ادامه داستان از زبان الهام:
افشین داشت مثل دیونه ها رانندگی میکرد و به هیچ چی توجه نمی کرد حتی جرات نداشتم بهش نگاه کنم چه برسه بگم آرومتر رانندگی کنه،کاش به حرف خاله راحله گوش میکردم و امشبو خونه اونا میموندم،تو عمرم اینجوری تحقیر نشده بودم اگه جلوشو نمیگرفتن، بازم کتکم میزد.چشمام خیس بود ولی میترسیدم گریه کنم ممکن بود دوباره کتکم بزنه.چی کار می تونستم بکنم؟تنها کسی که داشتم برادر نامردم بود که ارث بابامو بالا کشید و کارخونه و هر چی که داشتیم و نداشتیمو فروخت و از ایران رفت…ولی فردا باید باهاش تماس بگیرم ، بهش التماس کنم حداقل یه خونه برام بگیره و یکم پول بفرسته که یه وکیل بگیرم.جز این دیگه چاره ای ندارم.
همین که رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم تو اتاق خواب،افشین طبق معمول رفت رو کاناپه جلوی تلویزیون دراز کشید و تلویزیون نگاه کرد.این بهترین اتفاقی بود که میتونست اون لحظه برام بیوفته حداقل میدونم امشب دیگه باهام کاری نداره. در اتاقو بستم و پنجره رو باز کردم ،هیچ صدایی از بیرون نمیومد انگار من تو این شهر بی در و پیکر تنها بودم،نشستم رو تخت و شلوارمو درآوردم،ساق پام که خورده بود به میز،ورم کرده بود و داشت کبود میشد.ای تو روحت افشین که روزگارمو سیاه کردی.حالشو نداشتم برم لباس خواب بپوشم،لباس و سوتینو درآوردم و با شورت دراز کشیدم.هر کاری کردم خوابم نمیگرفت،یکم با گوشی ور رفتم،احسان آنلاین بود…اصلا انتظار نداشتم اینجوری با خانواده ی زنش دربیوفته،من فکر میکردم یه پسر بچه مثبت و ترسو باشه،ولی نظرم درمودش عوض شد.باید بخاطر اینکه ازم دفاع کرد ازش تشکر می کردم
-سلام. آقا احسان ازتون معذرت می خوام بخاطر من، با خانواده خانمتون درگیر شدین .ازتون ممنونم .واقعا شرمنده شدم
جواب داد:سلام خواهش می کنم کار خاصی نکردم.شبتون بخیر
چقدر خشک و سنگین جواب داد.کاش اصلا بهش پیام نمیدادم.گوشی رو گذاشتم کنار و رو شکمم دراز کشیدم.سعی کردم به هیچ فکر نکنم تا بتونم بخوابم…
با اولین نوازش های تابش نور رو صورتم یه صبح جهنمی دیگه رو شروع کردم،پا شدم و سر و ته خوابیدم تا نور چشامو اذیت نکنه تابتونم یکم دیگه بخوابم.صدای کوبیدن در تو این لحظه از روز تکرار مکررات زندگیم شده بود،نمیدونم این وقت صبح افشین کجا میرفت،هر وقتم میپرسیدم جواب درستی نمیداد.نسیم صبحگاهی تو اولین روزهای پاییز برام آرامش داشت،در اتاقو باز کردم تا هوا بهتر جریان پیدا کنه،شورتمو درآوردم و دوباره دراز کشیدم.باد خنکی که میوزید از نوک پاهام تا گردنم حس میکردم،برخورد باد با نوک سینه هام باعث شد،نوکشون سفت و برجسته شه.با سر انگشتام نوک سینه هامو مالیدم،یه موجی از لذت تو وجودم شکل گرفت،کصم داشت داغ میشد،دست راستمو کشیدم روش و خیسی کصمو همه جاش پخش کردم.چقدر دلم کیر می خواست.کیر یه مرد قوی، مردی که منو تو سینه ستبر و بازوهای قویش بغل کنه،و کیر کلفتشو با تمام وجودش تو کصم فرو بکنه،شهوت و تو چشاش ببینم و نفس هاش مستم کنه.از دوران نوجوانی به دیدن فیلم پورن معتاد شده بودم،vpn رو فعال کردم و اولین فیلمی که اومد،سکس یه مرد قوی هیکل با یه دختر بلوند بود،،هیکل ورزشکاری و کیر کلفت و حجیمش،شهوتمو چندبرابر کرد.خودمو جای دختره تصور کردم و کیرشو تو کوصم حس میکردم که با سرعت داره میده و میاد،کلیتورسم رو با دست راستم ماساژ میدادم،حشرم بیشتر شد،دو تا انگشت وسطم رو دایره وار میکشیدم رو چوچولم،کص خیسم داشت آتش میگرفت،سرعتمو بیشتر کردم و به فیلم نگاه کردم،مرده رو تخت افتاده بود رو دختر،اونم پاهاشو حلقه کرده بود دور کمرش،با همه توانش داشت تو کصش تلمبه میزد.دیگه داشتم به ارگاسم میرسیدم.آآاااااییی این بار خیلی شدید داشتم ارضا میشدم،نفس هام تندتر و عمیقتر شد،غیر ارادی پاهامو تیر کشیدم و عضله های ران و باسنم منقبض میشدن و با یه صدای بلند خودمو راحت کردم…واقعا به ارضا شدن نیاز داشتم،احساس راحتی بعد ارگاسم باعث شد دوباره بخوابم و ساعت ۱۱ اینا بیدار شم.یه دوش گرفتم و اومدم تخم مرغ آبپز بزارم و صبحونه بخورم،تو اون فاصله اینستاگرامو چک کردم،سیما دو تا استوری درمورد نامردی کردن و انتقام و از اینجور چیزا گذاشته بود،بعد نگاه کردم تو پیجش همه عکس هایی که از احسان داشت پاک کرده بود،مثل اینکه اینبار مسئله شون خیلی جدی شده بود.باید تا اونجا که میشد،خودمو از این ماجرا میکشیدم بیرون،خودم کم دردسر داشتم دعوای اونا رو هم می انداختن گردن من!!!تو اون خانواده فقط با سیما یه ذره خوب بودم،یعنی نه من کاری به کارش داشتم نه اون با من.زنگ زدم جواب نداد.بهش پیام فرستادم
-سلام.سیما جان،عزیزم بخدا خیلی ناراحتم از بابت اتفاق های دیشب،الان که استوری که گذاشتی رو دیدم بیشتر دلم گرفت.امیدوارم زودتر این مسائل حل شه،بازم همه چی مثل گذشته شه.ببخش بخاطر من این اتفاق ها افتاد😢😢
چند دقیقه بعد جوابمو داد
+نه الهام جان تو چرا مقصر باشی؟؟؟اولش برادر من دیونه بازی درآورد.بعد احسان اونجوری کرد.راستش تو غریبه که نیستی.ما از همون اول با احسان مشکل داشتیم.نمی تونم دیگه این وضعیتو تحمل کنم.ازدواج ما از اولش اشتباه بود،کاش یکم بیشتر می شناختمش.زندگی اون با من فرق داره.من دیگه نمی خوام ادامه بدم.خیلی وقته می خوام باهاش تموم کنم ولی دو دل بودم
ولی دیگه با رفتار دیشبش،دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم.فردا یه وکیل خوب پیدا می کنم که بره دنبال کارهای مهریه و طلاق.این ازدواج از اولش اشتباه بود،هر چقدر زودتر تموم شه بهتره.من دیگه برم فعلا عزیزم💋💋❤
موندم اخه بیچاره احسان چی گفت که این اینجوری می کنه؟فقط گفت بهم بی احترامی نکنین.بنده خدا از کجا مهریه اینو بده؟!!!اصلا به من چه؟؟من زرنگ باشم خودمو از دست این افشین عوضی خلاص می کنم.اهان یادم افتاد بایدبه داداشم زنگ میزدم.ازش فقط یه شماره واتس اپ داشتم،از واتس آپ،بهش زنگ زدم ج نداد.تصویری گرفتم بازم جواب نداد.خواستم ببینم کی آنلاین بوده؟که دیدم ۲ماهی میشه اصلا نرم افزارشو باز نکرده.ازش ناامید شدم و رفتم یه گوشه ای نشستم.هیچ آینده ای با افشین نداشتم هر طور شده باید ازش جدا میشدم،اون دفعه که کتکم زد گفتم مهریه رو میزارم اجرا و ازت طلاق میگیرم،که بهم گفت مهریه رو میدم طلاقت نمیدم پدرتم درمیارم،یه کاری می کنم خودت همه شو برگردونی به خودم بعد بگی گه خوردم…راستش ازش ترسیدم و خیلی میترسم.نمیدونم با این بشر چی کار کنم؟بهش محبت می کنم،بهم شکمی کنه.محلش نمیزارم،میگه کی رو زیر سرت داری؟تو سکس براش هر کاری از دستم برمیاد براش می کنم،میگه این کارا رو از کی یاد گرفتی؟تو سکس مثل یه تیکه گوشت میشم،میگه قبل من کی ارضات کرده؟؟؟؟گیر کردم بخدا…این آدم نفهم یه طرف،تنهایی یه طرف!!! ای خدااا دلم آتش گرفت.بابا کجایی؟؟دختر نازت که نمیذاشتی آب تو دلش تکون بخوره ببین چی سرش اومده.بابا دلم برات تنگ شده!!بیا بغلم کن.از ده سالگیم هم مامانم بودی هم بابام،الان بهت احتیاج دارم.چرا تنهام گذاشتی؟؟؟بغضم ترکید،کار هر روزم گریه بود ولی خیلی وقت بود اینجوری گریه نکرده بودم.افتادم رو سرامیک های کف آشپرخونه مثل ابر بهار گریه کردم.آاااخ خدااا چقدر صبرت زیاده.واقعا تو عدالت داری؟؟؟پس کو؟؟؟
لباسامو درآوردم می خواستم برم تو وان دراز بکشم که افشین زنگ زد
-بله
+(مثل دیونه ها داد میزد)حق نداری فیلمو به کسی نشون بدی؟؟؟
-چی؟؟کدوم فیلم افشین؟؟
+به خدا اینبار میکشمت.اگه بخوای با ابروم بازی کنی تکه تکه ات می کنن
-افشین حالم خوش نیست؟؟؟چی میزنی اینجوری میشی؟چی میگی؟؟کدوم فیلم؟؟
چند ثانیه ساکت موند فکر کردم قطع شده
+یعنی؟؟هیچ چی…
قطع کرد
چی میگفت این؟؟گوشی رو نگاه کردم،از گروه ها و کانال هایی که داشتم فقط چند تا فیلم و عکس معمولی اومده بود؟؟دیگه داشتم دیونه میشدم.دلم می خواست برم یکم قدم بزنم.یه آرایش لایت کردم و کفش راحتی و شلوار جین گشاد و مانتو ساده پوشیدم برم دور اطراف واسه پیاده رویی.از پله های لابی ساختمان داشتم میومدم پایین که افشین با ماشینش پیچید جلوم.از ماشین اومد پایین
-کجا میری گوشیتو بده
+افشین چت شده
-گوشیتو بده
+زشته افشین دارن نگاه می کنن
-میگم گوشی رو بده
+بیا اینم گوشی چته؟
رمز گوشی رو زدم و دادم دستش،مثل ندید بدیدا دایرکت اینستا رو باز کرد،بعد گالری رو نگاه کرد،یه نگاه به واتس آپ و تلگرام کرد بعد گوشی رو پس داد وسوار ماشینش شد رفت.چش بود این؟؟این بی حیا هیچ چی حالیش نبود،ابروم پیش همسایه ها رفت،الان فکر میکنن من دارم به افشین خیانت می کنم و آقا مچمو گرفته
دیگه داشتم دیونه میشدم.منوچهر آدم منطقی یا مهربونی نبود،ولی شاید افشین ازش حساب ببره،تو اون لحظه تنها چیزی که به فکرم رسید این بود که برم دردمو بهش بگم.بهش زنگ زد معلوم بود حال و حوصله نداره ولی خیلی بهش اصرار کردم گفت بیا دفترم اونجا ببینمت
یه اسنپ گرفتم و رفتم پاساژ پدرشوهرم.یه پاساژ ۵طبقه بزرگ تو مرکز شهر،دفتر که چه عرض کنم با اون همه کبکبه و دبدبه تو طبقه ی آخر، گوشه پاساژ یه مغازه رو واسه خودش دفتر کرده بود.
وقتی رسیدم دفترش داشت با یه مرد میانسال که پیراهن یقه آخوندی پوشیده بود و نیم کیلو پشم و ریش داشت،با یه انگشتر عقیق گنده و تسبیح، داشت حرف میزد
اونقدر گرم صحبت بودن که منو ندید، بعد اینکه سلام کردم تازه متوجه من شد،اون مرده باچشاش داشت منو میخورد.منوچهر سراسیمه و نگران بود “سلام دخترم.خوبی؟بشین من کارم با حاجی تموم شه بیام” وقتی منوچهر دخترم صدام کرد،مرد حزب اللهی یکم خودشو جمع کرد،رفتن بیرون صحبت کنن.من اولش تو صندلی کنار میز منوچهر نشستم ولی بوی سیگار داشت خفه اممیکرد،اومدم رو مبل کنار در نشستم ،باهم بلند بلند داشتن حرف میزدن فکر کنم متوجه نبودن شاید بشنوم.
میدونم چی میگی؟ ولی چی کار می خوای بکنی؟دو دقیقه منطقی فکر کن!! اصلا فرض کن پیداش کردی زدی داغونش کردی پولتم پس گرفتی بعد طرف یه آدم دیونه از آب دراومد،رفت قضییه رو لو داد؟؟
بخاطر ۵ میلیارد این ریسکو با زندگیت نکن؟فرض کن اصلا از ۵ تا پاساژ یکی دو تا از مغازه اش کم شده
-اینجوری هم که تو میگی نیست،چرا اصلا بدم بزنن لت وپاره اش کنن که بعدا شر شه واسم؟!پیداش که کردم ازش شکایت می کنم.اصلا فردا میرم پلیس فتا اقدام می کنم
+منوچهر خان فدات شم تو چند ساله منو میشناسی،میدونی که میتونم راحت برات پیداش کنم ولی من از اون روزی میترسم که طرف کاری که گفته نمی کنم رو انجام بده،اصلا رفتی شکایت کردی،چی می خوای بگی اونجا؟می خوای بگی…لا اله الا الله… جای تو باشم بیخیال این قضییه میشم.بجاش از این به بعد بیشتر دقت کن.برو یه چند روز مسافرتی جایی حال و هوات عوض شه،اصلا بیا مثل پارسال بازم باهم بریم.یه آب قلیونم عوض میکنیم .ببین این قضییه ادامه پیدا کنه شر میشه برات.ببین کی گفتم!!!
-چی بگم حاجی؟؟بدم نمیگی،اونقدر مکافات دارم که دیگه دنبال دردسر تازه نیستم.
از رفتارهای افشین و حرف های اینا،معلومه یه گندی بالا آوردن،ولی هر کثافت کاری می خوان بکنن برام مهم نیست،من می خوام از دست اینا خلاص شم.اون بیرون یکم باهم حرف زدن.مرده با اون قیافه اش سعی میکرد منوچهرو بخندونه و می خواست آرومش کنه.انگار نه انگار که من اینجا منتظرشم.خلاصه بعد شاید ده دقبقه باهام خداحافظی کردن و منوچهر اومد
-ببخشید مثل اینکه بد موقع مزاحم شدم
نوشته: جبر جغرافیا
من فکر میکنم آدمی که انقدر پولدار و قدرتمند باشه ، فیلمشم پخش شه تخمشه !!!
بعد میره با همون پولش فتا وهمه رو باهم میخره که کون احسان روپاره کنن ! دستم بستس ینی چی ! پول باشه دست بسته میشه؟
کارت بیسته فقط زمان بین اپلود داستانا خیلی زیاده.هر بار مجبور میشم برم ازقسمت اول بخونم
داداش ادامه بده فقط الان این واقعا هس یا داستانه؟ ب هر حال ادامه بده خوشم اومد از نوشتنت
تا جایی خوشم آمد اما از این خانواده های بی سرو پا اگر چه هست اما نه دیگه آنقدر سیاه باشه درکل جالب بود
لایک زدم عالی بود
بزار قسمت چهارمم برات تعریف کنم یکم ریده بهش تو حالت اقای نویسنده
احسان و الهام میرن میشینن باهم درد دل کردن و باهم میریزن روهم که انتقام بگیرن مثلا و مهریه الهام و سیما یر به یر بشه
که احسان مهریه نده بجاش الهامم مهریشو نگیره .قضیه فیلمارو به الهام میگه جفتشون طلاق میگیرن و با 5میلیاردی که از منوچ تیغ میزنن میرن یه زندگی جدید باهم شروع میکنن و از صب تا شب انگولک بازی میکنن…تامام
مونتانا طلایی
شایدم دو نخ مارلبرو گلد بکشنن به ریش تو بخندن
افرین داستانت خوبه قسمتهایه بعدی رو زدتر اپلود کن
الهام خیلی راحت میتونست بره بخاطر معتاد بودن شوهرش ازش طلاق بگیره دیگه اینقدر دنگ و فنگم نداشت
داستانت قشنگه. نسبت به چرت و پرتای تخیلی که بقیه میتویسن بهتره و توجهمو جلب کرد. زودتر بقیه اش رو بفرست
سلام اجازه میدید این داستان رو جای دیگه منتشر کنم؟
عالی