همکلاسی سفید

1402/08/05

سلام شهوانی های محترم
اسم‌های همه مستعاره
حمیدم . حدود ۱۶ - ۱۷ ساله بودم . یکی از بچه های کلاس به اسم مهدی خیلی بچه خوشگل بود . یکی دو تا از بچه پرروهای کلاس زنگهای تفریح یا تو کلاس قبل از اومدن معلم محسوس باهاش ور میرفتن . بقیه بچه ها میگفتن کونیه . مهدی قد متوسط سفید چشمهای رنگی و موهای لخت . بیشتر شبیه دختر خوشگلا بود البته خودش هم بچه خیلی پررویی بود . حاضر جواب و متلک پرون و بهش میگفتی بالای چشمت ابروئه میخواست بخورت . یه روز که حشری شده بودم به یکی از اون بچه پررو هایی که میمالیدنش گفتم که فلانی رو زمین زدید؟ اونم نه گذاشت و نه برداشت با جفت دست زد رو شونه هام و پرتاب کرد عقب و گفت زر زر نکن لاشی منظورت چیه ؟ گفتم یعنی کشتی گرفتید باهاش که بزنید زمین ؟ گفت برو لاشی خان خر خودتی و جد و آبادت . اینقدر زر زر نکن یه بار دیگه حرف مفت بزنی دهنت و میگاما. گفتم باشه بابا . چیزی نگفتم که .
کونکش میخواست خودش و رفیقش که گنده کلاس بودن فقط مهدی و بکنن و دست زیاد نشه . منم واقعا همجنس‌باز نبودم ولی این مهدی مثل دختری بود که اومده بود کلاس پسرها . نمیدونم چرا همش فکر میکردم دختره . گفتم بیرون کلاس مخشو بزنم . رشته ما انسانی بود. چند روز بعد بیرون دیدمش گفتم مهدی میخوای بیایی خونمون درس کار کنیم ؟ چپ‌چپ نگاه معنی داری کرد و گفت منظور؟ گفتم منظور چیه؟ چه منظوری ؟ گفت من درسم بد نیست مادر و خواهرم هم یکی دوتا درسی که ضعیفم و باهام کار میکنن . گفتم حالا چته ؟ معلم تاریخ که اون هفته رید بهت . گفت آخه کس کش کسی تاحالا تاریخ با کسی کار کرده که تو دومیش باشی ؟ گفتم چرا که نه .؟ مشکلش چیه ؟ همش که نباید مزاحم خواهر و مادر و این و اون بشی ؟ گفت آخه چی تاریخ و میخوای یادم بدی تاریخ خوندنیه . گفتم حالا اگه خواستی بگو . گفت نه لازم نیست ممنون . تیرم خورد به سنگ یعنی در اصل کیر خوردم . گذشت حدود ۲۰ روزی و سر کلاس همش تو فکر کون مهدی بودم . کلاس عربی داشتیم و معلم مهدی و دوتا دیگه رو آورد پا تخته چند تا سوال قواعد پرسید ازشون . مهدی نصف نیمه جواب داد . معلم گفت من خودم و پاره میکنم و هر چیو بلدم حتی خارج از کتاب یادتون دادم تازه اینجوری جواب میدی ؟ آخر ترم ۵ هم نمیگیری . حیف این همه زحمت من و والدین و مدرسه و جامعه که واسه شماها خرج میشه . تکونی بخورید . غیرت خرج بدید این چه وضعیه ؟. در کمال بدجنسی خوشحال شدم که مهدی ضایع شد . اون هم با همه کوننده پررویی اش سرخ شد و چیزی نگفت . اومدن نشستن و نصیحت‌های معلم ادامه داشت . تعطیل که شدیم خودم و نزدیکش کردم و هوا رو نگاه میکردم که مثلا ندیدمش و حواسم بهش نیست . من و دید . دو دل بود که چیزی بگه . ولی برگشت و گفت حمید عربی میتونی باهام کار کنی ؟ من عربی ام از اون تخمی تر بود ولی گفتم بله یادت میدم . گفت فردا بیا خونمون . خلاصه فرداش رفتم خونه شون . خونه خیلی خوبی داشتن . وارد که میشدی سمت چپ یه راهرو بود طولانی بود چون یه مغازه بر خیابان داشتن بعد پله میخورد و میرفت بالا که دو طبقه بالای مغازه بود و یه طبقه دست. پدر مادرش یه طبقه هم دست خواهرش و خودش . بعد یه حیاط شاید ۴۰ متری بود ته حیاط هم یه اتاق و کنارش هم حمام و دستشویی و بود . رفتیم تو حیاط یه درخت داشت و دوتا پله خورد و رفتیم تو اتاقه پرده سفید زده بودن از دو طرف و وسط پرده که به هم میرسیدن و به اندازه ۱ متر کنار زده بودن برای رفت و آمد و اینکه نور بیاد داخل . شروع کردیم مثلا درس خوندن . منم که چیز زیادی برای درس بلد نبودم . شروع کردم از درس اول مثلا تدریس کردن و . اون هم گفت دهن سرویس مثلا درس ۱۰ هستیم نه درس یک . این درس یک و که ننه ام هم بلده . گفتم از پایه میریم جلو . خلاصه دو درس اول و کار کردیم که دیدم در باز شد یه کوس درشت اندام اومد تو . سلام کردیم و مهدی گفت مامان حمید دوستمه . یه لبخند ملیح زد و گفت سلام آقا . مادرش عین ژاپنی ها بود .چادر سفید سرش بود دولا شد چایی و بزاره که کوچولو از بالای سوتین سینه هاش و دیدم . رفت اون طرف و یه چیزی از تو کمد ته اتاق برداشت و خداحافظی کرد و رفت . به مهدی گفتم هم خودت خوشگلی هم مامانت . ولی مامانت شبیه ژاپنی هاست تو چرا یه شکل دیگه ای ؟ گفت به بابام رفتم . به عکس رو دیوار اشاره کرد . رفتم جلو دیدم از من کیری تر بابای این بنده خداست . واقعا زشت بود . گفتم کجا شکل باباتی؟ نه شکل باباتی نه شکل مادرت . با اینکه شوخی نداشتم باهاش دل و زدم به دریا و گفتم اگه عکس قصاب سر کوچه تون و داشتی میفهمیدی شکل اونی . بهش برخورد و یقه ام و گرفت و گفت من رو مامانم حساسم هااااا اگه مهمونم نبودی میدونستم چکارت کنم . یقه ام از دستش رها کردم و درازش کردم رو زمین . شروع کرد تقلا . دیدم بهترین فرصته . یکی دو دقیقه الکی کشتی گرفتم باهاش و برش گردوندم و دمر که شد خوابیدم رو کمرش . کیرم از رو شلوار لی بلند شده بود و رفت لا کونش که شلوار خونگی داشت . هی بالا پایین کردم دیگه کمتر تقلا می‌کرد. ترسیدم کسی بیاد بینمون . برش گردوندم سمت حیاط که اگه کسی اومد ببینمش و بلند شم ضایع نشه . کیرم و گذاشته بودم لا لمبرهای کونش و الکی فنون من درآوردی کشتی میزدم بهش مثلا از چپ مینداختم راست و برعکس . دیگه چیزی نمی‌گفت. منم فقط از رو شلوار گذاشته بودم لا کونش . خسته شده بودم . دست بردم زیر پیراهنش و بدنش و مالیدم . گفت چکار میکنی ؟ گفتم‌مهدی بیا حال کنیم ؟ گفت بلند شو مگه من کونی ام ؟ گفتم نیستی ولی بیا حال کنیم دنیا دو روزه . بچه ها همه میرن دختر بازی و عشق و حال . حرفم قطع کرد وگفت چکار کنیم ؟ گفتم فشار بازی. فقط می‌گفت نه ولی هر دفعه راضی تر می‌گفت نه و نکن و‌نمیشه و … آخرش گفت بکنیم میری به همه میگی و آبرومون میره . گفتم به خدا نمیگم . دو دل بود ولی با قسم خدا پیغمبر آخرش گفت من دوست دارم یکی بیوفته روم زیاد اهل کردن نیستم . بخاطر قیافه ام خیلی دخترا بهم پا میدن . تو فامیل و همسایه ها و دوستای خانوادگی ولی کششی به اونا ندارم . دوست دارم با پسر ها رابطه داشته باشم . گفتم ننه بابات نمیان تو اتاق گفت شاید بیان . دست کردم لا کونش گفت اینجا نمیشه نکن . گفتم ساکت . دست کردم لا پاش دیدم از کیرش آب روان شده . ولی باور کنید کیرش نهایتا اندازه انگشت اشاره یه آدم‌معمولی بود . به همون ضخامت و اندازه . اندازش ۱۰ سانت نمیشد . گفتم این چیه ؟‌گفت کیره داداش . گفتم پس این چیه ؟ درآوردم دیدش گفت یا خدا . دست زد بهش گفت واقعیت؟ گفتم نه مصنوعی پیوندش زدم . گفت خیلی گنده است که . بزنی تو کونم جررررر میخورم . گفتم بکش پایین حالا گفت اینجا اصلا . خلاصه قرار گذاشتیم خونه ما . تقریبا ۵ تا کوچه پایین تر بودیم . یکی دو هفته گذشت و نشد باهاش تنها بشم و اونم نگفت بیا درس بخونیم . تو مدرسه گفتم عملیات و هستی ؟ گفت خونه ما نه ولی میترسم پاره ام کنی . گفتم نترس . این ننه بابای ما هم از اونایی هستن که از خونه تکون نمیخورن. یعنی اگه قرار باشه تو خونه خودمون کوس یا کونی بکنم حتی روزی چند مورد کوس هم بهم بخوره باید ردشون کنم برن چون خانواده ام زیاد جایی نمیرن . شما آدمی که شق میکنه و یه کیس خوب هم دستش داره و نمیدونه چطوری خونه رو خالی کنه تا طرف و بکنه رو دیدید ؟ براتون اتفاق افتاده ؟ یه کوس و شعرایی میگفتم که الان خودم یادم میوفته خنده میگیرم . به خانواده میگفتم مامان بزرگ و خواب دیدم که گفته دوست دارم دخترم بیاد سر خاکم شهرستان حلوا خیرات بده روحم آروم تر بشه . ننه ام بیخیال می‌گفت اون خدابیامرز و از راه دور براش فاتحه میکنم و اینجا خیرات میدم براش . دیدم اینا راه دور برو نیست . حشر و کون مهدی چنان بهم فشار آورده بود که نگو . یه دایی دارم یه باغ کوچولو داره سمت ورامین . گفتم هر چه بادا باد . زنگ زدم گفتم دایی یه چیز بهت بگم ناراحت نمیشی ؟ گفت نه دایی بگو گفتم باغداری ویلا داری دستت تو جیبته . مامان چند وقت پیش می‌گفت برادرای مردم باغ دارن هر روز خواهر برادراشون و دعوت میکنن ولی ما داداشمون باغ داره سالی یه بار اونم چی بشه میریم اونجا . دیدم تعجب کرد و گفت مامانت گفت ؟ چون مامانم واقعا اهل این جور حرفا نیست . گفتم به من که نگفت داشت با کبری خانم همسایه حرف می‌زد نمیدونم چی میگفتن این و گفت شاید به خاطر اینکه اون و آروم کنه گفت . در حالی که مامانم اینقدر مغروره که صد سال هم دعوتش نکنی چیزی نمیگه . یه مکثی کرد و چیزی نگفت . ۴ شنبه بود گفتم فردا دعوتشون میکنه . ولی خبری نشد . چند بار پرسیدم دایی چه خبر ؟ مامان گفت چند روز باهاش صحبت کردم خوبه . چطور؟ گفتم هیچی . گفتم این دایی کونکش ما هم‌آبی ازش گرم‌نمیشه . دیوث و مستقیم هم بهش میگی به رو خودش نمیاره . دیگه داشتم عصبی و روانی میشدم. . هفته بعد سه شنبه روزی بود که دایی جان زنگ زد و مامان اینا رو دعوت کرد برای شام شبه جمعه و ناهار جمعه باغشون . طبق معمول گفتن نه و مزاحم نمیشیم و اینا . خوب شد خونه بودم . اینقدر بالا پایین پریدم و ادا اطوار درآوردم که عیبه زشته اگه نرید . موهام و میکشیدم سرخ و سیاه شدم که نگو مامانم با تعجب داشت من و میدید و گوشی هم دستش بود . گفت باشه داداش می‌آییم. ‌قطع کرد و گفت تو چته ؟ گفتم بابا صله ارحام کنید . خیرات بدید . به هم محبت کنید چرا تکون‌نمی‌خورید از این خونه ؟؟؟؟ . دایی از دستت ناراحته که نمیرید و نمایید همه چی و که نمیشه گفت . خلاصه طبق توافق با دایی جان قرار شد ۵ شنبه بعد از ظهر برن و جمعه غروب برگردند . فردا تو مدرسه مهدی و دیدم گفتم مهدی جان ۵ شنبه وعده خونه ما . گفت حمید این هفته نمیشه که نذاشتم حرفش تموم نشه گفتم به حضرت عباس نیایی آبرو خودم و خودت و می برم و هرچی دروغ و که بلدم و بلد نیستم میبافم . شده از مدرسه اخراجمون کنن اعداممون کنن میگم لواط کارم و اینم کونیه . کوس کش ننه ام گاییده شده خونه رو خالی کردم ۱۰ نفر و خراب کردم . ننه بابا م چتر باز کردم ، دایی ام تو زحمت انداختم تا تو بگی نمیشه؟؟؟ دهنت گاییده است به خدا . گفت باشه باشه الکی اومدم افه بیام و سریع قبول نکنم و کلاس بزارم . چشات داره از حدقه میزنن بیرون . میام میام .‌ حالا ۵ شنبه ظهر شد و اینا مگه میرفتن ؟ بابام رفته بود حموم مگه درمیومد . ننه ام نماز ظهر و عصرش مگه تموم میشد .داداشم وحید رفته بود برای اینکه دست خالی نرن خونه دایی چیزی بخره کونکش مگه میومد ؟ یه ثانیه یه روز می‌گذشت برام . مامان گفت شام دعوتیم نمیشه از سر ظهر رفت که . خلاصه با سلام و صلوات بعد خوردن ناهار و اخبار دیدن و هزار تا کار دیگه ساعت ۵ و ربع زدن بیرون به سمت ورامین . سریع زنگ زدم مهدی . از ساعت ۱ هم یه ترامادول ۱۰۰ زده بودم به بدن . تا دو سه ساعت بعد اثر کنه . تا حالا که شده بود بیشتر از ۴ ساعت . گفتم دیگه اثرش میره . خلاصه اومد و رفتیم طبقه بالا . گفتم سریع باش بکن شلوار و . گفت بابا ما مهمونیم مثلا آبی میوه ای چایی کیر خری چیزی بیار بخوریم . دیگه داشتم قاطی میکردم ولی گفتم اینجوری میره دیگه نمیاد برای دفعات بعدی هم . خلاصه دو تا خیار و سیب و انگور آوردم . داشت خونمون و برانداز می‌کرد. گفت حالا راستی راستی میخوای بکنیم ؟ گفتم نه آوردمت مراسم خواستگاری برام مهریه ببُری و روز عروسی و مشخص کنی .
گفت حمید پاره ام نکنی ؟ گفتم نترس وازلین دارم . یه عکس حضرت علی داشتیم رفت اون و آورد پایین و کرد رو به دیوار. . خنده ام گرفته بود . میخواست چیزی بگه گفتم ارواح مرده‌های زود باش اینا شاید برگردن زود. دید اگه بیشتر معطل کنه شاید کشته بشه 😃 کشید پایین . یه کون سفید جمع و جور مو های بور ریز . بدن عین دخترا . یعنی اگه موهاش بلندتر بود و سینه هم داشت خود خود دختر بود . دمر افتاده رو زمین . گفتم پاشو قنبل
کن . گفت یه کم‌ماساژ بده یخم آب بشه . علی رغم‌میلم ماساژش دادم . خودش قنبل کرد گفت فقط کرم بزن . وازلین و زدم گفت با انگشت بکن تو بعد با کیر . وازلین و زدم و یه انگشت و کردم تو . راحت رفت . انگشت دوم هم زدم راحت رفت . کسکش کونی حرفه ای بود ادا تنگها رو درمی‌آورد. سومین انگشت یه کم سخت رفت . آه و اوهش بلند شده بود . یه دودول کوچیک داشت که داشت میمالیدش … کیرم اگه کلفت نبود وقتی دیدم انگشت اول و دوم راحت رفت شاید دیگه نمیکردمش. خلاصه گذاشتم در سوراخش و با یه کم فشار رفت تا ته کونش . یه جیغ بلندی زد گفت کونم . سوختم . روده هام . بکش بیرون … میدونستم الکی میگه گفتم بخواب بابا سوراخ کونت اندازه غار علی صدره . گفت ناراحتی نکن . گفتم دیگه تا اینجا اومدی . ولی واقعا دپرس شده بودم . نمیدونم چرا فکر میکردم مهدی خیلی تنگه و با کسی هم اگه بوده لاپایی میداده و من الان باید کلی تف و وازلین بزنم با بدبختی بره تو کونش . شاید چون کونش کوچولو بود خلاصه گفتم فعلا بکنم ببینم چی میشه . یه آه و ناله ای راه انداخته بود . صداش هم نازک‌تر کرده بود مثل دخترا . ولی بدنش نرم و بدون مو بود کون سفید و کوچولو موچولویی داشت . سوراخ کونش مثل حفره بود یعنی اصلا چین و چروک معمول و نداشت . انگار یه سوراخ سیاه بین دو تا لمبرهای کونش بود . بهش گفتم برگرد ببینم . گفت طاق باز میخوابم لنگام میگیرم بالا بکن توش صورت هم و ببینیم . اینجوری میکردم ولی فرقی نکرد . با خودم گفتم این کسکش از کی کون داده که تو این سن فقط یه حفره مونده براش . خلاصه از بغل . روبرو . قنبلی و چند روش دیگه کردم ولی حال خوبی نداد .خودش ولی حال داشت میکرد می‌گفت فشار بده جررررر بده بتپون توش و جوووون . روده هام و پاره پوره کن … لمبرهای کونش و با دست وا کردم توی کونش و دیدم . قرمز قرمز بود . ولی خیلی تمیز بود . عن و گه و پشم و پیله ای نداشت . رودررو که میکردم تو کونکش می‌گفت لب بده . گفتم ولمون کن بابا . گفت سینه هام و بخور . سینه هاش هم بی پشم و پیله بود و صاف . همینجوری که میکردم دودولش بالا پایین میشد و می خورد به بدنش . خیلی خنده دار شده بود . واقعا دودول بود یه جوری بود. . فکر کنم میخواسته دختر بشه یه چیزی همینجوری درآورده و فکر کردن کیره و بچه هم پسره و اسمش و گذاشتن مهدی . آبش هم اومد دو قطره زوری . آبم خواست بیاد گفتم میخوری؟ چیزی نگفت پاشیدم رو صورتش . گفتم بخورش گفت دیگه زیاد داری کس میگی . رفت با دستمال پاکش کرد . و اومد کنارم دراز کشید . دست می‌مالید به پشمای سینه ام و بدنم می‌گفت خوب کردی دمت گرم . گفتم چرا اینقدر گشادی؟ گفت از ۱۲ سالگی بچه محل‌ها و تو مدرسه بچه های بزرگتر کونش میذاشتن . خودم هم حشر بالا وقتی میزنه بالا نخ میدم بیان بکننم اگه نبود کسی هر از گاهی خیاری و هویچی چیزی تو کونم میکنم تا ارضا شم اینجوری. هویج و خیار و نمیدونم راست می‌گفت یا نه . خلاصه کارمون تموم شد گفت میتونی دو سه ساعت دیگه بکنی بمونم ؟ میتونستم ولی گفتم نه و اونم رفت . فردا ساعت ۱۱ صبح هم زنگ زد گفت اگه خانواده ات نیستن بیام . گفتم نه گفت فرصت از دست نده اون روز من نمیخواستم بیام تو اصرار کردی من اومدم حالا تو قبول کن بیام . با مرام باش دیگه . بزار بیام حال کنیم . انقدر گفت و گفت تا منم گفتم صبر کن زنگ زدم مادرم اینا گفتن غروب میان . گفتم بیا . اومد ولی گفتم فقط ساک بزن کون دیگه نه . گفت تا دیروز هلاک کونم بودی حالا ناز میکنی ؟ . گفتم راستش خیلی تنگ نیستی . گفت از جق زدن که بهتره . گفتم حالا نه . گفت بزار ساک بزنم برات . گفتم بزن . الحق ساک زدنش خیلی خوب بود ‌ نمیدونم چرا دیروز نگفتم ساک بزنه . ده دقیقه ای خورد . چنان میخورد مثل گرسنگان آفریقایی که یهو بعد چند روز گرسنگی میرسن به غذا . تمام و میخورد . سوراخ کونم و لیس میزد . با یه دستم خودش جق میزد . دیدم داره میاد بدون اینکه بهش بگم آبم و پاشیدم تو دهنش اومد کیر و دراره نذاشتم زوری تو دهنش نگه داشتم عق زد یه کمش ریخت رو پاهای خودم . دراز به دراز افتادیم . بهش گفتم دختر مخترا که میخوان باهات رل بزن و بیار بکنیم . گفت از دخترا خوشم نمیاد هیچ حسی ندارم بهشون فقط پسر اون سبزه و کیر کلفت . آمار کسایی که کردن و ازش گرفتم . ۳۰ ۴۰ تایی و خودش یادش بود . بعضی هاشون چند ماه دم به دقیقه میکردنش . ۴ ۵ نفرشون هم من شناختم که همکلاسی ها مون بودن و بچه های سال بالاتر . چند بار دیگه هم البته ماه های بعد باهاش از روی حشریت و کمبود کوس سکس کردم چون بهتر از جق زدن بود به قول خودش ولی کلا ۴ یا پنج بار شد و در کل هم حال خوبی نبود و متاسفانه یا خوشبختانه دنبال کردن کون هم دیگه نرفتم . خیلی دوست داشتم ننه اش بکنم که هیچ وقت نشد . اونهم بعد حدود یه سال از محله مون رفتن سمت نیروی هوایی . این ماجراها هم فقط یه تجربه بود که . امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه .

نوشته: حمید


👍 8
👎 12
18301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

954840
2023-10-28 00:35:16 +0330 +0330

فراتر از ی کصشر
کمتر بزن کصکش جقی

0 ❤️

954855
2023-10-28 01:36:57 +0330 +0330

چه کصشعری تفت دادی کون بچه

1 ❤️

954863
2023-10-28 02:32:46 +0330 +0330

ژانر کمدی بود قسمت خالی کردن خونه 😂

0 ❤️

954880
2023-10-28 05:30:03 +0330 +0330

خیلی بی معرفت و قدر نشناسی آخه مرام اند معرفت اگه غار علیصدر همدان هم بود ۱۲ تا ۱۶ سالگی که دیگه نمیشه چوری تو بازش کنی توش رو نگاه کنید 🤣🖕🏻

0 ❤️

954970
2023-10-28 18:35:00 +0330 +0330

با درصد بالایی بنظر نیاد که داستانت واقعیه، ولی از اون مهمتر اینه که قلم توانایی داری، قصه گوی خوبی هم هستی، خیلی ملموس روایت میکنی که قشنگ آدم رو میبره در صحنه، و برای کسایی که خودشون هم همچین تجربه هایی دارن، تجدید خاطره میشه👍
قطعا این داستان با نقاط قوتی که داره، بیشتر ارزش لایک داره تا دیسلایک، ولی متاسفانه ما در ایران، حتی اگه از چیزی لذت هم ببره باشیم، در لایک کردنش خیلی خسیسیم و در دیسلایک کردن بسیار سخاوتمند!! ولی در کل دمت گرم.

0 ❤️

954975
2023-10-28 21:10:15 +0330 +0330

چلقوز یه بچه خوشگل، خوش اندام و ناز گیرت اومده، اونوقت کلاس میزاری،گوزوووو

0 ❤️

955146
2023-10-29 15:32:41 +0330 +0330

کاش یدونه از اینا برا ما پیدا می‌شد میگرفتمش 😀

0 ❤️

955175
2023-10-29 19:58:55 +0330 +0330

قدر کونو نمیفهمی داداش.کون گشادشم خوبه

0 ❤️

955755
2023-11-01 23:09:54 +0330 +0330

تو تنهاییم راست کردم

0 ❤️