سلام
داستانی که تعریف میکنم واقعی هست ، اما هدفم این هست که کسی مث من نشه
اسمم کیوان هست ، الان 17 سالمه اما این داستان برای 13 سالگیم هست این رو هم اضافه کنم که من گی نیستم و فقط یک بار اون هم به زور رابطه داشتم .
تا اون جایی که یادمه پدر و مادرم برای 4 روز به شهرستان میرفتن به خاطر فوت یکی از اقوام ، مادرم به پسر عمو ی 18_19 سالم به اسم مهرداد زنگ زد که این چند روز پیشم باشه . پدر و مادرم حدود 4 بعد از ظهر راه افتادن و یک ساعت بعد مهرداد رسید .
مهرداد پسر خوشگلی نبود اما قیافه ی بدی هم نداشت . اون روز تا شب هیچ انفاق عجیبی نیفتاد اما شب مهرداد بهم گفت بریم رو تخت پدر و مادرم با هم بخوابیم قبول کردم ، وقتی بعد مسواک رفتم دیدم مهرداد با یه شرت خوابیده رو تخت ، واسم جذابیتی نداشت به همین خاطر اهمیتی ندادم ، رفتم و کنارش خوابیدم ، نیمه های شب حس کردم تخت تکون می خوره ، چشم هام رو باز کردم دیدم مهرداد داره جق میزنه ، سعی کردم مهرداد نفهمه من دیدمش ، اما یهو کیرش رو احساس کردم سریع بلند شدم و با اخم نگاهش کردم ، داد کشیدم چکار می کنی دیوونه ، مهرداد اما اهمیت نداد خب مشخصه با اون سنش از من جثش از من بزرگ تر بود ، سریع پرید و من رو گرفت ، بهم گفت باید بهم بدی و لب هاش رو گذاشت رو لبام حالم داشت بهم می خورد ، که لب هاش رو برداشت و شروع کرد درآوردن لباسام و هی تهدید می کرد که داد نزن و این حرف ها ، یهو دیدم کیرش جلو دهنمه کیرش رو میمانید به لبام و میگفت بخورش در نهایت مجبور شدم این کار رو کنم خودش هم کشید بیرون ، و منو خوابوند به پشت و کیرش رو آروم آروم کرد تو درد تو کل بدنم پخش شده بود و از چشم هام به شکل اشک میومد بیرون ، بعد از کلی کم ، کم تو کردن شروع کرد محکم تلمبه زدن ، تا یهو آبش تو کونم خالی شد . یهو کشید بیرون که دردش دیونم کرد
اون سکس بد ترین خاطره زندگیم بود البته مهرداد بعد فردا معذرت خواهی کرد و قول داد دیگه تکرار نشده
لطفا هیچ وقت با زور با کسی سکس نکنید
نوشته: بیکار
تو که اسمت کیوان هست وداستان سیزده سالگیت هست حقت هست حواله جات دوستان… دوتا هست هست هم اضافه میذارم خودت جایی دیدی کم هست اونو اضافه کنی
هست هست
لختی بیشتر از احوالات رد شدن آلت عموزاده بر سوراخ مبارک روایت مینمودید.
چه جمع و جور خلاصه. نمره انشات 10 است قبول باشه!
اینجور آدمایی از حیوون کم ترن امیدوارم اینجور آدما از زمین محو شن
وای چه بد …
خاطره ی تلخی بود …