عشق ناخواسته

1403/01/18

سلام مهتاب هستم 26 ساله و دو ساله متاهل شدم
همان اوایل ازدواج فهمیدم همسرم با سکس میونه خوبی نداره یعنی خیلی زود ارضا میشد و از طرفی با بعضی کارا زیاد موافق نبود و نیست مثلا لیس زدن خوردن با اینکه باید بگم من از نظر اندام خوب و نرمال هستم 168-60 حتی بدنی تمیز بی مو و کاملا سکسی و هات – قبل ازدواج هم همین بود تا یه صحنه سکسی میدیدم تو فیلم شرتم میچسبید به کصم یعنی انقد اب مینداخت و لزج میشد که مجبور بودم شرتم رو عوض کنم بعد ها هم از پد روزانه استفاده کنم البته هیچ رابطه ای هم نداشتم
بعد از چند ماه از ازدواجمون این موضوع رو من تاثیر گذاشته بود و حس میکردم کامل ارضا نمیشم و اذیت میشدم
و خب چون همسرم کمی هم عصبی بود بعضی وقت ها دعوا می کردیم البته بیشتر بحث و کل کل اینا بود از همان روز اول بعد عقد رفتیم خونه پدر همسرم طبقه بالا ساکن شدیم اول مخالف بودم ولی بعد بی خیال شدم
پدر شوهرم یه آقای میانسال حدود شصت چهار سال سن داشت و تنها زندگی میکرد و مادر همسرم فوت کرده بود -منم هر روز میرفتم پایین و بهش سر میزدم یا گاهی وقت ها بالا میومد و البته متوجه بحث و دعوای من و همسرم شده بود و گاهی هم من رو نصیحت میکرد که زیاد اهمیت ندم اول زندگی هست و از این حرف ها
شش ماه بعد
تو همین رفت آمد ها متوجه نگاهش شدم که یه جور خاصی نگاه میکنه یا حتی موقع بغل کردن لمسم میکنه همین موضوع باعث شد یکم شیطنک کنم و بخوام اذیتش کنم و به خاطر همین یا لباس های باز میپوشیدم یا ساپورت با تاب یا تیشرت کوتاه که کصم میزد بیرون و قشنگ خود نمایی میکرد جوری که میشد با دست بگیریش و همین موضوع باعث شده بود بیشتر نگاه کنه و حریص تر بشه یکی دو بار هم حسابی کصم رو کشیده بودم بیرون و گوشی به دست جلوش وایساده بودم البته دوربین گوشی رو زده بودم و نگاه میکردم ولی مثلا حواسم نیست و دارم با گوشی کار میکنم ببینم چجوری نگاه میکنه هر دو بارش دیدم دست برد به کیرش و جابجا کرد که یه بار هم یکم ور رفت باهاش و همین موضوع بیشتر من رو تحریک میکرد
اینم بگم همیشه مشروب میخورد البته ندیده بودم مست کنه
یه روز حسابی درگیر شدم با همسرم سر رفیق بازیش بگو مگو کردیم رفتم پایین حالم خوب نبود گریه کردم -پدر همسرم من رو بغل کرد بعد دستم رو گرفت رفت نشست رو مبل و منم نشستم بغلش یکم نازم کرد باهم حرف زد و ارومم کرد خیلی تو حالم فرق کرده بود دو بار هم حسابی بوسم کرد از لپم و بعد بهم گفت همینجا باش رفت بالا و با همسرم اومد پایین و همسرم از من معذرت خواهی کرد و همین اتفاقات تقریبا باعث شد به پدر خانومم بیشتر نزدیک بشم و باهاش دردو دل کنم و حتی شوخی گاها وقت ها هم میرفتم پایین مشروب میخورد من رو صدا میزد می نشستم بغلش باهام حرف میزد نازم میکرد و از مزه هاش تو دهن منم میذاشت و اخر هم بوسم میکرد و میومدم بالا
یه بار هم اینستاگرامش رو که از کار افتاده بود راه انداختم که با اون هم مشغول باشه بعد متوجه شدم هرچی این خانوم های که کس میکشن بیرون تو شلوار اونها رو لایک میکنه که یه بار بهش گفتم که بابا جون هرچی لایک میکنی فالور هات هم میبینن و غیر مستقیم توضیح دادم بهش و از من خواست اموزش ارسال عکس و فیلم رو یاد بدم که همون شب دو تا از این کس دار ها برا من فرستاده بود گفتم شاید برا دوستاش میخواست بفرسته اشتباهی فرستاده ولی بعدش گفتم بزار منم براش بفرستم البته از این عاشقانه ها فرستادم فردا بهش گفتم دیدی بابا جان پیام هام رو که گفت نه کجا هست که باز کردم و نشون دادم بهش و پیام های خودش رو هم غیر مستقیم نشون دادم
یه روز عصر همسرم زنگ زد و گفت که من شب نمیتونم بیام با دوستم رفتیم خارج از شهر و دیگه نمیرسیم بیاییم و فردا صبح میام . اول نمیخواستم به بابا جون بگم که بعدش رفتم پایین بهش گفتم یکم اروم اروم غر زد گفت فردا حالش رو میگیرم اومد من رو بغل کرد و گفت تو عروس خوشگل خودم هستی منم برگشتم بالا ساعت 8 بود زنگ زد بهم گفت چیکار میکنی منم گفتم بابا جون دارم حاضر میشم برم خونه بابام اینا .که گفت نهههههه عروس گلم بیا پایین میخوام با عروس گلم امشب تنها باشم
اول از حرفش تعجب کردم یه جوری شدم یکم مکث کردم دوباره گفت میخوای من زنگ بزنم بگم . گفتم نه نه هنوز خبر ندادم
گفت خیلی خب بدو بیا – به خودم رسیدم رفتم پایین . گفتم بابا جان شام چی درست کنم گفت وای هیچی یه شب مهمون هست عروس خوشگلم شام درست کنه گفتم بیارن –
بساط مشروب رو اورد و منم نشستم کنارش شروع کرد خوردن و حرف زدن یهو گفت عروس نازم بیا اینجا پاشدم نشستم بغلش شروع کرد دستم رو ناز کردن و حرف زدن یهو گفت میخوری مهتاب – گفتم من نمیدونم البته قبلش هم خورده بودم اما نه زیاد خلاصه رفت یدونه از این استکان کوچیک ها اورد و برام مشروب ریخت منم یه پیک زدم و پیک دوم رو ریخت نصف اون رو هم خوردم کلم داغ داغ شده بود گفتم بابا جان یه سیگار روش کنم خودش روشن کرد داد دستم که دیگه منفجر شدم البته مست نشده بودم -یکم بی حس بود لب و صورتم ولی رفتم تو فاز غم و سکوت و دوباره حرف زدن -
بابا جون گفت گفت -
منم یهو گفتم همچی پول یا رفت و آمد نیست که یه چیزای دیگه هم هست –
مکث
مهتاب تو رابطه مشکل دارین ؟
چیزی نگفتم
مهتاب تو رابطه مشکل دارین ؟ منظورم جنسی هست
گفتم نه – راستش رو بگو -نه مشکل نیست که ولی خب
پیک رو داد دستم و گفت نصف دیگه رو هم بزن من خوردم یه نصفه دیگه ریخت و اونم خوردم و یه سیگار دیگه داد به دستم هنوز بغلش بود و داغ داغ
لمسم میکرد و حرف میزد و گفت دختر خوشگلی مثل تو رو چرا باید اذیت کنه چرا باید اذیتت کنه -
مهسا ارضا میشی ازش ؟ این حرفش واقعا باعث تعجب بود
گفت راستش رو بگو -گفتم اره بابا جون سخت نگیر
گفت باشه فهمیدم من چیکار کنم برات عشقم ؟!
حرف نزدم بابا جون هم حرف نزد فقط لمسم می کرد و نوازشم میکرد
این دفعه متفاوت بود و پاهام رو هم لمس میکرد
حس خاصی داشتم تحریک نشده بودم ولی خوشم میومد یکم شاید
بعد محکم بغلم کرد و بوسم کرد منتهی متفاوت !
صورتم رو گرفت برگردوند طرف خودش و از لبم بوس کرد یکم طولانی چند ثانیه طول کشید بعد از پیشونیم گفت من تا زنده هستم نمیزارم اذیتت کنه خودم بهت میرسم ولی اگه ازش ارضا نمیشی دوست داشتی جدا شو من حرفی ندارم !
بوس کردنش و حرف زدنش من رو بهم ریخت
یهو گفت بسته بسته آهنگ بزار پاشو پیتزا ها رو گرم کن
یه اهنگ گذاشتم و پیتزا ها رو گرم کردم و شام خوردیم
موقع شام خوردن گفت مهسا اخرین بار کی باهام بودین ؟
تعجب کردم موندم چی بگم اخه
گفت خب خجالت نداره بگو
گفتم پنج روز پیش – گفت معمولا دیر به دیر باهم هستید
گفتم معلوم نمیشه خجالت هم میکشیدم
و رفتیم اتاق خوابش تا دراز بکشیم من گفتم خب من برم بالا گفت نه نه همین جا بخواب گفتم خب میرم رو مبل دوباره گفت همین جا رو تخت راحت نیستی من میرم رو مبل .دراز کشیدم و بابا جون خوابید – شب به حرف هاش فکر میکردم
دوه ماه بعد دیگه صمیمی شده بودم شوخی میکردیم و عکس و فیلم میفرستادیم و حرف میزدیم –
نمیدونم شروع این اتفاقات از کجا بود چجوری بود ولی دیگه باهاش صمیمی بودم راحت بودم در مورد خیلی موضوعات حرف میزدیم بغلم میکرد و دو سه بار هم محکم از لبم بوس گرفته بود .
همسرم قرار بود چهار پنج روز به مسافرت کاری بره البته بیشتر تفریحی بود اسم کار روش گذاشته بودن

بابا جون گفت میخوای چیکار کنی ؟ منم گفتم اگه اجازه بدین میرم خونه بابام
گفت باشه برو دیگه بعد یهو گفت میشه یه خواهشی کنم
گفتم جانم بفرما گفت برو ولی صبح ها بیا بهم سر بزن اگه میشه
همون روز رفتم خونه بابام فرداش هم نتونستم بیام پس فردا صبح برگشتم
تامن رو دیدم اومد بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده بود واقعا محبتش از همسرم بیشتر بود اون روز کلی حرف زدیم و موزیک گذاشت با هم رقصیدیم و روز خوبی بود شب برگشتم خونه بابام و فردا صبح دوباره اومدم و گفت بریم بیرون رفتیم یکم گشتیم من رو برد خرید لباس مانتو خریدم – لباس راحتی خریدم و لباس شب و خونه خریدم پولش رو هم حساب کرد ناهار هم بیرون خوردیم عصر شده بود من رو برد خونه بابام اینا گفت خرید ها رو من می برم خونه فردا بیا دیر نکن .
شب به اتفاقاتی تو این چند ماه برام افتاده بود فکر میکردم و کار های که بابا جون با من میکرد بغل بوس لمس کردن -
صبح یکم زود رفتم یعنی بابام من رو برد سر کوچه پیاده شدم سنگک گرفتم با خامه و عسل رفتم تازه بیدار شده بود من رو دید و خوشحال شد
نزدیک ظهر
بابا جون گفت مهتاب پاشو مانتو رو بپوش . منم سریع رفتم و پوشیدم نگاه کرد و گفت وای خوشگل شدی خاک تو سر … همسرم رو میگفت بعد گفت لباس راحتی چی رفتم اونها رو هم پوشیدم دو دست بلوز شلوار راحتی گرفته بودم یکیش رو پوشیدم خیلی ذوق کرد و گفت وای ببین چه خوشگل شدی تو اون یکی چی میشی … یهو به زبونم اومد گفتم بابا جون بخوای میپوشم یه دست ست لباس شب با شورت و سوتین هم گرفته بودم
گفت بپوش بیا ببینم
پوشیدم نگاه کرد خندید گفت کله باباش پسرش رو میگفت و خندید
رفتم جلو و بغلش کردم و بوسیدمش این دفعه کاری نکرد
عصر
صدام زد گفت مهتاب میمونی شب رو من هم قبول کردم گفت شام هم جوجه با برگ میگم بدون برنج
رفت بساط مشروب اورد و نشستیم حرف زدن یه نصف استکان هم به من داد یهو گفت پاشو برقص منم براش رقصیدم و گفت وای ببین تو اون لباس چی میشی گفتم بپوشم با مکث گفت باشه ولی عواقبش با خودت منم خندیدم
پوشیدم اومدم یکم رقصیدم نشستم بغلش یه نصف پک هم داد بهم
بعد یهو لباش رو گذاشت لبم و بوس کرد اینبار یکم طولانی منم همراهی کردم
بعد گفت دخترم لبات از هر عسلی خوشمزه تره مثل لب های خدابیامرز مادر … .و یکم مکث کرد منم بی معطلی لب گذاشتم رو لبش و این دفعه شروع کردم خوردن و بابا جون هم همراهی کرد و این بار سینه هام رو هم گرفت و فشار میداد دو دقیقه شاید نشد از هم جدا شدیم
دروغ چرا کصم خیس و اب انداخته بود گوشیم زنگ خورد مامانم بود حرف زدم باهاش یه نگاه به خودم انداختم رفتم دستشوی کصم رو حسابی شستم و تمیز کردم از شرتم یکم زده بود بیرون دلم سکس میخواست واقعا سکس میخواستم .
از دست شوی که اومد بیرون جلوم بود بابا جون رو میگم دستم رو گرفت برد اتاق خوابوند رو تخت از لبم شروع کرد تا سینه هام و پاهام و برگشت رو کصم و شروع کرد از رو شرت خوردن داشتم دیوونه میشدم و ارضا هم شدم خیلی زود
شرتم رو کشید کنار خجالت میکشیدم ولی دلم هم میخواست یکم هم مو داشتم بیشتر از مو و خیسی کصم خجالت میکشیدم دوباره کصم رو خورد لذت غیر قابل توصیفی داشتم همسرم دو بار بیشتر نخورده بود اونم نه اینطوری در حد لیس ولی بابا جون چوچولم گفته بود دهنش و میک میزد حسش قابل توصیف نیست اون لحظه و باز هم ارضا شدم و اومد بالاتر و من رو محکم بغل کرد میخواستم گریه کنم یکم تو بغل هم بودیم
همچین تجربه ای رو تو این مدت نداشتم
شب شده بود استرس داشتم و نمیدونم یه جوری بودم از بابا جون اجازه گرفتم برگشتم خونه و بهش گفتم قول میدم فردا بمونم
شب وقتی دراز کشیده بودم دوست داشتم سکس کنم راستش دوست داشتم سکس کامل بکنم .کصم میخواست و گاهی هم به کاری که کردیم فکر میکردم جالب اینجاست که بابا جون لباسش رو هم در نیاورده بود .
بعداز ظهر رفتم و یک راست رفتم بالا و حموم و خودم رو تمیز کردم حموم بودم که دیدم بابا جون اومده بالا و صدا میکنه وقتی از حموم در اومدم دیدم رفته پایین و برام آبمیوه آورده از این آماده ها منم با تنپوش رفتم و بوسش کردم و گفت دخترم عروس خوشگلم حالش چطوره و بعد رفتم لباس پوشیدم و اومد بغلش کردم رفتیم پایین
باز هم بساط مشروب و شام و شب شد رفتیم بخوابیم
اینبار بغلم کرد و با موهام باز میکرد دلم میخواست بازم کصم رو بخوره و نمیتونستم بهش بگم که برگشتم و نگاهش کردم و لب هم رو بوس کردیم و دیگه شروع کرد خوردن گردنم و لباس هام رو در اورد و باز مثل دیروز از بالا تا پایین خورد و برگشت سمت کصم و شروع کرد لیس زدن وخوردن نمیدونم دو بار یا سه بار ارضا شدم ولی دوست داشتم کصم رو بکنه دیونه شده بودم که دوبار اومد بالا و بغلم کرد سفتی کیرش رو حس میکردم معلوم بود شق کرده خدا خدا میکردم دربیاره و کصم روبکنه ولی اینکار رو نکرد .
عصر فرداش همسرم اومد شب زده بود به سرم نمیدونستم چیکار کنم که خودش اومدم سمتم و یکم باهام ور رفت بازی کرد و کصم رو کرد و سکس کردیم

الان سه ماه از اون اتفاق میگذره من و بابا جون خیلی صمیمی شدیم ولی بجز بغل و بوس کاری نکردیم خیلی دوست دارم یکبار دیگه کصم رو بخوره

نوشته: مهتاب


👍 18
👎 7
21301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

978628
2024-04-07 00:07:26 +0330 +0330

حالا که به پدر خانمت نزدیک شدی مراقب باش کار دستت ندی ، گذشته از شوخی و سوتی که دادی ، اگه خانمی و واقعی هست میتونی در بلندمدت شوهرت راه بیاری ، زن با سیاست و صبور شوهر رام می‌کنه ، خوردن که جای خود فقط سعی کن کمتر غر بزنی و سعی کن رفیق بازیش کمتر کنی ، رابطه با پدر زن یا شوهرتم زیادی دیگه جلو نری ، البته باز خوب که خودش فقط جور پسرش تو خوردن کشیده نه کردن ، درکل روابط محارم عواقب خوبی نداره گلم .

1 ❤️

978643
2024-04-07 00:44:01 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

1 ❤️

978648
2024-04-07 00:49:21 +0330 +0330

خوبه ها نمی‌دونستم زن هم پدر خانم داره 🤣🤣🤣

1 ❤️

978670
2024-04-07 01:41:39 +0330 +0330

لایک

جالب بود

2 ❤️

978682
2024-04-07 02:40:09 +0330 +0330

درود
وقتتون بخیر
(یا حتی موقع بغل کردن لمسم میکنه)
مگه بغل کردن جز لمس کردن فرم دیگه هم داریم!
بهتر بود میگفتی دستمالی میکرد.
در ضمن
نمیدونم چرا واسه من قابل باور نیست.
که
سکستون در اون حد(خوردن کص)
باقی بمونه.
اگه تا اونجا پیش رفتین،
حتما تمام و کمال انجام دادید.
مگر اینکه
همش یه بلوف باشه جونم.

1 ❤️

978690
2024-04-07 05:14:41 +0330 +0330

آورده اند در بلاد مسلمین عروسی از شوی خویش به تنگ بیامدندی
عارض به پدر شوی خویش همی بردندی ،
با ناز و قمیش باسن بجنباندی و در کنار پدرشوی همی بنشستندی.
پدر شوی که باسن عروس را نظاره همی بکردندی.
کیر خشتک بدرانندی و به احترام عروس از جای برخواستندی .
عروس چون کیر پدرشوی همی بدیدندی ، در باسن با ساز دهل همی جشن سرور برپا بکردندی.
عروس بگفتی :
ای پدر شوی ، شوی از تناول کس ما هر بار روی بگردانندی و ما زین موهبت کس خوری ، هیچگاه برخوردار نبودندی .لذت زین سوی همی نبردندی .

پدر شوی چون عروس را نالان بدیدندی کیر در خشتک فرو بکردندی .
بگفتتندی : شوی شما اکنون سالهاست که جز کیر خویش در ماده خران روستا فرو نمیکردندی .
تناول کس ماده خر هیچ خوشش نمیامدندی از طفولیت.
ولاکن پیرمرد اکنون که عروس خود را چنین در مضیقه کس لیسی بدیدنی این بار را همی خود به دوش بکشیدندی .
بگفتا ؛ عروس جان کس خود را بر دهانم قرار ده تا تو را از کس لیسی سیر بنمایم.
عروس با شندین خبر مسرت بخش عنان از کف بدادندی و در جا کس خود به دهان پیر مرد بچسباندندی .
پیر مرد از شوق کس لیسی زبان لوله بکردندی و در کس عروس بچرخاندندی
عروس را جو همی بگرفتندی و سر پیرمرد را هی به کس خود فشار بدادندی .
از ان جا که عروس، سالها خود از کیر خران روستا در کس خود بهره ببردندی ، کسی به غایت فراخ بداشتندی.
زبان پیرمیرد را در خود انچنان که دوست همی بداشتی احساس نمیکردندی بسکه گشاد بودندی .
فلزا سر پیرمرد را تا به گردن در کس خود فرو بکردندی .
پیرمرد از نفس کم بیاوردی ، دست پا همی بزدندی ، مر نجات خویش از درون کس عروس .
هر چه بیشتر تقلا همی بکردندی ، عروس را بیشتر خوشش بیامدندی .
تا بدانجا که پیرمرد سر در کس عروس نفس بند بیامدندی و جان به جان تسلیم بکردندی .

هاکذا و هاکذا

1 ❤️

978701
2024-04-07 08:06:29 +0330 +0330

قدرپدر شوهرتو بدون،،واقعا آدم خوبیه،چون فکر لذت تو بوده و فهمیده کمبود محبت و سکس‌داری،،به نظرم آدم خوبیه،،چون فکر خودش بود فورا کست میزاشت

1 ❤️

978727
2024-04-07 13:18:06 +0330 +0330

عالی واقعا
امیدوارم که بشه بخوره و 😉

1 ❤️

978739
2024-04-07 14:37:22 +0330 +0330

کسکشیه پدرشوهرت 😁

0 ❤️

978749
2024-04-07 15:21:01 +0330 +0330

پدر خانومت…؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
چی نوشتی خدا وکیلی لااقل خودت یبار بخونش ببین چیزی میفهمی اخه
💩 اقا
ریدی

0 ❤️

978852
2024-04-08 02:15:32 +0330 +0330

پدرخانومت؟؟؟!😂🤡اوکی بای

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها