من و عمه‌ی کارگرم (۱)

1403/01/08

سلام من امیر هستم الان ۴۱ سالمه این داستان تقریبا ۱۰ یا ۱۲ سال پیش یعنی تو سی سالگی اتفاق افتاد …من یه کارگاه نه خیلی کوچیک و نه خیلی بزرگ داشتم و دو تا کارگر و یک نظافتچی… احمد آقا همسایه ما چند ماهی بود خانمش فوت شده بود و اصرار داشت پسرش پیش من کار کنه …منم قبول کردم …چند روزی ابی پسر احمد آقا آمد و مشغول شد . بچه خنگی بود و کمی کودن بود هر کاری ۱۰ بار میگفتی یاد نمی گرفت …میخواستم یه جوری ردش کنم چند بار با پدرش حرف زدم ولی باز نشد که ردش کنم …یکی از همین روز ها نشسته بودم تو دفتر کارگاهم . تلفن کارگاه زنگ خورد. برداشتم و گفتم بفرمایید .که دیدم یه خانمی با صدای خیلی نازی گفت سلام .منم سلام کردم و گفتم بفرمایید .گفت شما امیر خان هستید گفتم بله .ولی شما ؟گفت من عمه ابی هستم . صداش انقدر ناز و گیرا بود من شوکه شده بودم .کمی جمع جور کردم خودمو و گفتم به به خیلی خوشحالم از آشناییتون و کمی تعارف تیکه پاره کردن .کمی صحبت کرد از فوت مادر ابی و بی سروسامونی احمد آقا و شانس و که ما خانوادگی شانس نداریم ومنم شوهرم تصادف جاده ای کردو دوساله فوت شده . که من دیگه حکم استخدام ابی رو زدم . بعد گفتم خوشحال میشم اگه یه روز افتخار بدید اینجا حضورا شما رو ببینم و جامع تر حرف بزنیم که گفت شاید فردا به خونه داداشم سر بزنم حتما میام قبلش زنگ میزنم …و خداحافظی…دیگه من ابی رو تحویل گرفتم و تا فردا لحظه شماری که عمه ابی چطوریه ؟ فرداش ساعت ۲ ظهر بود که یکی از کارگرها آمد و گفت امیر خان دم در خانمی با شما کار داره رفتم دیدم یه خانمی حدود ۳۷.۳۸ ساله قد ۱۶۰ و هیکل توپ . گفتم بفرمایید گفت سلام من عمه ابی هستم . و دستشو اورد جلو و منم دست دادم بهش…وای که چه دست نرمی و داغی داشت . درو بیشتر باز کردم گفتم بفرمایید داخل دفتر و رفتیم تو .ابی رو صدا کردم و گفتم دو تا قهوه درست کن بیار دفتر عمه ات آمده . آمد و سلام علیک تا امد بشینه گفتم ابی کارها تموم شد گفت نه گفتم بدو زود کارمون عقبه برو .ردش کردم . با عمه شروع کردیم به صحبت . عمه میگفت اره مادرش فوت شده میدونید که .این شوک روحی و از این چرت وپرتا میگفت و من فقط هیکل شو نگاه میکردم کمی بعد گفتم قهوتون سرد شد بفرماین بعد گفتمو خوب شوهرت چطوری شد گفت تصادف کرد و ادامه گفتم چرا ازدواج نکردی دوباره به شوخی گفت ای دیگه کی بمن نگاه میکنه این همه دختر هست. گفتم نگو شما هم زیبا هستین و هم خوش تیپ و خوش هیکل هستین.کمی قند تو دلش آب شد و یه خورده خودشو آزاد تر نشوند .روسری رو برداشت و چند تا دکمه مانتو رو باز کرد که اقا دیدم سینه ها مثل دوتا بلور داره برق میزنه . کمی راجب خوومون صحبت کردیم و گفتم یه درخواست بدم نمیگی چه پررو هستی گفت اوا نه .نمیگم …گفتم امشب یا فردا شب شام میتونم دعوتت کنم .برقي تو چشماش زد و گفت خیلی هم خوشحال میشم فقط ابی و برادرم نفهمن وشماره گوشی هامون رو ردوبدل کردیم گفت امشب که خونه داداشمم ولی فردا عصر از اینجا میرم خونه . گفتم خوبه فردا هرموقع خواستی بری اس بده . و دستو آورد و من دستشو گرفتم و کمی نزدیکتر شدم بهش جوری که فکر کرد میخوام لب بگیرم ازش کمی خودشو کشید عقب .منم یواش گفتم ممنون از اینکه دعوتم و قبول کردی و رفت …فرداش ساعت ۷ بود که پیام داد من دارم راه میفتم و قرار گذاشتیم رفتیم کمی تو خیابون ها کوس چرخ زدیم و من هم کمی سوالهای سکسی کردم ازش که تنهایی اذیت نمیشی …اونم کمی اول خجالت و بعد راه افتاد شام رفتیم رستوران و ساعت ۱۰ بود بردم دم خونشون تو خیابون طالقانی سمت دانشگاه که منطقه خلوت و دنجی هست . تو کوچشون پرنده پر نمیزد پیاده شدیم دم در خونه .دستمو دراز کردم برا خداحافظی و دست داد خیلی داغ تر شده بود و تشکر کرد که امیر خیلی خوش گذشت ممنون من خیلی آروم نزدیکتر شدم و یه لب ریز ازش گرفتم خندید گفت بی تربیت دم خونه بده کسی ببینه . که این دفعه لبو عمیق تر گرفتم ازش …نفس به شماره افتاد و گفت شیطون نشو امیر کلیدو انداخت و خداحافظی کرد…من شق درد گرفتم…گذشت.شب تا صبح داشتم نقشه میکشیدم که تو دفتر کارگاه یه روز بکنمش . ساعت ۱۱ صبح تو دفتر نشسته بودم که گوشی پیام امد ازش . که امیر دیشب تو شام دادی بهم اگر کار نداری ناهار دعوت منی . میای:؟گفتم چرا که نه ؟کدوم رستوران مد نظرته خانم …گفت دیوونه ناهار درست کردم خونه .بیا خونمون .شوکه شدم گفتم مگه مادرت نیست گفت نه خواهرم برده خونه خودش. اوف .اوف. چه خواهر خوبی داری . که خندید . گفت طبقه اول واحد ۲ .من تیز رفتم خونه و لباس عوض کردم و بچه ها رو گفتم ادامه بدید من زود برمیگردم …تو راه یه دسته گل گرفتم و رسیدم رفتم بالا در باز کرد رفتم تو .وای اولین بار بود هیکلی به این زیبایی میدیدم . یه دامن سفید گلدار نازک و یه تاپ فرانسوی که سینه هاش داشت پاره میکرد تاپشو و خط سینه ش به شق مینداخت ادمو موهای مش کرده خیلی نرم و آرایش خیلی قشنگ و شهوت انگیزی گلرو دادم بهش گذاشتو گلدون و دستمو دراز کردم گفتم دست ندادی . اومد جلو دستشو داد ومن دستو گرفتم و کشیدمش سمت خودم لباشو چسبوندم رو لبام و چنان خوردم لب شو که سرخ شد لبش . یه نگاه بهم کردیم و من دوباره لبشو بوسیدم و نفس گیر لب گرفتم دستمو بردم رو سینه اش نفسش تندتر شد گلوشو مکیدم وزیر گوششو نرمه گوشش رو خوردم که آه کشید و امیرجان امیرجان گفت و دستمو دادم زیر تاپ و سینه هاشو که سوتین هم نداشت گرفتم و مالیدمش وای رو سینه هاش ضعف داشت دیدم پاهاش داره میلرزه گفت امیر اینجا نه بریم اتاق خوابم و همون جور لب تو لب و دراوردن لباس رفتیم تو اتاق روی تختش .خوابوندمش و تاپو کشیدم بیرون و سینهاشو مکیدم خیلی شهوتی بود امدم پایینتر و نافش رو لیسیدم توی روتخت موج میزد از شهوت که منم شهوتم به بالاترین حد رسیده بود و کیرم شق شده بود دستمو کشیدم رو کسش یه آخ از ته دل کشید دامنش نازک و حریری بود دوطرفش رو انگشتمو انداختم و با شورتش باهم کشیدم پایین اونم تی شرتم رو تو همون حال می کشید بالا . تا درامد وای چه بدن قشنگی نه خیلی سفید ونه خیلی گندمی خوشرنگو فرم بود رونشو گاز ریزی گرفتم آخ گفت بوسیدم و لیسیدم دوطرف رونشو همیجوری کردم رفتم سراغ کوسش . خیلی خیس شده بود با دستمال خشک کردم و انگشتم رو کردم تو و با زبدونم از پایین کوسش کشیدم به بالا دیونه شده بود و داد میزد امیر بخورش بخورش همش مال تو بخورش . چوچولش رو لیسیدم آخ بلندی کشید کمرشو داده بود بالا با دستش سرمو فشار میداد رو کوسش ودیونه وار میگفت بخورش گازش بگیر …من دیدم که دارم خراب میکنم شل کردم رفتم روش و لب گرفتم شلوارمو دراوردم شورتمم کشیدم پایین که باعث شد کمی داغیم کم بشه اومدم رو تخت به زانو بالای سرش فهمید منظورمو نیم خیز شد و کیرمو گرفت دستش و زبونشو از رو خایم کشید تا بالا من یه حالی کردم کردتو دهنشو و خوردومکیدش یه جوری با ولع میخورد ساک میزد که معلوم بود کسری کیر داشته . بعدش نشستم بغلش پرسیدم ارضا شدی گفت چند بار بغلش کردم و با لبو لیسیدن دوباره خوابوندمش و پاهاشو دادم بالا کیرمو مالیدم رو کوسش آخ بلندی کشید و گفت جان بکن توش امیر جان بکن مالیدم رو کوسش .گفتم چقدرشو بکنم گفت همشو .همشو تا ته بکن توش یواش مالیدم داخل کوسش فشار دادم خیلی سخت میرفت توش چنان فشار دادم که تا ته رفت گفت وای خدای من دردم گرفت امیر در بیار خیلی سفت بود تنگ . و زجه میزد منم در نیاوردم تو تلمبه زدم وای.آخ میگفت و خودشو میکشید بالا که کمتر بره تو کوسش منم ادامه میدادم . گفت امیر جان تورو خدا تموم کن خیلی درد اورده .آخ کشید و بهش گفتم پاهاتو دور کمرم حلقه کن کمی شل میشه کوست انجام داد منو بغل کرد خیلی داغ بود من تلمبه میزدم و اون آخ. آخ میگفت و چنگ می کشید پشتم و طوری که زخم کرد بود ولی نفهمیدم . که آبم امد خواستن بکشمش بیرون گفت بزار توش بریزه من بچه دار نمیشم … پاشیدم تو کوسش و اون با ناله باهم آبمون امد … وبیحال افتادیم رو تخت کیرم هنوز تو کوسش بود و عرق کرده بودیم موهاش چسبیده بود رو صورت عرق کردش و منم خیس عرق بودم … بعد چند دقیقه پاشدیم خودمون رو شستیم . اون روز ادامه داره و تو اولین فرصت باقیشو براتون تعریف میکنم . ادامه داره

نوشته: امیر


👍 6
👎 12
24301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

977024
2024-03-28 00:17:15 +0330 +0330

یالانچی نین دده سینه لعنت🤣

1 ❤️

977035
2024-03-28 00:42:50 +0330 +0330

الو امیر کونی کس ندیده شمایی؟ توهم گفتی بله من امیر کونی جقی هستم

2 ❤️

977040
2024-03-28 00:48:04 +0330 +0330

کردن اینجور کص ها گناه ک نداره هیچ ، ثواب هم داره
نوش جونت

1 ❤️

977041
2024-03-28 00:50:35 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده متشکرم

1 ❤️

977049
2024-03-28 01:12:43 +0330 +0330

کیر تو داستانت و شرکت سازنده گوشیت که باهاش داستان رو نوشتی
اخه این چه کوفتی بود که گذاشتی تو سایت

2 ❤️

977057
2024-03-28 01:36:43 +0330 +0330

کس ندیده ای؟؟

1 ❤️

977061
2024-03-28 01:47:55 +0330 +0330

این کوس مفت دادن بهت الکی و مجانی نیست،اگر همین ابی که میگی خنگ و کودن نشد دامادتون اگر دختر نداشته باشی آبجی اگر اونم نداری عمه خلاصه این ابی بیخ ریش تو بسته امیر فکر کردی عمه خودش با پای خودش اومد فقط ی کوس بده به تو بره مگه کیر قحط

1 ❤️

977082
2024-03-28 02:46:26 +0330 +0330

قشنگ چ قابل تصور بود

1 ❤️

977139
2024-03-28 11:43:07 +0330 +0330

امیربودنت کاملا نشون می ده داستان واقعیِ

1 ❤️

977173
2024-03-28 18:32:32 +0330 +0330

بچه ها من احساس می کنم این داستانش واقعیه . چون برای اولین بار آب دختره نپاشید و فوران نکرد و همه جا رو خیس نکرده . تازه اینم کوسشو پاک کرده خورده . کیا موافقن؟

0 ❤️

977202
2024-03-28 23:50:04 +0330 +0330

فقط اون ابشو کجات ریخت حامله نشی یهو

0 ❤️

977281
2024-03-29 09:04:40 +0330 +0330

عمه ابی اسم نداشت،هی عمه ابی عمه ابی می کنی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها