گیوتین (1)

1391/09/05

تور سفید جلوی چشمام با برف سنگین شب دست به دست هم داده بودن تا چشم منو از امین دور نگه دان.
-لعنتی پس کجایی؟
کجاس اون پسری که وقت و بی وت جلوی چشمام رزه میرفت.
بغض دوری از امین مثل مار توی گلوم چنبر زده بود.دلم میخواست آب بشم برم زیر برفایی که دور پاهام جمع شدن.ولی حیف آب نبودم.
انگار آسمون هم از وصلت با مهرداد خوشحال بود وگر نه این قدر نقل و نبات رو سرمون نمی پاشید.
دوباره چشمامو تیز می کنم تا شاید امین رو با اون لبخند مسخرش که دیگه داره از یادم میره پیدا کنم ولی انگار امین هنوز به دنیا نیومده.
دلم میخواد چشمامو ببندم و به بدی هاش فک کنم تا شاید دست از سرم بر اره ولی هر بار که چشمامو باز میکنم جلوی چشمام طاهر میشه و با اون لبخند ملیحش زل میزنه تو چشمام.
واسم جالب بود که تمام عمرم رویای مرد رویاهامو بود ولی حالا که رویا نبود کمترین توجهی بهش نداشتم.
چشمامو باز کردم امین رو توی چشمامدیدم. چنگ انداختم دور گردنش و با تمام وجود لبامو انداختم تو لباش تا طعمی که برام غریبه شده بود رودوباره احساس کنم ولی نه این چشمای امین نبود.
چشمای امین غم نهفته ای داشتن.از خودم بدم اومدکه لب به لبای مردی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم انداختم.میشد هیجان رو از چشمای مهرداد خوند.
-چیه عزیزم.خیلی ذوق زده ای ؟بذار شب حسابی باهات کار دارم.میخوام ببینم شب هم همچین بوسه ای از لبام می چینی؟
متنفر بودم از آدمایی که به زن فقط به چشم سکس نگاه میکنن.آره درسته من با مهرداد ازدواج نکردم با شهرت و ثروتش ازدواج کرده بودم.
حس میکردم گوشه چشم چپم سرد شده.دوباره پلک روی پلک گذاشتم.نه برای مرور بدی ها .بلکه برای مرور خاطرات شیرین
صدای امین تو گوشم بود:
-دیدی آخرش دزدیدمت.دیدی مال خودم شدی.
با لبخندم حرفشو تایید میکنم
-خدا. من با این پری دریایی کوچولو چکار کنم؟
-هیچی.بذارش توی آکواریم.
هنوز حرفم تموم نشده بود که لباشو قفل شده تو لبام پیدا کردم.لذت بی نهایت وجودمو فر گرفته بود ولی صدای بوق ماشینی که از روبه رو میومد این لذت رو ازم گرفت.
دلم میخواست دوباره لباشو ببوسم ولی از طرفی تر از وداع این دنیایی که امین داشت برام می ساخت جلوم قد علم میکرد.
-میبنی؟حتی راننده ها هم به عشق منو تو حسودی میکنن.طرف نتونست دو دقیقه ترمز کنه کارمون تموم شه.
این حرفش منو به خنده وا داشت و شروع به قه قهه زدن کردم
امین حاجواج مونده بود که به چی میخندم.
همین لحظه بود که صدای باز شدن درب ماشن منو به شب سرد زمستونی برگردوند
-باران.نمیخوای پیاده شی.باران.یخ زدم زود باش سردمه.
دلم نمی خواست از رویای امین بیرون بیا.پاموزمین گذاشتم تا از شر غرغر های مهرداد خلاص بشم.
یاد امین دست ازسرم بر نمی داشت.
پس ازتوقف ماشین.
-خانومی شما اصلا تکون نخور.خودم درو برات باز میکنم
از وی صندلی راننده خم شدتادروبرام باز کنه و هر چی میتونست دست مالیم کرد.
از این کارشش خوشم نیومد ولی وقتی حسک ردم علاقه ای به لمس کردن تن من نداره فقط به چشم شوخی به قضیه نگاه کردم.
-اصلا حالا که اینطور شد دگه دوست دخترت نیستم.
-چرا؟
-چون مثل آدم درو باز نکردی
-حالا ما شدیم گوسفند
-نخیر.من…
-نه دیگه گفتیو دلمو شکستی.
(داشت لجمو در میاورد.من باید قهر میکردم ولی حالا آقا دست پیش گرفته بودن)
-ولی حالا چون تویی میبخشت.
بعد اومد نزدیک و در گوشی بهم گفت:
-درست گفتی من آدم نیستم.من فرشتم.
پیاده شد و در برام باز کرد ولی من زرنگتر از این حرفا بودم.
-نچ.من پیاده نمیشم
ا ا پسره بی پشم و رو همین طور وایساده بود زل زده بود تو چشمام.
-چیه؟چرا اینطوری نگام میکنی ؟مگه جن دیدی؟
-اولا جن نه پری دوما چشمات!!!
-چشمام چی؟
-چشمم کور روم به دیوار فکر کردم چشمات قهوه ایه نگو عسلیه
(دیگه داشت میرفت رو اعصابم ولی بگی نگی خوشم اومده بود)
یه جیغ کوچولو به نشانه ی عتراض زدم و منتظر موندم تا آقا عکس العمل نشون بدن.
ولی امین خیلی خونسرد دستشو دراز کرد سمت پاهام و دستمو تز روی پای راسم بلند کردو بوسیدو گفت:
Let m lift you domenas.
-چی چی ماست؟!
-وای چه…

  • چه چی؟
    -چه لوس.میگم اجازه میدید همراهیتون کنم سرورم.
    -حالا چون پسر خوبی هستی باشه.
    خیلی ریلکس صبر کرد تا از ماشن پیاده شم ولی یهو دستو گرفت و کشید سمت خوش و منو انداخت تو بغلش و با پشت پا درو بست و در حالی که میدوید:
    -دیدی دزدیدمت.

دوباره صدای پیچ خوردن کلید منو به دنیایی که مهرداد ساخته بود بر گردوند.
-باران چته امشب.میخوای بریم دکتر؟
-نه عزیزم خوبم.

امین در حالی که با یک دستش منو محکم نگه داشته بود با دست دیگش کلید برق رو فشار داد و همه جا از ظلمت به روشنایی رسید.لپشو از لپم جدا کرد و گفت:
-چیزی واسه خوردن نداریم .شرمنده.
مکثی کرد و در ادامه گفت:
-جز لبای پری کوچولو.
و شروع به لب گرفتن کرد.
نمیدونم چطوری ولی داشت بازیم میداد.زبونشو زیر زبونم قلاب میکرد و با لباش زبونمو بازی میداد.
حسی توام با انفجاز .برخرد نفس های گرمش به صورتم بیشتر حشریم میکرد.دلم میخواست بیشتر بهش نزدیک بشم.
تازه به اوج رسیده بودم که امین لباشو ازم گرفت و با یه بوسه ی کوچولو به لب دادن خاتمه داد.
نمی دونم چرا ولی این کارش باعث میشد مشتاق تربشم.
در حالی که دستشو روی سرم تکون می داد دستشو کرد بین موهای جلوی سرمو باپشت دست روسریمواز سرم پس زد.
توی گوشم فوت کرد و آروم گفت: گرد و خاک نداشته باشه و مشغول به زبون بازی با لاله ی گوشم شد.
رفتم تو فکر…یکم که به نقش وجودی خودم فکر کردم به این نتیجه ریدم که مثل عروسک بچگیام فقط یه وسیلم.
دستمو گذاشتم روی سینه ی امین و هلش دادم عقب.
-نه.من آمادگیشو ندارم.
ترس از سکس تو وجودم شعله میکشید.
امین قیافه ی حاجواج به خودش گرفت و با لبایی که حالت غنچه به خودشون داشتن و با ابرو های بالازده زل زد تو چشمام.
-ضد حال زدیا.تازه به جاهای باریک…
-امین یکم جدی باش.من الان آمادگشیو ندارم.نمی تونم …
دستشو گذاشت رو دهنم و گفت:
-باشه ولی باید قول بدی هر وقت آمادگیشو داشتی دریغ نکنی.
با این که ته دلم میخواستم کیر لامصبشو تا دسته بکنه تو کونم ولی نمی تونستم ترسی که وجود درونمو میسوزوند نادیده بگیرم.

-باران .چرا نشستی گوشه ی تخت!تو فکر چی هستی .نترس درد نداره.کاری کنم که تا عمر داری شب زفافت یادت بمونه…
-مهرداد.
-جانم؟
اینو در حالی میگفت که زیپ لباس عروسمو رو از پشت باز میکرد.
-اگه بگم امشب آمادگیشو ندارم.چکار میکنی؟
-چی؟دیونه شدی؟خب تو که آمادگی نداری غلط کردی ازدواج کردی!
واقعا عجیب بود که شب اولی که قراره زیر یک سقف باشیم همچین حرفایی از دهن مهرداد بشنوم.
با دستش محکم بازوی راستمو گرفت و سعی کرد لباس عروس رو از تنم در بیاره.
-مهرداد.خواهش میکنم.میشه چند کلمه حف بزنیم.
-نه.باران یا همین الان لخت میشی یا من میدونم و تو.
-اصلا نمیخوام با شری مثل تو بخوابم
-توغلط میکنی نمیخوای.مگه دست توه؟
بازومو از تو دستش بیرون کشیدم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی چرخش دست مهرداد بالای سرم برق رو از سرم پروند.

درد عجیبی مثل سیاهچاله مغزمو به آتیش می کشه.سعی میکنم دست راستمو به سرم نزدیک کنم ولی سوزش عجیی دست راستمو ازم میدزده.نگاهمو که به دستم میرسونم سری فلزی سرنگ وحشت رو به چشمام رمیگردونه.
خدایا من کجام؟ چه بلایی سرم اومده و …
درد عجیبی از فرق سرم تا نوک پیشونیمو به هم وصل میکنه.
توی ذهنم دنبال گذشته ی گم شدم می گردم.
آخرین چیزی که به یاد میارم چرخش دست مهرداد بالای سرمه.
مادرم وارد اتاق میشه.چشمش که بهم می افته میزنه زیر گریه.
-خدا دستشو بشکنه.خدا علیلش کنه که شب اول عروسی تورو به این وضع انداخت
خوشحالی دیدن مادرم رو ا یه لبخند کوچیک براز میکنم.
-مامان میشه یه لیوان آب بهم بدی؟دخترت تشنشه ها.
-چشم عزیزم.
یه لیوان آب برام میریزه و دستشو میکنه پشت سرم تا سرمو بالا بیاره ولی…
-آخ …سرم خیلی درد میکنه
مادرم نصف لیوان آب رو روی سینم خالی میکنه و در حالی که لیوان رو روی میزه میذاره میره سراغ دکتر.
چند ثانیه سکوت گذشته هارو به یادم میاره
-میگن تازه عروسی؟
هم اتاقیم که روی تخت بغلی دراز کشیده میپرسه
-ای کاش نبودم.
-دکتر میگفت اگه دو سانت اونطرف تر میخورد ضربه مغزی میشدی!خیلی شانس اوردی.
یه نیش خند میزنم و میگم:
-شانس!زندگی الانم بهتر از مردن نیست.
دکتر با مادرم وارد اتاق میشن:
-دکتر میگه سرش درد میکنه.
-چیزی نیست خانم.طبیعیه.ضربه ی سختی به سرش خورده.
-چطوری عروس خانم.
-شما دکترید من بگم چطورم؟
دستشو میگیره جلوی چشمام و در حالی که عدد دورو نشون میده میگه:
-دخترم این چندتاس؟؟؟

با این حرفش یه خاطره ی قیدیمی توی ذهنم تازه میشه.
-دختر این چند تاس؟…باران…باران
-شونزده تا…نه سی دوتا
-دیوونه حداقل یه چیزی بگو که با عقل جور در بیاد.آخه من کجا سی دوتا انگشت دارم!
درحالی که رو به مادرم میکنه:
-عمه خانم دخترت حالش خوبه خوبه. از منم سالم تره .فقط هوای مهرداد هوشو از سرش برده.
-مهرداد.راستی مامان راست گفتی مهرداد اومده خواستگاری من!
-مگه مامانت با تو شوخی داره.
-آخه…
_آخه چی؟…مثلا باید بره خواستگاری خانم بزه.
مغزم نمیتونست درک کنه کسی رو که همیشه توی فیلما میدیدم. پوسترشو به دیوار اتاقم میزدم قراره شب خواستگایم نقش دوماد رو بازی کنه.
-پاشو جمع کن خودتو.پس فردا میان خونتون.منم باید تو مجلس باشما.
-نخیر شما به محسن جونت برس.
-صبر کن وقتی محسن یگانه اومد خواستگاریم اون موقع خدمتت میرسم.
مادرم در حالی که با لیوان آب قند به سمتم میومد:
-…اوهو…این دوتارو.مگه میخواین کلکسیون هنرمندان تو فامیل راهبندازین
-چرا که نه عمه خانم
-بیا مادر بخور برا فشارت خوبه.
مثل برق از روی مبل بلند میشم
-راستی مامان من فردا چی بپوشم؟!
-اولا فردا نه پس فردا دوما من یه لباس کار دارم فیت خودت میدم اونو بپوش.
-ا ستاره شوخی نکن دیگه.

صدای بشکن زدن دکتر خیالو به جسمم میرسونه
-دخترم…با تو ام… این چندتاس؟
-بله آقای دکتر…سی دوتا…نه شونزده تا …نه همش دوتاس
-خانم از نر من دخترتون مرخصه . فقط چندتا آزمایش مینویسم انجامش ضرری نداره.
مادرم به همراه آقای دکتر از اتاق میرن بیرون.
-میگن طرفت مهرداد فروغیه
-ای کاش نبود.
-حتما خیلی ذوق زده ودی که شب اول عروسی…
-خانم لطفا خفه شو…لطفا خفه شو…
-همه ی نسل سومی ها مثل همید…یک دنده و کلاش.
از پشت در صدای پدرمو میشنوم که با مادرم داره حرف میزنه:
-دختر بزرگ نکردم که بدمش دست این مرتیکه کلاش تا…
-آروم مرد.دخترمون میشنوه.
-این حرفه آخرمه تا طلاقشو نگیرم ول کن نیستم.
از لای در چشمم به پوتین سربازی که جلوی در کشیک وایساده می افته…
دوباره ترس چشمامو پر میکنه.
-مامان…مامان…من چه کار کردم.پلیس اینجا چکار میکنه؟
-هیچی دخترم.فقط واسه خاطر خبر نگاراس.به خاطر مرداد از دیشب امونمونو بریدن.
اسم مهرداد که به گوشم میرسه انگار برق سه فاز از چپ تا راست سرمو به هم وصل میکنه.
-آخ سرم
پرستار یه آرام بخش بهم تزریق میکنه.بعد از چند دقیقه چشمام سنگین میشه و…

سردی دوتا دست رو روی چشمام حس میکنم.
-پاشو تنبل…پاشو دکترا میگن مرخصی
-ستاره…کی اومدی؟
-خانوما باش…سه ساعته بالا سرت منتظرم…چقد میخوابی؟!
در حالی که با دستام دستاشو از روی چشمام بر میدارم میگم:
-کی سرمو باز کردن
-عجب آدمیه ها…من که اومدم اصلا سرم تو دستت نبود.
در حالی که به سمت چوب لباسی میره.
-پاشو…که یه لشکر خبرنگار جلوی در بیمارستان منتظرتن.
-چی؟
-دختر کولاک کردی…جامعه ی هنری رو ریختی بهم.
در حالی که از روی تختم پایین میومدم:
-بدو درو ببند میخوام لباس عوض کنم.

  • چشم پری کوچولو شما امر کنید.
    اسم پری کوچولو که میاد یاد امین می افتم.شلواری که توی دستم بود از دستم می افته.
    دلم برا امین غشو ضعف میره.حداقلش اینه که یه هدف واسه زنده موندن پیدا کردم.

-شما از این که یک پری رویایی هستید چه احساسی دارید؟
-هیچی فقط میخوام کله این آدم زبون نفهم که جلوم وایساده رو بکنم.
-قبلا هم عرض کردم . اینجانب آدم نیستم فرشته ام.

  • ا…امین میشه از تریپ خبر نگاری بیای پایین؟
    -نچ آخه خیلی خفنه!
    -میای پایین یا بیارمت .
    -بیارم
    دستامو می اندازم دور گردنش و با تمام وجود لب به لباش میچسبونم و شروع میکنم به مکیدن.
    دوباره حس انفجار.
    دلم می خاست امین بخشی از وجودم بود تا هر وقت تنها شدم تنهاییم رو پر کنه.
    به خودم که اومدم احساس سبکی میکردم.زمین زیر پاهام گم شده بود. پاهای امین بود که منو سر پا نگه میداشت.
    بلاخره یه تکیه گاه پیدا کرده بودم.یه مرد توی آغوشم داشتم…نه…نه…یه مرد منو توی آغوشش گرفته بود.

صدای فلاشرهای دور بین عکاسی
-خانم.خانم…درسته که شما نامزد آقای فروغی بودید؟

  • خانم…اونشب چه اتفاقی براتون افتاد؟
    -آقای فروغی گفته دامنتون زیر پاتون گیر کرده و توی راه پله کله پا شدید.درسته؟.
    خودم هم نمی دونستم چه اتفاقی برام افتاده.فقط میدونستم که مهرداد دیگه برای من مرده بود.
    اگه اسمش سر زبون هفتاد میلیون ایرانی چرخ میزد من حتی حاضر نبودم اسمشو به زبون بیارم.
    در حالی که روی صندلی ماشین مینشستم گفتم:…نمی دونم…نمی دونم…نمی دونم.

در حالی که زبونمو به زبون امین گره میزدم گرمای تختو از پشت کمرم احساس کردم و با یه بوسه ی صدادار از آغوش امین جدا شدم و لبخند زدم.

ای کاش همه ی خبر نگارا مثل امین سوال می پرسیدن.ا
ی کاش میشد جواب همشونا مثل امین داد…
<<-لطفا از تریپ خبر نگاری بیا پایین>>
لبخند بین لبام قندیل بسته بود.
ستاره که روی صندلی عقب کنارم نشسته بود دستشو دور کمرم حلقه کرد و پرسید:
-به چی میخندی سوپر استار!

-هیچی.امین اگه من نبودم تو چکار میکردی؟
-ا…اونوقت میرفتم تمام اقیانوس آرامو وجب به وجب دنبالت می گشتم پری کوچولو.
-امین…چقدر دوسم داری؟
-هیچی…نه یه ذره…نه دو ذره…نه سه ذره…
و در حالی که تیشرتشو از تنش در می اورد
-خودت ادامشو بگیر ببین چندتا ذره میشه.مگه من بیکارم واست بشمارم.
احساس میکردم از ته قلبم امینو پرستش میکنم…ولی آخه چطور میتونستم بهش بگم قراره با یه سوپر استار برم زیر یه سقف.
گرمای لبهای امین رو روی گردنم حس میکنم.
-امین یه چیز بگم؟
-هممممممممممممم…ممممممممممگوووووووووووو
بعد لباشو از گردنم جدا کرد
-تو بگو بعدش منم یه چیزی بهت میگم.

  • نه اول تو بگو.
    -باشه بیا…چیییییییییییییییییییز.
    -بی مزه…اگه یه روز واسه من…پری کوچولوت…به خواستگار سوپر استار بیاد چهکار میکنی؟؟؟
    -هیچ کار…عمرا بیاد.
    -نه جدی گفتم.چکار میکنی؟
    -اممممممممم…میرم میمیرم
    دستشو انداخت دور کمرم و منو نشوند و در حالی که دکمه های مانتومو باز میکرد گفت:
    -نه اول یه بوست میکنم بعد میرم میمیرم.
    -چطوری میمیری.؟
    -چشم سفید…تو مردنم ولم نمیکنی؟
    -ا… بگو دیگه
    -میرم یه گوشه میشینم انقدر گریه میکنم تا بمیرم.
    -پس یه بوسم بکن بعد برو یه گوشه بشین گریه کن…
    -چی؟
    -سوپر استاره اومده.مهرداد فروغی
    -شوخی میکنی!!
    -نه جون امین راست میگم .جواب منم مثبته
    لبخند روی لباش بین دندوناش پودر شد .چشمای گردش نیمه جون شد.دستاشو از روی آخرین دکمه ی مانتوم برداشت و روی تنه ی نیمه لختش گذاشت. با دست چپش تی شرتشو برداشت و از اتاقم رفت بیرون.
    خاستم برم دنبالش ولی کار عاقلانه این بود که بذارم به کمک تنهایی خودش موضوع رو حل کنه.

-دختر دختر. با تو ام . کجایی . به چی میخندی؟
یه اه بلند کشیدم و در حالی که لبخندو مثل بخارای روی شیشه پاک میکردم گفتم:
-یه امید داشتم که اونم خودم با دستای خودم کشتمش…

ادامه …

نوشته: شهید


👍 0
👎 0
31198 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

345187
2012-11-25 13:55:55 +0330 +0330

بسيار زيبا بود

0 ❤️

345188
2012-11-25 14:15:39 +0330 +0330

راس ميگه :-D

0 ❤️

345189
2012-11-25 14:15:41 +0330 +0330

Merci, shabemuno saakhti.

0 ❤️

345190
2012-11-25 14:17:26 +0330 +0330
NA

با سلام خدمت تمامی دوستان خوبم.
اول از همه هزار تا تشکر به خاطر این که داستانمو تا آخر خوندید و هزارو یک تشکر از ادمین عزیز که لطف نمودند و داستان رو آپ کردند وبازم تشکر از هیوای عزیز به خاطر راهنمایی هاش
و در ادامه گله از ادمین عزیز که چرا نسخه ی ویرایش جدیدی رو که براشون فرستادم آپ نکردن و چرا داستانی که در دو قسمت مجزا بهشون دادم رو با یه سری تغییر جزیی به هم متصل کردن و در یک قسمت آپ کردن و گله دیگر این که چرا اسمایی که در نظر گرفتمو خلاصه کردن (گیوتین1(شب سرد زمستانی)-گیوتین2(سوپر استار)

0 ❤️

345191
2012-11-25 14:27:24 +0330 +0330
NA

مرسی گلم چشمات قشنگ میبینه

0 ❤️

345192
2012-11-25 14:28:31 +0330 +0330
NA

مرسی مهندس عزیز که با نظرت خرسندمون کردی

0 ❤️

345193
2012-11-25 14:29:46 +0330 +0330
NA

شب زیباست اگر ما آدم ها با خواستهایمان خرابش نکنیم

0 ❤️

345194
2012-11-25 14:30:21 +0330 +0330
NA

داستان نبود که مکالمه بود ! حالا چرا اسم شهید انتخاب کردی!؟ :?

0 ❤️

345195
2012-11-25 14:30:22 +0330 +0330
NA

خسته نباشی
دستت درد نکنه بعد از مدت ها یک داستان خوب آپ شد بالاخره
بیصبرانه منتظر ادامه داستان هستم
موفق باشی . شهید جان

0 ❤️

345196
2012-11-25 14:35:00 +0330 +0330
NA

رها جان نظرات شما و وقتی که شما واسه خوندن میذارید جلوی زحمتی که ما میکشیم هیچه. ادامشم اگه خدا بخواد و ادمین عزیز لطف کنن تا آخر هفته حتما آپ میکنم

0 ❤️

345197
2012-11-25 14:44:02 +0330 +0330
NA

دکستر عزیز ممنون که با لحن طنزت ایرادامو بهم میگی تا قسمتای بعد رو زیباتر بنویسم.والا خودمم نمیدونم.یه روز زد به سرم عضو شم دیدم تلویزیون گفت شهید منم نوشتم شهید بعدشم چون حال نداشتم عوضش کنم همین موند ولی اگه جایی twhitebatدیدی بدون همون شهید خودتونه.

و رباینده سرت با سر خودم درد نکنه
نگو پس از مدت ها.دیشب یه داستان خیلی زیبا توسط دوست گلم رهیوا(محرم سکس) آپ شد که به نظر خودم داستان من جلوش هیچه

0 ❤️

345198
2012-11-25 15:05:03 +0330 +0330
NA

دوستانی که نسخه ی ویرایش جدید قسمت 1و2 گیوتین رو میخوان بهم پیام خصوصی بدن.مرسی

0 ❤️

345199
2012-11-25 15:11:13 +0330 +0330

شهید عزیز
ممنون از لطفی که بمن داشتی. قبلا یه بار رو داستان زیبات نظر دادم ولی الان که فهمیدم قسمت دومش هم آپ شده میخوام سر فرصت و با دقت بخونم بعد نظر کلی راجع به دو قسمت میدم.
فعلا…

0 ❤️

345200
2012-11-25 15:11:21 +0330 +0330

شهيد جان چون جواب كامنتارو دادي؛ داستانتو خوندم :)
اون كامنت اوليمم بخاطر دوم شدن گذاشتم!
حالا هم شما بايد بخاطر دوم شدنم بهم تبريك بگي :-D
داستانت قشنگ بود و آدمو به خوندن ادامش راغب ميكرد اما غلط املايي و نگارشي زياد داشت كه آدمو از خوندن ادامش منصرف ميكرد!!! كه البته خودتم گفتي :)
اگه نسخه ي اديت شده ي داستانتو دوباره واسه ادمين ارسال كردي، پس طبيعيه كه اونو چاپ نكنه؛ چون وقت اين كارو نداره
اگه بعد ازين كه داستانتو ارسال كردي و متوجه شدي كه داستان ايرادايي داره، ميتوني خودت اديتش كني، به اين نحو كه:
ميري تو قسمت “ارسال داستان”
بعد “ارسال هاي قبلي خود را ببينيد”
بعد ازونجا ليست داستانايي رو كه فرستادي ميبيني و هركدومو كه خواستي ميتوني اديت كني
من خودم يه داستانيو(مال كفتار) 1 ساعت قبل از چاپ شدنش اديت كردم و وقتي كه چاپ شد، نسخه اديت شدش بود
اينم از آموزش اديت كردن داستان!
خب از داستان دور نشيم؛
تو داستانت زيادي ميپريدي به گذشته و همين، يكم خواننده رو گيج ميكرد(شايدم من گيجم و بقيه رو مثه خودم ميپندارم!)
راستي تو اشتباهاي نگارشيت اين يكي خيلي جالب بود:
" پسره بی ‘پشم’ و رو همین طور وایساده بود زل زده بود تو چشام"
آخه مگه طرف گوسفنده كه پشم داشته باشه؟ :-D
دركل جا داري بهتر بشي و منتظر ادامش هستم؛ ولي زود آپش كن تا فراموش نشه ;-)
دماغتون چاق بمونه٪

0 ❤️

345201
2012-11-25 15:19:16 +0330 +0330

“والا خودمم نمیدونم.یه روز زد به سرم عضو شم دیدم تلویزیون گفت شهید منم نوشتم شهید”
شهيد جان خيلي سعي كردم هيچي نگم ولي طاقتم نگرفت :-D
چون تلوزیون گفت شهيد توم اسمتو گذاشتي شهيد؟
يعني اگه تلویزیون اون لحظه درمورد مسئله خود ادراري در كودكان صحبت ميكرد كاربريتو ميذاشتي…
بيخيال :-D

0 ❤️

345202
2012-11-25 15:19:32 +0330 +0330
NA

داداش خودمم که میخوندم خندم گرفت مخصوصا از همون سمت و این قسنت
رفتم تو فکر…یکم که به نقش وجودی خودم فکر کردم به این نتیجه ریدم که مثل عروسک بچگیام فقط یه وسیلم.

دیگه تو مملکت ما به نتیجه ها میرینن

0 ❤️

345203
2012-11-25 15:21:41 +0330 +0330
NA

والا خدا رو چه دیدی شاید میذاشتم شب ادرار

0 ❤️

345204
2012-11-25 15:21:43 +0330 +0330
NA

toooooooooooooooooooooooop booooooooood

0 ❤️

345205
2012-11-25 15:26:34 +0330 +0330
NA

خانم/آقای نویسنده
داستانتوبایه پاکت سیگارخوندم
خیلی واسم دردآوره
عالی بود
خیلی وقته دست به قلم نشدم و اصلا دوست نداشتم سکسی بنویسم
یکی دوباروسوسه شده بودم اماتوبااین داستان خوبت شدیدتحریکم کردی
خسته نباشی

0 ❤️

345206
2012-11-25 15:28:51 +0330 +0330
NA

خانم/آقای نویسنده
داستانتوبایه پاکت سیگارخوندم
خیلی واسم دردآوره
عالی بود
خیلی وقته دست به قلم نشدم و اصلا دوست نداشتم سکسی بنویسم
یکی دوباروسوسه شده بودم اماتوبااین داستان خوبت شدیدتحریکم کردی
خسته نباشی

0 ❤️

345207
2012-11-25 15:30:13 +0330 +0330
NA

داداش شرمنده من داستان رو مستقیم واسه ادمین فرستادم تو لیست انتظار نذاشتم که بتونم ادیتش کنم ولی اگه ادمین اجازه بده نسخه ی جدید ویرایش شدشو تو نظرات میذارم

داداش محسن گلم نکش واسه جسمت ضرر داره.نیگا رو عکس پاکت سیگارو ریه هات اون شکلی میشه ها.
در ضمن من امین هستم(امین اسم پسره ها)
راحت باشید باهام

0 ❤️

345208
2012-11-25 15:39:57 +0330 +0330
NA

بچه ها میشه یکم کمکم کنید
الان نیم ساعته تو نقطه شروع قسمت سوم موندم:
اولش اینوری شروع میشه:
امین داره خواب سکس با بارانو میبینه
این شروع سکسه بالا نمیاد.
سکسشون رو از کجا شروع کنم؟؟؟؟!!!
چطوری شروع کنم؟؟؟؟؟؟؟!!!
دوستان من تا حالا تجربه ی سکس نداشتم.مخصوصا سکس عاشقانه.
همون طور که دیدید تو قسمت های یک و دو دوجا از سکس فرار کردم

0 ❤️

345209
2012-11-25 15:50:33 +0330 +0330
NA

خیییییییییییلی قشنگ بود. احتیاجی به تجزیه و تحلیل نداره
(امروز ستاد تعطیله)

0 ❤️

345210
2012-11-25 15:55:48 +0330 +0330

محسن جان نكش؛ سيگار خوب نيست
ترياك بكش كه يه ماده ي گياهي و بدون ضرره :-D
امين جان نسخه ويرايش شدشو بذار تو نظرات؛ ادمين با من ;-)
ولي خيليا اول داستانو ميخونن بعد كامنتارو؛ درنتيجه اگه بذاريش تو نظرات، پاي داستانت شولوخ ميشه!
پس نذار :-D

0 ❤️

345211
2012-11-25 16:02:32 +0330 +0330

داستانتو دوست داشتم حتي با همه ي اون غلطهاي املايي,حتى باهمه اون تلخيش مرسي منتظر بقيشم

0 ❤️

345212
2012-11-25 16:07:49 +0330 +0330
NA

سپیده جان یه سری به نظراتم بزن.
به پیر اینا غلط املایی نیست.اشکال تایپیه.از شما که خودت دست به قلم میشی و استاد دانشگاهی انتظار نداشتم.
اگه بشه نسخه ویرایش شدشو جایگزینش کنم خیلی خوب میشه.اونوقت اینقد تو سرم نمیزنید

0 ❤️

345213
2012-11-25 16:35:25 +0330 +0330
NA

دادا واسه منی که بزرگترین آرزوم مرگه دیگه چیزی مهم نیس
پارساجان به تومیگن رفیق خوب

0 ❤️

345214
2012-11-25 16:46:36 +0330 +0330
NA

سجاد ا؟؟؟!!!

0 ❤️

345215
2012-11-25 16:50:54 +0330 +0330
NA

دادا محسن راه های دیگه ای هم واسه خودکشی هست.اعتیاد تنها راه نیست.قلمتو به دست بگیر و بیا میخوام ترکت بدم هاها

مرد تنهای شب فقط میتونم بگم ما چاکریم

0 ❤️

345216
2012-11-25 16:51:01 +0330 +0330
NA

عالی مرسی منتظر بقیه هستم

0 ❤️

345217
2012-11-25 16:51:56 +0330 +0330
NA

مرسی شهید جان عالی بود؛
کاش ادمین محترم داستانای ما رو هم چاپ کنه؛
شاید باید ??? ولش کن؛ ایشالا نوبت منم میشه فقط امیدوارم چاپ شد نظر یادتون نره؛
قسمت بعدیشو رودتد بنویس ولی سعی کن زیاد واسه بخش سکسیش خودتو اذیت نکنی و بزرگش نکنی که داستان زیبات لوس نشه؛مرسی؛

0 ❤️

345218
2012-11-25 17:00:46 +0330 +0330
NA

حمید جان شما ارادت دارید دوست عزیز.

جوجه دراکولای عزیز ایشالا شما هم به مراد دلت میرسی.

خدا بکشه این تعزیه خون افتضاح رو که 3 ساعت تمام مارو به چرت زدن وادار کرد حالا خوابم نمیبره.ولی دمش گرم یه کار کرد شب رو با شما دوستان باشم)

0 ❤️

345219
2012-11-25 17:16:18 +0330 +0330

دادا شهید گلی به گوشه جمالت…خیلی خوشمرام هستی…قبلا یه بار نیمه داستانتو خونده بودم…قشنگ بود …بازم بنویس…دوست عزیز" اینی که مینویسی داستانه…فیلمنامه نیست…خیلی زیاد فلاش بک داری…خواننده سرگردان میشه…در ضمن زیاد برا سکسی سازی زور نزن…از تمام در و دیوار این سایت ،سکس اویزونه تو نگران سکسش نباش…خوندنش با من…

0 ❤️

345220
2012-11-25 17:27:50 +0330 +0330
NA

از اونجا که اهل شوخیم و داستان طنزم میخونم زیاد با داستانت غم انگیز حال نمیکنم !
شهید جان رفتی بهشت ما رو هم فراموش نکن !

0 ❤️

345221
2012-11-25 17:32:43 +0330 +0330
NA

مرسی پیرفرزانه.راستش من اول داستان رو مثل فیلم تو ذهنم میسازم بعد به زبان نوشتاری ترجمش میکنم.نظرم اینه که خواننده بتونه داستان رو مثل فیلم ببینه تا راحت تر توش غرق بشه.خدا رو چه دیدی شاید یکی از کارگردانای این مملکت که نه اون مملکت زد تو خالو فیلم داستان مارم ساخت.
ایشالا وقتی قسمت سوم رو خوندید میفهمید که هدفم از سکس اولش چی بوده.

ladyseducerکه هر چی زور زدم نتونستم اسمشونو بخونم.چشمات قشنگ میبینه گلم.مر30

0 ❤️

345222
2012-11-25 17:37:39 +0330 +0330
NA

دکستر جان نمیدونم داستان طنز از ماست که بر ماست من تو سایت آپ شده یا نه ولی اگه شده و خوندیش یه نظری در موردش بده:
اون موقعها اسمم تنها ترین تنها بود.

اگه رامون دادن واسه سایت دعوت نامه میفرستم همه ایرانی بازی در بیارید کپی کنید بیاید پیشم

مرکب آهنی منظورتو نفهمیدم.اگه پیام بازرگانی بود که هیچ اگه نه زیر دیپلم حرف بزن داداش

0 ❤️

345223
2012-11-25 17:41:50 +0330 +0330
NA

پليس بزرگراه داداش گلم یه پیشنهاد توووپ میدم بهت
برو اسمتو بزار کبری 11
بیشتر بهت میاد. هه هه

داداش رو چشم ما جا داری.یه لطفی بکن به این همکارات بگو جون هر کی دوست دارن عکسای روی گواهی نامه رو درست چاپ کنن.پلیسه منو گرفته میگه اون موقع که روح نیستی یه عکس بگیر بنداز و گواهی نامت

0 ❤️

345224
2012-11-25 18:07:29 +0330 +0330
NA

قرار بود یه مدت زیر داستانها کامنت نذاریم این یکی رو واقعا" دلم نیومد .دوست عزیز فوق العاده بود اما فلاش بک زیاد داشتی.بعضی جاهاش یه کمی گیج کننده میشد.راستی این که جواب کامنتها رو میدی خیلی ایده جالبیه.پیروز باشی.

0 ❤️

345225
2012-11-25 18:13:45 +0330 +0330

شهید ،بسیار زیبا نوشتی ،من خیلی کم نظر میدم اما خیلی خوشحالم که کسانی مثل شما وبانو سپیده تو این سایت قلمی به این زیبایی دارند،حالا که نام زیبای شهیدو انتخاب کردی ، با قلمت به جای خون بتونی غسل عاشقی بگیری،هر چند که گفتی تجربه ی سکس با عشقو نداشتی،اما این احساس زیبات فقط از یه روح عاشق سرچشمه میگیره،منتظر ادامه ی داستان تو و بانو سپیده ام

0 ❤️

345226
2012-11-25 18:25:16 +0330 +0330
NA

خیلی زیبا بود حتی با تمام غمی که داشت
نذار غمناک تمون بشه مردم ما همینجوری توی غم و غصه هستن…

0 ❤️

345227
2012-11-25 23:16:55 +0330 +0330
NA

خوشم اومد از داستانت .

فقط نمی د ونم چرا انقد طولا نی نوشتی؟

شهید جان کی برات پارتی بازی کرد داستانت الان اپ شد؟:D

0 ❤️

345228
2012-11-25 23:19:48 +0330 +0330
NA

اگه جربزه شو داری بزم بنویس
شوخی کردم داستان جالبی بود فقط کمی گیج کننده بود
امیدوارم بقیه داستان زود تر آپ بشه

0 ❤️

345229
2012-11-26 01:01:39 +0330 +0330
NA

رمینای عزیز مرسی که یرادمو گرفتی.
رضا جان والا دلم میخواد سکسی بنویسم که تو یاد همه بمونه.نه سکسی که فقط به درد سیخ کردن جسم بخوره.سکسی که روح رو از جا بکنه

سحرخانم
نمیدونم این جواب مناسب یا نه ولی شما اگه جا من بودی و کسی که براش جون میدادی در جواب درخواست ملاقاتت بگه به جهنم که دلت برام تنگ شده
غمی که تو دلت بود رو کجا چال میکردی؟

پرویز خان
والا این داستانی که شما خوندی دو قسمت بود که با هم آپ شد.ببخشید که چشماتو درد آوردم

جربزه
والا این طور که من تو گل دستو پا میزنم فکر نکنم حالا حالاها به جایی برسم

0 ❤️

345230
2012-11-26 02:10:28 +0330 +0330
NA

واقعا از بعضی از دوستان دلگیرم.من دیشب با 10 تا رای نمره ی صد رو داشتم ولی حالا با 12تا رای نمرم شده 86
دوست عزیز با این کارت فقط حق آپلود داستان رو از من گرفتی یعنی داستانم دیگه اجازه ی چاپ خارج از نوبت رو نداره.یعنی ادامشو سه ماه دیگه میتونید بخونید.اگه داستانم واقعا ارزش خوندن نداره باشه.شما رو میسپارم به خدا

0 ❤️

345231
2012-11-26 09:50:13 +0330 +0330
NA

لذت عجیبیه نه!
مطمینم چشیدی.
چیز خاصی نمیتونم بگم. سوژه بسیار عالیه و جای کار داره. توهم دختر قضیه عینیت خاصی به داستان میده. نگارشت عالیه ولی قبلا هم گفتم وقتی داری همچین موضوعی رو مینویسی باید خیلی دقت کنی. کاراکتر اصلی بین حال و گذشته غرق شده ولی همچین طرز نوشتنی به این اسونیا که نوشتی نیست. میتونم تشبیه ش کنم به حرکت روی یه دیوار باریک که هرلحظه ممکنه به یه طرف پرت بشی. اگه میخوای خوب در بیاد باید تعادل رو نگه داری. تعادل بین دوکفه ترازو یا تعادل بین گذشته و حال…
یه جاهایی از داستان تو ذهنت روایت میشه ولی چون نتونستی خوب توضیح بدی ناقص درمیاد. باید بیشتر روش کار کنی. سعی کن بعد از اینکه قسمت بعدیو نوشتی و ویرایش کامل شد٬ در اخرین مرحله یه بار دیگه با نگاهی بخونیش که انگار این اتفاقا برای تو نیفتاده بعدش میفهمی که یه جاهایی از داستان گنگه. معلوم نیست حرفی یا دیالوگی مال کدوم شخصیت داستانه.
شخصیتا خوب پردازش نشده. یه سری افکار به مغزت هجوم میاره که نمیتونی مرتبشون کنی. یه جاهایی شلخته کاری میکنی و معلوم نیست داری کجای قصه رو روایت میکنی…
پیشنهادم اینه که متنو قبل از منتشر کردن یه بار دیگه بخونی و ابهاماتی رو که گفتم رفع کنی. نوشته تو دوست دارم حیفم میاد اونجوری که حقشه منتشر نشه.
یه مورچه وقتی داره روی توپ بزرگی قدم میزنه نمیدونه در اصل الان روی چیه… شاید فکر کنه یه تخته سنگه یا مبل یا دیوار یا… ولی یه مورچه دیگه از دور روی یه دیوار وقتی مورچه اولی رو نیگا میکنه میتونه بفهمه که یه مورچه داره روی یه قسمت از یه توپ راه میره!!!
مثال واضحیه. امیدوارم بفهمی چی گفتم.
موید بمانی!

0 ❤️

345232
2012-11-26 09:53:39 +0330 +0330

دوست عزیز داستانت بد نبود. ازین جهت که میتونست خیلی بهتر باشه. از نگارشت معلومه که با نوشتن اشنایی داری. توی جوابهایی که دادی گفتی که قبل از نوشتن داستان رو مثل فیلم پردازش میکنی. این همون کاریه که من هم قبل از نوشتن انجام میدم. اما باید بدونی اون چیزی که توی ذهنت بود با اونچیزی که روی کاغذ اوردی خیلی فرق داشت. به قول دوستمون خوب نتوستی اون چیزی که توی ذهنت بود رو به خواننده منتقل کنی. فلاش بک هات ـ البته اگه بشه اسمش رو اینجا فلاش بک بذاریم ـ خیلی ناگهانی و بعضا بی مورد بود. خواننده رو همزمان با دو سوژه درگیر کردی که ارتباط برقرار کردن باهاش سخت بود. شخصیت های داستانت به خوبی معرفی نشدن و فقط به سوپراستار بودن یکیشون بسنده کردی. به نظرم برای قسمت دوم یه مقدار ملموس تر بنویس تا خواننده بهتر بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه. فکر کنم این همون موردیه که دلیل پایین بودن امتیاز داستانت تا به اینجا بوده. اگه میخوای داستانی بنویسی که مورد پسند خواننده قرار بگیره سعی کن خودت رو به جای اون قرار بدی نه اینکه سعی کنی خواننده رو به جای خودت بذاری…

0 ❤️

345233
2012-11-26 11:33:38 +0330 +0330
NA

manyknm44 عزیز فکر کنم شما همون هیوا باشی.اگه میشه لطفا با ویرایش یه قسمت از داستانم بهم بفهمون باید چکار کنم.راستش این اولین داستانی بود که به طور جدی نوشتم و تجربه ی قبلی نداشتم.

سیلور فاک عزیز قلم شما رو فکر میکنم دیدم.اگه بشه شما هم یه قسمت از داستان رو برام بازنویسی کنی بهتر میتونم منظورتو بفهمم.

به نظر من نویسنده وقتی داستانشو میخونه نیمیتونه ایراد ها و جاهایی که گنگ هست رو تشخیص بده چون تمام اتفاقات رو چندین بار به ذهن دیده و قبل از خوندن متن تو ذهنش از متن رد میشه.

در ضمن من از این که امتیاز داستانم کم شده دلگیر نیستم.
اگه دقت کنی امتیازم من تا ساعت 8:30 صبح امروز 100 تمام با ده تا رای بوده ولی ساعت 9 صبح ناگهانی میشه 86.6با12 تا رای.
به نظر شما این مشکوک نیست که
10010+202=86.6*12
یعنی یه نفر با دوتا ای دی یا دو نفر لج بازی کردن.
وقتی دیدم اسم داستانم در عرض نیم ساعت از لیست بهترین ها در اومد و نمیتونم قسمت سوم رو خارج از نوبت آپ کنم واقعا نسبت به اون همه زحمتی که واسه قسمت سوم کشیدم قبطه خوردم.
حالا داستان من به درک.قبل و بعد از ساعت 9 یه نگاه به لیست داستان ها بنداز.نمرات تمام داستان های برتر سایت 2-5نمره کاهش داشته.ولی چون تعداد رای های اون داستان ها زیاد بوده این دو رای اسپم نما زیاد تاثیری روشون نداشته ولی داستان من چون تعداد رای هاش کم بوده تاثیر پذیری بالایی داشته

0 ❤️

345234
2012-11-26 12:51:58 +0330 +0330

اوین عزیز
برای امتیاز زیاد دلگیر نشو. اگه دقت کنی امتیاز داستان من ۹۴ بود ولی همینطور که گفتی با دوتا امتیاز ۱ اومد پایین.
اول اینکه ده داستان برتری که تو لیست قرار دارن بدون نوبت منتشر میشن پس اگه اول هم نباشه نگران نشو
دوم اینکه قبلا هم این اتفاق افتاده و اینبار من خیلی دقت کردم که ببینم کار کیه چون یه جورایی امتیازو(قبلا هم گفتم دیگه برام مهم نیست)بررسی کردم و به نتایجی رسیدم.
خطاب به اون یک نفر
واقعا با اینکارا نمیتونی ارزش داستانی رو پایین بیاری دوست عزیز. داستانی که خوب باشه خوبه. مهم اینه که کامنتای پای داستان چی میگن.

0 ❤️

345235
2012-11-26 14:32:21 +0330 +0330
NA

نیگا خداوکیلی تا 5 دقیقه پیش 88 بودم با 15 تا رای حالا 83.8 با 16 تا رای
به هر چی اعتقاد داری نکن داداش.
بذار من 3 و 4 و 5 این داستانو آپ کنم بعد بیا هر کار دلت خواست بکن.

0 ❤️

345236
2012-11-27 02:41:19 +0330 +0330

شهید عزیز
ببخشید چون اسمت رو نمیدونم مجبورم به نام کاربریت صدات کنم. اگه واقعا میخوای بدونی که برای نوشتن یک داستان خوب و مخاطب پسند باید چیکار کنی لازم نیست کار خاصی انجام بدی. فقط کافیه نگاهی به داستانهای برتر ماه بندازی و چندتا داستان خوب بخونی. زیاد هم به بالا و پایین شدن این لیست کاری نداشته باش. درسته که داستان خوبی نوشتی ولی توقع زیادیه که بخوای در همین بدو ورودت به عنوان یک نویسنده ی تازه کار، داستانت جایگاه خودش رو در همون سطح حفظ کنه. اگه نگاهی به تعداد رای های اخذ شده ی داستانهای دیگه بندازی و مقایسه کنی با داستان خودت متوجه میشی که با توجه به تعداد بازدیدکننده ها و همینطور نفراتی که بهش رای دادن نمره خوبی کسب کردی. حالا ممکنه یه نفر هم این وسط شینطنتی کرده باشه ولی فکر نکنم اونقدر تاثیری روی امتیاز داستانت گذاشته باشه. سعی کن با کسب تجربه چه در نوشتن و چه در ویرایش و ارسال داستان در اینده مشکلات پیش اومده رو برطرف کنی. مشکلاتی که همه ی نویسنده های این سایت یه جوری باهاش دست به گریبان بودن…

0 ❤️

345237
2012-11-27 04:52:51 +0330 +0330
NA

i love this story boy

0 ❤️

345238
2012-11-27 05:08:28 +0330 +0330
NA

جالبه.دست قلمت بد نیست.

0 ❤️

345239
2012-11-27 14:47:30 +0330 +0330

جناب کفتا ر پیر که فقط 9 ساعت و خورده ای از ثبت نام کاربریت میگذره. دنبال چی هستی که میخوای پاتو کفش بزرگتر از خودت کنی؟!

0 ❤️

345240
2012-11-27 15:01:38 +0330 +0330
NA

silver زدی تو خال این همون اسپمر گشاده که با اسپماش گند زده به سایت.بگیرید بکنیدش

0 ❤️

345241
2012-12-04 21:57:41 +0330 +0330
NA

What the fuck dose "domenas"mean?!
when you don’t know something,remain silent.

0 ❤️

345242
2012-12-05 12:52:14 +0330 +0330
NA

shut up man

domenas is the roomian word it isnt english word

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها