محسن و مامان چادری فرید (۲)

1402/03/24

...قسمت قبل

با اینکه بارها شورت و سوتین مامانم برداشته بودم و به یاد کون طاقچه ای بزرگ و سینه های خوش فرم مامانم جق زده بودم اما این دفعه ی حس و حال دیگه ای برام داشت چون میدونستم قرار است محسن دوست صمیمیم شورت و سوتین مامانم ببینه که آب بی غیرتیم دارم میریزم روش، حسابی حشریم کرده بود. و برای اینکه یکدفعه بعد از اینکه آبم امد پشیمان نشم رفتم تو تلگرام گوشیم را گذاشتم حال ضبط کردن و شروع کردم جق زدن و چون خیلی حشری بودم زودتر از همیشه آبم امد و سریع فرستادم برای محسن. محسن هم تا فیلم را دید کلی مسخرم کرد که چقدر زود آب بی غیرتیت آمده. ولی بعدش کلی از مدل و رنگ شورت و سوتین مامانم تعریف کرد که چقدر خوش سلیقه بوده و گفت کی بشه که این ست شورت و سوتین فسفری از تن مامان جندت در بیارم و جرش بدم. با حرف های محسن حسابی دوباره تحریک شدم و کیرم سیخ شده بود و دیگه حالا که آب از سرم گذشته بود و محسن فهمیده بود رو مامانم بی غیرتم هستم راحت تر حسم را بروز می دادم و با هر حرفی از جانب محسن یه جون میگفتم و باهاش همراهی میکردم. ساعت ۱۰ بود که با صدای مامانم از خواب بیدار شدم که داشت داد میزد پاشو بیا پایین دوستت آقا محسن امده کارت داره. تا اسم محسن شنیدم مثل برق گرفته ها از جام پریدم یاد اتفاقات دیشب افتادم سریع رفتم دست و صورتم شستم رفتم پایین دیدم محسن با یک تیپ شیک با کت و شلوار و یک جعبه شیرینی امده نشسته و داره با مامانم حرف میزنه. بدجور تو دلم خالی شد و استرس عجیبی گرفتم که چرا محسن الان با این تیپ و جعبه شیرینی امده اینجا،نامرد انگار میخواسته بره خواستگاری. رفتم جلو و سلام و احوال پرسی کردن که مامانم چادر رو سرش را مرتب کرد و با یک لبخند دلنشین گفت فرید نگفته بودی اینقدر اقا محسن جنتلمن و خوش صحبت هستن. هنگ کرده بودم نمیدونستم چی عکس العملی باید نشان میدادم یکدفعه چشمم به جعبه شیرینی افتاد گفتم محسن شیرینی برای چی اوردی. محسن هم لبخندی زد و گفت حقیقتش به دو علت اول اینکه گفتم دست خالی بیام زشت هست و دوم صبح بهم خبر دادن تو قرعه کشی شرکت اسم من درآمده و خودم و دوتا همراه برای سفر به شمال معرفی کنم و مدارک هامون بفرستم تا کارهای تهیه بلیط و هتل انجام بدن ، منم که خانوادم گرفتار کاراشون بودن و زیادم شمال رفتن نمی تونستن بیان گفتم چه کسی بهتر از فرید جان و مامانش به خاطر همین اومدم بهتون پیشنهاد بدم اگر موافق هستید دو نفر همراهم را اسم شما بدم. مامانم گفت نه ممنونم راضی به زحمت شما نیستیم ما حقیقتن شرایطتش را نداریم. محسن گفت نگران هزینه هاش نباشید همه هزینه ها را شرکت خودش میده فرید جان در جریان هست. من که از همه جا بی خبر خواستم بگم کدام قرعه کشی شرکت مهندسی ما حقوقم نداره بده منم بخاطر اینکه حقوق نداشت بده تسویه حساب کردن و الان بی کار شدم بعد میاد هزینه یک هفته شمال رفتن ۳ نفر بده که محسن پاش را زد به پام و با یک چشمک بهم فهموند تایید کنم حرفش. گفتم آره مامان اون زمانم که من تو شرکت بودم سالی یکبار این قرعه کشی انجام میدادن ولی ما که بدبختی رو پیشونیمان خورده اسم ما در نمیومد. بازم مامانم گفت باشه هزینش هم شرکت بده درست نیست ما مزاحم آقا محسن بشیم و یا اصلا من با شما دو تا جوان مجرد بیام چیکار شما با فرید و یکی از دوستای دیگتون برید ایشاالله بهتونم خوش بگذره. محسن گفت:من کم و بیش در جریان مشکلات زندگی شما هستم یه چیزایی فرید جان برام تعریف کرده حالا که قسمت شده یک سفر مجانی بریم، برای روحیه فرید و شما هم خوبه این سفر ، بیاین یک آب و هوایی عوض کنید یک هفته از شر طلبکارها و شرخر ها نجات پیدا کنید. مامانم یک اخمی بهم کرد و شاکی بود که چرا نقل طلبکارها برای محسن گفته بودم. مامانم گفت ممنون که به من و فرید جان لطف دارید ولی من بیام طلبکارها فکر میکنن فرار کردیم یا پیش خودشان میگن اگر پول ندارن چطور رفتن شمال؟ محسن گفت تا اونجایی که من میدونم فرید شما را با این طلبکارهای وحشی نمیتونه تنها بزاره خودش بیاد به صلاح هم نیست ثانیا من و فرید تنها بریم شیطون گولمان بزنه چی؟ یه کارایی کنیم کی جوابگو هست شما که باشید ما دست از پا خطا نمیکنیم. مامان با حرف محسن سرخ و سفید شد و گفت شیطون غلط میکنه شما را گول بزنه. محسن هم که منتظر همین حرف مامانم بود زد پس سرم گفت پاشو زود کارت ملی خودت و مامانت بردار بیار که راضی کردن مامانتم باید من انجام بدم. تا مامانم میخواست دوباره مخالفت کنه محسن گفت شیطونه در کمینه ها و همه زدیم زیر خنده و من سریع رفتم کارت ملی خودم و مامانم اوردم دادم به محسن. شب محسن امد در خانه گفت هماهنگ کردم برای پس فردا از اصفهان تا تهران با قطار بریم و ماشینم هم با قطار بیارم تا از تهران تا شمال با ماشین خودم بریم از طبیعت لذت بیشتری ببریم. عصر بود که محسن امد دنبالمون، وقتی مامانم را با چادر مشکی رو سرش دید کلی از مامانم و حجابش تعریف کرد و می گفت کی گفته هرکه حجاب داره زشت میشه باید بیان آذر جون را ببینن بفهمن با حجابم زنی که خوشکل هست زیبا به دید میاد. رفتم کنار محسن یواشکی گفتم داری زیاده روی میکنی شک میکنه نمیاد باهامون، محسن باز زد پس سرم و گفت تو خفه شو من خوب میدونم دارم چیکار میکنم تو برو جقتو بزن که قرار حسابی مامان چادری محجبه ات رو جر بدم. مامانم میخواست عقب بشینه که محسن در جلو ماشینش باز کرد و گفت شما بزرگترین بفرمایید جلو و مامانم به اصرار و فکر کنم تو رودرواسی محسن رفت جلو نشست. تو مسیر خانه تا ایستگاه قطار محسن همش مزه ریخت و تا من حرفی میزدم میزد تو برجک من و مدام هر حرفی مامان آذر میگفت تایید و تحسین میکرد. دیگه داشتم کلافه و عصبی می شدم از دستش که بالاخره رسیدیم به ایستگاه قطار و کارای تحویل بلیط و تحویل ماشین را انجام دادیم و رفتیم تو یک کوپه ۴ نفره نشستیم.
هوا هم خیلی گرم بود و حسابی خسته شده بودم رفتم یکی از تخت های پایین کوپه باز کردم که بخوابم روش که محسن امد دوباره جلو مامانم زد پس گردنم و گفت فرید پاشو برو رو تخت بالا بخواب من از تخت بالا بدم میاد تو خوابم هی تکان میخورم از اون بالا می افتم دست و پام میشکنه. تا خواستم جوابی بدم مامانم گفت نه اگر اینجور هست اصلا درست نیست تخت بالا بخوابید من میریم تخت بالا میخوابم اینجوری منم بالا برم بخوابم هوا گرمه میتوانم چادرم در بیارم. شما دو تا جوان هم راحت باشید. گفتم اره این هم فکر خوبیه احسن به تو مامان آذر خودم،هنوز حرفم تمام نشده بود که یک تو سری دیگه از محسن خوردم و محسن گفت خجالت بکش تو نره خر پایین بخوابی بعد مامانت رو میخوای بفرستی بالا. اصلا خودم میرم تخت بالا میخوابم افتادم فدای سر خودم و آذر جون. یکدفعه مامانم با اخم بهم نگاه کرد و بهم فهموند که باید من برم تخت بالا بخوابم بعد گفت نه نه فرید میره تخت بالا مگه نه.
گفتم انگار که باید من برم تخت بالا. رفتم رو تخت بالا خسته بودم میخواستم بخوابم که محسن باز شروع کرد مزه ریختن و تو تعریف هاش متوجه شدم چندتا جوک نیمه سکسی هم گفت ولی مامانم فقط آهسته می خندید و در اخر هم گفت خدا نکشتت اقا محسن.
محسن هم گفت آذر جون تو این مسافرت میخوام باهام راحت باشی آقا گفتن را بیخیال همون محسن بگو. مامانم گفت:آخه درست نیست اونم جلو فرید محسن باز خندید و گفت آذر جون تا میتونم میخوام تو این سفر لبخند زیباتو ببینم و برای شاد بودن تو همه کار میکنم پس این چیزای مسخره را بریز دور درست نیست ،زشت هست، گناه هست بزار کنار با من راحت باش. فریدم بیخیال اگر چیزی گفت اونش با من اصلا نگران فرید نباش من مطمنم فریدم وقتی مامان خوشکلش رو شاد ببینه خوشحالم میشه. مامانم گفت اینقدر ازم تعریف کردی داره باورم میشه ها. محسن گفت آذر جون باورت بشه واقعا جذاب و زیبا هستی حتی با چادر، وای که اگر آرایش کنی و چادرم نداشته باشی. مامانم گفت خدا مرگم بده دیگه جوابی نداد به محسن و گفت من خستم میخوابم. خواب و بیدار بودم که یکدفعه صدای محسن شنیدم که گفت آذر جان داری چیکار میکنی چرا چادرت را اینجوری جلو تخت کشیدی؟
مامانم گفت خوب هوا گرمه سخته با چادر بخوابم درستم نیست که جلو تو بدون…
محسن حرفش قطع کرد و چادر را از جلو تخت کشید کنار و گفت قرار شد اینقدر به خودت تو این سفر سخت نگیری منم مثل پسرت فرید بدون، اصلا چادرت رو الان پیش خودم نگه میدارم تا خجالت و رودرواسی را کنار بزاری. مامانم بلند شد که چادرش رو از محسن بگیره اما هرچی تقلا کرد نتونست و خسته شد و به عنوان قهر پشتش کرد به محسن. محسن از رو تختش بلند شد و رفت سمت تخت مامانم و سر مامانم نوازش کرد و گفت حالا قهر نکن بیا اصلا اینم چادرت با لحنه ای که انگار بهش برخورده گفت اصلا نخواستیم و بعد رفت رو تختش. دیگه تا وقتی رسیدیم به تهران محسن تو خودش بود و دیگه از اون مزه ریختن و شوخی های جلفش خبری نبود و انگار از دست مامانم پکر شده بود. پیش خودم داشتم مدام به محسن فحش میدادم که همه چیزو خراب کرده بود و این سفرم زهرمارمون میشه و مطمئن شدم که تیر محسن هم به سنگ خورده و ناامید شده که مامانم بهش پا بده.

نوشته: موبان دختر آریایی

ادامه...


👍 36
👎 10
137801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

933122
2023-06-15 01:41:07 +0330 +0330

اي بابا اين همه وقت گذاشتيم با اين كييير سيخمون تهش هيچي!!الان من اين كير و چيكار كنم كس كششش

4 ❤️

933146
2023-06-15 03:48:08 +0330 +0330

جمله بندی در حد دوم ابتدایی طرز فکر در حد قورباغه نابالغ

3 ❤️

933182
2023-06-15 09:18:25 +0330 +0330

بد نبود ولی خیلی کوتاه نوشتی

1 ❤️

933218
2023-06-15 16:12:56 +0330 +0330

تا اینجاش خوب بود…
حالا تا برسن شمال مونده…

1 ❤️

933224
2023-06-15 17:03:14 +0330 +0330

ننت نمیگفت کسکش انقد نزن تو سر بچه‌ام؟
کسکش مگه برده‌ای هی میزده تو سرت

0 ❤️

933226
2023-06-15 17:24:57 +0330 +0330

سلام دوستان عزیز
اول بابت وقتی که گذاشتید تشکر میکنم.
دوم داستان ادامه داره و قسمت سوم از دید و زبان محسن نوشته شده.
سوم کل داستان نوشتم و در نوبت منتشر شدن هست اگر لایک بالا بره میتونم از ادمین بخوام زودتر منتشر بشه قسمت های بعدیش.
چهارم.این نوید را میتونم بدم هرچی داستان جلوتر میره اتفاقات و صحنه های سکسی بیشتر پیش میاد.
در اخر بازم از تمام دوستان که با لایک کردن هاشون باعث دل گرمی میشن تشکر میکنم و امیدوارم مورد پسندتان واقع بشه.

4 ❤️

933245
2023-06-15 21:07:51 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده، دوستانی که ایراد میگیرن نمیدونم دنبال چی هستن تا اونجایی که من میدونم موبان دختر آریایی اگه اسمش واقعا درست نوشته باشه داستان‌های خوبی رو تو سایت از خودش بجا گذاشته😍

3 ❤️

933376
2023-06-16 16:13:59 +0330 +0330

یک سوال ماشین هم مگه به قطاربارمیزنن؟دیدم بارهواپیما کنن اماقطار نه

0 ❤️

933436
2023-06-17 01:59:00 +0330 +0330

منتظر ادامه داستان هستم

1 ❤️

933544
2023-06-17 20:23:01 +0330 +0330

ادامە بدە

1 ❤️