فضولی تو خونه مادربزرگ

1390/02/23

شب رویایی تو خونه مادربزرگ
سلام من یه بار قبل ازاین داستان نوشتم که چون واقعی بود خیلی ها تشکرکردند اون داستان کردن یه پسر خوشکل بود کلا من بیشتر پسرکردم تا دختر ولی قصد دارم دو سه باری که بادختر حال کرم را بنویسم اینم به خاطر اینه که حس میکم داستانهای سایت خیلی تخیلی شده و قبلا واقعی تر به نظر میومد.این داستان واقعی من و پسرخاله بزرگتر ازخودم و دختر خالمه تو خونه مادربزرگم اونم تو تابستون.
قبلش یه اطلاعاتی درباره دخترخالم میدم که داستان اون شب براتون عجیب نباشه.دختر خاله ما نهال است و من سهیل و پسرخالم امیرهستیم.ما از بچگی یعنی موقعی که مدرسه نمیرفتیم اکثرا پیش هم بودیم و نهال خیلی دختر حشری بود الانم که با امیر صحبت میکنم نمیدونیم چرا تو اون سن که کلاس سوم ابتدایی بود اینجوری بود کار ما از خاله بازی و یواشکی تو زیرزمین خونه شروع شد و همه کارها را هم نهال که بزرگتر بود انجام میداد مثلا میگفت بکش پایین تا دودولتا ببینم یا دست ما را میکرد تو شلوارش و میگفت اینجارا دستمالی کن خلاصه تا کلاس پنجم من همین برنامه بود و تنها فرصتی که گیر میاوردیم نهال از ما استفاده میکرد.ما خانواده مذهبی هستیم و پدر و مادرامون خیلی گیر میدادند مخصوصا وقتی بزرگتر شدیم درسته به سن تکلیف نبودیم و لی نمیذاشتند ما تنهایی تو اتاق بریم و درا ببندیم به خاطر همین نهال از کوچکترین فرصت برای حال کردن از ما استفاده میکرد تا اینکه ما بزرگتر شدیم و بیشتر راغب بودیم که دیگه ماشروع کننده باشیم نه نهال ولی درهرصورت نهال بزرگتر بود و کاربلدتر وبه خاطر خانوادمون اکثرا کارهامونا تو عید یا تابستون که میرفتیم شهرستان خونه مادربزرگم انجام میدادیم.اون هم نه تو روز و شب موقع خواب که همه زنها تواتاق میخوابیدند و مردها تو حال ولی من و امیر به خاطر نهال باید تو اتاق میخوابیدیم و اکثرا به خاطر تلویزیون تو اتاق میرفتیم و خودمونا میزدیم به خواب و دیگه مارا صدا نمیزدند و همونجا میخوابیدیم بعد تو نصفه های شب میرفتیم سروقتش و اونم از خدا خواسته زیر پتو لخت میشد.یه بارم که خوابمون برده بود نهال خودش امیرا بیدار کرده بود و وقتی امیر رفته زیر پتو دیده نهال لخته البته اینا بگم کار ما بیشتر درحد دست زدن به کس و کون و مخصوصا سینه های خیلی بزرگ نهال بود واقعا سینه هاش نقطه عطف نهال بود چون ائن هم پرده داشت و ما هم دودول داشتیم نه کیر
این قضایابود تا وقتی که من رفتم کلاس سوم و امیر هم کلاس اول دبیرستان بود حالا دیگه مرد شده بودیم و در ضمن کنتور ابمون هم وصل شده بود ولی کمتر یا اصلا دیگه فرصت نشد تو اون دوسال بانهال کاری کنیم همین باعث شد که یه حیای نصفه و نیمه بین ما 3تا پیدا بشه و با ازدواج نهال همه چی برای ما تموم شده بود. من و امیر هم تقریبا بیخیال شده بودیم.داستان اصلی اینجاست که نهال عقد کرده بود و تابستون اون شب رویایی فرارسید مابه دنبال بچگی ها بودیم ولی فاصله افتادن بین آخرین بار حال کردن و ازدواج نهال مارا ناامید کرده بود.ولی من و امیر به شدت دنبال روزنه ای بودیم برای استفاده از نهال که حالا دیگه سینه هایی در سایز 90 یا بیشتر هم داشت.
بعد اینکه همه فک و فامیل اومدند خونه مادربزرگ عملا دیگه فرصت انجام عملیات از ما سلب شد در ضمن دیگه مارا تو اتاق هم راه نمیدادند چون بزرگ شده بودیم و کلی ضدحال خورده بودیم.تا اینکه خاله ها و شوهراشون برگشتند شهرشون که برند سرکار و فقط مامان من و امیر موندند با نهال که قرار بود شوهرش چند روز دیگه بیاد اونجا.
من و امیر دنبال فرصت بودیم تا ازخلوتی خونه استفاده کنیم ولی مامان من و امیر مثل نگهبان حضور داشتند و ما اعصابمون خورد شده بود تا اینکه من و امیر رفته بودیم توشهر دور بزنیم وقتی برگشتیم دیدیم نهال و مادربزرگم تنها تو خونه اند پرسیدم که مامان اینا کجاند که نهال گفت مامان تو رفته شام خونه عموت و گفت توهم بری وموقع خواب هم اونجا میمونه و مامان امیرم خونه اون مادربزرگته وشب نمیاد و ما خودمون تنهاییم که یه لحن خاصی توی این جملش بود من و امیرکه دیدیم موقعیت به این خوبی هست نقشه را از طریق اشاره کشیدیم ومن هم رفتن خونه عمورا کنسل کردم حالا من بودم و امیر و نهال و پدربزرگ و مادربزرگم بعد خوردن شام نقشه را با امیر مرور کردیم وقرار شد موقع خواب به یاد گذشته عملیات کنیم اما دوتا مشکل بود یکی مادربزرگم که بانهال تویه اتاق بودند و دوم نهال که نمیدونستیم مثل قبل هست یا نه.پدربزرگم که توی اتاق دیگه ای میخوابید ومن و امیر باید توی حال میخوابیدیم. واین کاررا دشوار میکرد
قرار شد من یه جوری تو اتاق نهال و مادربزرگ بخوابم چون زیاد به من گیر نمیدادند جشن تکلیف نگرفته بودم و عقل ادما به چشمشمون بود ولی امیر نمیتونست بیاد تو اتاق مادربزرگمم خیلی روی این مسائل حساس بود. خلاصه رختخواب ها را انداختیم ومن بین نهال و مادربزگ خوابیدم. مادربزرگ و بابابزرگم که خوابیدند نهال هم رفت خوابید انگار اونم اماده عملیات بود وزود خوابید که ماشروع کنیم ولی نمیدونم چرا اونشب استرس داشتیم.
قرار شدمن برم بعدنیم ساعت پتو راازروی نهال بردارم و شلوارشم بکشم پایین تا امیر وارد عملیات بشه رفتم تو اتاق کنار نهال خوابیدم با اینکه بارها اینکارا کرده بودم استرس خاصی داشتم و بادیدن صحنه ای استرسم بیشتر شده بود. نهال با اون گرمای تابستون پتورا داده بو زیر خودش و اصلا نمیشد پتورا بکشی مثل اینکه اونم ترسیده بود که ما دخلشا بیاریم بالاخره اون ازدواج کرده بود و ماهم دیگه بچه نبودیم خلاصه منم میخواستم طوری پتو را بکشم که نهال نفهمه که وقتم تمام شد و امیر وارد شد دید من کاری نکردم اونم اومد به کمک من و به هر زحمتی پتو را از روش کشیدیم نهال با یه بلوز استین کوتاه بود و یک دامن که زیر دامن شلوار بود حالا مرحله دوم کار بود من یه طرف شلوارا گرفتم و امیر هم طرف دیگه ولی نمیشد بکشیم پائین فکرکنم نهال فهمیده بود.ما میترسیدیم نهال بدار بشه و ازترسش داد بزنه و مادربزگم بیدار بشه و ابروریزی بشه.پس خیلی احتیاط کرده بود ریحانم که دید ما این کاره نیستیم و حسابی حشرش زده بود بالا و از نعمت شوهر یک هفته ای محروم بود یه دفعه تکون خورد و من و امیر هم شیرجه زدیم سرجامون که نهال بلند شد نشست و باصدایی که مابشنویم گفت امشب چقدر گرمه و بلندشد رفت توحیاط ماهم ازپشت پنجره نگاه کردیم. نهال شلوارشا تو حیاط در اورد و خیس کرد و انداخت روبند و دامنشا پوشید.وای چه پاهای سفید و خوش تراشی داشت اومد به سمت خونه بعد من و امیر دوباره خودمونا به خواب زدیم نهال رفت سرجاش خوابید اینبار پتو را روی خودش ننداخت. کار ما راحت تر شد.بعد یک ربع که خوابش سنگین شد رفتیم سراغ دامنش و سریع اونا تا شکمش دادیم بالا واز نزدیک داشتیم رونهاشا میدیدم میخواستیم دست بزنیم که ترسیدیم و دو لبه شورت نهال راگرفتیم و تا زانئش کشیدیم پایین کم کم ترسمون ریخت و یه جورایی فهمیدیم اون بیداره ولی خودشا زده به خواب که ما کارمونا انجام بدیم.من شورتشا در اوردم و با کمک امیر بلوزشا دادیم تازیر گردنش بالا و سوتینش را درآوردیم وای چه سینه هایی داشت خیلی بزرگ بود یواش یواش شروع کردیم با احتیاط دست زدن به سینه هاش و تقریبا از بیدار نشدنش مطمئن دیگه من با شهوت زیاد سینه هاشا میمکیدم مه اونم حال میکرد وهی میگفت جون ولی چشماش بسته بود امیر هم مشغول لاس زدن باسینه هاش بود و ما نیم نگاهی به مادربزرگم داشتیم که بیدار نشه.من رفتم سراغ کسش واونا میمالیدم اب کسش راه گرفته بود و من شروع به لیسیدن کردم که اونم شروع کرد به جون گفتن و هی میگفت بکن توش و من انگشت میکردم ولی میترسیدیم پرده داشته باشه چون تازه عقد کرده بودند کامل روی نهال دراز کشیده بودم و کلی باهاش لاس زدم.پاهاشا جمع کردم وپتو را انداختم روی جفتمون چون سه تامون وضیعت خوبی نداشتیم و نهال هم که لخت بود وهر لحظه امکان بیدار شدن مادربزرگم بود من دیگه باتمام ولع کسشا میخوردم و اونهم به اوج لذت رسیده بود امیر هم مشغول پستون خوردن بود. اون زیر خیلی گرم بود حس کردم امیر نیست یه نگاه به عق انداختم دیدم یه سایه ای پشت سرمه که دقت کردم دیدم بابابزرگم اومده تو اتاق دیگه تکون نخوردم یه نگاهی انداخت و چون پتو روی نهال بود متوجه لختی اون نشد اتاقم تاریک بود قلبم تو دهنم بود بعد 2دقیقه رفت بیرون نگاه کردم دیدم امیر خودشا زده به خواب.بهش گفتم چرا نگفتی اونم گفت دیگه وقت نشد.حالا نوبت امیر بود رفت و مشغول بازی باکسش بود من هم روسینش بودم و حسابی میخوردم که نهال میگفت توروخدا بکن توش که ما گوش نمیکردیم دیدم داره حرف میزنه و چشماش بسته رفتم کیرما گذاشتم دم دهنش گفتم نهال میخوری که گفت نه و هرکاری کردم قبول نکرد که فهمیدیم بیداره ولی یه لحظه هم چشاش باز نبود دیگه وقت نداشتیم یک ساعت به اذان صبح بود خیلی وقت تلف کرده بودیم.سریع نهال را به دست راست خوابوندیم و امیر رفت پشتش با یه تف کیرشا کرد تو کون نهال و شروع به تلمبه زدن کرد بعد چند دقیق امیر ابش اومد و ریخت توی کون نهال و شروع کرد به پاک کردن بعد من نهال را به کمر خوابوندم طوری که صورتش به طرف سقف اتاق بود و با اب کسش کیرما خیس کردم و گذاشتم رو کسش و به درش میمالیدم بعد گذاشتم لای پاش طوری که به کسش برخورد میکرد اونم دیگه داشت حال میکرد بعد شروع کردم آروم تلمیه زدن وای که چه حالی میداد بعد چند دقیقه ابم بافشار اومد بعد چنتا گاز سینش گرفتم و تمیزش کردم بعد سریع شورتشو پوشوندیم بعد سوتینشا بستیم و لباسشا دادیم پایین و دامنشا دادیم پائین و من رفتم توی رختخوابم و امیر هم رفت توی حال بعد بیست دقیقه مادربزرگم بلند شد برانماز نهال را بیدار کرد و نهال هم مار بیدار کرد انگار کس کش نمیخواست به روش بیاره که متوجه کردن بوده.این بود سکس رویایی من و امیر و نهال تو خونه مادربزرگ.هنوزم که هشت سال از اون موضوع میگذره نهال به روی من و امیر هم نیاورده. لطفا نظراتون رابدید تا 2تا داستان دیگه هم براتون بزارم.فقط لطف کنید همه چی را اونچور که اتفاق افتاده بنویسید و تخیل خوتون را وارد داستان نکنید.این دومین داستان کاملا واقعی من بود.
مرسی
سهیل


👍 1
👎 1
119196 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

280629
2011-05-13 01:44:32 +0430 +0430
NA

کیرم تو حلقومت این اگه واقعی بود پس دروغ کدومه
کونی همچین تعریف کرده انگار عملیات غیرممکن تام کروز بوده

0 ❤️

280630
2011-05-13 01:45:36 +0430 +0430
NA

آخه جلقی با پسر خالت رفتی خونه مادر بزرگه هزارتا قصه داره
گرفتین مخملو کردن و مخملم به هاپوکومار گفته اونم کونتون گذاشته دیگه چرا میگی خانم طلا رو کردیم

0 ❤️

280631
2011-05-13 01:58:11 +0430 +0430
NA

آخر ما نفهمیدیم ریحانه اسم مامانته نهال اسم خواهرت یا برعکس

0 ❤️

280632
2011-05-13 02:39:49 +0430 +0430
NA

آقا میگه یه روز نهال زیتونو با نهال پسته پیوند میزنن میوه ش میشه پستون!!!
تقدیم به نهال خانوم

0 ❤️

280633
2011-05-13 02:43:44 +0430 +0430
NA

آقا من امروز نظر دادنم نمیاد ولی باید یه چیزی بنویسم.در هرحال ببخشید این اراجیفو.

0 ❤️

280634
2011-05-13 03:34:45 +0430 +0430
NA

Mr.ok minevisad:
دقیقا اسم دختر خالت چی بود؟
چون عقد بوده دلیل نمیشه که خیانت حساب نشه؛حالا شما بچه بودین؛اونکه عقل داشت

0 ❤️

280635
2011-05-13 04:59:14 +0430 +0430
NA

na khoda vakili in dastan bood ya kos sher?

0 ❤️

280636
2011-05-13 08:00:00 +0430 +0430
NA

نهال کدوم خر بود ؟ ، ریحانه کدوم الاغ ؟

0 ❤️

280637
2011-05-13 08:01:13 +0430 +0430
NA

Mr.ok minevisad:
خونه ی مادر بزرگه هزارتا جنده داره
خونه ی مادر بزرگه کون قلمبه داره

0 ❤️

280638
2011-05-13 08:09:30 +0430 +0430
NA

Mr.ok minevisad:
کنار خونه ی ما همیشه جنده داره
کون ها همه بوی گه؛کس ها همه میخاره

0 ❤️

280639
2011-05-13 08:19:01 +0430 +0430
NA

Mr.ok edame bede , kheyli bahali…

0 ❤️

280640
2011-05-13 08:29:36 +0430 +0430
NA

Mr.ok minevisad:
NAOH
قربون تو
حیف که ادامه ی شعرش یادم رفته وگرنه کامل میگفتم
:D

0 ❤️

280641
2011-05-13 08:59:46 +0430 +0430
NA

Mr.ok

به هرحال همين هم خيلي توپ بود، با اين داستانهاكه ادم از زندگى نا اميدميشه ،اخه يه كم به اون خلأ فشرده ى توى سرش فشارهم نياورده ،ميگه سايز سينه نود،اخه پسر تو مى دونى نود ميشه چقد؟

0 ❤️

280642
2011-05-13 09:01:57 +0430 +0430
NA

يكى نيس بهش بگه مانخورديم نون گندم ولى ديديم دست مردم ،آره داداش

0 ❤️

280643
2011-05-13 11:44:46 +0430 +0430
NA

کس کش خالی بند
مادربزرگت خواب مرگ رفته بود کنار شما؟
اون بابا بزرگت کور بود
جقی

0 ❤️

280644
2011-05-13 12:43:42 +0430 +0430
NA

عاقبت نفهمیدم طرف خواب بود
خودش رو زده بود به خواب
از بیدار نشدنش مطمئن شدی اونوقت پسر خالت گذاشت تو کونش
بابا بزرگت کور بود نتونست دونفر روهم رو زیر پتو تشخیص بده
یا مامان بزرگت کر بود صدای بکن توش دختر خاله که البته خواب بوده نمیشنید

0 ❤️

280645
2011-05-13 13:02:50 +0430 +0430
NA

بقیش میشه:
کنار خونه ی ما یه جنده خونه داره.
لاپاش پر از پشم و کردن اون محاله
کیر وقتی مهربونه راحت میره توی کس
جنده میره رو دیوار به هممون میده کس

0 ❤️

280646
2011-05-13 13:10:36 +0430 +0430
NA

در ضمن کیرم تو فرق سرت با این اقوام تخمیت.مادر بزرگت که انگار تو کما بوده و بابا بزرگت هم داشته میرفته جلق بزنه حواسش بهتون نبوده.

0 ❤️

280647
2011-05-13 14:25:04 +0430 +0430
NA

کسکشای کونی حتما بابا بزرگتون هم تو نوبت بود

0 ❤️

280648
2011-05-13 15:44:44 +0430 +0430
NA

خیلی ممنون از داستانت،من یه چیزایی در مورد اصحاب کهف شنیده بودم ولی نشنیده بودم که بین اصحاب کهف زن هم بودش(اشاره به مامان بزرگ خانوم!).آخه همچین خوابی فقط از دار و دستۀ ماکسی میلیانوس بر میاد!من یه توصیه دارم برات.دفتر نهاد رهبری تو هر شهری نماینده داره،حتما برو اونجا قضیۀ خواب مامان بزرگت رو تعریف کن.

0 ❤️

280649
2011-05-13 15:45:23 +0430 +0430
NA

شاید واقعا یکی از اوناست(اصحاب کهف) و تو خبر نداری!البته به خاطر تکامل انسان در سالیان گذشته پریود(منحرف نشین منظورم دوره بود!)خوابش از 300 سال به شب تا صبح کاهش یافته!ولی تو این شب تا صبح کنارش گروپ سکس هم بکنی بیدار نمیشه!این واقعا تو این زمونه معجزست!البته بچه های سایت خودشون یه پا تحلیل گرن،تحقیق در مورد این معجزه رو میزارم به عهده دوستان.
با تشکر

0 ❤️

280650
2011-05-13 17:23:10 +0430 +0430
NA

خوب هرچی می خوام که فحش ندم نیمشه کونی جلقی 1-پیرزنهابا کوچکترین صدا از خواب می پرن2-حالا نهال یا ریحان 3-کدام بچه ای از سوم دبستان حشری میشه.

0 ❤️

280651
2011-05-14 02:34:59 +0430 +0430
NA

بلی و اما میگیلی خان ، آخه ، نه هیچی نمیگم :)) پفیوس دیوس کون ده ننه جنده ننویسی آقا تخیلاتتونو اینجا ننویسین یا مینویسین جوری بنویسین که آدم باورش بشه

0 ❤️

280652
2011-05-14 03:10:21 +0430 +0430
NA

sara sweet
مرسی از توجه شما

0 ❤️

280653
2011-05-14 03:22:28 +0430 +0430
NA

rude.man خواهش می کنم جناب

0 ❤️

280654
2011-05-14 03:35:10 +0430 +0430
NA

دم همه گرم با نظرات حال کردم
کیر همه پسرای شهوانی وکیری که تموم دخترای شهوانی خوردند وخواهند خورد
تو کون نویسنده داستان

0 ❤️

280655
2011-05-14 05:58:52 +0430 +0430
NA

خونه مادربزرگه هزارتاجنده داره یه وقت نری تو چمناش مخمل کونت میزاره

0 ❤️

280656
2011-05-14 06:05:04 +0430 +0430
NA

تخیلات نویسنده بوده و احتمالا" به یاد دختر خالش همیشه جلق میزنه.

0 ❤️

280657
2011-05-14 08:37:48 +0430 +0430
NA

اصلادخترخاله ای تو کار نبوده!پسرخاله هاش این کونی رو میبردندتو زیر زمین بکونش میزاشتن.عملیات عملیات!فتح کس ننت که نبوده.وقت نداشتیم!گاییدم اولادتونو که درراسش بابابزرگته

0 ❤️

280658
2011-05-14 12:12:11 +0430 +0430
NA

کیرم توی دهنت،وقت بچه ها رو با این اراجیف میگری،مرتیکه این شد داستان!

0 ❤️

280659
2011-05-14 20:29:55 +0430 +0430
NA

یه تست هالیوود بده تو داری اینجا حروم میشی

0 ❤️

280662
2011-06-01 17:07:07 +0430 +0430
NA

کس شعرترین جوک طولانی سال بود ای تخمی نویس

0 ❤️

280663
2011-07-13 17:59:15 +0430 +0430
NA

البته که اصفهانیا خیلی بدبختن. ازبس کیرین کسی بهشون آمار نمیده باید خواب دخترخاله هاشونو ببینن. دختراشونم مدام به این و اون کوس و کون میدن.

0 ❤️

280664
2011-09-06 09:31:49 +0430 +0430
NA

جون ننت ديگه ننويس بس كه چرت گفتي حالم به هم خورد استفراغ سگ ديوانه تو دهنت با اي داستانت

0 ❤️