عروسک (۱)

1397/10/12

مثل همیشه آماده شدم. تو آینه به خودم نگاه کردم. یه جنده بی جیر و مواجب، یه زیر خواب…
دست من نبود ، کاش هیچوقت ندیده بودمش.
تو پارک باهاش آشنا شدم. بخاطر شرایط و جو مزخرف خونه زده بودم بیرون. باز مامانم با بابام دعوا میکردن. این کار روتین هر دفعه شون بود.
بگذریم… اوایل به نظر میرسید پسر خوبیه اما شایدم گرگی بود تو لباس میش!
سلام خانوم ببخشید مزاحم میشم منتظر کسی هستین؟
گفتم نه چطور؟
_میشه با هم آشنا بشیم؟ به خدا نیتم خیر هست
گفتم منظورتونو نمیفهمم
گفت چند باری شما رو تو این پارک دیدم راستش خونه ما اون سمت پارکه و از واحد ما دید داره.
همینطور که حرف میزد من تو فکر بودم، دیگه چیزی از حرفاشو نمیشنیدم و فقط داشتم به زندگی مزخرفم نگاه میکردم. من همه چی داشتم جز محبت. نمیگم پولدار آنچنانی بودم اما کم هم نداشتم چون تک فرزند بودم.
مامان بابام دائم سر پول بیشتر و خرج بیشتر، سر دیر اومدن بابام، سر مسافرتهای طولانی بابام بابت شرکت، سر زیرآبی رفتن های بابام دعوا میکردن و داد و بیداد. دیگه روزایی که بابام خونه بود دائم دعوا بود. خسته شده بودم ازین همه کشمکش و جنگ و دعوا و هر سری میزدم بیرون. به خودم اومدم که
گفت خیلی خوشگل و نازی میشه بپرسم اسمت چیه؟
_نازنین
_ اسمت واقعا برازندته هم نازی هم اسمت نازنین
_ و شما؟
دستشو دراز کرد و گفت مهردادم و خوشوقتم. دستشو دراز کرد سمتم و منم باهاش دست دادم.
_ میشه بشینم کنارت؟
_ البته بفرمائین
و این سر آغاز بدبختی هام بود…
منو مهرداد هر روز عصر با هم بیرون میرفتیم از سینما و کوه گرفته تا شهربازی و سفرهای کوتاه چند ساعته.
از اون جو خونه دور شده بودم.فوق دیپلم بودم اما به ادامه درس رغبتی نداشتم. اما مهرداد لیسانس مدیریت بازرگانی بود و تو شرکت پدرش کار میکرد.
یه روز مهرداد تماس گرفت که بیام نزدیک شرکت تا با هم بریم بیرون. منم آماده شدم و به مامانم گفتم دارم با دوستام میرم بیرون. فقط گفت خدافظ.
هه اصن نپرسید کدوم دوستت، اسمش چیه ، کجا میرین ، کلا منو نمیدید.
یا با دوستاش بیرون یا مدیتیشن یا کوفت یا زهر مار…
رسیدمو اس دادم عزیزم من رسیدم که یه چند ثانیه بعد تماس گرفت و گفت سلام عشقم خوبی؟ هلاکتم، دارم پرواز میکنم بیام پیشت تا قطع کنی من کنارتم.
خیلی خوشحال بودم که دیده میشدم و یکی دوستم داشت و عاشقم بود. تو این یکسالمهرداد حواسش بهم بود و از دوست داشتن و مهر و محبت واسم کم نمیذاشت. چند و چون همو فهمیده بودیمو دیگه انگاری یه روح در دو بدن بودیم. از جریانات خونمون هم با خبر بود و همیشه میگفت یه روز نجاتت میدم و با خودم میبرمت.
_ خانومم…نازی…
وای عشقم اومدی ترسیدم
_ تو فکر بودیا شیطون یه ساعته دارم صدات میکنم عشقم اونجوری نرو تو فکر
_ وای ببخشید عزیزم بخدا داشتم بهت فکر میکردم
ریموت ماشینو زد و سوار شدیم . گفت خانومم امروز کجا بریم؟
گفتم تو بگو
_اممممم خب تو این چند وقته همه جا رفتیم فقط…
_فقط چی عشقم؟
_هیچی خانومم
_ نه بگو دیگه
_ بیخیال عزیزم نمیخوام حست بهم بد بشه
_من حسم به تو هیچ وقت بد نمیشه عزیزم
_ پس یه قول بده، قول بده اگه ناراحت شدی باهام قهر نکنی. من طاقت اینو ندارم خانومم ازم رو برگردونه.
_وااااا مهرداد این چه حرفیه. چرا باید یه همچین کاری رو کنم. چشم قول میدم که با روی باز ازت استقبال کنم خوبه؟
_ مرسی خانومم، من واقعا خوشحالم که تو رو پیدا کردم. تو فرشته ای.
رو ابرا سیر میکردم، فکر میکردم خوشبختی بهم رو آورده اما زهی خیال باطل…
به خودم اومدم و روبروی در خونه بودیم. در رو باز کرد گفت اول بانو بفرمان
خندیدم و گفتم لوسم نکن مهرداد. اونم با خنده گفت نه عزیزم نگو اینجوری بفرما خانومم.
اول از یه باغ خوشگل و زیبا رد شدیم و ماشینو نگه داشت. خواستم پیاده بشم گفت صبر کن. اول خودش پیاده شد و بعد اومد در سمت منو باز کرد و گفت بفرمایین عزیزم. یه جنتلمن واقعی بود. رسیدیم به ورودی خونه که ریموت رو زد و گفت افتخار میدین بانو؟
منم با لبخند گفتم البته عزیزم. وارد خونه شدیم،یه خونه دوبلکس شیک و خوشگل. حتی میتونم بگم از خونه ما زیباتر و بزرگتر. مبلهای سلطنتی، فرشهای ابریشمی و خلاصه کنم یه کاخ کامل…
و کاخ زندگی من از همین مثلا کاخ جهنم شد…
مانتومو درآوردم و با تاپ و ساپورت بودم مهردادم یه شلوارک و یه زیر پوش خشتی پوشید. من گندمی بودم اون برنزه.چشمای خمار گونه و درشت.بدن ورزشکاری رو فرم. منم چشمای درشت و لبای قلوه ای ، کمر باریک و باسن و سینه هام رو فرم . این هیکلو از صدقه سری تنهاییام و پر کردن وقتم با باشگاه و ورزش بود.
ازم پذیرایی میکرد و تند تند واسم میوه پوست میگرفت. مادر و پدرش رفته بودن آمریکا واسه تفریح و کارای شرکت خودشون.
منو مهرداد فقط در حد دست دادن و بوس از لب بودیم.یه بوس کوتاه اما نمیدونستم سرنوشتم اونروز و تو همون خونه رغم میخوره.
داشتیم با هم یه فیلم زبان اصلی میدیدیم که زن و مرده عشق بازی میکردن. خب ما هم جوون بودیم و عاشق و نمیشد با اون صحنه تحریک نشد. که زیر چشمی به مهرداد نگاه کردم که آب دهنشو صدا دار قورت داد و نگاش تو نگاهم گره خورد…
به خودمون اومدیم دیدم لب تو لب شدیم و از ته دل لبای همو میک میزدیم. من به مهرداد اعتماد داشتم و دل به دلش دادم.
یه دستش از رو تاپ رو سینه م بود یه دستش پشت سرم.
_اوووومممممم خانومم چه لبایی داری. دیگه دست خودم نیست عشقم خیلی میخوامت
_منم میخوامت عزیزم.
دیگه تو حال خودمون نبودیم منم خودمو تو بغلش رها کردم، همونطوری که لبای هم میمکیدیم بغلم کرد و از پله ها رفت بالا و در اتاقشو یه دستی باز کرد و آروم منو گذاشت رو تختش. لبامو ول کرد و تاپمو داد بالا و سینه هامو کرد تو دهنش. البته که سوتین نبسته بودم چون هم سفت بودن هم خوش فرم که دیگه احتیاج نبود.
نوک سینمو میمکید و هی نگام میکرد و میگفت قربونت برم من عشقم.
_وای نازی منو ببخش نمیتونم ازت بگذرم تو زن منی، خانوممی، میخوام بگیرمت، میخوام مال خودم بکنمت…
منم آه بلندی کشیدمو گفتم آخ عشقم آره مال توام، تو مرد منی…
دستشو آورد رو کسم گذاشت داشت میمالید یهو گفت نازی اگه اجازه بدی مال خودم بشی اگه نخوای دستت نمیزنم.
(مهرداد همیشه بهم میگفت بذار ۶ ماه دیگه میام خواستگاریت و مال خودم میکنمت. منم رو حساب حرفش چون اعتمادم بهش داشتم حتی تو این مدت کم حرفی نزدم. یعنی نمیخواستم دستشو رد کنم، هم شهوتی بودم هم میدونستم مهرداد حرفی رو بزنه پاش وایمیسته. تو این یکسال بهم ثابت کرده بود!)
منم سر تکون دادم گفتم تو مالک منی نفسم و یهو شلوار و شرتمو یه جا کشید پایین و درآورد.
کس بدون مو و سفیدمو نگاه کرد و چشماش برق زد و گفت آآآخخخخخ خوردنی من، وااای نازی دیگه تحمل ندارم. پاهامو داد بالا و زبونشو کشید رو کسم. ناخواسته آه بلندی کشیدم که گفت جاااااانم نفسم، جاااااانم خانومم، قربون کس تمیز و خوشبوت، قربون سینه های خوردنیت. دیگه با زبونش افتاد به جون کسم. هم نگرانی بابت پردم داشتم هم دلم از بابت مهرداد قرص بود.
_آآآآآه مهرداد، آآآخ عشقم
_اووووم جوووون عشقم، آه بکش، آره خانومم امشب مال من میشی، امشب زنم میشی
_آآآه میترسم مهرداد
_اصلا نترس بخدا میگیرمت، اصن بابامینا بیان میام خواستگاریت میگیرمت
میدونستم میاد و دروغ تو کارش نیست اما یه ترس مبهم تو وجودم بود که بعدا فهمیدم…
شلوارکشو درآورد.
یه کیر صاف و خوشگل. نه خیلی بزرگ نه خیلی کوچیک یه کیر تقریبا دراز و کلفت. سیخ سیخ شده بود و آب اولیه ش ازش زده بود بیرون. یکم مالید در کسم و روش ضربه زد. اومد از پشت دراز کشید و یه وریم کردو منو چسبوند به خودش. کونم دادم عقب که چسبید به کیرش و آه بلنی کشید و گفت جوووون قربون کون خوش فرمت و کیرشو گذاشت لای پام.
_داغیشو ببین خانومم واسه کس تو تب کرده و سیخ شده. میخواد امشب کستو فتح کنه.
_اووووف مهرداد عاشقتم. من مال توام. میخوام زنت بشم
کیرشو یکم عقب جلو کرد و میخورد به کسم. شهوتی شده بودمو ناله میکردم.برم گردوند پاهامو داد بالا یکم دیگه کسمو خورد و بعد گفت خانومم اگه دردت اومد بهم بگو نمیکنم توش.گفتم چشم عشقم.
کیرشو مالید در کسمو با آب خودم سرشو خیس کرد و یه نفس عمیق کشیدم کیرشو آروم سُر داد تو کسم. اولش میسوخت انگار دارن میله میکنن توش.
_ آآآآی مهرداد… آآآآخ کسم
_جوووون خانومم تحمل کن آروم میکنم جا باز کنه. ببین نگه داشتم. قربون کس داغت بشم.
تا باز کسم عادت کرد یهو تا ته کرد توش و یه جیغ بلند کشیدم.
_جااااانم خانومم، فدات بشم تموم شد، کست مال من شد، کیرم تا ته رفت توش پردتو زد، واااای نازی مال من شدی،زنم شدی.
آروم تلمبه میزد تو کسمو اولش واقعا سوزش بدی داشتم ولی بعد بهش عادت کردم و کلا لب تو لب شدیم. لبای همو میک میزدیمو منم آه و آخ میگفتم که مهرداد هرسری قربون صدقم میرفت.
_جونم نفسم چه کس داغی داری، مکشش بالاست داره کیرمو قورت میده، آخ داره آبمو میاره
دو سه تا تلمبه زد و کشید بیرونو آبشو پاچید رو شکمم و سینه هام. آب کیرش گرم و لزج بود.کیرش پر خون بود. سریع دستمال کنار تخت و برداشت گذاشت در کسم و با چند تا برگ دستمال کاغذی کیرشو پاک کرد و خوابید کنارم.
لب بازی و عشق بازیمون رو ادامه دادیم که گفت
_خانومم تو ارضا نشدی میخوام ارضات کنم اوکی؟
_نه مهرداد کسم میسوزه، بعدا
_آخه من عذاب وجدان دارم عشقم نمیشه اینجوری
_فعلا درد دارم عزیزم ،من دیگه مال توام توام مال من فرار نمیکنی که
_آخ نازی عاشقتم بابا اینا بیان میاییم خواستگاریت
_میگم مهرداد نکنه از من خوششون نیاد؟!
_این چه حرفیه نفسم، اولا اگه ببینن عروسشون چه دختر ناز و خوشگلیه که بهم میگن باریکلا پسر، در ثانی اونا همیشه رو حرف من نه نمیارن و بهم احترام میذارن. من ترسم از اینه تو رو بهم ندن که البته دیگه نمیتونن. چون دیگه زنم شدی و مال منی
_مگه میشه پسر به این ماهی رو ببینن و بعد بگن نه؟!!(خودمم میدونم زر مفت زدم. من اصلا به تخمشونم نیستم. یه روز نمیپرسن دختر خوبی؟ بیا بشینیم حرف بزنیم)
تو فکر بودم که مهرداد گفت
_خانومم بهش فکر نکن، ما دیگه مال همیم، کسی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه. پاشو بریم دوش بگیریم بعد خانوممو ببرم تقویتش کنم ازش خون رفته…
چقدر اون روزا خوب بودن
اما همیشه اونیکه میخوای نمیشه،
حسرت میشه تو دلت،
روزای خوبت مث نمک میشن رو زخم دلت،
انگاری همه چی مث یه خواب خوب بوده، مث یه رویا بعد که بیدار میشی کابوس زندگی روی سرت آوار میشه…

ادامه دارد…

نوشته: متروکه


👍 3
👎 7
7419 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

739068
2019-01-02 21:05:22 +0330 +0330

ببین چون دنباله داره کسی نخونده منم نخونده نظر میدم

انگار رمان های رومن رولانه که جلد یک و دو میدی بیرون چخبرتونه بابا

0 ❤️

739187
2019-01-03 08:32:22 +0330 +0330

اگه تازه کار بودی وبار اولت بود کوص میدادی،
چطور میدونستی آب اولیه کیر چیه؟
در متروکه بودن مخت اصلا شک نکن.

2 ❤️

739194
2019-01-03 09:00:32 +0330 +0330

آب اولیه کیر چیه؟آخرشی باور کن.

1 ❤️

739233
2019-01-03 14:53:50 +0330 +0330

آب اولیه و ثانویه چیه!!؟
متروکه خخخ

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها