ماجراهای علی و مامانش (۵ و پایانی)

1401/01/18

...قسمت قبل

ساعت ۸ شده بود که نزدیکای خونه بودم اینقدر فکرم درگیر حرفها و پیشنهادات ارسلان بود که اصلا متوجه نشدم چقدر راه امدم دچار یک دوگانگی شدید تو ذهنم شده بودم و نمیدونستم کار درست چی هست

در خونه رو آروم باز کردم و رفتم داخل خواهر کوچیکم داشت شعرهای مذهبی که مامانم براش سی دی ش خریده بود گوش میکرد که بتونه حفظشون کنه و از مامان جایزه بگیره
ی چشم انداختم دیدم مامان پشت تلفن داشت استخاره میگرفت و درباره جوابش داشت توضیح میداد که سلام کردم و رفتم اتاقم که جلو چشم مامان نباشم
(با دیدن مامانم  که حتی تو خونه خودشم که نامحرم نبود با روسری و لباس دامن بلند بود از  خودم و افکاریی که داشتم برای سکس با مامانم خجالت کشیدم و میخواستم بیخیال بشم)
پیش خودم گفتم بهترین کار اینه نماز بخوانم تا فکرم از این فکرهای پوچ در بیاد وضو گرفتم شروع کردم نماز بخوانم اما مدام صحنه های سکس مامان بابام میومد جلو چشمام و تو گوشم حرفای ارسلان بود نفهمیدم چه نمازی خواندم
خواهرم امد گفت مامان میگه بیا شام بخوریم دوباره دل شوره گرفتم ولی اینقدر گشنم بود که نمیتونستم نرم
رفتم سر میز نشستم ولی سعی کردم چشم تو چشم با مامانم نشم از مامانم خجالت میکشیدم 
زود شام تمام کردم میخواستم بلند شم از سر میز بابام گفت علی من برام ماموریت جدید پیش امده صبح زود باید برم مواظب مامان و خواهرت باش
مخصوصا هوای مامانت داشته باش و غرغر زدنش را تحمل کن که ایندفعه بخاطر این ماموریت یهویی که پیش امده حسابی عصبانی هست

(سریع تو ذهنم امد مامان چون نمیتونه سکس داشته باشه اینقدر از ماموریت جدید بابا عصبانی شده یکی انگار تو ذهنم میگفت ببین خدا هم میخواد شرایط برات مهیا کنه که مامانت تو کف سکس هست باباتم داره میره ماموریت و اگر زرنگ باشی به خواستت میرسی)

گفتم باشه بابا دیگه عادت کردیم به غر زدن های مامان بعد از رفتن شما که یک لحظه چشم تو چشم با مامان شدم ی اخمی بهم کرد و گفت خفه شو ذلیل مرده من غر میزنم هیچ کدومتون قدر منو نمیدونید آدم غر غرو ندیدید

هیچ وقت از رفتن بابام به ماموریت خوشحال نمیشدم چون وقتهایی که بابا بود مامانم اخلاقش خیلی بهتر بود ولی این سری که دیگه میدونم دلیل اخلاق بد مامانم در نبود بابام تو کف سکس بودنش هست هم غر زدن هاش را درک میکنم هم حس میکنم وظیفه منه که کمک مامانم کنم پس تصمیم گرفتم طبق حرفهای ارسلان به مامانم بفهمونم که منم به سکس نیاز دارم و میدونم مامانی تو هم سکس لازمی
شب بازم کلی  رویا پردازی میکردم و هردفعه یکجای خونه و هر سری ی مدل سکس با مامانم تصور میکردم و نفهمیدم کی خوابم برد
داشتیم از مدرسه برمیگشتیم خونه که بعد که حسن و سینا ازمون جدا شدن ارسلان گفت علی چیکار کردی ( دلم نمیخواست به ارسلان نقل مامانم چیزی بگم هم خجالت میکشیدم هم دوست نداشتم حرفی بزنم که فردا بشه سوژه ولی رک هم نمیتونستم به ارسلان بگم به تو ربطی نداره دوست نداشتم ازم ناراحت بشه بعدشم شاید به کمک و راهنمایش نیاز پیدا میکردم)
گفتم فعلا هیچی سعی کردم جلو چشم مامانم نباشم که ارسلان زد پس گردنم گفت بی عرضه  زودتر ی حرکتی بزن و گرنه خودم مجبور میشم ی کاری برات کنم
گفتم چه حرکتی ارسلان گفت هرکسی ی نقطه ضعفی داره  و فقط باید پیدا کنی اون نقطه ضعف چی هست مثل من که پیدا کردم نقطه ضعف عمه سمیه دخترش آرام هست و دیدی که خودت بخاطر دخترش راضی شد برام برقصه کیرم بخوره و کس بهم داد اخر کارم که خودت شنیدی ازم تشکرم کرد که کسش را جر دادم و الانم کاری کردم که هروقت اراده کنم با پای خودش میاد بهم کس میده پس اگر میخای به سکس با مامانت برسی اولا زودتر بهش بگو و اگرم جرات گفتن نداری غیر مستقیم بهش بفهمون که میخای کسش را براش پاره کنی
از نوع حرف زدن ارسلان ناراحت شدم و گفتم درست حرف بزن نقل مامانم بعدم مامان من نقطه ضعفی نداره
ارسلان خندید و گفت نگاش کن از اینکه گفتم کس مامانت میخای پاره کنی چجوری غیرتی شدی و جوش آوردی  تو پس چجور میخوای مامانتو واقعا بکنی وقتی طاقت شنیدن ی کلمه نقل کس مامانت نداری
بعدشم قبول دارم از مامان مذهبیت پیدا کردن نقطه ضعف اونم برای پسر بی عرضه ای مثل تو که نمیدونه با خودش چند چند هست سخت هست ولی من میتونم حدس بزنم نقطه ضعف های آدم های شناخته شده ای مثل مامان تو آبروشون هست
دیگه حوصله بحث کردن با ارسلان نداشتم و گفتم باشه تو نمیخواد کاری کنی من برم که امروزم دیر برسم باید غر زدن های مامانم تحمل کنم

وقتی رسیدم خونه مامانم برام یاداشت گذاشته بود  که مراسم روضه دعوت شده و با خواهرم رفتن مجلس
تا فهمیدم خونه خالی هست گفتم چی از این بهتر راحت میشینم فیلم سکسی میبینم جق میزنم به یاد سکس مامان و بابا
که یکدفعه یاد ست سکسی مامان افتادم که اون روز موقع سکس با بابام تنش کرده بود گفتم برم پیداش کنم ولی باید خیلی دقت کنم که همه چیز مرتب بزارم سرجاش چون مامانم حسابی تو نظم و ترتیب دقیق هست
رفتم کمد مامانم را باز کردم ولی هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم داشتم بیخیال میشدم و خودمو فحش میدادم کلی وقت گذاشتم و الان هست که مامانم برگرده و هیچی پیدا نکردم که یکدفعه چشمم به یک چمدان زیر تخت افتاد چمدان نسبتا بزرگی بود از زیر تخت در اوردم درش باز کردم چی میدیدم کلی شورت و سوتین های سکسی با رنگ های مختلف و مدل های جور وا جور از کیپور گرفته تا حریر و اسفنجی و لباس خواب های سکسی و ی سری لباس مثل جوراب شلواری  دیدم که خیلی تحریک کننده بود رو جلدشون نوشته بود   بادی سکسی و ی زن سکسی پوشیده بود باورم نمیشد این همه لباس های سکسی مال مامانم باشه داشتم تک تکشون را بو میکردم و لیس میزدم پیش خودم گفتم بزار امتحانشون کنم و خودمو تو آینه ببینم سریع لخت شدم  اول ی ست سوتین اسفنجی و شورت زرد رنگ توجهم جلب کرد خیلی قشنگ بود جلوی شورته باز بود فکر کنم به اندازه شیار کس  و پشتش هم ی بند باریک بود که وقتی پوشیدم کیر سیخ شدم از شیار باز شورت زد بیرون و سوتین هم بستم خیلی صحنه تحریک انگیزی برام بود و یک شورت دیگه مامانم گرفتم تو دستم و بوش میکردم هر از گاهی  لیس میزدم و به خودم میگفتم بو بکش بو کس مامان میده  بخورش انگار داری  کس مامانت میخوری و  یک شورت مشکی  دیگه که جنسش چرمی مانند بود گرفتم دستم  اینقدر تحریک شده بودم که دیگه طاقت نیاوردم و  شروع کردم جق زدن 
وای اصلا حواسم نبود باید جلو آبم بگیرم همشو رو شورت براق مشکی تو دستم خالی کرده بود که سفید آبم رو اون شورت مشکی خیلی تو چشم میومد
بیحال دراز کشیده بودم که صدای در امد و مامانم داشت صدام میکرد حسابی دستپاچه شده بودم نمیدونستم چیکار باید بکنم شورت و سوتین مامانم سریع در   اوردم و انداختم تو چمدون و داشتم پیراهنم تنم میکردم و با پام چمدون هول میدادم زیر تخت که یکدفعه در اتاق باز شد خواهرم بود که با دیدن من انگار ترسید و جیغ زد تا امدم بگیرمش فرار کرد بیرون میخواستم شلوارم بپوشم که چشمم به شورت چرمی مامان که با آب کیرم حسابی خیس شده بود افتاد سریع شورت تو دستم گرفتم که قایمش کنم  و میخواستم شلوارم بکشم بالا که با داد مامانم خشکم زد سر جام
از ترس کیرم کوچیکترین سایز خودش شده بود انگار خودشو تو تخمام پنهان کرده بود

  • مامانم گفت علی چه غلطی اینجا  داشتی میکردی ذلیل مرده چرا شلوار پات نی خجالت نمیکشی امد جلو دستش برد بالا بزنه تو گوشم از ترسم خواستم دستم بگیرم جلو صورتم که بی هوا شورت چرمی مامان  از دستم افتاد روی پاهای مامانم
    مامان ی نگاه به شورت کرد ی نگاه به من و کیر کوچیک شده من انگار تازه متوجه شده بود من با شورتش جق زدم و یکی زد تو  گوشم که هنوز گوشم وز وز میکنه
    با تو گوشی محکم  مامانم  خودمو رو تخت خوابشون انداختم جوری عصبانی بود که داشتم فاتحه خودم میخواندم  تابحال هیچ وقت مامان را اینجوری عصبانی ندیده بودم گفتم الان هست که گشته منو
    که از شانس خوبم تلفن زنگ خورد و خواهرم داد زد مامان بیا تلفن باهات کار داره
    مامان با داد گفت هرکی که هست  بگو مامانم مرده نیست
    خواهرم گفت مامان دایی اکبر هست میگه به مامانت بگو
    مامانم باشنیدن اسم دایی اکبر داد زد  بگو الان میام بعد بهم گفت همینجا میمونی که بیام تکلیفت مشخص کنم پسره هرزه
    ( نمیدونم چرا ولی مامانم از دو نفر حرف شنویی داشته باشه تو این دنیا و  ازش حساب ببره و حسابی احترامش میزاره یکیش حتما دایی اکبرش هست که تو روستا هم زندگی میکنه)

انگار خدا نمیخواست عزرائیل توسط مامانم الان جونم رو بگیره و دایی مامانم اکبر  تلفن زده بود سریع بلند شدم شلوارم پوشیدم و رفتم تو اتاقم و در رو بستم
تو اتاقم مثل بید داشتم از ترس اینکه مامان قراره چه بلایی سرم بیاره می لرزیدم و هرلحظه فکر میکردم در اتاق را مامان باز کنه و بیاد حسابی تنبیه ام کنه زمان به کندی می گذشت
حدودا یک ساعتی که برام یک عمر بود گذاشته بود هرنوع دعا که بلد بودم خواندم که بخیر بگذره به خودم که امدم متعجب شدم که چرا خبری از مامانم نشد یعنی این همه وقت داره با دایی اکبرش حرف میزنه دل تو دلم نبود هزار تا فکر می یومد تو مغزم دیگه طاقت این انتظار کشنده نداشتم میخواستم برم بیرون ببینم مامانم کجاست و چیکار میکنه
تا لای در رو باز کردم چشمم افتاد به مامانم که رو مبل داره تسبیح به دست ذکر میگه و چهرش حسابی ناراحت به نظر میومد انگار گریه کرده
از خودم بدم امد خواستم برم بیرون و به پاش بیفتم و ازش بخشش بخوام همین که پام از اتاقم گذاشتم بیرون مامانم چشمش به من افتاد با صدای بغض آلود گفت بی شرف این دو روز تعطیلی پاتو از اتاقت نمیزاری بیرون و روزه میگیری و استغفار میکنی شاید خدا از سر گناهت بگذره تا شنبه بیام مدرسه ات ببینم این ارسلان کی هست ی نصف روز دیروز رفتی خونشون اینجور تو رو از راه به در کرده
سریع برگشتم تو اتاقم و در را بستم انتظار تنبیه بدنی داشتم که مامان حسابی سیاه و کبودم کنه و ای کاش همینم میشد و به هر دردناکی هم بود تحملش راحتر از این تنبیه روحی روانی بود الان با این تنبیه که مامان برام در نظر گرفته هم مجبورم روزه بگیرم چون تو اتاقم چیزی برای خوردن ندارم  و از روزه هم متنفرم و برام عذاب اور هست و از همش مهمتر تا صبح شنبه کلی دلشوره و ترس اینو دارم که مامان میاد مدرسه چی میخواد بگه آبروم جلو کل مدرسه و دوستام میره
وقتی هم که یاد حرف ارسلان می افتم که بهم گفت اگر مامانت به من گیر بده و برام شر درست کنه خودم میکشمت از استرس تمام بدنم میلرزه چون تو این مدت با چشمای خودم دیده بودم ارسلان عصبانی بشه و حرفی زده باشه حتما بهش عمل میکنه
هر یک ساعت و دقیقه که میگذشت بیشتر از مامانم بخاطر این مجازاتم عصبانی میشدم و حس تنفر تو وجودم داشت شکل میگرفت و شیطون درونم مدام تو ذهنم میگفت باید انتقام این عذابی که مامانت بهت داره میده ازش بگیری تو که کار بدی نکردی جوانی نیاز به ارضا شدن داشتی خودتو ارضا کردی و از این توجیح ها۰۰۰
حسابی کلافه شده بودم که صدای پیام موبایلم توجهم جلب کرد ارسلان بود که ی کلیپ برام فرستاده بود و زیرشم نوشته بود ببین و لذت ببر
کلیپ را دانلود کردم وقتی پلی کردم دیدم اتاق ارسلان هست که  در اتاقش  باز شد و یک حوری بهشتی یک دختر سفید مثل برف با چشمان آبی با موهای بلند طلایی با ی ست سکسی بنفش که حسابی رو تن سفید و بدن فنچ و تو دل بروش خودنمایی میکرده و  زیبایش دو چندان کرده بود امد سمت ارسلان، جلو ارسلان ی دور کامل زد و نشست جلو ارسلان و با اشاره ارسلان دست کرد تو شلوارک ارسلان و کیرش رو در اورد و اول یکم نگاش کرد بعد چندتا بوس ریز رو کیر ارسلان کرد
ارسلان بهش فهموند که کیرش را باید بخوره و براش ساک بزنه نمیدونم تمایلی به ساک زدن نداشت یا بار اولش بوده که داره ساک میزنه چون چندبار صدای ارسلان  بلند شد حواست جمع کن دندونات به کیرم نخوره
دختر بیچاره میگفت چشم ببخشید

(تا این لحظه از هیچ دختری خوشم نیومده بود ولی نمیدونم چطور اینقدر این دختر به دلم نشسته بود دل تو دلم نبود بدونم این دختر نکنه  آرام باشه دختر عمه ارسلان که اون روز ارسلان باهاش تلفنی حرف زده بود و بهش گفت شرط باختی و مامانت یعنی عمه سمیه را کردم و تو هم باید بهم بدی
و گرنه فیلم سکسم با عمه جندم یعنی مامان تو را پخش میکنم)
ارسلان همینجور که براش دخترک ساک میزد داشت با موهایی طلایی دختر بازی میکرد و بعد از چند دقیق ارسلان گفت کافی هست آرام
حالا حالا ها باید بهت آموزش بدم که مثل مامان جندت تو هم ی جنده حرفه ای بشی بتونی خوب ساک بزنی
(وای واقعا این عروسک زیبا آرام دختر عمه ارسلان هست اخه چطور دلت میاد به این دختر به این قشنگی بگی جنده از ارسلان عصبانی شدم که چطور دلش میاد به همچین ملکه زیبایی بگه جنده )
آرام با اون صدای نازش گفت به مامانم نگو جنده  ارسلان گفت خفه شو
من هرچی  دلم بخواد میگم اگر مامانت جنده نی پس چی هست وقتی مامانت به من برادر زادش  کس میده اگر جنده نی پس چی هست خودت بگو
با تحقیر و حرفای ارسلان اشک آرام در امد خیلی دلم برای آرام سوخت
ارسلان وقتی دید آرام اشک میریزه فکر کنم خودشم فهمید زیاد روی کرده و اشک آرام را از رو صورتش پاک کرد و بلندش کرد
سوتین اسفنجی آرام را باز کرد و دو تا هلو ناز کوچولو افتادن بیرون ارسلان بوسیدشون  یکم با ممه های ناز آرام بازی کرد و بعد آرام را بغل کرد و برد انداختش رو تخت و شروع به خوردن اون دوتا میوه های بهشتی آرام کرد
حسابی سینه و گردن و لب آرام را  خورد فکر کنم خود آرامم خوشش امده بود و داشت حال میکرد و دیگه خبری از اشک و گریه نبود و جاشو به لبخند و خنده داده بود
ارسلان بعد امد با دندوناش شورت آرام را کشید و از پاش در اورد و کس آرام را با دستش باز کرد
(وای جونم چی میدیدم ی بهشت واقعی ی کس سفید با لبه های صورتی خیلی تمیز که یک نخ مو هم نداشت چقدر دلم میخواست من جای ارسلان الان اونجا بودم و از خوردن این کس خوشمزه سیر نمیشدم)
انگار ارسلان هم حال منو داشت و با ولع تمام داشت کس آرام را میخورد و زبونش را داخل کس آرام میکرد و لیس میزد حسابی آب  کس آرام در امده بود و خیس شده بود و آرامم که میشد حس کرد تو اوج لذت بود سر و موهای ارسلان را  گرفته بود و به کسش فشار میداد
بعد از اینکه ارسلان حسابی کس آرام را خورد و حشریش کرد بود آرام را برگردوند و با زبونش شروع به لیس زدن سوراخ کون آرام کرد و بعد از تو کشو کنار تختش ی کرم در اورد به آرام گفت این کرم روان کننده هست و دردت کم میکنه و کرم را زد سر انگشتش و رو سوراخ کون آرام مالید و یواش یواش انگشت اشارش را فرو کرد تو کون آرام که یکم صدای اه آرام بلند شد بعد با انگشتش تو کون آرام تلنبه زد میگفت اینکار میکنم کونت را اماده کنم جا باز کنه دردت نگیره
(واقعا ارسلان نسبت به من یکی که خیلی واردتر بود تو سکس و خوب میدونست چطور طرفشو آماده و حشری و تحریک به سکس کنه)
آرام هم مدام آه و ناله میکرد ارسلان گفت فکر کنم الان دیگه کونت اماده هست کیر منو تو خودش جا بده
سر کیرشو از اون کرم زد و گذاشت رو سوراخ کون آرام یواش یواش سر داد تو کون آرام
یکدفعه صدای جیغ آرام بلند شد و التماس میکرد ارسلان کیرشو در بیاره واقعا هم تحمل کیر بزرگ ارسلان سخته هست اونم برای دختری به سن آرام  اما ارسلان کامل خوابید رو آرام و میگفت یکم تحمل کن تا سوراخت جا باز کنه و به کیرم عادت کنه چون تابحال کونت آکبند بوده یکم بار اولته سخته و درد داره ولی تحمل کنی قول میدم خیلی دفعات بعد  که بهم کون میدی دردت نیاد و فقط لذت ببری
بعد چند دقیقه بلخره جیغ و التماس های آرام کمتر شد ارسلان شروع به تلنبه زدن کرد که اینگار دوباره آرام حسابی دردش گرفته بود و گریه اش در امد ولی اینبار ارسلان توجه ای به گریه و داد و فریاد آرام نکرد و تند تند تلنبه میزد و بعد چند دقیقه فریاد زد وای امد و آروم رو آرام بی حال خوابید
بی زبون آرام با اون بدن ریزش زیر هیکل درشت و ورزشکاری ارسلان گم شده بود
اصلا دلم نمیخواست کلیپ تمام بشه چون با دیدن کلیپ  کلا فکر و ذهنم از استرس و دلشوره که داشتم پرت شده بود و جای خودشون به شهوت داده بود
مدام تو گوشم حرف ارسلان بود که میگفت باید شرایط را خودت فراهم کنی و شهوتم اینقدر بالا رفته بود که قید همه چیزو زده بودم حالا که قراره شنبه مامانم بیاد مدرسه و جلو همه مسئولین مدرسه و دوستام مخصوصا ارسلان آبروم ببره پس باید حداقل ی حالی کرده باشم ولی نمیدونستم چیکار کنم تو همین توهمات بودم که یکدفعه ی فکری به ذهنم رسید که شاید حداقل انتقام عذاب روحی و استرسی که بخاطر تهدید مامانم الان داشتم میکشیدم جبران کنم اینقدر شهوتی شده بودم که غیرتم و اعتقادات مذهبی و وجدان درونم نمی تونست جلوم بگیره و بهم بفهمونه مامانم هست و کاری که میخوام باهاش بکنم چقدر ممکنه خطرناک باشه یا شاید آسیب های روحی  روانی و حتی جسمی برای مامانم یا حتی خودم در پی داشته باشه انگار مغزم تعطیل شده بود و کیرم جای مغزم بهم دستور میداد تصمیمم گرفته بودم
رفتم کنار در اتاقم منتظر شدم مامان خواهر کوچیکم ببره برای خوابندنش و وقتی مطمن شدم مامانم داره برای خواهرم یکی از اون داستان های دینی میخوانه که خوابش ببره یواش از اتاقم امدم بیرون و رفتم سروقت جعبه داروها که تو آشپزخانه بود اینقدر مامانم دقیق و منظم بود که راحت میتونستم هر قرص و دارویی بخوابم پیدا کنم چون هر دارو مامان اسمش زده بود روش و بسته بندی جدایی داشت
میدونستم مامان برای بعضی وقتها که روحیش بهم میریزه قرص خواب میخوره که بتونه بخوابه یادم افتاد که برای امتحان زبان که داشتم و چون زبان انگلیسیم خوب نبود از ترس اینکه رد نشم استرس گرفته بودم خوابم نمیبرد مامان قرص را بهم داد و گفت ذلیل شده نصفش بیشتر نخوری که مثل خرس  میخوابی صبح من بدبخت میشم بیدارت کنم و حتما رد میشی
خیلی سریع قرص خواب پیدا کردم و از ترس اینکه نکنه یک قرص اثرش رو مامانم کم باشه و بیدار بشه ۲ قرص برداشتم و حل کردم تو شیشه آب مامان که تو یخچال بود و هرشب میبره بالای تختش میزاره و سریع رفتم تو اتاقم و باید منتظر میشدم که مامان بره برای خواب تو اتاقشون
حدود ۴۰ دقیقه گذاشته بود پاورچین پاورچین رفتم پشت در اتاق مامانم ببینم اوضاع چطور هست میخواستم در را باز کنم ببینم مامانم خوابیده یا نه که صدای مامان شنیدم که داشت دعا میخواند و از خدا التماس میکرد ی راه جلو پاش بزاره که مشکل دایی اکبر را حل کنه و براش دردسرساز  نشه
خیلی دلم میخواست بفهمم مشکل دایی اکبر چی هست و چرا اینقدر مامان ناراحت کرده (پس احتمالا دلیل اینکه مامان عصبانیتش از من یادش رفته و اینجور تو فکر رفته بود بخاطر تماس و صحبتی که با دایی اکبر داشته بوده)
پس هنوز مامان نخوابیده و باید برگشتم تو اتاقم و منتظر می موندم
با هرچیزی که میشد خودمو سرگرم کردم تا عقرب ساعت که انگار دلش نمیخواست حرکت کنه بلخره نشون میداد  نیم ساعتی گذشته و دوباره خیلی آروم خودمو پشت در اتاق مامانم رسوندم گوشم تیز کردم صدایی نمیومد خیلی یواش در را باز کردم دیدم مامان با چادر نمازش  رو تختش افتاده سریع بطری آبش که کنار تختش بود نگاه کردم دیدم تقریبا نصفش خورده خیلی ترسیدم نکنه قرص ها که تو آبش ریختم بلایی سرش اورده باشه هول شده بودم دست و پام گم کرده بودم رفتم بالای سرش صدای خروپوفش که شنیدم خیالم راحت شد که خوابش برده و بلایی سرش نیمده
الان وقت اجرا نقشم بود ولی بازم ترس داشتم یک موقع بیدار نشه پس تصمیم گرفتم صداش کنم اگر بیدار شد بگم دلم درد میکنه اگرم بیدار نشد که چه بهتر چند بار صداش کردم و تکونش دادم  جوابی نداد انگار تو خواب عمیقی رفته بود ولی بازم یکم ترس داشتم بیدار بشه وقتی میخام باهاش حال کنم  دیدم کنار تختش چشم بندش هست ورداشتم و خیلی با احتیاط سر مامان بلند کردم چشم بند زدم رو چشماش از تو کمدش دو تا از شال هاش برداشتم و ی سرش بستم به پای تخت ی سرشم به دست های مامان که اگر یک موقع بیدار شد اول نبینه من بودم دوم بتونم فرار کنم شهوتم دوباره زده بود حسابی بالا الان مامانم کامل تحت اختیار من بود
خودمو دوتا پنجیر  گرفتم نکنه دوباره خواب دارم میبینم نه دردم امد این بار واقعا بیدار بودم شهوت عقل و هوش از سرم برده بود
اول ی بوس ریز به لب های مامانم زدم و زیر لب بهش گفتم مامانی ببخشید که مجبور شدم اینجور باهات حال کنم دست خودم نی عشق و لذت سکس با تو داره دیوانم میکنه قول میدم بعدش توبه کنم و استغفار کنم میدونم که تو هم نیاز به سکس داری
بعد چادر نمازش را از روش کنار زدم و دکمه لباسش شروع کردم باز کردن زیر لباسش ی تاپ شکلاتی کرمی رنگ تنش بود پایین تاپ را گرفتم زدم بالا وای باورم نمیشد سینه های مامانم تو سوتین سفید گلدارش جلو چشمام داشت برام خودنمایی میکرد دیگه طاقت نیاوردم سینه های درشت مامانم رو به هر سختی بود از سوتینش در اوردم و با دیدن نوک سینه های قهوه ای خوش رنگش هیجان زده شدم و شروع به لیس زدن و مکیدنشون کردم کیرم حسابی سیخ شده بود دیگه تحمل نداشتم هر لحظه امکان داشت بخاطر هیجان و شهوت زیادم ارضا بشم دوست نداشتم بدون دیدن کس مامان ارضا بشم
امدم شلوار مامان بکشم پایین ولی مگر به این راحتی ها شلوارش در میومد ران مامان بزرگ بود و در حالتی که مامان رو تخت بود خیلی سخت میشد در بیارم ولی چاره ای نبود شاید دیگه هیچ وقت همچین فرصتی پیش برام نیاد با هر بد بختی بود یکم شلوارش و شورتش کشیدم پایین
همین قدرم که کسش را میدیدم  برام  کافی بود و بیخیال شدم بیشتر بکشم پایین
وای تا سفیدی کس مامان دیدم تو نور کم شب خواب اتاقش یاد کس آرام دختر عمه ارسلان افتادم انگار همون کس آرام بود که چندین سال بزرگتر و جا افتاده تر شده بود کس مامان هم حتی ی نخ مو نداشت
اصلا فکرش نمیکردم ی روزی برسه که دلم بخواد کس بخورم راسته شهوت واقعا عقل از سر آدم می پرونه و نفهمیدم چی شد که کس مامانم رو با دهنم خیس خیس کرده بودم و  داشتم دقیقا جوری کس مامان میخوردم که ارسلان کس آرام را میخورد زبونم تو کس مامانم میکردم و میچرخوندم
حس کردم از کس مامانم  ی مایع لیز مانند تو دهنم داره میاد ترسیدم نکنه بیدار شده باشه بلند شدم دیدم چشم بند هنوز رو چشماش هست و یکم تکون خورده بود گوش کردم دیدم صدای خروپوف هم قطع شده فکر کردم بیدار شده خواستم بلند بشم و فرار کنم ولی شهوتم باز مانع شد و گفت اگر بیدار شده بود حتما سعی میکرد خودشو آزاد کنه یا داد و بیدادی میکرد حتما هنوز خوابه اگرم بیدار هست خودش راضی هست که هیچ کاری و حرفی نزده
کیرم که سیخ و سفت شده بود بهم اجازه فکر کردن دیگه نداد و با احتیاط تنظیمش کردم جلو کس مامان و با کمترین فشار بخاطر خیس و لیز شدن کس مامان کیر تا تخمام راحت فرو کردم تو کس مامان
اینقدر گرم بود کس مامانی که حس کردم دمای بدن حسابی رفته بالا رو ابرها بودم بس که بهم داشت لذت میداد با احتیاط و آرام شروع به تلنبه زدن کردم چندتا  تلمبه بیشتر نزده بودم  که حس کردم آبم داره میاد
سریع کیرم از کس مامان کشیدم بیرون ولی نتونستم جلو خودم بگیرم و تا خواستم دستمال بردارم آبم پاشید رو کس و شورت و شلوار مامان
وای الان چیکار کنم حتما مامان بیدار بشه میفهمه رنگم از ترس پریده بود و حالا که ارضا هم شده بودم حسابی از کارم پشیمون شده بودم و داشتم بخاطر کار احمقانه ای که کرده بودم به خودم فحش میدادم ولی کاری
نمی تونستم بکنم کاری بود که کرده بودم و راه برگشتی نداشتم
با دستمال مرطوب  سعی کردم ابم رو از رو کس و شلوار و شورت مامان پاک کنم و دعا کنم مامان بیدار بشه متوجه ابم که رو شورت و شلوارش ریخته نشه
بعد سعی کردم شلوار و شورت  مامان  را بکشم بالا بعد تاپ و لباسش را درست کردم و شال هایی که به دستش بسته بودم و چشم بندش باز کردم و چادر نمازش کشیدم روش و برگشتم تو اتاقم
اینقدر بی حال شده بودم که نفهمیدم کی خوابم برد

پایان
    
نکته:
دوستان عزیز داستان ماجراهای علی و مامانش بنا به قوانین سایت شهوانی و تذکر ادمین محترم بیشتر از ۵ قسمت منتشر نخواهد شد پس سعی کردم تا ی جوری داستان رو پایان بدم که حداقل رضایت مند و مورد پسند شما عزیزان باشه اگر استقبال و نظرات خوب بود و دوست داشتید سعی میکنم ی داستان ۵ قسمتی دیگه احتمالا با نام خاطرات مامانم بنویسم

دسته نوشته Moban.680

نوشته: موبان دختر آریایی


👍 85
👎 25
151201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

867430
2022-04-07 02:03:14 +0430 +0430

شد مث گیم آف ترونز که فصل آخرشو ریدن


867437
2022-04-07 03:03:01 +0430 +0430

کستان بود کلا ننویس مجلوق جقلنده کصخل

2 ❤️

867446
2022-04-07 03:28:46 +0430 +0430

حتما ادامه بده و بنویسش قلمت خوبه و تصویرسازی تا حدی عالی نه ولی خوبه و موضوع داستانت و گویشت هم مثل داستانتهای تکراری و کم هیجان دیگه سایت نیست و قابل قبوله پس منتظرادامه داستانت هستیم موفق باشی

3 ❤️

867447
2022-04-07 03:31:00 +0430 +0430

عالیییییییییییییییییییییییی بود ممنون

2 ❤️

867449
2022-04-07 03:34:01 +0430 +0430

بنویس

2 ❤️

867459
2022-04-07 04:49:30 +0430 +0430

ادامه بده عالیه

1 ❤️

867461
2022-04-07 05:21:53 +0430 +0430

مثل همیشه عالی و دقیق و زیبا بود. منتظر فصل جدید هستم

3 ❤️

867464
2022-04-07 05:57:59 +0430 +0430

خوب نوشتی ولی اخرش مزخرف این داستان یه قسمت دیگه باید داشته باشه

3 ❤️

867469
2022-04-07 07:02:22 +0430 +0430

خوبه که قسمت های قبلی رو نخوندم. کلا داستان های چند قسمتی تو اینجا اخر نداره و الافیه

0 ❤️

867470
2022-04-07 07:10:41 +0430 +0430

پایانش میتونست بهتر باشه…

2 ❤️

867475
2022-04-07 08:59:09 +0430 +0430

واقعا داستانت با واقعیت جور در میاد. این زن‌های کص پاره ای که اهل سفره و روضه و مداحی و اینا هستند کصشون باد میده و حرومزاده هایی مثل تو رو که ننه شونم تو خواب میگان پس میندازن و بزرگ میکنن.

2 ❤️

867489
2022-04-07 10:48:38 +0430 +0430

فففففصصصصصلللللل جججججددددددییییییدددددددددد د بزاررررررررررر

1 ❤️

867515
2022-04-07 14:50:50 +0430 +0430

برام مهم نیست که چکار میکنی، فقط این داستان رو ادامه بده…🤬❤️

1 ❤️

867523
2022-04-07 16:22:57 +0430 +0430

داستان خوبی بود ولی بی سر و ته تموم شد
امیدوارم ادامش جذاب باشه

1 ❤️

867537
2022-04-07 17:52:29 +0430 +0430

ب جز قسمت آخرش بقیش عالی بود

1 ❤️

867555
2022-04-07 22:44:07 +0430 +0430

بنویس ناموسا قشنگه

1 ❤️

867560
2022-04-07 23:30:04 +0430 +0430

بالاخره انتظارها به پایان رسید
بریم ببینیم چطوری تمومش کردی
امیدوارم خراب نشده باشه با توجه به اینکه حتما باید توی پنج قسمت تمام میشد

1 ❤️

867688
2022-04-08 12:04:23 +0430 +0430

بنویس لطفا

2 ❤️

867906
2022-04-09 13:31:40 +0430 +0430

بیصبرانه منتظر فصل جدید داستان هستم ،

1 ❤️

868448
2022-04-12 09:58:14 +0430 +0430

حبف خیلی بد تمامش کردید.توصیه میکنم قسمت 5 را درست حسابی باهمان ریتم قسمتهای قبل در یه مجموعه دو یا بیشتر قسمتی بیارید

0 ❤️

868485
2022-04-12 15:48:57 +0430 +0430

من که نفهمیدم لهجت مال کجاس
مثل این:
دلم نمیخواست به ارسلان نقل مامانم چیزی بگم
کلی ایراد اینجوری داره
یا:
خودمو دوتا پنجیر گرفتم (که این اگه اشتباه نکنم شیرازیه)
خود داستانم که بی سر و ته بود مخصوصا آخرش که خیلی به نظرم بد بود دقیقا شده بود سریال های مزخرف ایرانی که قسمت آخر همه ی اتفاقا میفته و انگار یکی دنبالشون بوده باید زود تموم میکردن (اون یه نفر احتمالا تهیه کننده باید باشه)

0 ❤️

868799
2022-04-14 14:26:54 +0430 +0430

خیلی خوب بود واقعا ادامه بده منتظرم

0 ❤️

868962
2022-04-15 14:02:30 +0430 +0430

حتما ادامه بده
بیخیال نشیا
ادامه بده منتظریم

0 ❤️

869476
2022-04-18 13:48:54 +0430 +0430

عالی بود و حتما اون سری جدیدمر بساز

0 ❤️

870528
2022-04-24 19:16:45 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده 👍

0 ❤️

870620
2022-04-25 07:23:14 +0430 +0430

از ارسلان بگو از مامان جنده ات با سکس بقیه بگو

0 ❤️

873692
2022-05-12 20:05:48 +0430 +0430

یه فصلم از خاطرات ارسلان بنویس 😂 … 90 درصد جذابیت داستان مال همین ارسلان بود 😁

0 ❤️

873693
2022-05-12 20:09:06 +0430 +0430

ارسلان پتانسیلش بالاس از عمه و دختر عمه (شاید یه تری سامم بعدا رفتن) … حتما بعدش مامانشو و… 😁 😍 چندتا سری میتونی بدی بیرون

0 ❤️

873747
2022-05-13 02:55:48 +0430 +0430

سلام
وقتتون بخیر
داستان جذاب و دلنشینی بود.
منتها
اشتباهات نگارشی داشتین.
علایم نگارشی هم که واسه تون وجود نداشته!!!
قسمت اخرش هم:
فقط سر و تهش و هم اوردین.
در عین حال منتظر داستانهاتون هستم جونم.
موفق باشین

💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

901226
2022-11-02 21:52:10 +0330 +0330

مرسی موبان گلی ولی ای کلش ادامه میدادی

0 ❤️

962695
2023-12-17 13:30:20 +0330 +0330

آخرش سکس در خواب 😏

0 ❤️