17:14:34 +0330 +0330

اخریک نفرهم پیداشد شرایط واقعی اینجورمواقع رو بیان کنه.چون وقتی خانمت رفته بخوابه هرچقدرم وقت بگذره نمیتونه راحت بخواب بره وقطعا حواسش هست وکاراحمقانه ایی هست این رفتارها وعاقبت خوشی نداره بازدمت گرم نگفتی بعدش خانمت هم اضافه شدوسکس سه نفره کردید.یانگفتی خواهرزنتوکردی ورفتی خوابیدی زنت بیدارنشد.چون اکثرا توی سایت همچین چیزایی پیش میاد

0 ❤️

946340
2023-09-08 22:51:18 +0330 +0330

فقط این همه چس ناله اسمت باید شیپور زن باشه گوزو باجناق باز اسگل باجناقت اسگلت کرده برو آزمایش بده باردار شدی خبر نداری

0 ❤️

946416
2023-09-09 10:17:27 +0330 +0330

خوب بود لایک

0 ❤️

946418
2023-09-09 10:49:36 +0330 +0330

خیلی عوضی هستی ، شهوت زود گذره
هیچ شهوتی حتی اگر بهترین زن دنیا باشه چون زود گذره
مثل نعشگی میمونه که بعدش باید جوری خماری بکشی که از دماغت
در بیاد ادم اگرم کاری میکنه چراغ خاموش جوریکه جز خودت
هیچ کسی ندونه بعد با داشتن بچه اونم دختر بچه و زنت
و کسیکه مهمون تو هستش تو با این کارت میون خواهری اون دو تا
خواهرو تا ابد خرابش کردی، بعد میگی ابرو مو نبرد ای کاش داد و بیداد
میکرد یجوری خودشو خالی میکرد اون زن دیگه نابود شد
تو سوای زنت مادر بچتم بدبخت کردی ،
یاد روزی افتادم که رفته بودم پمپ بنزین بنزین بزنم ، دیدم دو نفر
دارن دعوا میکنن و کسیم سوا نمیکنه یهو ینفر امد که دخالت کنه
دعوای اونا معلوم نشد چیه ولی برای خودشون مهم بود جفتشون میگفتن
به طرف که تو دخالت نکن ولی سماجت کرد یکیشونو امد جدا کرد جوریکه
طرف یکم عقب عقب رفت پاش خورد بجایی از پشت افتاد روی ی سکو
در یک آن تموم کرد سرش از پشت شکافت و همه زمینو خون گرفت
هاجو واج مونده بودن همه پسره که جدا کننده دعوا بود یهو فرار کرد
و اونطرفیکه داشت دعوا میکرد دوید طرفش و گرفتش خلاصه کنم
تو دادگاه خانواده طرف قصاص خاستن و بعد چند سال یک روز رفتم
باز بنزین بنزنم دیدم حجله زدن و دیدم طرفه سئوال کردم بچه همون محل بود گفتن چند سال پیش امد ثواب کنه کباب شد و ۳ روز پیشم اعدامش کردن ، بله ی آن کار اشتباه دیگه نمیشه به عقب برگشت تمومه
حالا هزار بار لعنت بفرست زمان به عقب بر نمیگرده هیچ وقت 👙👠💄

1 ❤️

946453
2023-09-09 16:50:34 +0330 +0330

هول بازی در آوردی؟آدمی که زن داره شاید زبونی یه غلطی بکنه ولی خیانت جواب خوبی نداره.اونم خواهرش. ولی اگه واقعی باشه داستانت خیلی ناراحتم کرد

0 ❤️

946617
2023-09-10 15:41:02 +0330 +0330

پسر شجاع؟؟
بنظرم تو یک پسر روان پریشی

0 ❤️

946688
2023-09-11 01:31:08 +0330 +0330

کیر خرس مهربون به صورت افقی تو کونت پسر شجاع،با هیجان داشتم داستانو میخوندم تهش ریدی

0 ❤️

946706
2023-09-11 03:00:15 +0330 +0330

کس و شعر نوشتی عامو یا داستان اه ننویس عامو

0 ❤️

947419
2023-09-14 17:36:45 +0330 +0330

ب نظر من جدا شو. دیگه اون زندگی نمیشه. بعدش گفتی برات کم میزاره پس بالاخره خیانت میکردی

0 ❤️

948131
2023-09-18 13:52:45 +0330 +0330

بدجور بگا رفتی داداش 😁

0 ❤️

948479
2023-09-20 11:48:07 +0330 +0330

وقتی کیر بر عقل غلبه میکنه نتیجش میشه این

0 ❤️

950027
2023-09-28 03:47:14 +0330 +0330

کلید اسرار…پسر شجاع کونش پاره شده و باید مهریه بده و سکه…پسر شجاعمون دیگه زیر بار بدهکاری میشه پسر گشاد و جر خورده…

0 ❤️

976481
2024-03-24 08:07:11 +0330 +0330

اخییی
ناراحت شد نکردیش؟؟؟؟
خب دوتاشونو با هم میکردی
اصلا بیا منم بکن

0 ❤️