از دستانش خون میچکید.
سرش را پایین انداخته بود و ارام و آهسته قدم برمیداشت. مدام زیر لب زمزمه میکرد: چرا خودتو ناراحت میکنی. تقصیر من که نبود! تقصیر خودش بود. اون بودکه منو جلوی پدر خوار کرد. اون بود که اقلیما رو از چنگ من درآورد. تقصیر خودش بود نه من! خداوند بمن حق میده! حتما حق میده. لحظه ای به طرف درختی میرود. آنجا دراز میکشد و جمله «خدا مرا درک میکند» را چندین بار تکرار کرد. ناگهان او که ظاهر ریشو و عضلانی اش نشان میداد قلبی ندارد ناگهان چون طفلی ،که بروی زمین افتاده باشد و زخمی گشته باشد، شروع به گریه میکند. خون تیره برادرش با اشک های برادر قاتلش درهم آمیخته بود.
ناگهان نعره میزند: «من چکار کردم!!!»
بلند میشود و شروع به مشت زدن درخت میکند. درخت از جا کنده میشود اما دست قابیل زخم میشود و خون از آن جاری بود. حتی خون وی بر تنه درخت مانده بود و با شیره سفید و غلیظ درخت ترکیب شده بود. هابیل با دیدن آن به یاد خواهر دوقلویش اقلیما افتاد. خواهری که از کودکی به او عشق میورزید و آرزوی زندگی و زناشویی با وی را داشت. اما اقلیما به برادر دیگرش هابیل علاقه مند بود. او با وجود آنکه دوقلوی قابیل بود شباهتی به قابیل نداشت. پوست نرم و سفیدی داشت در حالی که قابیل پوست کلفت و تیره رنگی داشت. بدن لاغر و ظریفی داشت اما قابیل بدن عظیم الجثه و عضلانی داشت و مانند یک گوریل بود.
اما مهمترین چیزی که آن دو را از هم جدا میکرد شخصیتشان بود. اقلیما نرم خو و مهربان بود و به پدرومادرش احترام میگذاشت و مطیع دستورات خداوند بود و شب و روز به عبادت خداوند میپرداخت. قابیل اما خیلی تندخو بود و با کوچکترین اتفاقی عصبانی میشد. البته به مادرش احترام زیاد میگذاشت اما اصلا با پدرش رابطه خوبی نداشت زیرا او بهیچ وجه خدا را عبادت نمیکرد و از او پیروی نمیکرد و مدام سر قضیه خداوند با پدرش سر جنگ داشت.
اما سختترین دعوا با پدرش روزی بود که پدرش دستور خداوند را اعلام کرد که همسر آینده قابیل اقلیما نیست بلکه لیوزا همسر آینده اش است.
در آن هنگام تمام آرزوها و رویاهایش نابود میگردد. او اصلا از لیوزا خوشش نمی آمد. او از نظر ظاهری شباهت زیادی به قابیل داشت از اندام درشتش بگیر تا پوست تیره و کلفتش. اما برخلاف ظاهرش قلب مهربانی داشت و به برادرهایش بخصوص قابیل بسیار عشق میورزید. اما برخلاف قابیل زود عصبانی نمیشد اما هنگام عصبانی چون قابیل هیچ چیز را نمیدید. او از بچگی از وی بدش می آمد و از زشتی به صورتش نیز نگاه نمیکرد و کمتر با او حرف میزد و درحالی که لیوزا عاشق او بود و میخواست خودش را در دلش جا کند اما نمیدانست که در دل او اصلا برایش جا نیست.
مخصوصا با حرف ها و پرخاش هایی که قابیل پس از حرف آدم گفت که کاملا قلب اورا شکست. اما فقط او نبود که قلبش شکست بلکه اشک آدم را نیز در آورد. قابیل طوری حرف میزد که انگار اصلا آدم بوی محبت نکرده بود. هیچوقت با بخشندگی خطاهایش را نمی بخشید. هیچوقت کمک نکرد که او پا بگیرد و پیشه کشاورزی را بیاموزد. سیلی آدم بصورت قابیل نماد خشم و ناراحتی قلبی آدم از ناسپاسی فرزندش بود. تقریبا همه از قابیل ناامید و ناراحت شده بودند. اما حوا و هابیل همچنان به قابیل اعتماد داشتند و از او حمایت کردند. باوجود تمام توهین ها و تحقیرهایی که قابیل بوی در تمام زندگیش به او کرد او همچنان
برادرش را باور داشت. اقلیما نیز بااینکه در ظاهر از او ناراحت بود ولی در باطن همچنان اورا دوست داشت.
پس از پذیرفه نشدن هدیه او توسط خداوند، نفرت او از هابیل و حتی خداوند عمیق تر گشت و خانه را ترک میکند و میرود. در جنگل و بیشه او بدترین و کثیفترین تصمیم زندگیش را میگیرد. او حتما میبایست آن شب با اقلیما بماند و اورا بدزدد و ببرد.
برای همین بنزدیک خانه میرود و اقلیما که برای برداشتن هیزم رفته بود میبیند. قابیل به او نزدیک میشود. اقلیما ابتدا که سایه او را میبیند احساس ترسی بر او غلبه میکند اما پس از دیدار هابیل ترسش فروکش میکند که البته کاملا اشتباه بود.
-قابیل تویی؟ کجا بودی همه مخصوصا مادر نگرانت بودند.
-برام اهمیتی نداره. فقط تو برا اهمیت داری. من بخاطر تو اومدم.
-منظورت چیه! من نمیتونم با تو زناشویی کنم. این پیمان خداست و نباید از آن خطا کرد. مگر داستان پدرو مادرمان را یادت رفته؟
نوشته: یک_لاشی_ناشناخته
كي مغز فاز فيلم نامه گرفتت ٤ خط اول خوندم فهميدم تو فضايي
متواری میشود و نعره میزند ننننننهههههههههههه?
دااداش
جنسای تاریخ گذشته مصرف کردی
فاز تاریخی گرفتی
فکر کنم توام از همون پارکی که تتلو جنس میگیره جنس میگیری، پارکتو عوض کن داداچ
دوستانی که مایلن اصل ماجرای این قضیه رو بخونن برن تو پروفایل من سراغ داستان ادم و حوا!!! ?
پی نوشت می دونم بی ادبی زیاد داره ولی وجدانن فحشم ندین من دوستتونم!! ?
یا بچه پیغمبر!!! این چی بود آخه!!! با این داستانت تن 124000پیغمبر رو تو گور به ویبره در اوردی جناب لاشی ناشناخته
رامین دلاوری دارنده شبکه ماهواره ای ایران بی مرز یک شیاد و کلاه بردار است
او یک شارلاتان است
هیچ تور ارمنستان و ویزا و اقامتی در کار نخواهد بود به محض واریز پول بلاک و از دسترس خارج میشوید
با چه مدرکی و سند و ضمانتی پولتان را به او و به کدام حسابش میریزید،زندگیتان را بر باد ندهید
هیچ احدی نمیتواند برای شما ویزا و اقامت بگیرد
ویزای دوروزه آمریکا و کانادا خخخخخخ
با هزارتا مدرک و ملیاردها دلار ده ساله هم نمیتوانید از قانونی ترین روش اقامت بگیرید
اول شونزده ملیون میدی بعد آخر هفته میری فلان جای شهر میایستی و یک نفر میاد به رمز به تو میگه عجب هوایی تو هم میگی مث هوای ارمنستان بعد میگه آخر هفته بیا فلان ترمینال با اوتوبوس و گروه میریم ارمنستان،بعد تو ارمنستان بازم شونزده ملیون میدی و بعد ویزات اومد و بلیط گرفتی میری آمریکا
خخخخخخخخ
کدام یه نفر کدام ترمینال کدام ارمنستان کدام ویزا کدام آمریکا
اینا همش توهم کشک و دروغ
یارو ده سال تو عسلویه مث سگ کار کرده حاصل دسترنج دهسالشو داده به این سگ تا خودشو خانوادشو ببره خارج خخخخخ
از این دست احمق ها و ساده لوح ها زیاده تا حالا پول ده ها هزار نفرو خورده
به محض دادن پول بلاک میشوید هی تو با صد تا شماره هم زنگ بزن با دستگاه صدا سنج که صدای تکراری رو نشون میده بلاکت میکنه خخخخخخخ
لاشی ناشناخته احسنت به قلمت.ببین درسته چرت نوشتی ولی اون ایده هاتو دوست داشتم.تحلیل ذهنیت جالب بود برام.
بعنوان یه نویسنده میگم مستعد به نوشتن هستی
با موضوعش حال نکردم ولی قلمتو دوست دارم
روان مینویسی و ادمو کنجکاو خوندن ادامه میکنی
بنظرم استعدادتو یجای دیگه خرج کن نه این سایت
ناموسا فقط من نفهمیدم یا شما هم نفهمیدین؟؟!!