نقاش!؟

1395/08/04

صبح زود بود از خواب بلند شدم یکم گیج میزدم چشمام تار بود. تلفنمو چک کردم عموم زنگ زده بود. گوشیو برداشتمو بهش زنگ زدم با صدای خوابالو گفتم سلام عمو چطوری خوبی؟؟آره خداروشکر عالیم. خب خداروشکر. جانم عمو زنگ زده بودی؟؟ یه کار نقاشی ساختمون گرفتم من وقت نمیکنم برم بزنم میخواستم ببینم میشه تو بری؟؟ آره عمو جان من میرم فقط طرف واسه پول دادن دبه نکنه؟؟ نه نگران نباش آدمه خوبیه لباسارو برداشتمو رفتم به اون آدرسی که برام فرستاده بود کلیدو از نگهبان گرفتمو رفتم بالا. تا شب کار کردم ژولیده و خسته و داغون با سرو صورته رنگی داشتم آماده میشدم برم هنوز سرو صورتمو نشسته بودم که یکی در زد. درو باز کردم یه زنه با قد متوسط و خوش چهره نمیتونستم سنشو حدس بزنم اصلا حوصله ی این کارارو نداشتم انقدر خسته بودم فقط دنبال یه بالشت میگشتم. خلاصه اومد داخلو کلی از کار ایراد گرفته و نصفه پولو داد منم به شدت ژولیده بودم هر از گاهی نگام میکرد میخندید منم حرصم در میومد. همیشه کلی به خودم میرسیدم تا کسی نتونه مسخرم کنه اما اینبار من بی‌تقصیر بودم و مشغول کار کردن. صبح خودمو مرتب کردم و لباس تمیز پوشیدم آماده شدم برم سره کار. صبح کلیدو میخواستم از نگهبانی بگیرم گفت خود صاحب خونه بالا هستن. منم رفتمو سلام کردم وقتی منو دید یکم تعجب کرد. شاید یکم بیشتر. اومد نزدیک و گفت این رنگ خوب نیست. منم که اعصابم خورد شده بود از ایراد گیریای بی خود گفتم خانوم لطفا اذیت نکنید این همون رنگیه که خواسته بودید. اومد جلو پاش خورد به سطل رنگ نزدیک بود بخوره زمین که گرفتمش. اما از بد جایی! دستم مستقیم رو سینه هاش بود. یهو گفتم ببخشید قصد خواستی نداشتم. دستشو نگاه کردم دیدم حلقه تو دستش نیس. گفتش مرسی که گرفتید منو. یکم خجالت زده شدم که دستم رو سینه هاش بود. شب شد هنوز کارم مونده بود. خسته بودم و عصبی موهامو مرتب کردم لباس پوشیدم برم. یادم افتاد کلید مونده دست صاحب خونه. مجبور شدم زنگ بزنم عموم شمارشو بگیرم و زنگ بزنم بیاد کلیدو بهم بده. نیم ساعتی معطل شدم تا اومد. لباسش لباسه مرتبی نبود و خط سینش خیلی توی چشم بود. سلام کرد و گفت خسته نباشید اینم کلید. گفتم خانوم خونه ی شما خیلی داره منو اذیت میکنه الان ساعت ده و چهل دقیقس و هنوز من خونه نیستم. چشماش برق داشت اما به خودم میگفتم آخه با یه نقاش! خودمو کنترل میکردم که توجه نکنم. اومد جلوتر گفتش داره رنگ خونه خوب میشه کم کم. دیگه شهوت داشت بهم غلبه میکرد. گفتم کلید لطفا. گفتش باشه. موقع دادنه کلید دستش خورد به دستم. شاید جرقه ای بود برای اون اتفاق! دستمو گذاشتم رو دستش. خیلی ترس داشتم که اشتباه کرده باشم! آروم دست شو ناز کردم گفت چیکار داری میکنی؟؟ حالتش عصبانی نبود وانمود میکرد عصبانیه منم در گوشش گفتم میخوام ارضات کنم. نفسم گرم بود و تو اوج شهوت بودم. آروم دستمو گذاشتم رو سینش. ماساژ دادم. نفس نفس میزد! اول ناراحت بودم چرا شروع کردم اما واقعا میخواست! منو به این سکس دعوت کرد. لباشو میخوردم. حسی نداشتم فقط میخواستم از شهوت خالی بشم. لباساشو کم کم در آورد. تو یه محیط نامناسب. شروع کردیم وقتی به خودم اومدم ساعت دوازده و نیم بود. یادم نبود چیکار کردم اما تو بغلم ولو بود. شاید خواب بودم!؟
نوشته: میلی


👍 0
👎 8
12871 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

562151
2016-10-26 00:01:36 +0330 +0330
NA

تخمي

1 ❤️

562152
2016-10-26 00:05:57 +0330 +0330

دوس داشتم به عنوان اولین نظرات از کارتون تعریف کنم که البته …!متاسفم نپسندیدم

0 ❤️

562163
2016-10-26 00:44:56 +0330 +0330

همون خواب وهم الود بوده

0 ❤️

562171
2016-10-26 01:56:59 +0330 +0330

سه ساعت کس گفتی که آخرش بگی نمیدونم چیکار کردم بعد دیدم تو بغلم ولئه خو جاکش کیونی من میخوام چیکار رنگ زدنتو با جزئیات مینویسی از سکس هیچی نمیگی کیر اسب آبی با دم سمور تو کونت

0 ❤️

562186
2016-10-26 04:25:19 +0330 +0330

برچسب داستان فانتزی.خخخخخ ادمین جان دستت درد نکنه خیلی گلی

0 ❤️

562217
2016-10-26 10:52:29 +0330 +0330

امیدوارم اسب آبی تو کونت خمیازه بکشه …

0 ❤️

562219
2016-10-26 10:57:44 +0330 +0330

اما واقعا تخمي رنگ زده بودي اون بنده خدا حق داشت دسته قلم مو تو كونت

0 ❤️

562221
2016-10-26 11:02:32 +0330 +0330

pooya 🙄

0 ❤️

562224
2016-10-26 11:57:19 +0330 +0330

خوب بود ولی کاش بیشتر توضیح میدادی !!!
مثلا چه رنگی میزدی ؟ روغنی،پلاستیک،اکلریک
چند مترمربع بود ؟ چه سایزی دلی میخواد بره توت؟

0 ❤️

562225
2016-10-26 11:59:55 +0330 +0330

دلت

0 ❤️

562230
2016-10-26 12:19:01 +0330 +0330

dandon mamali laminet to halqet
khob nanvis ? ? ghashangm

0 ❤️

562336
2016-10-27 14:19:27 +0330 +0330

نــــــــــرینی یهو

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها