یاد مریم جونم بخیر

1393/09/12

سلام اسمم رسول و 42 سالمه خاطره ای که براتون میگم مربوط به 20 سال پیشه . اون موقع تازه از تربیت معلم فارغ التحصیل شده بودم و با نوه خاله مادرم که اسمش مریم و 16 سال داشت و هنرستان درس میخوند و خیلی هم خوشکل بود نامزد کرده بودم . خونه اونا شیراز بود و ما شهرستان زندگی می کردیم ولی محل کارم شیراز بود و این بهترین فرصت برای دیدن بیشتر مریم بود پدر مریم کارگر ساختمون بود و هر روز از صبح تا شب یه سره سرکار بود و دوتا برادر 3 و 4 ساله داشت و چون به مادرشون وابسته بودن اونم هروقت میخواست بره خرید اونا روباخودش می برد . بنابراین بیشتر روزها مریم بعداز ظهرها خونه تنها بود و منم ازاین فرصت استفاده می کردم و خودموبه مریم میرسوندم و کلی نامزد بازی میکردیم البته اینو بگم چون مریم اینا از خونواده خشک و متعصبی بودن رابطمون فقط درحد بوس و سینه مالی بود ونه بیشتر .

یه سال تابستون مریم با خونوادش به دعوت ما اومدن شهرستان و چند روزی اونجا موندن واین چند روز بهترین روزهای من و مریم بود علتش هم این بود شبا پدر و مادر مریم و برادراش تو یه اتاق جداگونه میخابیدن پدر و مادر منم تو اتاق خودشون میخابیدن مریم هم چون سارا ( خواهرم ) تنها بود به پیشنهاد اون تو اتاق سارا باهم میخوابیدن ( سارا خواهرم که الهی قربونش برم اینکارش فقط یه نقشه بود و منم نمیدونستم ) تا اینکه شب اول نیم ساعت بعداز اینکه همه خوابیدن دیدم سارا بالای سرم وایساده و میگه من اینجا میخوابم توهم برو تواتاق من کنار مریم بخواب فقط مواظب باش کار دست خودت ندی و قبل از اذون صبح بیا سرجای خودت بخواب من که یکه خورده بودم مث اینکه دنیا روبهم داده باشن سریع رفتم تو اتاق سارا و درو قفل کردم دیدم مریم خوابه یواش رفتم زیرپتو و کنارش خوابیدم قلبم داشت از سینم میزد بیرون یواش دستمو انداختم دور گردنش و کم کم بردم سمت سینه هاش و خودمو نامحسوس چسبوندم بهش و شروع کردم به مالیدن سینه هاش یه دفعه بیدار شد وقتی برگشت دید منم تعجب کرد و خشکش زد محکم گرفتمش تو بغلم و چندتا لب آبدار ازش گرفتم اونم یه کم همکاری کرد بهش گفتم میذاری یه کم . . . یهو محکم گفت نه و ازم فاصله گرفت خلاصه ازما اصرار و ازاون انکار تا اینکه بالاخره با کلی التماس به مالش اونم از روی شلوار راضی شد بهر حال ما خودمونو ارضا کردیم و چون چیزی همرام نبود (کاندوم) ناچار ریختم تو شلوارم ولی برای شب بعد با برنامه رفتم جلو و یاد شعر ایرج میرزا که ترتیب یه بچه خوشکل رو موقع خواب داده بود افتادم و دقیقا همون کارا رو انجام دادم ولی قبل از اینکه ازعقب بکنمش بیدار شد منم که دیدم ممکنه فرصت ازدست بره محکم ازپشت بغلش کردم و یه کون سیر ازش کردم وای که چه حالی داد کار که تموم شد گفت که فردا باباشو مجبور میکنه که از اینجا برن و این کار روهم کرد و رفتن . منکه دیدم خداحافظی کردن و از خونه زدن بیرون سریع بساط منقل و وافور بابامو ردیف کردمو کنارش نشستم نمیدونم چی شد که منم یه کام گرفتم . از شانس تخمی ما اونروز مینی بوس خراب بود و قرار شد بعد ازظهر بره شیراز و مریم اینا هم ناچار برگشتن خونه ما همینکه در خونه وا شد و مریم اینا اومدن داخل ،‌ مادر بی همه چیزش وافورو دست من دید و شروع کرد به داد و فریاد و از خونه زدن بیرون و همونجا فاتحه نامزدی من و مریمو خوند . خلاصه مادر نکبتش ، مریم منو ازم گرفت . منم که خیلی مریمو دوست داشتم قصم خوردم تا زمانی که اون ازدواج نکنه منم مجرد بمونم ولی مادرشو از ته دل نفرین کردم . نمیخام بگم بخاطر نفرین منه ولی مادرش الآن چندساله که مریض شده و کل سیستم بدنش از قلب و کلیه و چشم بگبر تا اعصاب و دست و پا بهم ریخته . شاید باورنکنین ولی قسم میخورم که این داستان واقعیه و سرگذشت خودم بود . ببخشید سرتونو درد آوردم.

نوشته: رسول


👍 0
👎 0
19352 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

445994
2014-12-03 21:19:14 +0330 +0330
NA

((زنه یه خانوم ترک زبون و دهاتی بی سواد بود که تقریبا سیو چهار پنج سالش بود و شوهرش یه مرد قد کوتاه تهرانی بود که صبح میرفت سر کار و نصفه شب میومد. خانوم همسایه با این که دهاتی بود ولی خیلی خون گرم بود و زود با مادر من دوست شد))

همه ی اقوام برابر و برادرن اما چون توهین کردی به ترکا
کیر کل امرای ترک از صفی الدین اردبیلی تا سلطان محمود خدابنده تو کوس و کون خاندانت حروم زاده.

0 ❤️

445995
2014-12-03 23:13:49 +0330 +0330
NA

بيخود نيست ميگن تركا خرن. مرديكه ابله كجاي داستان اين بدبخت اصلا ربطي به اين مهملاتي كه تو نوشتي داره؟

0 ❤️

445996
2014-12-04 01:10:13 +0330 +0330

اول ترک چکارش به شیراز؟؟؟؟ دوما دفعه دیگه خواستی کسشعر بنویسی لاشی اسمی از شیراز نبر

1 ❤️

445997
2014-12-08 14:25:43 +0330 +0330
NA

هر چی مریمه من میکنم

0 ❤️