هوس و نگاه (۱)

1401/11/26

نگار هستم و 24 ساله. برای اولین باره که دارم خاطره مینویسم و سعی میکنم واسه دوستانی باشه که این روزا دنبال مردهایی خیلی بالاتر از سن خودشون هستن. تجربه ای که من کردم شاید خیلیاتون نداشته باشین و گول ظاهر موقر و متین طرف را بخورید. پشت این ظاهر نه علاقه ای هست و نه دوست داشتنی. فقط و فقط شما را وسیله ای میدونن واسه لذت بردن و در نهایت خالی کردن خودشون.
کارهایی که من کردم را شاید بگین حماقت بوده اما بخاطر بچگی و شهوت بی حد خودم بود. نمیخوام فقط طرفم را مقصر بدونم چون انصافاً چیزهایی بهم گفت و یاد داد که الان تجربه فکری و جنسی یک زن 50 ساله را دارم. گرچه ممکنه طولانی و در چند قسمت بشه اما دوست دارم تا آخر بخونید و بعد قضاوت کنید.
اولین باری که سکس کردن را دیدم کلاس اول دبستان بودم. شب از نیمه گذشته بود و خوابم نمیبرد. شاید از ذوق فردای اون شب بود که پدرم قول داده بود منو ببره و برام دوچرخه بخره. مادرم مخالف بود و میگفت دوچرخه برای دختر بچه ها تو این جامعه مناسب نیست .
منم نه سر از جامعه در میاوردم و نه از مناسب بودن. فقط دوچرخه میخواستم. از صدای نفس زدن پدرم و ناله مادرم ترسیده بودم. اتاق من کنار اتاقشون بود و کافی بود کنار در وایسم تا داخل را ببینم. از لای در داخل اتاق را که نگاه کردم پدرم لب تخت نشسته بود و مادرم جلوش رو زمین و داشت آلتشو میخورد. نفسم بند اومده بود و دیدن آلت پدرم منو به هیجان آورده بود.
چند ماه قبلش کسرا پسر عمه ام که هشت سال از من بزرگتر بود منو تو زیر پله ها برده بود و با آلتش بازی کرده بودم و خیلی خوشم اومده بود. اونم به کونم دست میکشید و اگر عمه ام سر نرسیده بود شاید میشد برای اون هم از این کارها بکنم. چنان محو تماشا بودم که وقتی مادرم بلند شد و رفت روی شکم بابام نشست دیدن فرو رفتن اون آلت که اندازه بزرگی داشت به میون پاهای مامانم منو به تعجب و حتی ترس انداخت.
بی سر و صدا رفتم تو اتاق و در را بستم و خوابیدم تو رختخواب. چند ماه بعد فهمیدم اسم اون وسیله کیره و چطور توی کس جا میگیره و اگر کمک مرجان دختر خاله سلیطه ام نبود تا سالها جا شدن اون کیر میون پاهای مادرم واسم جای سوال بود. اون شب خودم را معاینه میکردم و با دست زدن به نازی خودم داشتم فکر میکردم که خوابم برد.
فردای اون شب گرچه دوچرخه را خریدیم اما تمام حواسم به پدرم بود و نمیدونستم چیز به اون بزرگی را کجا قایم کرده که از رو شلوارش معلوم نیست! تا مدتها شبها کشیک مامان و بابام را میکشیدم که باز هم تماشا کنم اما هر بار خوابم میبرد. کلاس دوم که رفتم با مرجان دختر خالم تو یک کلاس بودیم و همیشه ازش میپرسیدم و اون همه این چیزها را بلد بود.
برام تعریف کردنش لذت بخش بود و حس مور مور خاصی بهم میداد. دوسال گذشته بود و دیگه زیاد به این چیزها فکر نمیکردم تا کلاس سوم معلمی داشتیم بنام خانم خطیبی. سر کلاسهاش همیشه از اینکه ما دیگه بزرگ شدیم و باید تو رابطه با جنس مخالف مواظب باشیم و نماز بخونیم میگفت. همین حرفهاش برام تحریک کننده بود و فهمیده بودم اندام دخترها واسه آقایون تحریک کننده هست و حس خوبی بهم میداد.
از همون سال دلم میخواست با مردهای بزرگ باشم و براشون طنازی کنم و دلشون را ببرم. دوست داشتم روی پاهای مردهای بزرگتر از خودم بشینم و تو مهمونی های خونوادگی بخاطر بچه بودنم کسی شک نمیکرد که دارم لذت میبرم و اون حس مورمور شدن بهم انرژی میداد.حتی وقتی کسری به بهونه های مختلف میخواست بهم دست بزنه چندشم میشد و نمیذاشتم نزدیکم بشه. اما امان از وقتی که فرهاد شوهر نغمه دوست مامانم را میدیدم. مردی بود 35 ساله و خوش تیپ و خوشگل که حتی مامانم روش کراش داشت. از رفتارش و مالوندن خودش به فرهاد وقتی نغمه حواسش نبود اینو فهمیده بودم. اما آقا فرهاد خیلی آروم و متین بود. تازه کلاس پنجم رفته بودم و سینه هام کمی رشد کرده و تیز شده بود. از نظر بدنی هم نغمه بهم میگفت مانکن. خاله بهرخ بهم میگفت ناتالی و تا مدتها نمیدونستم یعنی چی. تا مامانم بهم گفت اسم یک هنرپیشه خارجیه که فیلم لئون را که دیدم متوجه شباهت هیکل و چهره ام با اون شدم. هر وقت ازم تعریف میکردن فقط آقا فرهاد را نگاه میکردم و میدیدم با لبخند زدن داره آتیش تو جونم میندازه.
تولد یازده سالگیم بود و مثل همیشه فرهاد و نغمه حضور داشتن. کادوها را که باز کردم مثل همیشه تکراری بودن تا نوبت به کادو نغمه و فرهاد رسید. کادوشون را که باز کردم یک ایکس باکس بود و چنین کادویی اون موقع هم جدید بود و هم هر کسی نداشت. از ذوقم رفتم نغمه را بوسیدم و وقتی به فرهاد رسیدم بی اختیار نشستم روی پاش و دستمو اداختم دور گردنش و گونه اش را بوسیدم.
کسی چیزی نگفت و من هم همونجا نشستم و از فرهاد خواستم بعد شام برام وصلش کنه. حس نشستن روی پای مردی به سن پدرم خیلی خوب بود و فرهاد در حالی که داشت با مادرم صحبت میکرد دستش را برده بود روی کمرم و خیلی آروم و بدون جلب نظر کمرم را میمالید و گاهی فشار آرومی میداد. هرچی از حس اون لحظه براتون بگم کمه و قشنگ تمام بدنم داغ شده بود و از قصد کونم را محکم روی رون پاش فشار میدادم.
دلم میخواست ببینم مال اون هم بزرگ شده یا نه اما نمیشد دست بزنم چون همه میدیدن. حس میکردم داخل نانازم داره به تپش میفته و شقیقه هام داغی خاصی پیدا کرده بود. بعد چند دقیقه بلند شدم و وسایل را بردم تو اتاقم . دم در اتاق که رسیدم برگشتم و تو سالن فرهاد را دیدم که با چشم منو دنبال میکنه. طفلی تقصیری نداشت و بس که همه از هیکل و موهای بلند من تعریف کرده بودن اونو تحریک کرده بودن. الان این چیزها را میفهمم و اون روزها سر در نمیاوردم.
تو اتاقم دستمو بردم و نانازم را که هنوز داغ بود دست زدم و دیدم شورتم کمی خیس شده. سریع بیرون اومدم و مرجان را صدا کردم. داخل که شد بهش گفتم و خندید و گفت: دختر، چکار کردی با آقا فرهاد؟ طفلی بدجوری محو تو شده بود. گفتم: کسی چیزی نفهمید ؟ خندید و گفت: نه بابا! مشروب خوردن سرشون گرمه. حالا بذار ببینمتوشورتت چه خبره؟ دستشو برد و کشید رو نانازم و خندید و گفت: دخترمون بزرگ شده و خیس کرده!
گفتم: یعنی چی؟ یعنی جیش کردم؟ زد تو سرم و گفت: نه دیوونه! یعنی اون بهشت تو آماده وروده ! بعد برام گفت و توضیح داد و همین توضیحات منو دیگه حسابی مشتاق فرهاد کرده بود. میدونستم اختلاف سنی خیلی زیادی داریم اما اون چهره و تیپ و هیکل منو پاک دیوونه کرده بود. لااقل 24 سال اختلاف سنی داشتیم و منم اون موقع چیزی از زندگی نمی فهمیدم. اما مرجان با اینکه همسن من بود میدونستم با یک پسر 22 ساله رفیقه و حتی میرفت خونشون و باهاش چه کارهایی میکرد. همه را برام تعریف کرده بود و بصورت تئوری همه چیزو یاد گرفته بودم.
وقتی فرهاد اومد تو اتاقم که ایکس باکس را وصل کنه باز نشستم روی پاش و مرجان که از اتاق بیرون رفت در را بست. خیلی دلم میخواست کیرشو لمس کنم اما میترسیدم ازم دلخور بشه. وقتی کارش تموم شد و خواست بلند بشه از روی پاش بلند شدم و جوری دستشو به چاک کونم کشید و بلند شد که بی اختیار دستمو انداختم دور گردنشو کنار لبش را بوسیدم و گفتم: مرسی بابت کادو و راه اندازیش. دستش را انداخت دور کمرم و گفت: قابل نازنین خودمو نداشت و آروم لبمو بوسید.
داغ شده بودم و فکرشو نمیکردم یک بوسه از لبم کامل شورتمو خیس کنه. در گوشم گفت: این بوسه از لبت بین خودمون میمونه!
اون شب برای اولین بار تو زندگیم به یاد فرهاد با خودم ور رفتم و ارضا شدم. حسی که برام چنان لذت بخش بود که از فردا شبش کار هر شبم شد. هر بار نغمه را میدیدم بهش حسودیم میشد که فرهاد باهاش عشقبازی میکنه. دو سال از اون شب که برای اولین بار با یاد فرهاد خودارضایی کردم گذشته بود و هر بار که میدیدمش ناخودآگاه آب ازم راه میفتاد. تو این دوسال هم مرجان لو رفته بود و کارشون به پزشک قانونی و شکایت از پسره رسید و گرچه خاله و شوهر خالم رضایت دادن تا جایی درز نکنه اما اوایل نمیذاشتن باهاش طرف صحبت بشم مگر اینکه بزرگتری کنارمون باشه.
تو این دوسال هم فرهاد هر وقت تنها بودم و موقعیتش پیش میومد دستی بهم میکشید و فکر میکرد متوجه نمیشم. دیگه نشستن روی پاش برای پدر و مادرم هم عادی بود . نغمه هم میخندید و به حساب بچگیم میذاشت چون با بغل کردن و نشستن روی پای فرهاد مثلاً شوخی باهاش میکردم و بقیه به حساب دوست داشتن فرهاد میذاشتن.
اواخر بهار بود و نزدیک امتحانات که یک روز عصر مادرم تلفنی صحبت میکرد. تو میون حرفهاش شنیدم که گفت: خوب فرهاد را بفرست از سر کارش بیاد دم خونه ما و تحویل بگیره. گوشم حسابی تیز بود و از مادرم پرسیدم : چی شده ؟ چیو تحویل بگیره؟ مادرم گفت: قهوه ساز مثل مال خودمون واسه نغمه گرفتم فرهاد میاد ببره. گفتم: پس کجاست؟ گفت: تو صندوق ماشینه اگر فرهاد اومد برو پایین و تحویلش بده شاید من حموم باشم.
ذوق زده شده بودم و رفتم تو اتاق و لباس جذبی پوشیدم که باسن و پاهام را بهتر نشون بده. تاپ لیمویی کوتاهم را هم پوشیدم جوری که شکم و نافم کاملاً بیرون بود. اون یک ساعت برام چند ساعت گذشت تا زنگ در خورد. مادرم تو حموم بود و داد زد برو سوییچ ماشین رو میز سالن هستش. در را باز کردم و تعارف کردم بیاد بالا. خدا خدا میکردم نیاد! تشکر کرد و گفت: ممنون نگار جان باید برم.
نفهمیدم چطور به پارکینگ رسیدم. رفتم جلو و بغلش کردم و روبوسی کردیم. خندید و گفت: ماشالا دیگه قدت داره از من هم بزرگتر میشه! دستمو ول نکرد و رفتیم سمت ماشین. تو این دوساله اگر هالو هم بود میفهمید من روش کراش شدیدی دارم. صندوق را زدم و از قصد جلوش دولا شدم و از بغل نگاه کردم . داشت کونمو برانداز میکرد. اطراف را نگاه کردم که کسی نباشه. گفتم: فرهاد جون میشه کمک کنی درش بیاریم؟ اومد جلو و کامل پشتم بود. تکونی به جعبه دادم و کونمو قشنگ چسبوندم به جلوش.
جفتمون مکثی طولانی کردیم و جعبه را ول کردم و بلند شدم. هنوز بهش چسبیده بودم. دستهاش را گرفتم و حلقه کردم دور شکمم. محکم دستهاش را به شکمم فشار دادم و گفت: نگارم، یکی اینجا ما را تو این وضع ببینه بد میشه! نفسم بند اومده بود. پس بدش نمیومد! برگشتم و نگاهش کردم و گفتم: به من به چشم بچه نگاه نکن! من خیلی تو را میخوام. سرم را بردم جلو تا ببوسمش که کشید عقب و گفت: عزیز من، من زن دارم و تو هم دختر جذابی هستی اما خیلی اختلاف سنی داریم. ازت خوشم میاد ولی…
دیگه نذاشتم حرف بزنه و لبم را گذاشتم روی لبش. چیزهایی که مرجان یادم داده بود تو سرم میچرخیدن و دستم را از روی شلوارش گذاشتم رو کیرش. کمی سفت بود و معلوم بود تحریک شده. لبم را ول نکرد و همراهی کرد و از زمین بلندم کرد. دستش زیر کونم بود و داشت میچلوند و گردنم را لیسی زد و گفت: بذار به وقتش الان مناسب نیست. فقط یادت باشه اگر کسی بفهمه دیگه جفتمون به فنا میریم…
باز هم تو شورتم خیس شده بود و نانازم دل دل میزد. ناخود آگاه میلرزیدم. رو زمین که گذاشت خواستم بذاره فقط به کیرش دست بزنم. اول قبول نکرد و وقتی اصرار کردم منو نشوند رو صندلی عقب و از تو زیپ شلوارش کیرش را در آورد و بهش دست زدم. خیلی بزرگ بود. شاید از مال پدرم هم بزرگتر. انگشتهام به زور دورش حلقه میشد. تا به خودش اومد سرش را کردم تو دهن و میک زدم. مرجان گفته بود مردا دوست دارن کیرشون را بخوری. منم ناشی بودم و دندونام را روی کیرش میکشیدم. خودشو کشید عقب و مرتب کرد و گفت: باید خیلی چیزا را بهت یاد بدم. شماره موبایلت را دارم . بهت زنگ میزنم و خبر میدم. فقط یادت باشه هیچکس!
سرم را تکون دادم و هنوز بدنم میلرزید. وقتی کیرشو تو دهنم گذاشتم انگار معده و قلبم ریختن تو شکمم. اون سفتی و گرمیش تو دهنم حال خوبی بهم میداد. خودش هم فهمید و گفت: بار اولته و منم قول میدم نذارم هیچ کسی بفهمه . وقتی منو بوسید و زبونش را تو دهنم کرد یه حس تازه تو وجودم دوید. انگشتهام سست شده بود و نبضم رفته بود رو هزار. نمیخواستم بره ولی چاره ای نبود. باید میرفتم بالا تا مادرم شک نکنه و مهمتر اینکه شدید نیاز به خودارضایی داشتم.
وارد خونه که شدم مادرم تازه از حموم بیرون اومده بود و داشت موهاشو خشک میکرد. دلم میخواست داد بزنم و بگم منم کسی را دارم که به بدنم دست بکشه و ارضام کنه. احساس بزرگ شدن داشتم و هنوز نازم میسوخت. از داخل انگار چیزی داشت فشارش میداد و سینه های کوچیکم درد گرفته بود. سریع رفتم تو اتاقم و رفتم زیر لحافم. موهای کسم خیلی نرم وکوتاه بود و وقتی دست میکشیدم حس خوبی بهم میداد. مشغول شدم و با انگشت وسطی داشتم میمالیدم و چشمام خودبخود بسته شده بود.
صدای در را اصلاً نشنیدم و وقتی لحاف از روم کنار رفت چشمم را باز کردم و مادرم جلوم بود. حسابی ترسیده بودم و کنارم نشست و لبخند میزد. دستی به موهام کشید و گفت: اصلاً متوجه نشدم که دخترم بزرگ شده و میتونه تحریک بشه. چند شبه حواسم بهت هست و میبینم که یواشکی این کار را میکنی! میدونم کمی برات زوده اما باید یاد بگیری خودتو کنترل کنی. حالا چی شد که اینقدر تحریک شدی؟
نمیدونستم چی جوابش را بدم و لال شده بودم. نمیخواستم متوجه فرهاد بشه و حتماً هم نمیشد چون فکرش را هم نمیکرد دخترش با مردی 24 سال بزرگتر از خودش بخواد رابطه داشته باشه. سرم را گذاشتم رو سینش و گفتم: پسر طبقه بالایی را دیدم از باشگاه اومده بود. بغلم کرد و گفت: این یه نیازه و دعوات نمیکنم اما زیاده روی نکن. اون پسره هم دوبرابر سن تو را داره. دیگه فکرشو نکن. مگه چیزی بهت گفته یا کاری کرده؟ گفتم: نه !!! اما خیلی خوش تیپه! مادرم خندید و گفت: ولش کن و فکر نکن. دیدی مرجان چه آبروریزی راه انداختش؟ یادت باشه ممکنه یکی از این روزها عادت ماهانه بیاد سراغت. بلدی که عادت چیه؟ سر تکون دادم و آروم گفتم: آره. خندید و منو بوسید و گفت: قربون دختر نازم بشم. تو همین ماهها ممکنه بشی .تا الان هم دیر شده .پس مواظب باش و بهم بگو.
مرجان بهم یاد داده بود و میدونستم با اینکه سیزده سالشه اما اون زود پریود شده بود. خودش میگفت بخاطر رابطه با دوست پسرش بوده چون پسره بکارتش را برداشته بود و مدتها بود که از جلو رابطه داشت. اما چرت میگفت. یکی از دوستام دو سال قبل شده بود. تو اون لحظه تمام فکرم پیش فرهاد بود و دلم میخواست تو بغلش بودم.
آخر شب فرهاد پیامک داد و نوشت: عروسک خوشگل من حالش خوبه؟ نوشتم: تو خوب باشی منم خوبم. نوشت : من نمیتونم تماس بگیرم و پیامک بدم چون ممکنه خاله نغمه بفهمه واسه همین هر وقت دیدمت حرف میزنیم.الان هم پیامکها را پاک کن تا بعد. بازم دستم رفت روی نانازم و با خوندن جمله هاش خودمو سبک کردم!
دو هفته بعد نغمه و فرهاد شام خونه ما بودن و فرهاد با بابام مشغول عرق خوردن بودن. تمام حواسم بهش بود و دلم میخواست مزه دهنش بذارم. از صحبتهای مامان و نغمه فهمیدم با هم اختلاف دارن و کارشون بیخ پیدا کرده. بچه هم نداشتن و مشکل از نغمه بود. از نغمه بدم اومده بود و به چشم یک رقیب نگاهش میکردم. گرچه خوشگل و سکسی بود اما از صحبتهای آخر شب بابام و مامانم فهمیده بودم نغمه خیلی سرده و فرهاد ازش راضی نیست.
خودم را تو خونه فرهاد میدیدم که باهاش زندگی میکنم و تو همین فکرها بودم که بازم دستم رفت روی نانازم و شروع کردم. فکر کیرش را میکردم که تو دستم بود و براش میخوردم که ارضا شدم و نفهمیدم چطور خوابم برد.
دو هفته بعد چند روز تعطیل بود و برنامه شمال گذاشته بودن. قرار شد با ماشین ما بریم ویلای خودمون تو شمال. تو مسیر پدرم پشت فرمون بود و من وسط نشسته بودم و نغمه و مادرم دو طرفم بودن. فرهاد جلو نشسته بود و منم میوه پوست میکندم و نوبتی تو دهن بابا و فرهاد میذاشتم. هر بار که دهن فرهاد میذاشتم با نوک زبونش انگشتم را لیس میزد و باز هم داشتم خیس میشدم.
بیشرف خوب بلد بود چطور تحریکم کنه. تمام فکر و حواسم به این بود که چطور میتونم فرصتی پیدا کنم و برم تو بغلش. وقتی رسیدیم خودش هم انگار فکرمو خونده بود و تنها که بودیم گفت: تابلو بازی در نیار خودم موقعیتشو جور میکنم. خیالم راحت شده بود. ویلامون دوتا اتاق داشت و من خواستم برم اتاق زیر شیروانی که گرچه کوچک و سقفش کوتاه بود اما دنج بود و تمام اطراف تو دید بود.
فردا صبح بعد صبحونه خواستن برن شهر تا خرید کنند و با نگاه و اشاره فرهاد بهم متوجه شدم نمیخواد بره. بهونه آوردم که میخوام برای امتحان شنبه کمی درس بخونم و مادرم کلی غر زد و فرهاد هم بهونه آورد که میخواد بره لب ساحل ورزش کنه. بابا و مامانم به حساب اختلافش با نغمه گذاشتن و اصراری بهش نکردن. زودتر از اونها از خونه خارج شد و منم طبق راهنمایی مرجان اول رفتم دستشویی و ناناز و کونمو شستم و رفتم بالا. چند دقیقه از رفتنشون نگذشته بود که صدای پا از پله ها اومد و فرهاد اومد تو.
بدون هیچ صحبتی اومد جلو و کنارم دراز کشید. مثل جوجه ای تو بغلش بودم. به کمرم دستی کشید و آروم تا باسنم رفت و دستشو برد زیر شلوارکم و همونجور منو کشید روی خودش. تشنه لبهاش بودم و بازهم زبونشو تو دهنم که کرد لای پام خیس تر شد. انگشتش را لای کونم میکشید و سفتی کیرش را روی شکمم حس میکردم. دستمو بردم تو شلوار ورزشیش و کیرشو گرفتم. چنان داغ و سفت بود که دلم میخواست همونطوری فرو کنه تو وجودم. منو خوابوند زیر و سرش را برد سمت سینم و شروع به مکیدن کرد. سینه هام درشت تر شده بودن و نوکشون بیرون زده بود اما سوتین نمی بستم. ضربان قلبم به هزار رسیده بود و فقط کیرشو فشار میدادم. بیشرف انقدر خوب سینه هامو میمکید که حس میکردم جونم داره از سینه هام بیرون میاد. هنوز ده دقیقه نشده بود که تنها بودیم و دلم میخواست زمان متوقف بشه. هردومون لخت شده بودیم و دوباره منو کشیده بود روی خودش و کیرش را لای پاهام گذاشته بود.
پاهامو بهم فشار میدادم و آروم بالا و پایین میکردم. دستهای بزرگش کونمو میچلوند و با انگشت به سوراخ کونم فشار میاورد. چقدر حس بینظیری بود. هر چیزی که مرجان بهم یاد داده بود را به مرور انجام میدادم جوری که فرهاد گفت: عروسک من بار اولشه؟ تو چشماش نگاه کردم و گفتم: آره بخدا! خندید و گفت: فیلم سکسی نگاه میکنی؟ گفتم چند بار دیدم.
دوباره منو خوابوند زیر و گفت: پس حتماً از این حالت هم دیدی؟ گفتم: کدوم حالت؟ سرش را برد پایین و از نافم شروع کرد به لیسیدن که حس کردم شکمم داره سفت میشه. تا رسید به نانازم. بغل رونهای پام را لیسید و یکدفعه تمام کسم را گذاشت تو دهنش و با زبون که روش میچرخوند نفسمو بند آورد. چقدر خوب بود و چقدر زبونش تمام جاهایی را که دوست داشتم لیس میزد. نوک زبونش را توش فرو میکرد جوری که کمرم بالا میومد و حس میکردم تو آسمونها هستم.
دیگه دست خودم نبود و با چند تا جیغ کوتاه ارضا شدم. چند دقیقه ای گذشت و تو بغلش آروم گرفته بودم که حس کردم پشیمون شدم. خواستم بلند بشم که گفـت: پشیمون شدی؟ انگار فکرمو خونده بود. گفتم : راستش آره . در گوشم گفت: یعنی دیگه نمیخوای ؟ بی اختیار اشکم سرازیر شده بود. ناراحت نبودم و نمیدونم چرا؟ بهم گفت این اشک واسه ارضا شدنته و نگران نباش. دو دل بودم و چشمم به کیرش بود که هنوز بزرگ بود. آروم رفتم پایین و شروع به لیسیدنش کردم. شاید یک پنجمش هم تو دهنم جا نمیشد .
آروم منو کشوند بالا و گفت: بذار یادت بدم با دست چکار کنی تا آبم بیاد و ببینی چه جوریه! شروع به یاد دادن کرد و گفت: هر بار که خشک شد لیس بزن و ادامه بده. دوباره زیر خوابید و منو نشوند روی صورتش جوری که هر دوتا سوراخ جلو و عقبم روی دهنش بود و منو دولا کرد تا با دست و دهن ارضاش کنم.
خیلی خوب میخورد و دیگه زبونشو توی سوراخ کونم هم میکرد و مدام میخواست تا بیشتر روی صورتش فشار بیارم. منم سرعتمو بیشتر کرده بودم و با تحریکی که فرهاد تو وجودم کرده بود خودم با میل بیشتری کس و کونمو رو صورتش میکشیدم. خودم هم حس کرده بودم این بار آب بیشتری داره ازم خارج میشه و حس بهتری داشتم. سر کیرش را میمکیدم که یکباره حس کردم بدنم داره باز هم خالی میشه.
فقط داد زدم دارم میام ، دارم میام. زبونش برای بار دوم خالیم کرد و بدنم از هیجان میلرزید. از همون زیر داد زد مال منم داره میاد نگاهش کن! کیرش توی دستم شروع به نبض زدن کرد و از سرش مایع سفید رنگی با شدت پاشیده شد روی سینه ها و شکمم. دستمو گرفته بود تو دستش و از انتهای کیرش تا سرش میکشید و همچنان ازش آب میومد. بوی خاصی داشت. مثل بوی وایتکس و آب انبه که قاطی شده باشه.
دلم میخواست کمی ازش امتحان کنم اما روم نمیشد. کنارش دراز کشیدم و با دستش آبش را روی شکم و سینه هام مالید و نگاهی بهم کرد و گفت: میخوای امتحانش کنی؟ انگار فکرمو خونده بود. خندیدم و گفتم: این دفعه پشیمون نشدم و بیشتر خوشم اومد. با انگشتش کمی از آبش را برداشت و گذاشت روی زبونم و گفت : بخورش . زبون که زدم لزج بود اما شیرین بود. خودش هم زبونشو گذاشت رو لبم و شروع به بوسیدن و مکیدن زبونم کرد.
تازه یکساعت بود که تنها بودیم و میدونستم تا یکساعت دیگه نمیان. تو بغلش مثل یک جوجه بودم و در گوشش حرفی را که مرجان گفته بود تکرار کردم که محکم فشارم داد. تا در گوشش آروم گفتم : دلم میخواد منو بکنی خندید و گفت: دیگه مال خودمی و خودم بزرگت میکنم اما فعلاً نمیشه بکنمت و فقط با خوردن و مالیدنت آبتو میارم. تو اون یکساعت از پیشونیم لیسید تا کف پام و چند بار بالا و پایین رفت و فقط وقتی دوباره آبم اومد که دمر خوابونده بود و تمام کونمو داشت میمکید و لیس میزد.
دیگه حسی تو جونم نمونده بود و بلند شدیم و لباس پوشیدیم و رفت پایین. دلم نمیخواست از پیشم بره و از خستگی این تجربه جدید بیهوش شدم و روی کتابهام خوابم برد.
یک ماه از اون سفر رویایی گذشته بود و من هرشب به یاد اون لحظه ها بودم. تو اون یکماه مشکل نغمه و فرهاد بالا گرفته بود و از حرفهای پدر و مادرم متوجه شده بودم میخوان جدا بشن. تعطیلات تابستان بود و میدونستم با این اوضاع امکان تنها شدنم با فرهاد دیگه نیست. واسه همین به فکر افتادم به بهانه تمرین ریاضی با فرهاد که بلد بود یا من برم پیشش یا اونو بکشونم خونمون.
وقتی به مادرم گفتم اول مخالفت کرد که شاید نتونه و کار داشته باشه و پدرم استقبال کرد. ظرف دو روز کلاسهام باهاش هماهنگ شد و اون هم از خدا خواسته قبول کرده بود. برای آخر هفته قرار شد برم خونشون که دو تا خیابون با ما فاصله داشت و میدونستم نغمه هم به قهر رفته خونه مادرش. جمعه ساعت سه بعداز ظهر مادرم منو رسوند دم خونشون و خودش هم اومد بالا تا با فرهاد حرف بزنه و تشکر کنه.
مدتها بود میدونستم مادرم بدجور تو خط فرهاده و خیلی تابلو بهش راه میداد. کی بود که دوست نداشته باشه زیر اون بازوها و بدن ورزشکاریش نخوابه! راستش منم بدم نمیومد مامانم از اون بدن لذت ببره و همیشه تو رویاهای آخر شبم فکر میکردم فرهاد داره با مامان بهنازم سکس میکنه . شاید از حرفهای پدرم بود که وقتی سکس میکردن به مادرم میزد و من میشنیدم. بعضی وقتها بهش میگفت دوست داری دوتا کیر به جونت بیفته و مادرم پشت سر هم میگفت آره.
اون موقع نمیدونستم اینا فانتزی های اوناست و به خودم تلقین کرده بودم که مامانم دلش میخواد و بابام هم راضیه! اون روز وقتی رفتیم داخل برای اولین بار دیدم فرهاد با مامانم روبوسی کرد و من مشغول در آوردن کفشم بودم و خودم را به ندیدن زدم. حتی وقتی بهش گفت مواظب باش نگار تو راهرو هست بازم کر بودم.
وارد سالن که شدم حالت رسمی گرفت و گفت: ببخشید فرهاد جان زحمت نگار افتاد به تو . فرهاد هم خیلی جدی گفت: اختیار داری. من خودم برش میگردونم و اومد طرفم و منم ادای بچه لوسها را در آوردم و بغلش کردم و ازش تشکر کردم. مثل بچه مودب ها نشستم پشت میز ناهارخوری و مادرم رفت طرف در. فرهاد تا دم در بدرقه اش کرد و صدای مادرم را شنیدم که آروم بهش گفت: میخوای با نغمه حرف بزنم؟ فرهاد گفت: دیگه تموم شده و فکرش را نکن.
حس کرده بودم مامانم زیادی از حد به فرهاد گرم میگیره و مطمئن بودم این دوتا سر و سری با هم دارن.اما وقتی فرهاد در را بست و اومد تو سالن دیگه همه چی یادم رفت. این لعنتی چنان جذاب و خوردنی بود که اختیار از دست آدم میرفت.
بلند شدم و ایستادم که مثل پر کاه از زمین بلندم کرد و تو بغلش گم شدم. دستش که به کونم خورد و اونو چلوند شل شدم و حتی نتونستم حرفی بزنم. همونطور که تو بغلش بودم برد تو اتاق خواب و تو اون مسیر کوتاه تیشرت و شلوارجینم را از پام در آورد. بازم کارخونم راه افتاده بود و بدتر از همیشه احساس میکردم داره آب ازم سرازیر میشه. انداختم رو تخت و تیشرت و شلوارکشو در آورد و شورت هم پاش نبود. دیدن کیرش باعث شد جلوی چشمم را بگیرم و خودم را واسش لوس کنم. بدون حرفی رفت پایین و شورتمو درآورد و گفت: وااای این دختر عسلی چه چشمه خوشمزه ای راه انداخته!
تا اومدم حرف بزنم بازم دلم یهم خالی شد و سرم گر گرفت. بیشرف چنان خوب میخورد که نفسم بند اومده بود و خودمو سپردم بهش. موهای کسم را لیس میزد و مدام از کس و کونم تعریف میکرد. تو اون حال بهش گفتم: مامانم گفته موهاشو با قیچی کوتاه کنم که همیشه نرم باشه. یکدفعه با پررویی گفت: آخ که من قربون اون کس مامانت هم بشم که چنین دختری را زاییده!
انگار برق بهم وصل کرد و پاهام را انداختم دور گردنش و محکم فشار دادم تا بیشتر برام بخوره. از این حرفش خوشم اومده بود و تحریکم کرد. تو همون حالت بلندم کرد و کامل رو تخت خوابیدیم. با اون دستهای لعنتیش تمام بدنم را ماساژ میداد و با همین مالش ها ارضا شدم.
رو تخت ولو شده بودم و دیگه اضطراب نداشتم. یکدفعه بی اختیار بهش گفتم: فرهاد من خیلی دوستت دارم. دروغ نمیگفتم. واقعاً دوستش داشتم. نگاهی بهم کرد و گفت: دیگه این جمله را تکرار نکن. من و تو قرار شد واسه همین نیازمون با هم باشیم و … اون موقع نمیدونستم با چه آدم جاکشی طرف هستم و فقط اون زبونی که به کسم میکشید مهم بود.
شروع به توجیه کرد و اصلاً گوش نمیدادم. فقط اون لحظه های باهم بودن را ازش میخواستم چون بهترین حس دنیا را بهم میداد. کشوندمش رو خودم و گفتم: به درک! من فقط خودتو میخوام.
دلم میخواست بگم بکارتم را برداره و اون کیر کلفت و سفتش را تو وجودم فرو کنه. اما میدونستم نمیشه پس لحظه واسم مهم بود. کیرش را تو دستم گرفته بودم و فکر میکردم چند بار اینو تو مادرم فرو کرده؟ وقتی بهش گفتم: خیلی شبها فکر میکردم تو با مادرم سکس میکنی و خودمو ارضا میکردم انگار بهش کبریت زدم.
خوابیده بود روم و پاهامو جفت کرده بود و لاپام گذاشت و از کشیده شدن کیرش روی کسم برای بار دوم ارضا شدم. خیلی خوب بود و دلم نمیخواست تموم بشه و در گوشش خواستم ادامه بده. تمام صورت و گردنمو لیس میزد و انگار داره بستنی میخوره.
بازم مثل دفعه قبل منو نشوند روی صورتش و این بار فقط زبونشو تو سوراخ کونم فرو میکرد. قلقلکم میومد و دلم میخواست تواناییشو داشتم تا بهش از کون بدم. اما اون کیر بزرگ و کلفت حتماً کارمو به بیمارستان میکشوند. تا هشت شب خیلی چیزها بهم یاد داد تا بتونم بهتر سکس کنم . حتی یاد گرفتم چطور بتونم کیرشو بدون دندون زدن تا حلقم برسونم. خیلی سخت بود و مدام عق میزدم و اشکم در میومد ولی وقتی لبه تخت منو خوابوند و سرم آویزون شد تونستم نصف کیرشو به گلوم برسونم.
حتی وقتی داشت آبش میومد خواستم بذاره تا ببینم میتونم بخورمش یا نه .گرچه کمی سخت بود اما زمانی که تو دهنم خالی کرد با اشتیاق همشو قورت دادم تا ثابت کنم همه چیو خوب یاد گرفتم. دیگه رابطه من و فرهاد تبدیل به رازی شده بود که نه تنها کسی شک بهمون نمیکرد بلکه میتونستم از خیلی چیزها که دور و برم اتفاق میفتاد خبردار بشم. هرچند خانوادم فکر میکردن هنوز بچم و من تو دلم بهشون میخندیدم.
خیلی ها میگن ازت سوء استفاده کرد و کارش از اینکه با دختر کم سنی سکس کرده بد بوده. اما خودم اعتقادی ندارم. فرهاد کامل حواسش بود چکار میکنه و مهمتر اینکه من با آگاهی کامل خودمو در اختیارش گذاشتم. اصلاً اختلاف سنیمون برام مهم نبود و اینکه حواسش بود بهم صدمه نزنه و روحیه ام را داغون نکنه تو اون سالها باهاش سکس کردم. درسته الان نیست و ازش شاکی هستم اما اون سالها رابطه متقابل بود. لذت فوق العاده من و رضایت اون مهم بود. خیلی از دخترهای کم سن ممکنه این رابطه را تجربه کنند اما اگر صرفاً طرف مقابلشون واسه کردنشون اونها را بخواد در نهایتش انحرافه و صدمه.
اما فرهاد تو اون سالها پشتیبان من هم بود. راهنماییها و کمک درسی اون و حتی ساپورت من از لحاظ فکری و کاری شرایط خوب امروزم را بوجود آورد. تنها ایراد حرکت احمقانه خودش بود که من امروز نمیتونم دیگه بهش اعتماد کنم.
یک سال بعد نغمه و فرهاد از هم جدا شدن و نغمه هم چند ماه بعدش رفت انگلیس پیش خواهرش. بیشتر خونه ما میومد و طبق معمول یاد گرفته بودم تابلو بازی در نیارم و هیچکس کوچکترین شکی به ما نداشت. مادرم هم بهش میگفت راحت شدی و نغمه آدم رو اعصابی بود و من هم تحملش را نداشتم. هفته ای یکبار با هم به بهانه کلاس رابطمون را داشتیم و دیگه حرفه ای شده بودم. گرچه رابطه کامل نداشتیم اما هر بار دودفعه آبشو میاوردم و حسابی خسته اش میکردم. خودش میگفت تو سیرمونی نداری و خدا به شوهرت رحم کنه!
دیگه رابطه من و مرجان بدون نظارت شده بود و حتی با هم بیرون میرفتیم. اونم از روی زرنگیش زده بود به مومن بازی و مثلاً نماز میخوند تا بهش گیر ندن. مرجان هم کامل تو جریان رابطه من و فرهاد بود و حتی به شوخی میگفت باهاش صحبت کن منم بیام بازی!!!
میدونستم جدی میگه و خیلی دلش میخواد به فرهاد بده. اما از اونجایی که دختر نبود میترسیدم زیر زبون فرهاد مزه کنه و دیگه منو فراموش کنه. گرچه هیکل خوبی نداشت و بارها فرهاد ازش میگفت و مسخره میکرد. دختری با 14 سال سن و 150 قد و هفتاد و سه کیلو وزن و سینه هایی درشت که کمتر پسری نگاهش میکرد. اما از نظر چهره خیلی شبیه خالم بود و صورت زیبا و نازی داشت. تنها مزیتش دختر نبودنش بود که منو وادار میکرد تا جایی که میتونم از فرهاد دور نگهش دارم اما تقدیر چیز دیگه ای رقم زده بود.
از وقتی نغمه جدا شده بود فرهاد بیشتر میومد خونمون و بابام میگفت تنها نباشه که ضربه خورده و افسرده میشه. طفلی خبر نداشت دخترش هفته ای یکبار باهاش قرار داره و نمیذاره افسرده بشه. از طرف دیگه اطمینان پیدا کرده بودم بین اون و مامانم خبرهایی هست و چند بار که ازش پرسیدم باهام قهر کرده بود که این چه حرفیه میزنی. اما رسیدگی بیشتر از حد مامان بهناز بهش شکم را به یقین تبدیل میکرد.

نوشته: نگار 98


👍 20
👎 0
18301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

915321
2023-02-15 01:32:19 +0330 +0330

قشنگه. ادامشو زودتر بنویس. ولی فرهاد عجب جاکشی بود. کس لیس دیوس😂

1 ❤️

915360
2023-02-15 10:29:24 +0330 +0330

كيرم دهنت كوسكش دختر بچه ليسيدن داره ؟؟؟ مادرش كه ميخاريده اونو بايد مليسيدى ديوث بچه باز

1 ❤️

915417
2023-02-15 20:35:40 +0330 +0330

مامانت داده

0 ❤️

915423
2023-02-15 21:51:31 +0330 +0330

ادامه بده شک نکن مامانت هم میکرده

0 ❤️

915436
2023-02-16 01:26:17 +0330 +0330

خیلی خوب بود👏👏👏👏

0 ❤️

915446
2023-02-16 01:51:37 +0330 +0330

خاک تو سر فرهاد که کردن و گائیدنت تو اینقدر به تعویق انداخت

0 ❤️