مردم آزاران نامدار۲ (۳)

1396/05/02

…قسمت قبل

کسایی که ممکنه طرز رفتار من رو با خانوادم صحیح ندونن خدمتتون عرض میکنم که قران فرموده اموال و اولاد فتنه ان یعنی اگر ما بچه های خوبی باشیم بر خلاف فرمایش قران عمل کردیم!! خواستم بدونین اینایی که پدر مادرشون رو حرص میدن هدفشون الاهیه فحششون ندین!! خلاصه بابای من خیلی سوتی دستم داشت بهش غیر مستقیم حالی کردم زیاد گیر بدی پتتو میریزم رو اب!! مادرم گفت یک مسئله دیگه ای هم هست وقتشه رابطه ات رو با برادرت درست کنی سال به سال همو نمیبینید نه سلامی نه علیکی گفتم اینجوری هم من خوشحالترم هم اون. اختلاف ما به قبل از ازدواج برادر کوچکم بر میگرده دوران تینیجریش خیلی دلش میخواست عشقوحال کنه اما نه راهشو بلد بود نه رفیق درستو حسابی داشت بارها از من خواست جایی میرم ببرمش منم گفتم اگر بیای با کسی اشنا بشی و حالا یا حاملش کنی یا پرده کسیو بزنی یا ایدزی چیزی بگیری مامان از چشم من میبینه میدونی که بین بچه هاش تورو که پسر کوچیکشی از همه بیشتر دوست داره ما عطسه کنیم جرمون میده اما تو ادم سر ببری کسی جرات نداره به پسر کوچیکه مامان چیزی بگه! اون وقتا تو خونه قبلیمون که دو طبقه و قدیمی ساز بود زندگی میکردیم (الان هم خونه پدریم همونجاست ولی کوبیده خونه قدیمیو مجتمع ساخته) یکروز من خونه بودم این اومد نفهمید که منم خونم داشت با تلفن حرف میزد از حرفاش فهمیدم فردا قراره دوستش یه دختر پولی رو بیاره خونه ما از راه حیاط ببرن تو زیر زمین خونه بکنن خیلی شاکی شدم اینکه جای که مادر ادم زندگی میکنه حرمت داره به کنار. ما که خیر سرمون خان داداش و پسر بزرگه ایم تا حالا تو خونه کسیو نیاوردیم حالا این یه الف بچه میخواد رو دست ما بلند شه فکر کردم چیکار کنم یه فکری به نظرم رسید یک دوچرخه مادرمرده داشتم که تو عمرم یکبار هم نشسته بودمش فرداش همون ساعتی که اینا میخواستن کس بیارن نشستم تو حیاط شروع کردم با تمأنینه و دقت تمام دوچرخه رو میلیمتر به میلیمتر سابیدن اومد تو حیاط منو دید جا خورد اما کم نیاورد هی میرفتو میامد میدید من خیال رفتن ندارم رفت بیرون در حیاط باز بود نگاه انداختم دیدم کنار یک ماشین اونور خیابون وایساده داره با راننده حرف میزنه یه دختر هم تو ماشینه برگشت تو حیاط دم در وایساد هی حرص میخورد هی پاشو زمین میزد به من نگاه میکرد منم با دقتی که هیچ جراح چشمی تاحالا تو کارش به کار نبرده شروع کردم چرخو سابیدن اخرش هم مثل اینکه دوستش رفت اینم با عصبانیت درو به هم کوبید و رفت تو خیلی حال داد!! اما میدونستم احتمال اینکه دوباره سعی کنه وجود داره رفتم یک قفل خرکی خریدم زدم به در زیر زمین یه کلید متفرقه هم از جعبه خرتوپرتای زیرزمین پیدا کردم به یه جاکلیدیم انداختم کلیدای اصلی رو هم یکجا قایم کردم چند روز بعد برادرم سعی کرد خیلی معمولی بدون اینکه من مشکوک بشم امار قفل زیر زمین رو بگیره جا کلیدیم رو نشون دادم گفتم کلیدش این بزرگه است قفل زدم گربه نزه زیر زمین خرابکاری کنه بعد جلوی روش کلید و گزاشتم رو میز گفتم من میرم حموم مامان کارم داشت بهش بگو نیم ساعت دیگه میام مطمئن بودم میره از روی کلید می سازه دفعه بعد که دختر میاره سعی میکنه با اون کلید درو باز کنه دوباره پشت در میمونه یاد میگیره خونه جای جنده اوردن نیست!! خلاصه حسابی ازم شاکی بود شامو خوردم دیدم مادرم یک نفس داره غر میزنه پاشدم از خونه زدم بیرون پیاده و بی هدف زدم به دل شب هوا خنک بود دلم می خواست راه برم نمیدونم چند دقیقه گذشت گوشیم زنگ خورد سیروس گفت میخوایم با برو بچ بریم پارک ملت میای؟ منم گفتم اوکی ارش اومد دنبالم رفتیم پارک اونجا با یک گروه دختر مواجه شدیم سیروس رفت جلو و زبون ریخت و باب اشناییو باز کرد همگی یکجا نشستیم یاسر اگزوز به خوشگلترین دختر اون جمع به اسم یاسمین بند کرد که اون ستاره رو میبینی؟؟ اون دب اکبره اون یکیو میبینی دب اصغره اون کوفته اون زهرماره یاسمین گفت از کجا اینقدر دقیق می دونی؟؟ یاسر اگزوز جواب داد وقتی بچه بودم عموم منو میشوند رو پاش ستاره ها رو نشونم میداد و یادم میداد یاسمین گفت اسکل دب اکبر و دب اصغر ستاره نیستن صورت فلکین این موقع سال هم اصلا قابل رویت نیستن عموت فقط میخواسته کیرشو بماله درکونت!! بچه ها فریاد زدن از خنده من هم جوری ترکیدم که یاسر بیچاره چند وقت باهام قهر بود اون شب تاجیک هم با ما بود جهت اطلاتون تاجیک ادمیه که عمه خودشو کرد بعد از ترس باباش از خونه فرار کرد چون جاییو نداشت بره اومد سربازی یک جونوریه که دومیش فقط خودشه خلاصه بچه ها کشتن خودشنو اینا نه شماره دادن نه گرفتن موقع اومدن از هم جدا شدیم منو ارشو تاجیک و سیروس به سمت پله های پارک ملت اومدیم و به سمت بیرون حرکت کردیم که دیدم اون پایین دعوا است دو تا بسیجی هزار پدر به سه تا دختر گیر دادن که حجابتون درست نیست و باید با ما بیاین هفت هشت نفر هم وایساده بوده اون کنار که یک درخت هست طبق روال عادی مردم فضول و بیکار ایران داشتن تماشا میکردن ارش گفت بچه ها برناممون جور شد گفتم باز چی تو کلته گفت میریم بسیجیا رو میزنیم بعد به دخترا میگیم بیاین فرار کینم اینا رو میبریم خونه سیروس که خالیه تا صبح باهاشون خوش میگزرونیم گفتم اخه اسکل گیرم که اینا رو زدیم دخترا هم با ما اومدن 2 تا چهار راه هم فرار کردیم گفتیم بسیجیا دنبالمونن اینا هم از ترس بازداشت با ما اومدن بعدش چی؟ خونه هم رفتیم میگیم بسیجیا تو راهرو ان بیاین بریم تو اطاق خواب؟؟ یا رفتیم تو اطاق خواب میگیم بسیجیا تو سالن پذیرایین لخت شیم بریم زیر پتو قایم شیم؟؟ چرا چرت میگی. اخه ارش جواب داد هفته دیگه تولد منه این حالو بدین کادو تولد ازتون نمیخوام (جهت اطلاع من اصلا خیال کادو خریدن براشو نداشتم ) ( بازم تو پرانتز اونم میدونست که من خیال کادو خریدن ندارم خواست اینجوری بزارتمون تو رودرواسی!!) سال قبلش به بچه ها گفتم بجای چیزهای کس شعر پول بزارید یک کادوی حسابی از طرف جمع براش بگیریم ولی یکی جریانو بهش گفت. من میخواستم یک ریش تراش خوب بخرم براش اما پررو بازی در اورد منم برای حالگیری رفتم ناصر خسرو اون پاساژه که ورودیش یکمی عقبتر از پیاده رو است و از سمت بازار که حرکت میکنیم سمت چپ خیابون میشه یک کیر مصنوعی باطری خور مشکی گنده براش خریدم یک چیز جالبی هم توی اون پاساژ دیدم پرده بکارت چینی یک چیزی که دخترا بزارن تو اونجاشون شب عروسی داماد که فرو کرد پاره میشه و چند قطره مایع قرمز میاد بیرون. رو شیشه ویترین مغازه کاغذ چسبونده بودن و نوشته بود نجابت چهارده تومان!! هدیه رو کادو کردم تو جشن تولدش بهش دادم جلوی همه بازش کرد اینقدر بچه ها بهش خندیدن که تا اخر فکر نمی کردم برای تولد که هیچ برای عروسیشم جرات کنه جشن بگیره!! (البته من بیگناه بودم گفته بود تو جشن فقط برو بچ قراره بیان نگفته بود باباشم قراره اونجا باشه !!) خلاصه تقصیر خودش بود. نقشه رو قبول کردیم و صدامونو کلفت کردیم تیریپ فرمون و قیصر رفتیم عربده کشیدن سر بسیجیا که نامردا ضعیف گیر اوردین (البته قبلش یک دور دور بسیجیا چرخیدیم دقت کردیم کلاشی کلتی چیزی همراهشون نباشه بزنن ناکارمون کنن وقتی خیالون راحت شد یهو فردین بازیمون گل کرد!!) ارش نقشه بدی نکشیده بود فقط یک اشتباه بسیار کوچک و مختصر کرده بود اونم اینکه هفت هشت نفری که زیر اون درخته وایساده بودن داشتن نگاه میکردن مردم عادی نبودن اونام بسیجی بودن!! به محض اینکه ما حمله کردیم اونام اومدن جلو و درگیر شدن نمیدونم یادتونه یک کارتونی قدیما میداد مورچه و مورچه خوارتو یک قسمتش موچه خوار داره مورچه رو تعقیب میکنه که میرسن به یک جاده یهو یک اتوبوس میاد مورچه خوارو زیر میکنه وقتی پا میشه ازجاش میگه این اتوبوس جهانگردی سالی یکبار از این جاده رد میشه اونم درست باید وقتی باشه که من وسطش وایسادم!! یعنی داستان زندگی من بود اون شب از بین اون نه یا ده نفر فقط یکیشون باتوم داشت اونم بالاسر من وایساده بود داشت منو کتک میزد!! خلاصه کتکی خوردیم که یکی یکی اجدادمون اومد جلو چشممون بعد که از زدنمون خسته شدن مثل گونی برنج انداختنمون تو ماشین و بردنمون به مسجد اونجام انداختنمون تو زیرزمین و با چراغ خاموش درو بستن رفتن به ارش گفتم پاشو چراغو روشن کن پاشد گشت گفت چراغ نداره حدود ساعت سه شب در باز شد از پله ها اومدن پایین کلیدو که درست رو دیوار بقل پله ها بود زدو چراغو روشن کرد (یعنی درست اولین جایی که هر ادم عاقلی دنبال کلید میگرده) یک نگاهی به ارش کردم یعنی اسکل تپه که بهت میگیم واقعا حقته. یک صندلی برداشتن گفتن بشینین روش یک چاق کون گنده هم که از سایز کونش معلوم بود خیلی داده (موزر) رو زد به برق. تابستون قبل من درست دوسالو نیم بود که موهامو نزده بودم و تا روی شونم بود. همه میگفتن شکل هنرمندا شدی خواستم مقاومت کنم اما یک بچه چهاده پونزده ساله که هنوز ریشو سیبیل هم نداشت کلاشینکف به دست وایساده بود و از قیافش معلوم بود به شدت ترسیده لوله اسلحه رو گرفته بود به سمت ما. بچه ها هم خسته تر و لتو پارتر از اون بودن که بزنیمشون در ریم . به یاره کون گندهه گفتم اسلحه رو از دست این بچه بگیر گفت این بچه نیست زمان جنگ هم سنای این جلوی صدامو گرفتن که تو الان بتونی موهاتو بلند کنی!! گفتم ادم نفهم لوله اسلحه سمت همه ماست رو ضامن هم نیست دستش بره رو ماشه هممونو تیکه تیکه میکنه نگاه کرد اسلحه رو زد رو ضامن. دیدم یک امیدی هست که یک حرکتی بکنیم مخصوصا تاجیک که یک سرباز واقعیه یک به سه هم دیدم دعوا کرده. اما دو تا نره خر سن بالا که یکیشون اسلحه کمری هم داشت از پله ها اومدن پایین دیگه نمیشد کاری کرد خلاصه یکی یکی نشستیم موهامونو با ماشین از ته زدن چهار راه باز کردن وسط سرمون رفتن صبح ساعت شیش یک پیرمرده اومد درو باز کرد گفت تا مسئولش نیومده برین دلم براتون سوخت منم گفتم تو غلط کردی که دلت سوخته مرتیکه شماها حق بازداشت ندارین میخواید ما بریم که تخلفتون گندش در نیاد ارش گفت بحث نکن بیا بریم پیاده رفتیم تا پارک ملت اونجا ماشین سوار شدیم رفتیم یک سلمونی که اشنای بابای ارش بود تو یک کوچه پسکوچه خیابون ولیعصر موهامونو از ته زد مال منو تیغ انداخت و رفتیم دوستان و همکاران هم طی هفته های اینده با متلک های چندماه خدمتی سرکار یا کدوم زندانی بیایم ملاقات؟ یا غصه نخور میوه و سیگار برات میاریم یا اینقدر دخترا محل سگ بهت نزاشتن که رفتی راهب بودایی شدی از اولم بو میدادی سرنوشتت همین بود ازمون پذیرایی کردن!! که البته گل سر سبد متلک ها مثل همیشه مال مادر عزیزم بود که تا منو دید از خوشحالی داد زد اخ جون بالاخره سرطان گرفتی؟؟ جهت اطلاعتون مادر من با مادرهای خیلی فرق داره مامان جون من مثل توپ ضد تانک همیشه اماده شلیکه یادم نمیاد تاحالا از من تعریف کرده باشه مثلا بخاری خراب شد اهل منزل گفتن سرده مادرم گفت بایدم سرد باشه تو خونه مرد نداریم که درستش کنه بابای بدبختم هم گفت خانوم من همینجا نشستم البته برادرم هم بود!! من بهم برخورد پاشدم گازو بستم اینقدر باهاش وررفتم که درست شد وقتی روشنش کردم مادرم لبخند زدو گفت دیدید ؟ عقل هر چیزی بهتر از ادمیزاده!! خلاصه اگر مشکلی پیش بیاد حل نکنیم مرد نیستیم مشکلو با هزار بد بختی حل کنیم اخرش اصلا ادم نیستیم!! راجع به تشویق استعدادهامون هم که نگم هر بار من زیر دوش اواز خوندم از اشپزخونه داد زد باز کی گاو بسته تو حموم؟؟ یا راجع به قربون صدقه رفتن و اعتماد به نفس دادن هم مثلا یکبار که با پدرم طبق روال شنبه ها رفته بودیم سونا استخر زعفرانیه که جای خیلی باحالی بود حداقل قبل از اینکه بشه پا توق بساز بفروشای معروف تهران که همه با هم رفیق فابریکن و فوق العاده بی ادبو بی چاکو دهنن. میامدن اونجا دور هم بودن تعداد حدود بیست نفر وسن همه بالای پنجاه مو ها سفید دسته جمعی تو سونا از ته دل اواز میخوندن کف می زدن: میگن اسمش ثریاست کسش همرنگ دریاست!!! نعره ای میکشیدن که صداشون تا سر چهار راه میرفت یعنی خود سلین دیون وقتی اهنگ تایتانیکو میخوند اینجوری از تمام وجودش مایه نمیزاشت! من از شدت خجالت پا می شدم می اومدم بیرون فکر کنم چند تا البوم داده بودن بیرون چون هیچ اهنگی رو ندیدم دوبار بخونن خلاصه … بودن به موسیقی فارسی. قلبا اعتقاد دارم بزرگترین شانس تایلور سویفت ثروتش و یا حتی استعدادش نیست. اینه که این جماعت انگلیسی بلد نبودن وگرنه جوری … تو اهنگاش که خوانندگی رو ول میکرد الان نجاری داشت!! اونروز یکی از دوستان پدرم هم بود موقع امدن گفت من میرم میدان توپخونه انتن هانی بخرم به پدر گفتم منم با این میرم بازی سگا بخرم رسیدیم میدون اون رفت منم بازی خریدم موقع ماشین سوار شدن دیدم پول ندارم رفتم پس بدم دیدم یارو بسته. موبایل هم اون موقع نبود داشتم فکر میکردم چه غلطی بکنم کسایی که به اون میدون اشنا باشن میدونن ده پونزده سال پیش یک مغازه شیشه بری سمت چپ خیابون بود که الان بازی کامپیوتر میفروشه دیدم پیرمرده صاحبش بدجوری داره نگام میکنه تا اومد حرف بزنم گفت کارگری؟؟ گفتم اره!! گفت بیا شیشه ها رو تمیز کن منم رفتم سر چهار پایه شیشه ها رو تمیز کردم قفسه ها رو دستمال کشیدم و کف مغازه رو طی زدم سه ساعت مثل خر ازم کار کشید اخرش دو هزار تومن بهم داد که باهاش رفتم خونه اولین پولی بود که تو زندگیم در اوردم (خلاصه اولش که با طی کشیدن شروع شد خدا اخرشو به خیر کنه!!) وقتی رسیدم خونه مادرم گفت تا این ساعت شب کجا بودی قضیه رو گفتم عوض اینکه دلش بسوزه برام گفت میدونی چه نتیجه ای میگیریم از این جریان؟ گفتم حساب پولامو داشته باشم؟؟ گفت نه نتیجش اینه که تو تمیز اطوکشیده که از سونا استخر میای بیرون لباس نو تنته موهاتم سشوار خورده تازه یه چیزی میشی در حد عمله های بغل خیابون!! یعنی من تمام اعتماد به نفسمو که در حد سوسکای ته جوب هم نیست مدیون مادرمم بچه که بودم با دمپایی چپو راست میزدتم یعنی دمپایی که من بچه گیام خوردم هیچ سوسک اشپزخونه ای تاحالا نخورده. جلو فامیلم که خیلی هوامو داره مثلا یکبار که پدربزرگم اینا به همراه خانواده عموم امده بودن خونمون مادرم جلوی همه گفت امروز نزدیک بود برات زن بگیرم نشد پرسیدم چطور؟ گفت پشت چراغ قرمز وایساده بودم دیدم یک دختر گدا اامد گفت خانم کمکم کنید پول بهش دادم دیدم خوشگله گفتم عروس من میشی اونم گفت خانم شوهر دارم اونور چهارراه وایساده. یک یارویی یک جعبه میوه گذاشته بود جلوش داشت یک اشغالی میفروخت اما مشخص بود که وایساده زنشو نبرن. منم گفتم مامان همه برای پسرشون ارزوی دختر شاه پریونو دارن تو برای من رفتی خاستگاری گدای سر کوچه تازه اونم گفته نه!! حداقل جلوی فامیل نگو ابرومونو نبر!! خلاصه بر عکس مامان های شما که فقط نازتونو میکشه و هر اشتباهی هم بکنید بازم فقط قربون صدقتون میره مادر من بلا نسبت هورنی گرل عزیز فقط بلده مثل کامیون متلکو تیکه های تانک چپه کن بارمون کنه هر اتفاقی هم که بیوفته حتی طوفان های خورشیدی منظومه شمسی اخرش کاسه کوزه رو سر من میشکنه و یکجوری می اندازتش گردن من بدبخت!!

ادامه دارد…

نوشته: shahx


👍 53
👎 2
3366 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

641626
2017-07-24 21:11:09 +0430 +0430

مامانت خیلی خوبه ?

1 ❤️

641635
2017-07-24 21:40:32 +0430 +0430

دادا ترکیدم از خنده خیلی زیبامینویسی لایک اول
هورنی گرل رو هم خوب اومدی
خداننتوهم برات نگه داره
درکل زیبابودمنتظرادامشم

2 ❤️

641648
2017-07-24 22:15:05 +0430 +0430

دوستت دارم مردم آزار…خخخخ…منتظریما زودباش لطفا عزیزدلم

1 ❤️

641679
2017-07-25 04:01:34 +0430 +0430

عه، این قسمت چقدر زود تموم شد
بیشتر بنویس
خیلی باحال تعریف میکنی

1 ❤️

641690
2017-07-25 05:38:39 +0430 +0430

برم بدوزم خودمو و بیام :-D

1 ❤️

641722
2017-07-25 09:45:12 +0430 +0430

بازدید کننده که نداره اونام که می خونن و خوششون میاد شش تا کامنت تعریف داریم سه تا لایک یعنی حتی اونایی که به قول خودشون خوششون اومده لایک نکردن یکی از قسمتها با وجود داشتن حدود چهار هزار و خورده ای بازدید کننده فقط هشت تا لایک داشت. دوستان لایک برای کسی نونو اب نمیشه اما اگر شناخته بشه و اسمش بره جزو داستانهای برتر سایت شاید کسایی که بعد از ما میان هم ببیننش بخونن و تو این دوران تاریکی و تلخی که ما زندگی میکنیم برای چند ثانیه لبخند رو لباشون بیاد. هدف من از این همه تایپ کردن فقط همین بوده خستگی رو به تن ادم نزارید…

2 ❤️

641916
2017-07-26 07:13:08 +0430 +0430

لایک ۱۲.

2 ❤️

641932
2017-07-26 09:02:40 +0430 +0430

رندل عزیز مثل همیشه خجالتم دادید

دکتر بیل سپاسگزارم

انتقاد پیشنهاد عزیز هدف من نشوندن لبخند رو لب هموطنامه شاید روزهای تاریکشون رو حتی برای یک لحظه کوتاه با نور لبخند روشن کنم .

جناب پارسا شما لطف دارید اگر تعداد لایکها بالا باشه که نیست قسمتها زودتر و بدون نوبت میاد

جناب ارمان خاطره سکس ماساژ رو با وجود خنده دار بودن و به سبک طنز بودنش وقتی نوشتم بعضیا صداشون در اومد که چرا برای یک قسمت طولانیه و نخوندیم مجبورم کم بنویسم و سانسور کنم بعضی جاهای بامزشو

امیر حسین گرامی همیشه شاد باشید

جناب خوش غیرت بازم به مرام شما

جناب سامی گرامی شما طبق معمول به من لطف دارید سپاسگزارم . در مورد نامردی تو تمام عمرم کسی منو نامرد خطاب نکرده حتی یکبار.اگرم قضیه پیمان رو میگید با اینکه اون شب من خونه بهروز نبودم (سر جریان یاسی از برنامه ها و سفر ها حذفم کرده بودن) اما پیمان حقش بود هر وقت میفهمید یک پارتی برنامه ای چیزی جایی است خودش خودشو دعوت میکرد میرفت اگرم راهش نمی دادن می گفت تو پیاده رو وای میسم همه که اومدن زنگ میزنم صدوده بریزن همتونو بگیرن شده تا سه بار هم زنگ زده بود. سر پارتی کاوه چون دو بار اول پلیسها نیومدن بار سوم گفته بود از همسایه هام از پنجره خونم دارم میبینم یک زنو دارن تو خونه روبرویی میکشن بیاین جلوی قتلو بگیرین. که پلیس ریخته بود همه رو گرفته بود. مرد باید غرور داشته باشه بعد از حذف شدنم با اینکه از ساعت و ادرس مهمونی ها خبر داشتم حتی یکبار هم خودمو ذلیل نکردم برم اما ادم مفتخور بی غرور زیاده.اگر پیمان رو از نزدیک میشناختین دفعاتی که پارتی ها رو به پلیس لو داده بودو خبر داشتین زیاد دلتون براش نمی سوخت

هورنی گرل عزیز اینکه یک دختر اینقدر زبون داشته باشه که از خودش دفاع کنه امتیازه نه عیب.اونم تو این دوره زمونه پر از گرگ که من مرد تو خیابون میرم همه میخوان سرم کلاه بزارن. در ضمن وقتی کسی شما رو با کسی که خیلی دوسش داره (مادر) مقایسه میکنه بدونید این اخره تعریفه نه عیب جویی.

هیدن مون گرامی چقدر جالب لایک دوازدهم داستان شما رو هم من دادم.جینکس. شما یک ابجو به من بدهکارید!!!

2 ❤️

641936
2017-07-26 09:15:12 +0430 +0430

جواب کامنت همه رو دادم. پیام خصوصی ها یادم رفت برای جلو گیری از تکرار سوال همیشگی جواب همه رو یکجا اینجا میدم.عزیزان کل خاطره هفته ها پیش نوشته و ارسال شده اما این روزها دوستان خوشبختانه زیاد دست به قلم میشن و فعالن. اینه که با وجود اینکه من یکروز در میان ارسال کردم قسمت ها رو اما بین اومدنش برای شما روز ها فاصله افتاده. نویسندگان موفق می تونن درخواست کنن قسمت های داستانهاشون بدون نوبت قرار بگیره که این موفقیت رو تعداد لایک و باز دید مشخص میکنه.تا وقتی که بازدید نوشته های من بعد از چند هفته به چهار صد تا نمیرسه اما داستانی که کلمه زندایی رو رو خودش داره با وجود اعتراض همه که محارم ننویسید بازدیدش در دوازده ساعت اول اومدنش رو سایت مرز چهارده هزار نفر!! رو رد میکنه من هرگز جزو نویسندگان موفق اینجا نخواهم بود… خلاصه شرمنده.

3 ❤️

641944
2017-07-26 10:00:36 +0430 +0430

بیا این لایکو بگیر غصه نخور… نکنه مثل این بروبچه های گیم آف ترونز بسترد ی چیزی هستی که مامانت اینجوری باهات رفتار میکنه. دور و بر ایران که دیوار نیست ولی تا کچل بودی میرفتی منطقه خدمت می کردی!

0 ❤️

641964
2017-07-26 12:47:00 +0430 +0430

جینکس!
چه جالب. تا حالا نشنیده بودم این بازی رو! رفتم سرچ دادم. جالب بود ممنون. :)
اما چون بلد نبودم آبجو بی آبجو… خخ

خب اول بگم که انتخاب اسمتون برای سایت قوی نبوده‌، با توجه به موضوع. در واقع اسم خوبه اما تو شهوانی جذب نمیکنه.
چرا؟
چون اینجا داستان های دنباله دار کمتر بازدید میشن، مخصوصا اگر به سری۲ هم برسه. اسم باید جذاب تر میبود.
من خودم شخصا فکر میکردم این داستان اجتماعیه و بازش نکرده بودم اصلا…
برچسب طنز هم میخورد بهتر میشد بازدیدش‌.
شروع بهتره با داستان های تک قسمتی و کوتاه باشه.

خب همین! موفق باشید.

0 ❤️

641974
2017-07-26 15:03:49 +0430 +0430

هیدن مون عزیز شبیخون نداشتیما!!

شروع؟؟ اخه بی انصاف شروع؟؟ من قبل از سری مردم ازاران یک دنباله دار دیگه نوشته بودم به اسم مارکوس پولو درسته اما قبل و بعدش ده تا داستان تک قسمتی نوشتم خبر مرگمون مثلا چند ساله داریم اینجا مینویسیم!! حالا شاخای شهوانی اصلا باز هم نمیکنن داستانی ما رو اون دیگه از کمبود پارتیو این چیزاست!!

انتخاب اسم رو کاملا حق داری مثلا داستانی که یکی پایین تر مال منه به اسم … خشگل خواهر زنم درست چهلو هشت هزارو هفتصد تا بازدید کننده داشته اما مال من فقط دویستو چهل تا یعنی بیشتر از دویست برابر مال من خونده شده و خورده امار بازدیدش سه برابر کل بازدید مال منه!! اتفاقا همین دیشب داشتم به این فکر میکردم که اسمشو باید میزاشتم … خشگل پیمان!! شاید بعضیا بازش میکردن!!

یک سریال تلویزیونی امریکایی هست که بازیگرهاش همه پورن استارن اما داستانش راجع به دختریه که عاشق یک ارباب شده با اینکه طبیعتش این نیست سعی میکنه با تن دادن به شکنجه های ارباب اونو عاشق خودش کنه بخش عاشقانه اش لطیف و زیباست حتما توصیه میکنم ببینش شش قسمته هر کدوم نیم ساعت اما صحنه های بدون لباس و سکسی زیاد داره لطافت و عشق دختری که در دریای خشونت اربابش غرق میشه لینک مستقیمشو از سرور ایران برات میفرستم صد در صد برات جالبه

راجع به ابجو هم تازه فهمیدم برای چی اسمتو گزاشتی هیدن!!چون نمیخوای بدهیاتو بدی!! چون من و ایشون تو یک کشور نیستیم به شما بچه های شهوانی وصیت میکنم یک شب دسته جمعی با این هیدن مون برید بار دویست لیتر ابجو و مخلفات سفارش بدین اخرشم تب رو بزارین جلوش پرداخت کنه که یاد بگیره حق بچه یتیم خوردن نداره اخرین لحظه هم که مبلغو دید دادش در اومد مثل این فیلم های مافیایی که قبل از کشتن یکی اینجوری میگن با صدای خشکو سرد بگید شاه ایکس سلام رسوند!! فقط مواظب باشید موقع پرداخت صورتحساب یهو هیدن نشه دلیل داره این اسمو روش گزاشتن!!

پی نوشت : امام راحل اگر نصف من وصیت کردنو بلد بود الان هممون بسیجی بودیم از نوع چهار اتیشش

بازم پی نوشت: چون باباهه هنوز زندست من هنوز رسما یتیم نشدم اما بعید نیست تا شماها برنامه بیرون رفتنون رو بچینید از دست من دق کرده باشه!!

1 ❤️

642099
2017-07-27 07:30:29 +0430 +0430

لايك ١٨ تقديم شما عالييييييي بود مخصوصا خواستگاري از گداي سر چهار راه

1 ❤️

642522
2017-07-29 22:20:58 +0430 +0430

خیلی خوب می نویسی پسر :))))))

1 ❤️

642536
2017-07-30 00:06:46 +0430 +0430

۵ روز گذشت چرا آپلود نمیشه (dash) آها راستی داستان مارکوس پولو ۴قسمته؟ یا من پنجمی و پیدا نمیکنم

1 ❤️

642606
2017-07-30 10:34:29 +0430 +0430
NA

من که عاشق داستانهات هستم. ادامه بده شاه ایکس عزیز.

1 ❤️

642953
2017-08-01 11:18:56 +0430 +0430

یعنی فقط واسه تچکر کردن از این سری داستان های شوما عضو شدم لایک 24م هم از طرف من

انصافا از کسپرت (kospert) های بقیه خیلی خیلی خیلی سر تره (clap) (clap) (clap) 🍺 🙄 🙄

1 ❤️

657878
2017-10-13 12:36:19 +0330 +0330

عالی هستی شاه ایکس جان. البته خیلی نامردی مرد حسابی دیشب تا ساعت 8 صبح گرم داستانات بودم اونقده خندیدم خوابم نبرد الان از ساعت یازده صبح تا دوازده شبم باید سرکار سرپا واسسم. لایک عزیز

1 ❤️

666981
2017-12-26 10:46:58 +0330 +0330

سلام داداش
دمت گرم توی این چندین سال که توی این سایتها امدم به نظرم من 2 نفر دست به قلم خوب بودن
یکی شما و یکی آرا
ممنون
منتظر ادامش هستم

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها